تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۰۱:۱۰
کد مطلب : ۴۰۳۴۰۹
مادری با دستهای خالی، آرزوهای بزرگ؛
صدایم را به تاجگردون برسانید
یعقوب درویشیان
۰
کبنا ؛ تاریکی شب، چادرش را بر سرِ زمین گسترانیده است. شامگاه هشتم مهر نودوهفت از حومهی شهر زنی بادوفرزند خردسالش کنار جاده نشسته بودند. بادیدن ماشین، بلند شده وخودش رابه لبِ خط آسفالت رسانید. دستهایش را به علامت توقف خودرو تکان میدهد. راننده خودرو را متوقف کردتا آنهارا به شهر برساند. سوارکه شدند سلام و خسته نباشیدی گفت و بعداز چند لحظه سکوت سفرهی درد دلش را باز کرد. انگار مدتهابود باکسی حرف نزده بود. میگفت برای گرفتن روپوش مدرسهی پسرانش به شهر میرود.
صحبتش با راننده گل انداخته بود و مهربانی وصداقت خاصی درکلامش موج میزد و البته دردی از جنسِ فقر و نداری.
وسط حرفهایش از سن وسال و زندگیاش پرسیدم.
خودش را معرفی کرد ۳۶ ساله با تحصیلات دوم راهنمایی.
خیلی شاکر بود که خداوند دوپسر سالم به اوبخشیده که در مقطع ابتدایی درس میخوانند.
انسانی خیّر وخداپسند به خاطر نداری و فقرشان اجازه داده بود در کارگاهش بیتوته کنند و کرایهای از آنان دریافت نمیکرد و در عوض نگهبانی و حفاظت ازکارگاه را پذیرفته بودند. میگفت بعد از مهاجرت از روستایشان، چند وقتی در حومهی شهر اجاره نشین بودند ولی توان پرداخت اجاره رانداشتند و خداوند این انسان مومن و نوع دوست رادرمسیر زندگیاش قرار داده تا اندکی از آلام و سختیهای زندگیاش بکاهد. اجازه گرفتم تارسیدن به مقصد حرفهایش را ثبت و ضبط کنم شاید گروههای نوعدوست وانسانهای خیّر گرهای از زندگیاش بگشایند. با مهربانی پذیرفت. از آرزوهای مادرانهاش گفت. از تحصیل پسرانش تا ازدواجِ آنان. آرزو دارد پسرش رئیس جمهور بشود و به بازار ثباتی بدهد تا کالاها ارزان بشوند و مردم زندگی راحتی داشته باشد. شوهرش کارگر فصلی بود که در استانهای مجاوربه کارگری مشغول است و اکثر اوقات هم بیکار.
گاهی شوهرش در شهر برای انبارهای مختلفِ تره بار و عمده فروشیها کار میکند.
میگفت کارگاه تعطیل شده وهیچ همسایهای ندارد.
با بغض میگفت بیشتر شبها نان خوردن ندارند. کارگاه تولید پلاستیک به دلیل نبود مواداولیه تعطیل شده و شبها نگهبان کارگاه است. فقر طاقتش را طاق کرده و نگران آیندهی دو فرزندش بود.
دستی به سر پسرانش کشید و گفت: یارانهی پسرانش را به یک موتوری میدهد تا آنها به مدرسه ببرد و برگرداند. نشاط و مهربانیاش به گریه رسید؛ میترسید درسرمای زمستان فرزندانش پشت موتورسیکلتِ سرویسِ مدرسهشان سرمابخورند و نتواند هزینهی درمان و عقب افتادگی تحصیلیشان را جبران کند.
کارگاه محل سکونتش از نعمت گاز برخوردار نبود و کولرشان را صاحب کارگاه داده و یخچالشان را خواهر شوهرش.. اهل کهگیلویه هست و تحت پوشش بهزیستی سرفاریاب. میگفت هفت ماهی میشود که بهزیستی سرفاریاب هیچ پرداخت نقدی وغیرنقدی به ایشان نداشته است. پرسیدم از نمایندهی کهگیلویه چه انتظاری داری؟ سکوتی طولانی و آرام جواب داد انتظار دارم کمکم کنند و به خاطر آیندهی فرزندانم به ما کمک کنند نه به خاطر خودمان.
پرسیدم چرا به ایشان مراجعه نمیکنی؟ باصداقت جواب داد توان رفتن به تهران راندارم و زمانی در کهگیلویه حضور دارند موفق به دیدارش نمیشوم. برایش توضیح دادم به دفتر ارتباط مردمی نمایندهی کهگیلویه مراجعه کند و مشکلاتش را با مسولین مربوطه در میان بگذارد تا کمکش کنند.
به فرمانداری و بخشدار مرکزی مراجعه کند.
تنها خواستهاش انتقال پروندهاش از بهزیستی سرفاریاب به دهدشت بود. میگفت نمایندهها ما بیچارهها را نمیبینند.. حاج عدل تهران نشین است و روحانی کاری به ما ندارد.
دردهایش بسیاربود. آنقدر که باید برای کمک به مادرانههایش تمام ادارات و فرماندار ونمایندهی کهگیلویه آستین همت بالا بزنند. بدون تعارف، آنان که از دستشان برمی آید باید انسانیت به خرج بدهند و مرهمی باشند بر دردهایش.
آرزو دارد پسرش رئیس جمهور شود تا بتواند از نظرمالی کمکش کند. اجناس را ارزان کند. حاج عدل کمکش کند و تاجگردون صدایش را بشنود.
میگفت تاجگردون را از رادیو و تلویزیون میشناسد ولی خواهش میکرد صدایش را بشنود. برای بار آخر پرسیدم شما که شهروند کهگیلویه هستی و در کهگیلویه زندگی میکنی و نمایندهات هاشمی پور است نه تاجگردون، خندید و گفت ما فقرا را هیچ کس نمیبیند صدایم را به تاجگردون برسان.
به خودم قول دادم صدایش رابه همه برسانم؛ به حاج عدل، فرماندار؛ بخشدار؛ شورای دهدشت، خیّرین و البته تاجگردون.
در ازدحام ماشینها پیاده شد. زیر نور تلسکوپیهای شهر دست پسرانش را گرفته بود و دور میشد.
مادری مهربان و فداکار که فرزندانش را برای آیندهای روشن تربیت میکند و آرزوهای مادرانهای دارد برای کودکانش.
امیدش به خدا بود ولی از انسانها نیز انتظار یاری داشت.
اوایل بامداد نهم مهرماه، به مادری فکر میکنم که با سرانگشت هیچ پایی به آرزوهایش نرسیده است ولی باعشق خدادادی برای آیندهی فرزندانش تلاش میکند وزجرمیکشد و گرسنگی...
اینجاست که حاج عدل و تاجگردون و دیگران باید بدانند مادری که مادرانه کودکانش را برای آیندهی ایران تربیت میکند حق بزرگی به گردن آنان دارد که باید تکلیفشان را در برابرحق این مادران مستحق ادا نمایند.
ای که از دستت برآید، کاری بکن
قبل از آن کز دستت نیایید هیچ کار.
----------------------------------
گزارش؛ یعقوب درویشیان
-----------------------------------
صحبتش با راننده گل انداخته بود و مهربانی وصداقت خاصی درکلامش موج میزد و البته دردی از جنسِ فقر و نداری.
وسط حرفهایش از سن وسال و زندگیاش پرسیدم.
خودش را معرفی کرد ۳۶ ساله با تحصیلات دوم راهنمایی.
خیلی شاکر بود که خداوند دوپسر سالم به اوبخشیده که در مقطع ابتدایی درس میخوانند.
انسانی خیّر وخداپسند به خاطر نداری و فقرشان اجازه داده بود در کارگاهش بیتوته کنند و کرایهای از آنان دریافت نمیکرد و در عوض نگهبانی و حفاظت ازکارگاه را پذیرفته بودند. میگفت بعد از مهاجرت از روستایشان، چند وقتی در حومهی شهر اجاره نشین بودند ولی توان پرداخت اجاره رانداشتند و خداوند این انسان مومن و نوع دوست رادرمسیر زندگیاش قرار داده تا اندکی از آلام و سختیهای زندگیاش بکاهد. اجازه گرفتم تارسیدن به مقصد حرفهایش را ثبت و ضبط کنم شاید گروههای نوعدوست وانسانهای خیّر گرهای از زندگیاش بگشایند. با مهربانی پذیرفت. از آرزوهای مادرانهاش گفت. از تحصیل پسرانش تا ازدواجِ آنان. آرزو دارد پسرش رئیس جمهور بشود و به بازار ثباتی بدهد تا کالاها ارزان بشوند و مردم زندگی راحتی داشته باشد. شوهرش کارگر فصلی بود که در استانهای مجاوربه کارگری مشغول است و اکثر اوقات هم بیکار.
گاهی شوهرش در شهر برای انبارهای مختلفِ تره بار و عمده فروشیها کار میکند.
میگفت کارگاه تعطیل شده وهیچ همسایهای ندارد.
با بغض میگفت بیشتر شبها نان خوردن ندارند. کارگاه تولید پلاستیک به دلیل نبود مواداولیه تعطیل شده و شبها نگهبان کارگاه است. فقر طاقتش را طاق کرده و نگران آیندهی دو فرزندش بود.
دستی به سر پسرانش کشید و گفت: یارانهی پسرانش را به یک موتوری میدهد تا آنها به مدرسه ببرد و برگرداند. نشاط و مهربانیاش به گریه رسید؛ میترسید درسرمای زمستان فرزندانش پشت موتورسیکلتِ سرویسِ مدرسهشان سرمابخورند و نتواند هزینهی درمان و عقب افتادگی تحصیلیشان را جبران کند.
کارگاه محل سکونتش از نعمت گاز برخوردار نبود و کولرشان را صاحب کارگاه داده و یخچالشان را خواهر شوهرش.. اهل کهگیلویه هست و تحت پوشش بهزیستی سرفاریاب. میگفت هفت ماهی میشود که بهزیستی سرفاریاب هیچ پرداخت نقدی وغیرنقدی به ایشان نداشته است. پرسیدم از نمایندهی کهگیلویه چه انتظاری داری؟ سکوتی طولانی و آرام جواب داد انتظار دارم کمکم کنند و به خاطر آیندهی فرزندانم به ما کمک کنند نه به خاطر خودمان.
پرسیدم چرا به ایشان مراجعه نمیکنی؟ باصداقت جواب داد توان رفتن به تهران راندارم و زمانی در کهگیلویه حضور دارند موفق به دیدارش نمیشوم. برایش توضیح دادم به دفتر ارتباط مردمی نمایندهی کهگیلویه مراجعه کند و مشکلاتش را با مسولین مربوطه در میان بگذارد تا کمکش کنند.
به فرمانداری و بخشدار مرکزی مراجعه کند.
تنها خواستهاش انتقال پروندهاش از بهزیستی سرفاریاب به دهدشت بود. میگفت نمایندهها ما بیچارهها را نمیبینند.. حاج عدل تهران نشین است و روحانی کاری به ما ندارد.
دردهایش بسیاربود. آنقدر که باید برای کمک به مادرانههایش تمام ادارات و فرماندار ونمایندهی کهگیلویه آستین همت بالا بزنند. بدون تعارف، آنان که از دستشان برمی آید باید انسانیت به خرج بدهند و مرهمی باشند بر دردهایش.
آرزو دارد پسرش رئیس جمهور شود تا بتواند از نظرمالی کمکش کند. اجناس را ارزان کند. حاج عدل کمکش کند و تاجگردون صدایش را بشنود.
میگفت تاجگردون را از رادیو و تلویزیون میشناسد ولی خواهش میکرد صدایش را بشنود. برای بار آخر پرسیدم شما که شهروند کهگیلویه هستی و در کهگیلویه زندگی میکنی و نمایندهات هاشمی پور است نه تاجگردون، خندید و گفت ما فقرا را هیچ کس نمیبیند صدایم را به تاجگردون برسان.
به خودم قول دادم صدایش رابه همه برسانم؛ به حاج عدل، فرماندار؛ بخشدار؛ شورای دهدشت، خیّرین و البته تاجگردون.
در ازدحام ماشینها پیاده شد. زیر نور تلسکوپیهای شهر دست پسرانش را گرفته بود و دور میشد.
مادری مهربان و فداکار که فرزندانش را برای آیندهای روشن تربیت میکند و آرزوهای مادرانهای دارد برای کودکانش.
امیدش به خدا بود ولی از انسانها نیز انتظار یاری داشت.
اوایل بامداد نهم مهرماه، به مادری فکر میکنم که با سرانگشت هیچ پایی به آرزوهایش نرسیده است ولی باعشق خدادادی برای آیندهی فرزندانش تلاش میکند وزجرمیکشد و گرسنگی...
اینجاست که حاج عدل و تاجگردون و دیگران باید بدانند مادری که مادرانه کودکانش را برای آیندهی ایران تربیت میکند حق بزرگی به گردن آنان دارد که باید تکلیفشان را در برابرحق این مادران مستحق ادا نمایند.
ای که از دستت برآید، کاری بکن
قبل از آن کز دستت نیایید هیچ کار.
----------------------------------
گزارش؛ یعقوب درویشیان
-----------------------------------