تاریخ انتشار
شنبه ۲۸ تير ۱۴۰۴ ساعت ۱۲:۰۱
کد مطلب : ۵۰۲۰۱۲
یادداشتی از سید علی عباس محدث؛
هفتۀ بهزیستی، نقش شناسی سازمان بهزیستی
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛
سید علی عباس محدث، روزنامهنگار و جامعهشناس - سخن از بهزیستی بهعنوان نهادی تأثیرگذار در زندگی افراد واجدالشرایط است. پس در جستجوی پاسخ به این پرسش هستیم که در کدام مسیر قرار گرفته و در جهت دستیابی به چه هدفی ماندهایم؟
نگاهی سطحی به تاریخچۀ سازمان بهزیستی و تأمل بر تعریفی که سازمان ملل متحد از بهزیستی دارد، مبیین این حقیقت است که باید بهزیستیِ به کما و شاید یغما رفته را دریابیم. این نهاد قانونیِ بین المللی (سازمان ملل متحد) که مجموعهای از نگرشهای اندیشمندانِ اجتماعی را به مدد گرفته است، در مفهومی موجز و مختصر ولی گویا و اکمل، بهزیستی را «مجموعهای هماهنگ از برنامهها و فعالیتهایی که زیر نظارت یا کمک دولت، برای بهبود زندگی افراد و گروههای آسیبپذیر جامعه است»، تعریف میکند.
جامعترین تعریف جامعهشناسی از افراد و گروههای آسیبپذیر آن است که، «کسانی هستند که به دلیل شرایط ویژۀ روانی، جسمی، اقتصادی و اجتماعی، عمدتاً در معرض آسیبدیدن، سوءاستفاده و محرومیت قرار دارند.» با این تعریف، انسانها فارغ از نژاد، ملیت، دین، زبان و حتی فراتر از مرزهای جغرافیایی، اخلاقاً، عرفاً، وجداناً و یا در نتیجه تعالیم دین و جامعه و فرهنگ خود، باید با آسیبدیدگان اجتماعی همنوایی کنند. در این تعریف، حمایتها، خاصاً و ماهیتاً حمایت مالی نیست.
قبل از انقلاب، سازمان بهزیستی را در انجام مأموریتهایی بسیار سنتی و البته حمایتی و تقریباً با همین نگاهی که امروز، اغلب مردم و حتی بسیاری از مدیران فعلی سازمان بهزیستی به آن عمر میگذرانند، فعالیت داشت. اما پس از پیروزی انقلاب، به پیشنهاد دکتر محمدعلی فیاضبخش و سید محمدباقر حسینی لواسانی، لایحهای در تاریخ 24/4/1357 تصویب شد و با ادغام 16 سازمان، نهاد، انجمن و مؤسسه، خدمات توانبخشی، حمایتی، بازپروری و پیشگیری از معلولیتها و آسیبهای اجتماعی، با حفظ شأن، ارزش و کرامت والای انسانی، با مشارکت مردم و همکاری نهادهای و سازمانهای مرتبط، با تقبل 52 وظیفه و مأموریت تخصصی، سازمان بهزیستی موجودیت پیدا کرد.
با این مقدمه و تعاریف، سازمان بهزیستی در تمامی دنیا باوجود تفاوت در نام و شکل و ساختار، هویتی واحد دارد؛ اما متأسفانه آنچه ما را از بقیه دنیا متمایز میکند، نحوۀ مدیریت اجرایی و عملکرد سازمان بهزیستی است. آموزههای دینی، پیامهای علمی و نگرشهای اندیشمندانه به خدمات بهزیستی، مانع هویت ستیزی و سطحینگری به وظایف سازمان بهزیستی است. اگر مطالعهای بر سبک زندگی افراد غیره آسیبپذیر داشته باشیم، کلیت سازمان بهزیستی در مسیر کمک به همطرازی زندگی افراد و گروههای در معرض آسیب به سایر افراد است.
مروری بر تمامی وظایف سازمان بهزیستی در سه سطح، پیشگیری، توسعه اجتماعی و توانبخشی، میبینیم که در هیچکدام از این سه حوزه، بدواً، حمایت مالی به شیوۀ ای که امروز کل ساختار و هویت بهزیستی را پوشش داده است، وجود ندارد. حتی کسانی که سواد خواندن و نوشتن دارند، با مطالعۀ تعاریف مأموریتها و تعیین کارکرد حوزههای پیشگیری، اجتماعی و همچنین توانبخشی، میفهمند که هیچ وظیفهای که ماهیتاً بهزیستی را تنها متولی پرداخت مستمری کرده باشد، وجود ندارد. مستدل و مستندترین مصداق آن است که در سالهای گذشته سازمان بهزیستی هم زیرمجموعۀ وزارت بهداشت و درمان بود (سازمان بهزیستی و بهداری)، متولی مرکز علمی و دانشگاهی خاص بود (دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی) و هم در ساختار تشکیلاتی آن مجموعهای از متخصصین علوم مختلف پزشکی، پیراپزشکی، علوم اجتماعی و توانبخشی را تعریف کرده بودند.
بررسی و مطالعۀ این سازمان در سه دهۀ گذشته، بیانگر اهلیت گریزی و اصلیت زدایی دولتهای بعد از جنگ تحمیلی، از هویت سازمان بهزیستی است. دولتهایی که با نگرشهای سیاسی متفاوت و البته انتقام گیرندۀ از همدیگر در این سالها، منصوب و عامل بخش زیادی از بحرانهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی جامعه بودهاند، ابتدا، معرفت و رفتارهای سبک خود را در زیر ساختارهای نظام که همان نهادها و سازمان است، تحمیل کردند و متعاقباً، گرفتاریهای مردم را دوچندان نمودند. قاعدتاً سازمان بهزیستی از افکار زهرآلود بینصیب نماند و استمرار تحقیرآمیز این نگرش، این سازمان را در سراشیبی فقر مدیریتی و بحرانِ شناختها گرفتار نمود.
در این سازمان، نمایش و عملگرایی در سه سطح پیشگیری اولیه، ثانویه و ثالثیه معنایی ندارد. کاهش، کنترل و بررسی آسیبهای اجتماعی تنها شعار است و مستندی از آمار زدگی است و بالاخره تنها نامی از توانبخشی و توان پزشکی را یدک میکشد. سازمانی که میبایست مشارکت مردمی را جلب، مشارکت علمی و دانشگاهی را صدر و رازداری حرفهای، مبنای وظیفهاش باشد، بنگاه معاملات سیاسی و صرافی برای مبادلۀ زندگی اقشار آسیبپذیر با بهرهوریهای گروهای سیاسی شده است. وقتی مهدهای کودک را که میتوانست پایهای برای آموزش و نهادینه کردن فرهنگ پیشیگری از معلولیتها و آسیبهای اجتماعی باشد یا مبنایی برای انتقال فرهنگ آسیب ستیزی و آگاهی از آسیبهای اجتماعی و نهایتاً معنابخشیدن به توانبخشی افراد ناتوان جامعه باشد را با ذهن پوسیدۀ مدیران اجرایی از دست دادیم، و بالاخره آنگاه که در نتیجۀ رسالت واسطه گری مدیران سه دهه گذشته سازمان بهزیستی، خدمات پیراپزشکی را در سایۀ نفوذ اجرایی و مدیریتی وزارت بهداشت و درمان کم اثر و در برخی استانها کاملاً بلااثر کردند، یعنی اهلیت و اصلیت سازمان بهزیستی را از ماهیتش پاک نمودند.
بزرگترین خطا و بلکه اشتباه فاحش بعضی مدیریتهای گذشته بهویژه دولت اصلاحات به مردم و اقشار آسیبپذیر جامعه، در واگذاری خدمات مددکاری و توانبخشی سازمان بهزیستی، به نام خصوصیسازی بود. آنها عملاً ضمیمههایی بعضاً بهغایت بیصلاحیت و ناکارآمد را بدون نظارت و انطباق با قوانین مصرح و مسلم، در سایۀ این نهادِ خوشنقش و خوشنام خلق کردند. نتیجه آن شد که همین مدیرانی که در معاملۀ جریانهای سیاسی بین دولت و مجلس در رأس این سازمان گماشته شدند، جامعه و مجموعه را معطوف به پرداخت مستمری و وظیفه سازی برای سازمان بهزیستی کردند و از آن سو، مدیریتِ خدمت و وظایف آن را به ثمن بخس فروختند.
ابتدای امر، نقش مددکاری و جایگاه مددکاران اجتماعی بهعنوان پایه و اساس مدیریت و کنترل آسیبهای اجتماعی را از چهرۀ سازمان بهزیستی پاک کردند. مددکاری اجتماعی را از هویت بهزیستی گرفتند و عنوان عامتری را در تشکیلات بهزیستی جایگزین کردند.
دوم اینکه سازمان بهزیستی را همچون کودکی یتیم، به دایهها و نامادرانی بیعاطفه و قلدر (وزارت بهداشت و درمان، وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی) واگذار کردند که نهتنها از مهرورزیدن به این نوزاد شرم میکنند؛ بلکه گاهی رسماً با موجودیت آن بیگانهاند.
سپس تمامی خدمات حوزۀ توانبخشی را به مجموعهای از کارکنان، و مراکز شبانهروزی که کاملاً مدیریت آنها بهصورت هیئتامنایی و حضور افراد مؤثر در جامعه بود، بین مدیران ارشد سازمان تقسیم نمودند.
و نهایتاً به نام مواد 24، 26 و 28 قانون تنظیم بخشی از مقررات مالی دولت، کُرک و پَرش را ریختند. بخشی از وظایف ذاتی که میتوانست الگوی واقعی عدالت اجتماعی بوده و تأمین کنندۀ نیازهای آموزشی، درمانی و فرهنگی آسیبدیدگان اجتماعی باشد، به مصلحت، گرفتند و با معاملۀ مدیریت صدر تا ذیل آن به افراد و گروههای هم پیمانِ سیاسی، امروز، عملاً جسمی رنجور را میبینیم که هرکسی با هر میزان بهرۀ هوشی، سابقه و سبقۀ اجتماعی، نگاهِ اخلاقی و فهم در شناخت، فقط اراده کند و قاعدۀ بازی را به خوبی بداند، در رأس این نهاد مقدس قرار میگیرد.
و اکنون لازم میدانم یاد و خاطرۀ امام مستضعفان و محرومان، شهدای بنیانگذار آن نهاد مقدس شهیدان بهشتی، فیاضبخش و حسینی لواسانی، شهدای کارمند و مددکاران ازدسترفته را گرامی بدارم. به مددکارانی که سالها برای اعتلای زندگی و کرامتِ جامعه هدف سازمان بهزیستی، علم و جسم و روح خود را هزینه نمودند، تبریک عرض کنم و در این روزهایی که سایۀ لطیف و جانبخش انسجام ملی و همگرایی دولت و ملت را حس میکنیم، از دولت منتصب به کارشناسان و کاردانان، انتظار دارم که تنها به جهت افزایش آسیبدیدگان اجتماعی جامعه که به نظر میآید، آنهم نتیجهی عملکردهای نابخردانهی برخی دولتهای پس از جنگ است، در این هفته، تنها یک ساعت بر تاریخچهی این سازمان، ماهیت آن، تعریف آسیبها و اندیشههای متفکران اجتماعی و نهایتاً موجودیت آنچه امروز از سازمان بهزیستی مانده است، تأمل نموده و فکورانه بر دخلوخرج آن بیندیشد. شاید مصداق دیگری برای این تعریف سازمان ملل «مجموعهای هماهنگ از برنامهها و فعالیتهایی که زیر نظارت یا کمک دولت، برای بهبود زندگی افراد و گروههای آسیبپذیر جامعه»، پیدا کنند و شاید جاروی انصاف و مردممحوری را بر پیکر خاک گرفتهی سازمان بهزیستی کشیده، تن خسته به مدیریت بعضاً ناکارآمدش را حجامت و کالبدی دیگری به نام وزارت بهزیستی و رفاه اجتماعی را جان تازه بخشد.
یا حق

نگاهی سطحی به تاریخچۀ سازمان بهزیستی و تأمل بر تعریفی که سازمان ملل متحد از بهزیستی دارد، مبیین این حقیقت است که باید بهزیستیِ به کما و شاید یغما رفته را دریابیم. این نهاد قانونیِ بین المللی (سازمان ملل متحد) که مجموعهای از نگرشهای اندیشمندانِ اجتماعی را به مدد گرفته است، در مفهومی موجز و مختصر ولی گویا و اکمل، بهزیستی را «مجموعهای هماهنگ از برنامهها و فعالیتهایی که زیر نظارت یا کمک دولت، برای بهبود زندگی افراد و گروههای آسیبپذیر جامعه است»، تعریف میکند.
جامعترین تعریف جامعهشناسی از افراد و گروههای آسیبپذیر آن است که، «کسانی هستند که به دلیل شرایط ویژۀ روانی، جسمی، اقتصادی و اجتماعی، عمدتاً در معرض آسیبدیدن، سوءاستفاده و محرومیت قرار دارند.» با این تعریف، انسانها فارغ از نژاد، ملیت، دین، زبان و حتی فراتر از مرزهای جغرافیایی، اخلاقاً، عرفاً، وجداناً و یا در نتیجه تعالیم دین و جامعه و فرهنگ خود، باید با آسیبدیدگان اجتماعی همنوایی کنند. در این تعریف، حمایتها، خاصاً و ماهیتاً حمایت مالی نیست.
قبل از انقلاب، سازمان بهزیستی را در انجام مأموریتهایی بسیار سنتی و البته حمایتی و تقریباً با همین نگاهی که امروز، اغلب مردم و حتی بسیاری از مدیران فعلی سازمان بهزیستی به آن عمر میگذرانند، فعالیت داشت. اما پس از پیروزی انقلاب، به پیشنهاد دکتر محمدعلی فیاضبخش و سید محمدباقر حسینی لواسانی، لایحهای در تاریخ 24/4/1357 تصویب شد و با ادغام 16 سازمان، نهاد، انجمن و مؤسسه، خدمات توانبخشی، حمایتی، بازپروری و پیشگیری از معلولیتها و آسیبهای اجتماعی، با حفظ شأن، ارزش و کرامت والای انسانی، با مشارکت مردم و همکاری نهادهای و سازمانهای مرتبط، با تقبل 52 وظیفه و مأموریت تخصصی، سازمان بهزیستی موجودیت پیدا کرد.
با این مقدمه و تعاریف، سازمان بهزیستی در تمامی دنیا باوجود تفاوت در نام و شکل و ساختار، هویتی واحد دارد؛ اما متأسفانه آنچه ما را از بقیه دنیا متمایز میکند، نحوۀ مدیریت اجرایی و عملکرد سازمان بهزیستی است. آموزههای دینی، پیامهای علمی و نگرشهای اندیشمندانه به خدمات بهزیستی، مانع هویت ستیزی و سطحینگری به وظایف سازمان بهزیستی است. اگر مطالعهای بر سبک زندگی افراد غیره آسیبپذیر داشته باشیم، کلیت سازمان بهزیستی در مسیر کمک به همطرازی زندگی افراد و گروههای در معرض آسیب به سایر افراد است.
مروری بر تمامی وظایف سازمان بهزیستی در سه سطح، پیشگیری، توسعه اجتماعی و توانبخشی، میبینیم که در هیچکدام از این سه حوزه، بدواً، حمایت مالی به شیوۀ ای که امروز کل ساختار و هویت بهزیستی را پوشش داده است، وجود ندارد. حتی کسانی که سواد خواندن و نوشتن دارند، با مطالعۀ تعاریف مأموریتها و تعیین کارکرد حوزههای پیشگیری، اجتماعی و همچنین توانبخشی، میفهمند که هیچ وظیفهای که ماهیتاً بهزیستی را تنها متولی پرداخت مستمری کرده باشد، وجود ندارد. مستدل و مستندترین مصداق آن است که در سالهای گذشته سازمان بهزیستی هم زیرمجموعۀ وزارت بهداشت و درمان بود (سازمان بهزیستی و بهداری)، متولی مرکز علمی و دانشگاهی خاص بود (دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی) و هم در ساختار تشکیلاتی آن مجموعهای از متخصصین علوم مختلف پزشکی، پیراپزشکی، علوم اجتماعی و توانبخشی را تعریف کرده بودند.
بررسی و مطالعۀ این سازمان در سه دهۀ گذشته، بیانگر اهلیت گریزی و اصلیت زدایی دولتهای بعد از جنگ تحمیلی، از هویت سازمان بهزیستی است. دولتهایی که با نگرشهای سیاسی متفاوت و البته انتقام گیرندۀ از همدیگر در این سالها، منصوب و عامل بخش زیادی از بحرانهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی جامعه بودهاند، ابتدا، معرفت و رفتارهای سبک خود را در زیر ساختارهای نظام که همان نهادها و سازمان است، تحمیل کردند و متعاقباً، گرفتاریهای مردم را دوچندان نمودند. قاعدتاً سازمان بهزیستی از افکار زهرآلود بینصیب نماند و استمرار تحقیرآمیز این نگرش، این سازمان را در سراشیبی فقر مدیریتی و بحرانِ شناختها گرفتار نمود.
در این سازمان، نمایش و عملگرایی در سه سطح پیشگیری اولیه، ثانویه و ثالثیه معنایی ندارد. کاهش، کنترل و بررسی آسیبهای اجتماعی تنها شعار است و مستندی از آمار زدگی است و بالاخره تنها نامی از توانبخشی و توان پزشکی را یدک میکشد. سازمانی که میبایست مشارکت مردمی را جلب، مشارکت علمی و دانشگاهی را صدر و رازداری حرفهای، مبنای وظیفهاش باشد، بنگاه معاملات سیاسی و صرافی برای مبادلۀ زندگی اقشار آسیبپذیر با بهرهوریهای گروهای سیاسی شده است. وقتی مهدهای کودک را که میتوانست پایهای برای آموزش و نهادینه کردن فرهنگ پیشیگری از معلولیتها و آسیبهای اجتماعی باشد یا مبنایی برای انتقال فرهنگ آسیب ستیزی و آگاهی از آسیبهای اجتماعی و نهایتاً معنابخشیدن به توانبخشی افراد ناتوان جامعه باشد را با ذهن پوسیدۀ مدیران اجرایی از دست دادیم، و بالاخره آنگاه که در نتیجۀ رسالت واسطه گری مدیران سه دهه گذشته سازمان بهزیستی، خدمات پیراپزشکی را در سایۀ نفوذ اجرایی و مدیریتی وزارت بهداشت و درمان کم اثر و در برخی استانها کاملاً بلااثر کردند، یعنی اهلیت و اصلیت سازمان بهزیستی را از ماهیتش پاک نمودند.
بزرگترین خطا و بلکه اشتباه فاحش بعضی مدیریتهای گذشته بهویژه دولت اصلاحات به مردم و اقشار آسیبپذیر جامعه، در واگذاری خدمات مددکاری و توانبخشی سازمان بهزیستی، به نام خصوصیسازی بود. آنها عملاً ضمیمههایی بعضاً بهغایت بیصلاحیت و ناکارآمد را بدون نظارت و انطباق با قوانین مصرح و مسلم، در سایۀ این نهادِ خوشنقش و خوشنام خلق کردند. نتیجه آن شد که همین مدیرانی که در معاملۀ جریانهای سیاسی بین دولت و مجلس در رأس این سازمان گماشته شدند، جامعه و مجموعه را معطوف به پرداخت مستمری و وظیفه سازی برای سازمان بهزیستی کردند و از آن سو، مدیریتِ خدمت و وظایف آن را به ثمن بخس فروختند.
ابتدای امر، نقش مددکاری و جایگاه مددکاران اجتماعی بهعنوان پایه و اساس مدیریت و کنترل آسیبهای اجتماعی را از چهرۀ سازمان بهزیستی پاک کردند. مددکاری اجتماعی را از هویت بهزیستی گرفتند و عنوان عامتری را در تشکیلات بهزیستی جایگزین کردند.
دوم اینکه سازمان بهزیستی را همچون کودکی یتیم، به دایهها و نامادرانی بیعاطفه و قلدر (وزارت بهداشت و درمان، وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی) واگذار کردند که نهتنها از مهرورزیدن به این نوزاد شرم میکنند؛ بلکه گاهی رسماً با موجودیت آن بیگانهاند.
سپس تمامی خدمات حوزۀ توانبخشی را به مجموعهای از کارکنان، و مراکز شبانهروزی که کاملاً مدیریت آنها بهصورت هیئتامنایی و حضور افراد مؤثر در جامعه بود، بین مدیران ارشد سازمان تقسیم نمودند.
و نهایتاً به نام مواد 24، 26 و 28 قانون تنظیم بخشی از مقررات مالی دولت، کُرک و پَرش را ریختند. بخشی از وظایف ذاتی که میتوانست الگوی واقعی عدالت اجتماعی بوده و تأمین کنندۀ نیازهای آموزشی، درمانی و فرهنگی آسیبدیدگان اجتماعی باشد، به مصلحت، گرفتند و با معاملۀ مدیریت صدر تا ذیل آن به افراد و گروههای هم پیمانِ سیاسی، امروز، عملاً جسمی رنجور را میبینیم که هرکسی با هر میزان بهرۀ هوشی، سابقه و سبقۀ اجتماعی، نگاهِ اخلاقی و فهم در شناخت، فقط اراده کند و قاعدۀ بازی را به خوبی بداند، در رأس این نهاد مقدس قرار میگیرد.
و اکنون لازم میدانم یاد و خاطرۀ امام مستضعفان و محرومان، شهدای بنیانگذار آن نهاد مقدس شهیدان بهشتی، فیاضبخش و حسینی لواسانی، شهدای کارمند و مددکاران ازدسترفته را گرامی بدارم. به مددکارانی که سالها برای اعتلای زندگی و کرامتِ جامعه هدف سازمان بهزیستی، علم و جسم و روح خود را هزینه نمودند، تبریک عرض کنم و در این روزهایی که سایۀ لطیف و جانبخش انسجام ملی و همگرایی دولت و ملت را حس میکنیم، از دولت منتصب به کارشناسان و کاردانان، انتظار دارم که تنها به جهت افزایش آسیبدیدگان اجتماعی جامعه که به نظر میآید، آنهم نتیجهی عملکردهای نابخردانهی برخی دولتهای پس از جنگ است، در این هفته، تنها یک ساعت بر تاریخچهی این سازمان، ماهیت آن، تعریف آسیبها و اندیشههای متفکران اجتماعی و نهایتاً موجودیت آنچه امروز از سازمان بهزیستی مانده است، تأمل نموده و فکورانه بر دخلوخرج آن بیندیشد. شاید مصداق دیگری برای این تعریف سازمان ملل «مجموعهای هماهنگ از برنامهها و فعالیتهایی که زیر نظارت یا کمک دولت، برای بهبود زندگی افراد و گروههای آسیبپذیر جامعه»، پیدا کنند و شاید جاروی انصاف و مردممحوری را بر پیکر خاک گرفتهی سازمان بهزیستی کشیده، تن خسته به مدیریت بعضاً ناکارآمدش را حجامت و کالبدی دیگری به نام وزارت بهزیستی و رفاه اجتماعی را جان تازه بخشد.
یا حق