گفتوگو/
روایت یک سرباز واقعی از حادثه تروریستی اهواز
8 مهر 1397 ساعت 8:04
من حواسم به سمت دیگری بود. اما بعد که تیراندازیها تمام شد و برای کمک به زخمیها و جابهجایی شهدای حاضر در پارک رفتیم، جسدشان را دیدم. البته در حال کمک متوجه تعقیب آنها شدم اما نمیدانستم نیروی نظامی ما آنها را به درک فرستاده است. اگر میشد به جای من نظامی هایی را که در زمان کوتاه تروریست ها را کشتند به مردم معرفی می شدند بهتر بود .
سربازی برای بسیاری از پسران و مردان این مرز و بوم، روزهایی پر از خاطرههای تلخ و شیرین است. به قولی مردها میتوانند از دو سال سربازی، صد سال خاطره تعریف کنند! اما فکر کن روزهای آخر خدمتت باشد و اواخر سربازیت به خاطرهای گره بخورد که شاید کل ایران آن را فراموش نکنند. روز 31 شهریور، رژه نیروهای مسلح به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس است. هوای اهواز در آستانه پاییز، هنوز گرم است. با این حال هوای اول صبح کلافهکننده نیست. رژه آغاز میشود، اما بعد از چند دقیقه صدای رگبار گلوله همه چیز را به هم میریزد. ابتدا کسی باور نمیکند که این یک حمله تروریستی باشد، اما هست. حالا یک سرباز وظیفه، در روزهای آخر خدمت سربازی، وسط میدان جنگی قرار دارد که تمام ماههای گذشته را در واقع برای آموزش و آمادگی در چنین شرایطی سپری کرده است. او از جان خود میگذرد تا جان چند هموطن را نجات دهد. تصاویر عمل شجاعانهاش خیلی زود فضای مجازی، خبرگزاریها و صفحه اول روزنامهها را پر میکند. او حالا یک قهرمان ملی است. سردار موسی کمالی، رئیس منابع انسانی اداره سرمایه انسانی سرباز ستاد کل نیروهای مسلح در پستی اینستاگرامی از جستوجو برای یافتن این سرباز شجاع مینویسد. بالاخره پیگیریها جواب میدهد و صاحب عکس پیدا میشود؛ سرباز یکم وظیفه، مجتبی محمدی، جمعی تیپ 192 نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران مستقر در اهواز! او حالا قهرمان صحنههای حماسی یک تراژدی است.
قهرمان حادثه تروریستی 31 شهریور اهواز، متولد 73 است و تنها 24 سال دارد. میگوید اعزامی 19 آبان 95 است و دوره آموزشی را در پادگان 07 نزاجا در کازرون گذرانده. بچه محله آخر آسفالت اهواز است و دو برادر و یک خواهر دارد. با مادری خانهدار و پدری که میگوید مدتی است بدون بازنشسته شدن، بیکار شده است. اضافه خدمت داشته و حادثه در روزهای پایانی خدمتش اتفاق افتاده و حالا یک ماه از اضافه خدمتش بخشیده شده و کارت پایان خدمتش در دستش است. با او درباره روز حادثه و زندگیش قبل و بعد از آن به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
از روز حادثه شروع کنیم. وقتی تیراندازی شروع شد تو کجا بودی و چه اتفاقی افتاد؟
روز حادثه مسئول برق بودم و محل استقرار ما دقیقا پشت جایگاه ویژه بود. هنگامی که تیراندازی شروع شد، تروریستها دقیقا روبهروی ما بودند. برای این که از گلولهها در امان بمانم، از زیر جایگاه ویژه، سینهخیز به سمت باند رژه رفتم. هنگامی که سینهخیز میرفتم، تیرهای زیادی به سمتم شلیک میشد زیرا تروریستها جایگاه را هدف گرفته بودند و نیت اصلیشان تیراندازی به این سمت بود. هنگامی که از زیر جایگاه خارج شدم، زنی را دیدم که فرزندی به بغل داشت و روی زمین دراز کشیده بود. آن خانم فریاد میزد «کمک! کمک! بچهام تیر خورده». خود زن هم تیر خورده بود. دختری هم بود که در کنار کانال حاشیه باند رژه روی زمین خوابیده بود و کمک میخواست. هنگامی که این صحنهها را دیدم، دیگر خودم را فراموش کردم، دل به دریا زدم و برای کمک به سمت آنها رفتم.
سینهخیز عرض باند رژه را برگشتم به سمت آن زن و کودکش تا اول کودک را نجات دهم. وقتی رسیدم، دیدم زخم کودک بسیار خطرناک است. همچنین متوجه شدم آن دختر دیگر هم خواهر همین کودک است. شال دختر را گرفتم و زخم کودک را بستم و چون خونریزی بچه شدید بود، بچه را در آغوش گرفتم و به سوی محل آمبولانسها دویدم. پیش از رسیدن به آمبولانسها، یک برادر بسیجی را دیدم، کودک را به آغوش او دادم و برای نجات آن زن و دختر برگشتم. این کودک همان محمدطاها بود که متاسفانه شهید شد.
یعنی آن زن و دختر، مادر و خواهر محمدطاها بودند؟
بله.
آنها را چطور نجات دادی؟
یک دختر چهار ساله دیگر هم در صحنه بود که اول او را برداشتم و به آن سوی خیابان بردم و در یک جای امن گذاشتم و بعد برای بردن آن مادر و دختر برگشتم. اول دختر را به این سوی خیابان آوردم که عکسش در فضای مجازی پخش شده است. بعد هم برای بردن مادرش رفتم که او را هم چون پایش دو تیر خورده بود، بلندش کردیم و به این سوی خیابان آوردیم و تا آمبولانس بردیم.
پدر خانواده در محل رژه نبود؟
نه. بعد از این که محمدطاها و مادرش را به آمبولانس رساندم و کار رساندن بقیه مجروحان به آمبولانس هم انجام شد، دیدم خواهر محمدطاها تنها ایستاده است. بالای ابرویش هم زخم شده بود. او را به سمت آمبولانسها بردم تا زخمش را درمان کنند.
خودم گوشی موبایل همراه نداشتم. گوشی یکی را گرفتم و به پدرش زنگ زدیم که سر کار بود. پدر محمدطاها هم نظامی و از افسران نیروی زمینی و قرارگاه جنوب ارتش است. ماجرای حادثه و تیر خوردن همسر و پسرش را تعریف کردم و گفتم که دخترش هم اینجاست، نشانی دادم تا برای بردنش بیاید. بعد هم برای کمک به بقیه مجروحان رفتم.
هنگامی که برای کمک به این چهار نفر میرفتی، تیراندازیها ادامه داشت؟
بله. من سه چهار بار مسیر را رفتم و آمدم و در همه دفعات به سمت ما تیراندازی میشد.
به فکر جان خودت نبودی؟
اصلا. تمام فکر و ذهنم این بود که آنها را نجات دهم و به خودم فکر نمیکردم.
اما ممکن بود الان تو هم یکی از شهدا یا مجروحان این حادثه باشی.
برایم مهم نبود. تنها میخواستم این خانواده بیگناه که فقط برای تماشای رژه آمده بودند را نجات بدهم.
اگر این چهار نفر را نجات نمیدادی، ممکن بود که شهید بشوند؟ یعنی هنگامی که به کمکشان رفتی، جانپناهشان امن نبود؟
فکر میکنم قطعا شهید میشدند. مادر محمدطاها ابتدا فقط یک تیر در پایش خورده بود، اما وقتی محمدطاها را به سمت آمبولانسها بردم و برگشتم، تیر دوم را تازه خورد. تروریستها به سمت آسفالت تیراندازی میکردند تا کسانی که روی زمین دراز کشیده بودند را هدف قرار دهند. تروریستها از پشت به جایگاه نزدیک میشدند و هیچ کس نمیتوانست مقابل جایگاه بماند. بنابراین احتمال زخمی یا شهید شدنشان در جایی که بودند بسیار زیاد بود. آنها در حال تیراندازی جلو میآمدند تا تعداد بیشتری از مردم را مورد هدف قرار بدهند.
چگونگی کشته شدن تروریستها را دیدی؟
نه. من حواسم به سمت دیگری بود. اما بعد که تیراندازیها تمام شد و برای کمک به زخمیها و جابهجایی شهدای حاضر در پارک رفتیم، جسدشان را دیدم. البته در حال کمک متوجه تعقیب آنها شدم اما نمیدانستم نیروی نظامی ما آنها را به درک فرستاده است. اگر میشد به جای من نظامی هایی را که در زمان کوتاه تروریست ها را کشتند به مردم معرفی می شدند بهتر بود .
هنگامی که در دوره آموزشی سربازی، حضور در شرایط رزم و خطر را به شما آموزش میدادند، فکر میکردی که این آموزشها قرار باشد روزی به کارت بیاید و بخواهی از آنها استفاده کنی؟
آموزشهای مفیدی داشتیم، اما فکر نمیکردم قرار باشد به این زودی از آنها استفاده کنم زیرا کشور ما یک کشور امن است و جنگی در آن اتفاق نمیافتد. اما به هر حال وقتی آموزش میبینی، برای آمادگی در این شرایط است.
آموزشها در هنگام خطر یادت آمد یا غریزی این کار را کردی؟
بله، اگر آموزشها نبود، اصلا این کار را نمیتوانستم بکنم. حالت خیز و خز که میرفتم یا سینهخیز رفتن و پناه گرفتن در هنگام تیراندازیها بر اساس همین آموزشها بود.
پس در واقع به عنوان یک سرباز در صحنه حاضر بودی، نه یک فرد عادی.
بله. افتخار هم میکنم که سرباز ارتش بودم و خوشحالم که آموزشهایی که دیدم جایی به کار آمد و باعث شد جان چند هموطن را نجات بدهم.
قبل از حادثه وضعیت مشکوکی حس نکردی؟
نه. ما از روز قبل از حادثه در محل مستقر بودیم. شب هم ماندیم و تا دیروقت هم بیدار بودیم. هیچ مورد مشکوکی نبود.
اگر باز هم چنین صحنههایی ببینی، وارد عمل میشوی؟
حتما. هر جا بتوانم برای کمک به مردم و هموطنانم جلو میروم.
از شرایط خانوادگیات بگو.
پدرم بازخرید شده و بدون این که بازنشسته باشد فعلا در خانه نشسته و بیکار است. مادرم هم خانهدار است. دو برادر و یک خواهر دارم. ما از قشر متوسط جامعه هستیم. نه شرایط مالی خوبی داریم و نه اوضاعمان خیلی بد است.
برادرهایت بزرگترند؟ سربازی رفتهاند؟
بله. آنها در سپاه خدمت کردهاند.
درباره سربازی به تو گفته بودند؟ پیش از این که به سربازی بروی چه تصوری از آن داشتی؟
بله، گفته بودند. وقتی فهمیدم یگان خدمتیام ارتش است، کمی نگران شدم، چون شنیده بودم که نظم و انضباط سختی در ارتش حاکم است. اما الان فکر میکنم نگرانیام بیمورد بوده است و دو سال خوبی را در ارتش گذراندم.
خانوادهات وقتی متوجه حادثه شدند، واکنششان چه بود؟
خانوادهام صبح از اخبار مطلع نشده بودند. من ساعت 5 عصر به خانه رسیدم و آنها ساعت 3 از خبر مطلع شده و به دنبال من به منطقه لشکر اهواز رفته بودند. از خانه به آنها زنگ زدم که خانه هستم و سالمم و به خانه برگردند.
وقتی از کارت در هنگام حادثه مطلع شدند چه گفتند؟ مثلا نگفتند نباید جانت را به خطر میانداختی؟
من تا ظهر یکشنبه اصلا از این که ماجرا در اخبار، اینترنت و فضای مجازی این قدر منتشر شده است، مطلع نبودم. صبح به پادگان رفتم و تازه ساعت 12 ظهر بود که متوجه شدم که آنها هم واکنش مثبتی داشتند. عکسهایم پخش شده است.
شهرت همراه با محبوبیت و قهرمانی چه احساسی دارد؟
هیچ احساس غرور یا شهرت خاصی به کاری که کردهام ندارم. من در مقابل آن همه شهیدی که دادیم، کاری نکردهام. کاری نکردم که شهرتش برایم مهم باشد. فقط وظیفهام را انجام دادم. این که مصاحبه میکنم هم فقط برای این است که مردم بیشتر از حادثه آگاه شوند و بدانند که سربازان ارتش و سایر نیروهای مسلح فقط برای حفظ جان آنها خدمت میکنند و از هیچ چیز برای دفاع از این کشور و مردمش دریغ و کوتاهی نمیکنند. میخواهم بگویم مردم خیالشان راحت باشد و در آرامش زندگی کنند.
بعد از حادثه با فرمانده نیروی زمینی ارتش هم دیدار کردی. در این دیدار چه اتفاقی افتاد؟
ماجرا را برای امیر سرتیپ کیومرث حیدری تعریف کردم و ایشان هم از من تشکر کردند. راستش اصلا فکر نمیکردم فرمانده نیروی زمینی برای دیدار و تقدیر از من بیاید. باید از لطف همه فرماندهان ارتش به خودم تشکر کنم.
بعد از خدمت سربازی میخواهی چه کنی؟
دیپلم فنی حرفهای در رشته برق دارم. فعلا که بیکارم. امیدوارم هر چه زودتر کاری پیدا کنم و سر کار بروم.
درخواستی از مسئولان داری؟
هیچ درخواست خاصی ندارم. این کار را نکردم که از کسی چیزی بگیرم. همین قدر که بتوانم زودتر کاری پیدا کنم راضی هستم. فقط از مسئولان میخواهم بیشتر حواسشان به مردم باشد تا دیگر چنین اتفاقهایی رخ ندهد و بیشتر تلاش کنند تا مردم زندگی بهتری داشته باشند.
دوست داری به تروریستها چه بگویی؟
این کاری که کردند، بسیار سخیف و کوچک بود و از این کارها چیزی عایدشان نمیشود جز این که مورد نفرت ملت قرار گیرند.
کد مطلب: 403345