سفر خبرنگار کبنا به روستای گلال از توابع استان کهگیلویه و بویراحمد:
بخش چهارم) تابستانی که دیگر سید یحیی نیامد
23 مهر 1401 ساعت 20:16
از لوداب که بگذریم، روح سبز بلوطها و زالزالکها ما را به سمت مناطق و مردمی میبرند که سادگی و مهربانی زیور یکیکشان است. مردمی که بعد از پیچوخمهای بیشمار جادههایشان از نظر مسوولان گم میشوند و از ما دور و دورتر... خدا اما بندگانش را، بندگان مخلصش را فراموش نمیکند. داستان از آنجایی شروع شد که در یک تابستان داغ؛ حدود ده پانزده سال پیش مردی با گامهای بلند که طرح لبخندش همرنگ خدا بود از را رسید و دستهای پرمهرش را بر سر بی سامان گلال کشید.از لوداب که بگذریم، روح سبز بلوطها و زالزالکها ما را به سمت مناطق و مردمی میبرند که سادگی و مهربانی زیور یکیکشان است. مردمی که بعد از پیچوخمهای بیشمار جادههایشان از نظر مسوولان گم میشوند و از ما دور و دورتر... خدا اما بندگانش را، بندگان مخلصش را فراموش نمیکند. داستان از آنجایی شروع شد که در یک تابستان داغ؛ حدود ده پانزده سال پیش مردی با گامهای بلند که طرح لبخندش همرنگ خدا بود از را رسید و دستهای پرمهرش را بر سر بی سامان گلال کشید.
بخش چهارم- از لوداب که بگذریم، روح سبز بلوطها و زالزالکها ما را به سمت مناطق و مردمی میبرند که سادگی و مهربانی زیور یکیکشان است. مردمی که بعد از پیچوخمهای بیشمار جادههایشان از نظر مسوولان گم میشوند و از ما دور و دورتر... خدا اما بندگانش را، بندگان مخلصش را فراموش نمیکند. داستان از آنجایی شروع شد که در یک تابستان داغ؛ حدود ده پانزده سال پیش مردی با گامهای بلند که طرح لبخندش همرنگ خدا بود از را رسید و دستهای پرمهرش را بر سر بی سامان گلال کشید...
مردی که هر چه در دست داشت را به مساوات بین تمام اهالی تقسیم میکرد. او که جیبهایش پر بود از عشق، همدلی، مهربانی، نوع دوستی و اعتقادات پاک... تابستان که میشد بچهها بیش از آنکه شوق تعطیل شدن مدارس را داشته باشند کتابها را به هوا انداخته و سر از پا نشناخته سر یکی از پیجها در انتظار سید یحیی مینشستند تا درس مردانگی و ایثار را از او بیاموزند و قصه عاشقی تنهایی که سر از کف داده بودند را بشنوند و بعد با هم وضو گرفته، به نماز بایستند و سنگ روی سنگ بگذارند و برای ولایتشان مسجد و حسینیه بسازند، مدرسهها را تعمیر کنند، جادهها را صاف کنند، چشمهها را تمییز کنند، به پیرمردها و پیرزنها کمک کنند و تمام این اهالی دست در دست یکدیگر در مکتب سید یحیی درس عشق را به خوبی آموختند. چه آموختنی؟! اینگونه که حالا که ازشان میپرسیدی چه چیزی حالت را بهتر میکند؟ آن را انتخاب میکرد که نفع همگانی داشت. هیچکس دم از من نزد و همه با هم یکدل ئ یکصدا میگفتند: جاده اگر درست شود حال همه ما خوب است. مرکز بهداشت اگر راه بیفتد دغدمهمان کمتر است و دبیرستان اگر بسازند بچهها راحتترند. و هیچکس نگفت بچه من یا من. همه گفتند ما...
به خانههای کاهگلی و سادشان که وارد شدم یک عکس ناشناخته بین عکسهای امام خمینی(ره) و رهبر انقلاب اسلامی، سردار قاسم سلیمانی، شهید باکری و... به چشم میخورد که نمیشناختمش. اول خواستم بیتفاوت بگذرم و چیزی نپرسم؛ اما دیدم تمام خانهها به این عکس مزین شده است و پرسیدم جریان این عکس چیست؟
کد مطلب: 453418