تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱۳ شهريور ۱۴۰۴ ساعت ۲۰:۳۹
کد مطلب : ۵۰۳۶۹۱
یادداشت ارسالی؛
لاهوتی، سیاستمداری که همچنان در ذهنها راه میرود
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛یادداشت - سید علیعباس محدث - گفته بودند که در فصل خزان، طبیعت از بار تابستان فارغ و شکوفههای بهار به سردی و زردی و بیرمقی میروند، اما آنجایی که زمینِ بایر، آسمانِ جائر و انسان سائرِ در زمان و همچنین، دلهایی که آشوبی از شقاوتِ بر روح خسته و پیکر بیجان بشر را حاکم میشود، خزانشان بیپایان است.
همهٔ اینها قابلتحمل و دردشان با آغاز بهار، فراموش و بلکه التیام مییابد. دوباره جان میگیرند و حالشان به تحولی در طبیعت سبز میگردد، به احوالی که شادیهایمان افزون و رخسارمان را به آرایشِ یاس و رز و داودی و ارغوان و هزاران لالهٔ سیمین فر، سیرت میگیرد، سعادت میبخشد.
اما یک جایی انگار توقف ابدی است.
جایی که روح در وجودمان هست؛ اما اسیر غم است. فکرمان به کرانهها نمیرود و در عمق خیالاتِ موهم گرفتار است. قلبمان میتپد؛ اما نه آنگونه که حمایت کند تا قدم بر مسیر راست برداریم. آنجا، آغازِ انتظارِ بینهایتی است که پایان یا عدم وجود، حضورمان را بیاثر میکند. باید دل از کف بدهی، جان از قالب تهی کنی، چشم از چشماندازها و جلوههای دنیا برداری و دل را در دنیایی که بسیار دورازذهنمان است به دلی که شایسته است، گره زد.
آنجا، سِرپوش سیاست و رازدار رفاقت از گسترهٔ زمان فراتر است. جایی است که حکیم باکیاست و عدالت باورمان استاد دکتر لاهوتی تمام عَروض و قافیهٔ مسخشدههای خود بزرگ پندار را به بیتی روان و بیانی بیزیان، به دنیای فان وانهاده و با اندیشهای پاک، نظری صالحان و ایدهای پر از فضل و سخاوت، باقی قیمومیت در قربانگاهِ جهل و آز و منیت خواهی را تقدیمشان نمود.
اما یک جایی انگار توقف ابدی است.
آنجایی که در تاریکی ذهنِ کوتهفکرانی که سودای سیاستورزی و «سوروسات» سیاستزدگی را در هجوگویی ...... و وارونه پنداری عامیانه میدانستند، خنجرِ نارفیقی خورد و عزلتِ مظلومانه برگزید تا همسویی مردم با اصلاحطلبی واقعی، از کینهتوزی تندروهای مستِ قدرت، آسیب نبیند.
آنجایی که بیتکلف و بیریا بر کرسی استادی مینشست و با جملاتی که چون نور، راه سعادت میگشودند و وسعت نگاه را به منتهای تاریخ توسعه، هدایت مینمودند، از رفاه گذشت، از سلامت دور شد، از سیاست پیشی گرفت و بر راه قیامت دوان شد.
آنجایی که علیرغم مذلتهای دوستانی که دوستیشان به حب ریاست و اربابی بر مردم و قیمومیتِ جریانی بود، با سلامت نفس و عدالت نگری امثال استاد دکتر لاهوتی، مرام اصلاحطلبی دوام یافته بود. همانهایی که چون تهدیگ بیسیاستی و خودمحوریشان بر مردم هویدا شد، تازه فهمیدیم که ظالم در رفاقت، نامحرم در رازداری سیاسی و ستونپنجم رقیب در جریان اصلاحطلبی بودند و بیش از آنکه محرومیت منطقه و مصلحت مردم را مهم بدانند، منفعت خود و دستیافتن بر منافع دولتی را بر هرکسی حتی بزرگان اصلاحطلبی، ارجح میدانستند.
اما یک جایی انگار توقف ابدی است.
آنجایی که لاهوتی میرود و بر تمام کجاندیشیها پشت میکند.
آنجایی که کجرفتاریهای نارفیقان، امنیت سیاسی را از کهگیلویه بزرگ میگیرد، دکتر لاهوتی، راستقامت و سرفراز، بدعهدیشان را به قیامت وعده میدهد.
آنجایی که بزرگ پرچمدار ادبیات فارسی استان را در بدیهیات هجوگونهٔ منفعتطلبان گرفتار میکنند تا مردمیترین مرد اصلاحات را به خانهنشینی برده و خود بر گُرده مردم سوار شوند. غافل از اینکه دکتر لاهوتی در ذهن مردمی نقش بسته است که بهغیراز او را پشت کردهاند.
و آنجایی که لاهوتی برای همیشه به لاهوت رفت تا ناسوتیان بخیل و ذلیلی که از علم و خرد و مردم، محروم شدهاند، بر جلبکهای اطراف خود برای ماندنِ بیشتر چنگ بزنند.
و برای لاهوتی که در گوشهای آرمید تا رمیدهها، محو خودخواهی خود شوند، از سویدای دل فاتحه میخوانیم.
همهٔ اینها قابلتحمل و دردشان با آغاز بهار، فراموش و بلکه التیام مییابد. دوباره جان میگیرند و حالشان به تحولی در طبیعت سبز میگردد، به احوالی که شادیهایمان افزون و رخسارمان را به آرایشِ یاس و رز و داودی و ارغوان و هزاران لالهٔ سیمین فر، سیرت میگیرد، سعادت میبخشد.
اما یک جایی انگار توقف ابدی است.
جایی که روح در وجودمان هست؛ اما اسیر غم است. فکرمان به کرانهها نمیرود و در عمق خیالاتِ موهم گرفتار است. قلبمان میتپد؛ اما نه آنگونه که حمایت کند تا قدم بر مسیر راست برداریم. آنجا، آغازِ انتظارِ بینهایتی است که پایان یا عدم وجود، حضورمان را بیاثر میکند. باید دل از کف بدهی، جان از قالب تهی کنی، چشم از چشماندازها و جلوههای دنیا برداری و دل را در دنیایی که بسیار دورازذهنمان است به دلی که شایسته است، گره زد.
آنجا، سِرپوش سیاست و رازدار رفاقت از گسترهٔ زمان فراتر است. جایی است که حکیم باکیاست و عدالت باورمان استاد دکتر لاهوتی تمام عَروض و قافیهٔ مسخشدههای خود بزرگ پندار را به بیتی روان و بیانی بیزیان، به دنیای فان وانهاده و با اندیشهای پاک، نظری صالحان و ایدهای پر از فضل و سخاوت، باقی قیمومیت در قربانگاهِ جهل و آز و منیت خواهی را تقدیمشان نمود.
اما یک جایی انگار توقف ابدی است.
آنجایی که در تاریکی ذهنِ کوتهفکرانی که سودای سیاستورزی و «سوروسات» سیاستزدگی را در هجوگویی ...... و وارونه پنداری عامیانه میدانستند، خنجرِ نارفیقی خورد و عزلتِ مظلومانه برگزید تا همسویی مردم با اصلاحطلبی واقعی، از کینهتوزی تندروهای مستِ قدرت، آسیب نبیند.
آنجایی که بیتکلف و بیریا بر کرسی استادی مینشست و با جملاتی که چون نور، راه سعادت میگشودند و وسعت نگاه را به منتهای تاریخ توسعه، هدایت مینمودند، از رفاه گذشت، از سلامت دور شد، از سیاست پیشی گرفت و بر راه قیامت دوان شد.
آنجایی که علیرغم مذلتهای دوستانی که دوستیشان به حب ریاست و اربابی بر مردم و قیمومیتِ جریانی بود، با سلامت نفس و عدالت نگری امثال استاد دکتر لاهوتی، مرام اصلاحطلبی دوام یافته بود. همانهایی که چون تهدیگ بیسیاستی و خودمحوریشان بر مردم هویدا شد، تازه فهمیدیم که ظالم در رفاقت، نامحرم در رازداری سیاسی و ستونپنجم رقیب در جریان اصلاحطلبی بودند و بیش از آنکه محرومیت منطقه و مصلحت مردم را مهم بدانند، منفعت خود و دستیافتن بر منافع دولتی را بر هرکسی حتی بزرگان اصلاحطلبی، ارجح میدانستند.
اما یک جایی انگار توقف ابدی است.
آنجایی که لاهوتی میرود و بر تمام کجاندیشیها پشت میکند.
آنجایی که کجرفتاریهای نارفیقان، امنیت سیاسی را از کهگیلویه بزرگ میگیرد، دکتر لاهوتی، راستقامت و سرفراز، بدعهدیشان را به قیامت وعده میدهد.
آنجایی که بزرگ پرچمدار ادبیات فارسی استان را در بدیهیات هجوگونهٔ منفعتطلبان گرفتار میکنند تا مردمیترین مرد اصلاحات را به خانهنشینی برده و خود بر گُرده مردم سوار شوند. غافل از اینکه دکتر لاهوتی در ذهن مردمی نقش بسته است که بهغیراز او را پشت کردهاند.
و آنجایی که لاهوتی برای همیشه به لاهوت رفت تا ناسوتیان بخیل و ذلیلی که از علم و خرد و مردم، محروم شدهاند، بر جلبکهای اطراف خود برای ماندنِ بیشتر چنگ بزنند.
و برای لاهوتی که در گوشهای آرمید تا رمیدهها، محو خودخواهی خود شوند، از سویدای دل فاتحه میخوانیم.