تاریخ انتشار
شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱ ساعت ۲۰:۱۶
کد مطلب : ۴۵۳۴۱۸
سفر خبرنگار کبنا به روستای گلال از توابع استان کهگیلویه و بویراحمد:
بخش چهارم) تابستانی که دیگر سید یحیی نیامد
۰
کبنا ؛بخش چهارم- از لوداب که بگذریم، روح سبز بلوطها و زالزالکها ما را به سمت مناطق و مردمی میبرند که سادگی و مهربانی زیور یکیکشان است. مردمی که بعد از پیچوخمهای بیشمار جادههایشان از نظر مسوولان گم میشوند و از ما دور و دورتر... خدا اما بندگانش را، بندگان مخلصش را فراموش نمیکند. داستان از آنجایی شروع شد که در یک تابستان داغ؛ حدود ده پانزده سال پیش مردی با گامهای بلند که طرح لبخندش همرنگ خدا بود از را رسید و دستهای پرمهرش را بر سر بی سامان گلال کشید...
مردی که هر چه در دست داشت را به مساوات بین تمام اهالی تقسیم میکرد. او که جیبهایش پر بود از عشق، همدلی، مهربانی، نوع دوستی و اعتقادات پاک... تابستان که میشد بچهها بیش از آنکه شوق تعطیل شدن مدارس را داشته باشند کتابها را به هوا انداخته و سر از پا نشناخته سر یکی از پیجها در انتظار سید یحیی مینشستند تا درس مردانگی و ایثار را از او بیاموزند و قصه عاشقی تنهایی که سر از کف داده بودند را بشنوند و بعد با هم وضو گرفته، به نماز بایستند و سنگ روی سنگ بگذارند و برای ولایتشان مسجد و حسینیه بسازند، مدرسهها را تعمیر کنند، جادهها را صاف کنند، چشمهها را تمییز کنند، به پیرمردها و پیرزنها کمک کنند و تمام این اهالی دست در دست یکدیگر در مکتب سید یحیی درس عشق را به خوبی آموختند. چه آموختنی؟! اینگونه که حالا که ازشان میپرسیدی چه چیزی حالت را بهتر میکند؟ آن را انتخاب میکرد که نفع همگانی داشت. هیچکس دم از من نزد و همه با هم یکدل ئ یکصدا میگفتند: جاده اگر درست شود حال همه ما خوب است. مرکز بهداشت اگر راه بیفتد دغدمهمان کمتر است و دبیرستان اگر بسازند بچهها راحتترند. و هیچکس نگفت بچه من یا من. همه گفتند ما...
به خانههای کاهگلی و سادشان که وارد شدم یک عکس ناشناخته بین عکسهای امام خمینی(ره) و رهبر انقلاب اسلامی، سردار قاسم سلیمانی، شهید باکری و... به چشم میخورد که نمیشناختمش. اول خواستم بیتفاوت بگذرم و چیزی نپرسم؛ اما دیدم تمام خانهها به این عکس مزین شده است و پرسیدم جریان این عکس چیست؟
امیدعلی پیلافکن_ معلم روستای گلال_ نگاهی به دور دست کرد، اشک در چشمانش حلقه بست و گفت: سال96 مجموعهای بسیجی و اردوهای جهادی دانشگاهها به آبادی ما آمدند که شهید سید یحیی همراه آنان بود. شهید اما متفاوتتر از همه و با جان و دل برای روستای ما تلاش کرد. هم خودش و هم برادرش سعید. یک خانواده با محبت بودند و خیلی به ما کمک میکردند. حتی برای حل مشکلات شخصی و خانوادگیمان پادرمیانی میکرد. شهید پدر همه ما بود. حتی من خودم یکبار مادرم را که مریض برد به زرینشهر بردم. نمیدانستم چه کنم. نابلد بودم. زنگ زدم به شهید بی هیچ منتی آمد کارمان را راه انداخت و رفت. اشکهایش را پاک کرد و گفت: آخرینبار همانجا دیدمش و دیگر نیامد...
حسن رضایی_ فرمانده سپاه عشایر کهگیلویه و بویراحمد_ گفت: شهید ماهیگیری را یاد مردم دادند. کار فرهنگی، عمرانی، مسجدسازی و بسیار به مردم لوداب و گردنگه خدمت کردند. حتی شهید اسدالهی هم به منطقه ما آمد. مردم نمیدانستند کیست فکر میکردند یک بسیجی عادی است. بعد از شهادتش مردم او را شناختند. بغضش را فرو خورد و ادامه داد: سرش را بریدند، در سوریه شهید شد...
به خودم آمدم. حس عجیبی داشتم. یک آدم چقد میتواند مهربان باشد، چقد میتواند مملو از عاطفه و انسانیت باشد که زندگی را فرو بگذارد و خالصانه بیاید بین مردم خودش را، وقتش را، علمش را و در واقع زندگیاش را وقف مردم کند. جهادی و جهاد؛ یعنی اینگونه بودن و اینگونه شدن...الحق که مزد این همه عاشقی کردن شهید شدن بود... نقش ایثار سید یحیی تا ابد بر لوحِ جان و دل مردم گلال باقی خواهد ماند و مردمِ گلال جای خالی آنچه از مسوولان به آنها نرسیده است را با اعتقادات مذهبیی که سید یحیی برای آنها تقویت کرد پر میکنند و این درس عشق را تا ابد روایت خواهند کرد...
مردی که هر چه در دست داشت را به مساوات بین تمام اهالی تقسیم میکرد. او که جیبهایش پر بود از عشق، همدلی، مهربانی، نوع دوستی و اعتقادات پاک... تابستان که میشد بچهها بیش از آنکه شوق تعطیل شدن مدارس را داشته باشند کتابها را به هوا انداخته و سر از پا نشناخته سر یکی از پیجها در انتظار سید یحیی مینشستند تا درس مردانگی و ایثار را از او بیاموزند و قصه عاشقی تنهایی که سر از کف داده بودند را بشنوند و بعد با هم وضو گرفته، به نماز بایستند و سنگ روی سنگ بگذارند و برای ولایتشان مسجد و حسینیه بسازند، مدرسهها را تعمیر کنند، جادهها را صاف کنند، چشمهها را تمییز کنند، به پیرمردها و پیرزنها کمک کنند و تمام این اهالی دست در دست یکدیگر در مکتب سید یحیی درس عشق را به خوبی آموختند. چه آموختنی؟! اینگونه که حالا که ازشان میپرسیدی چه چیزی حالت را بهتر میکند؟ آن را انتخاب میکرد که نفع همگانی داشت. هیچکس دم از من نزد و همه با هم یکدل ئ یکصدا میگفتند: جاده اگر درست شود حال همه ما خوب است. مرکز بهداشت اگر راه بیفتد دغدمهمان کمتر است و دبیرستان اگر بسازند بچهها راحتترند. و هیچکس نگفت بچه من یا من. همه گفتند ما...
به خانههای کاهگلی و سادشان که وارد شدم یک عکس ناشناخته بین عکسهای امام خمینی(ره) و رهبر انقلاب اسلامی، سردار قاسم سلیمانی، شهید باکری و... به چشم میخورد که نمیشناختمش. اول خواستم بیتفاوت بگذرم و چیزی نپرسم؛ اما دیدم تمام خانهها به این عکس مزین شده است و پرسیدم جریان این عکس چیست؟
تصویر سهید سید یحیی براتی بر روی دیوار منازل مردم روستای گلال لوداب نقش بسته است.
امیدعلی پیلافکن_ معلم روستای گلال_ نگاهی به دور دست کرد، اشک در چشمانش حلقه بست و گفت: سال96 مجموعهای بسیجی و اردوهای جهادی دانشگاهها به آبادی ما آمدند که شهید سید یحیی همراه آنان بود. شهید اما متفاوتتر از همه و با جان و دل برای روستای ما تلاش کرد. هم خودش و هم برادرش سعید. یک خانواده با محبت بودند و خیلی به ما کمک میکردند. حتی برای حل مشکلات شخصی و خانوادگیمان پادرمیانی میکرد. شهید پدر همه ما بود. حتی من خودم یکبار مادرم را که مریض برد به زرینشهر بردم. نمیدانستم چه کنم. نابلد بودم. زنگ زدم به شهید بی هیچ منتی آمد کارمان را راه انداخت و رفت. اشکهایش را پاک کرد و گفت: آخرینبار همانجا دیدمش و دیگر نیامد...
حسن رضایی_ فرمانده سپاه عشایر کهگیلویه و بویراحمد_ گفت: شهید ماهیگیری را یاد مردم دادند. کار فرهنگی، عمرانی، مسجدسازی و بسیار به مردم لوداب و گردنگه خدمت کردند. حتی شهید اسدالهی هم به منطقه ما آمد. مردم نمیدانستند کیست فکر میکردند یک بسیجی عادی است. بعد از شهادتش مردم او را شناختند. بغضش را فرو خورد و ادامه داد: سرش را بریدند، در سوریه شهید شد...
به خودم آمدم. حس عجیبی داشتم. یک آدم چقد میتواند مهربان باشد، چقد میتواند مملو از عاطفه و انسانیت باشد که زندگی را فرو بگذارد و خالصانه بیاید بین مردم خودش را، وقتش را، علمش را و در واقع زندگیاش را وقف مردم کند. جهادی و جهاد؛ یعنی اینگونه بودن و اینگونه شدن...الحق که مزد این همه عاشقی کردن شهید شدن بود... نقش ایثار سید یحیی تا ابد بر لوحِ جان و دل مردم گلال باقی خواهد ماند و مردمِ گلال جای خالی آنچه از مسوولان به آنها نرسیده است را با اعتقادات مذهبیی که سید یحیی برای آنها تقویت کرد پر میکنند و این درس عشق را تا ابد روایت خواهند کرد...
حسینیه روستای گلال به پاس خدمات شهید سید یحیی براتی به نام او نامگذاری شد.