تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۴۵
کد مطلب : ۴۴۴۷۴۶
حوزه اجتماعی؛
دختری که قلب مادر را شکست!
۰
کبنا ؛چندین سال است فرزندانم را به تنهایی و با زجر و سختی بزرگ کرده ام اما اکنون دختر نوجوانم راه خطا و خلاف را در پیش گرفته و در برابر اعتراض هایم چنان توهین هایی به من می کند که گاهی تصمیم می گیرم...
به گزارش کبنا نیوز به نقل از خراسان، زن 48 ساله در حالی که بیان می کرد مرا از این مخمصه نجات دهید، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: در یک خانواده پرجمعیت و در یکی از شهرک های حاشیه مشهد به دنیا آمدم ولی هنوز به 17 سالگی نرسیده بودم که پدرم به دلیل فقر و تنگدستی مرا مجبور کرد با مردی تبعه افغانستان ازدواج کنم. او 15 سال از من بزرگ تر بود و تجارت می کرد.
من هم برای آن که پدر و مادرم را از این فلاکت و بدبختی نجات دهم، پای سفره عقد نشستم چرا که یونس مردی ثروتمند بود و من تصور می کردم او خانواده ام را نیز زیر بال و پرش می گیرد و به آن ها کمک مالی می کند ولی بعد از ازدواج تازه فهمیدم او مردی زورگو و بداخلاق است و به چشم یک کنیز به من نگاه می کند.
اگرچه گاهی مبالغ بسیار اندکی به پدر و مادرم می داد اما مدت ها مرا به همین دلیل سرزنش و تحقیر می کرد تا جایی که از شدت ناراحتی فقط اشک می ریختم. شش ماه بعد از ازدواج باردار شدم و اولین پسرم به دنیا آمد. یونس که فرزند پسر بسیار دوست داشت، بعد از این ماجرا کمی رفتارش با من تغییر کرد. سال ها بعد سه فرزند دیگرم نیز به دنیا آمدند که آخرین آن ها «فریده» دختر کوچکم است. در این مدت همسرم همچنان مشغول تجارت بود تا این که حدود 10 سال قبل متوجه شدم یونس به مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه اعتیاد پیدا کرده است.
خیلی زود سرنوشتم تغییر کرد و همسرم همه هست و نیست زندگی مان را فروخت و دود کرد. کار به جایی رسید که از شدت خماری، آواره کوچه و خیابان شد و به کارتن خوابی رو آورد. دیگر هم او را ندیدم و خبری از او نداشتم. بعد از گذشت سه سال از این ماجرا از دادگاه رای طلاق غیابی گرفتم و برای تامین مخارج زندگی به کارگری در خانه های مردم پرداختم. روزگارم به سختی می گذشت اما باید کار می کردم تا فرزندانم را بزرگ کنم چرا که وظیفه سنگینی برعهده داشتم. با هر سختی و بدبختی بود دو فرزندم را عروس و داماد کردم و آن ها به دنبال سرنوشت خودشان رفتند اما در این میان دختر 16 ساله ام مسیر خوش گذرانی های پدرش را ادامه داد و راه خلاف را در پیش گرفت.
وقتی متوجه شدم او به مصرف سیگار رو آورده و با پسران غریبه رابطه دارد به شدت نگران شدم. خیلی سعی کردم او را از این مسیر بیراهه بازگردانم ولی فریده هربار مقابلم می ایستد و آن قدر به من ناسزا می گوید و کلمات رکیکی به کار می برد که قلبم می شکند. چند بار به خاطر توهین های زشت او کار به جایی رسید که با یک تصمیم احمقانه سعی کردم دست به خودکشی بزنم تا این روزهای فلاکت بار را نبینم.
من سال ها با سختی و در فقر و نداری کار کردم تا فرزندانم در رفاه باشند و حالا این رفتارها مزد زحمات من نیست. از سوی دیگر نیز می ترسم برادر مجرد فریده از ارتباط او با پسران غریبه باخبر شود و خدای ناکرده حادثه تلخی رخ بدهد. حالا هم به کلانتری آمده ام تا مرا یاری کنید و...
پرونده این زن میان سال با صدور دستوری از سوی سرهنگ خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی های کارشناسی قرار گرفت.
به گزارش کبنا نیوز به نقل از خراسان، زن 48 ساله در حالی که بیان می کرد مرا از این مخمصه نجات دهید، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: در یک خانواده پرجمعیت و در یکی از شهرک های حاشیه مشهد به دنیا آمدم ولی هنوز به 17 سالگی نرسیده بودم که پدرم به دلیل فقر و تنگدستی مرا مجبور کرد با مردی تبعه افغانستان ازدواج کنم. او 15 سال از من بزرگ تر بود و تجارت می کرد.
من هم برای آن که پدر و مادرم را از این فلاکت و بدبختی نجات دهم، پای سفره عقد نشستم چرا که یونس مردی ثروتمند بود و من تصور می کردم او خانواده ام را نیز زیر بال و پرش می گیرد و به آن ها کمک مالی می کند ولی بعد از ازدواج تازه فهمیدم او مردی زورگو و بداخلاق است و به چشم یک کنیز به من نگاه می کند.
اگرچه گاهی مبالغ بسیار اندکی به پدر و مادرم می داد اما مدت ها مرا به همین دلیل سرزنش و تحقیر می کرد تا جایی که از شدت ناراحتی فقط اشک می ریختم. شش ماه بعد از ازدواج باردار شدم و اولین پسرم به دنیا آمد. یونس که فرزند پسر بسیار دوست داشت، بعد از این ماجرا کمی رفتارش با من تغییر کرد. سال ها بعد سه فرزند دیگرم نیز به دنیا آمدند که آخرین آن ها «فریده» دختر کوچکم است. در این مدت همسرم همچنان مشغول تجارت بود تا این که حدود 10 سال قبل متوجه شدم یونس به مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه اعتیاد پیدا کرده است.
خیلی زود سرنوشتم تغییر کرد و همسرم همه هست و نیست زندگی مان را فروخت و دود کرد. کار به جایی رسید که از شدت خماری، آواره کوچه و خیابان شد و به کارتن خوابی رو آورد. دیگر هم او را ندیدم و خبری از او نداشتم. بعد از گذشت سه سال از این ماجرا از دادگاه رای طلاق غیابی گرفتم و برای تامین مخارج زندگی به کارگری در خانه های مردم پرداختم. روزگارم به سختی می گذشت اما باید کار می کردم تا فرزندانم را بزرگ کنم چرا که وظیفه سنگینی برعهده داشتم. با هر سختی و بدبختی بود دو فرزندم را عروس و داماد کردم و آن ها به دنبال سرنوشت خودشان رفتند اما در این میان دختر 16 ساله ام مسیر خوش گذرانی های پدرش را ادامه داد و راه خلاف را در پیش گرفت.
وقتی متوجه شدم او به مصرف سیگار رو آورده و با پسران غریبه رابطه دارد به شدت نگران شدم. خیلی سعی کردم او را از این مسیر بیراهه بازگردانم ولی فریده هربار مقابلم می ایستد و آن قدر به من ناسزا می گوید و کلمات رکیکی به کار می برد که قلبم می شکند. چند بار به خاطر توهین های زشت او کار به جایی رسید که با یک تصمیم احمقانه سعی کردم دست به خودکشی بزنم تا این روزهای فلاکت بار را نبینم.
من سال ها با سختی و در فقر و نداری کار کردم تا فرزندانم در رفاه باشند و حالا این رفتارها مزد زحمات من نیست. از سوی دیگر نیز می ترسم برادر مجرد فریده از ارتباط او با پسران غریبه باخبر شود و خدای ناکرده حادثه تلخی رخ بدهد. حالا هم به کلانتری آمده ام تا مرا یاری کنید و...
پرونده این زن میان سال با صدور دستوری از سوی سرهنگ خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی های کارشناسی قرار گرفت.