تاریخ انتشار
شنبه ۲۹ تير ۱۳۹۸ ساعت ۲۲:۴۵
کد مطلب : ۴۱۱۲۰۳
در پارک بانوان گچساران چه میگذرد؛
بیماری «ریحانه»، بغض «مریم»، گلفروشی «مرضیه»؛ روایتی از زبان زنهای دستفروش پارک بانوان
۰
کبنا ؛
مشکلات مالی، هزینههای بالای درمان بیماری، تک سرپرست بودن، بیکاری همسر مسائلی است که شهر گچساران و بهتبع آن زنان پارک بانوان با آن درگیر هستند، آمار بالای بیکاری در شهرستان و استان کهگیلویه و بویراحمد و قرار گرفتن در رتبههای اول از نظر بیکاری در سطح کشور، بیش از پیش مشکلات مالی و وضعیت معیشت شهرستان را با مشکل مواجه کرده است؛ اما زنان پارک بانوان، با وجود مشکلات در سرما و گرما دستفروشی کردهاند تا بتوانند نانی برای خانه و بچههایشان به خانه ببرند. در این گزارش خرده روایتهایی از زیر پوست این جامعه آمده است، خرده روایتهایی که در یک نگاه کلان نگر و نگاه از بالا به پایین نمیتوان آن را فهمید، مگر آنکه پای درد دل مردم نشست و از نزدیک مسائل جامعه را لمس کرد. بیشترین درخواستی که زنان پارک از مسئولان دارند این است که غرفههایی برایشان فراهم آورده شود که سرپناهی برایشان باشد تا گرما و سرمای زمستان را راحتتر از سر بگذرانند.
مریم، مقنعه مشکی به سر دارد، یک عینک فریم گرد روی چشمش است، با یکبند عینک باسلیقه که به عینکش آویزان شده، وقتی مادرش گفت بیا با دخترم صحبت کن، لبخندی زدم، فکر کردم مادر از صحبت کردن خسته شده، فکر نمیکردم این دختر جوان در زندگیاش مشکلی داشته باشد؛ اما کمی که صحبت کردیم، لابهلای صحبتهایمان وقتی پرسیدم تحصیلاتت چیست؟ بغضش ترکید. نمیخواستم اشک کسی را دربیاورم. ولی این اشکها نشان میداد که پیش از این، چقدر تحصیلات و درس برایش مهم بوده است.
لابهلای گریههایش فرصت پیدا میکند که کمی هم حرف بزند: «خیلی برام سخته اینجا باشم و همچین کاری کنم، الآن همه دوستهام دکتر و دندون پزشک هستن، گاهی وقتها که میبینم میان توی پارک قایم میشم که نبینن منو. مجبور بودم وگرنه هیچ موقع غرورم اجازه نمیداد چنین کاری کنم.»
دختری که مدرسه نمونه دولتی علم الهدی درسخوانده، ازدواجکرده، دو سال رشته حقوق خوانده، بعد انصراف داده و فوقدیپلم حسابداری گرفته است. میگوید «الآن یک دختر کوچک دوساله دارم، نارس به دنیا اومد، 6 ماه تو بیمارستان بستری بود، هزینههای درمانی زیادی داشت، الآن هر هفته باید ببریمش شیراز برای کاردرمانی. باید ام آر آی ببریم، به خاطر چشم و دستش باید ببرمش دکترهای مختلف. ولی الآن نمیتونیم، دستمون تنگه.»
شرایطم طوری است که مجبورم اینجا بیام. پدر شوهرم اجاره نشینه، ما هم پیش اونها زندگی میکنیم. همسرم با وام و قرض یه مغازه باز کرد ولی فقط یک سال دوام آورد، از عهدهاش برنیومد، جمعش کرد، الآن روی ماشین کار میکنه ولی همش خرج خود ماشین میشه هیچ پولی خونه نمیاره.
از کی شروع به کار کردی؟ قبل از اینکه باخانم شجاعی آشنا بشم توی خونه لباس بچه میفروختم، فروشی نداشتیم، کم بود، الآن شرایط بهتره. من یه خانم 26 سالهام، غرورم اجازه نمیداد همچین کاری کنم، از مسئولان خواهشمندم جای ثابتی به ما بدن که توی زمستون و سرما اذیت نشیم.
فاطمه خانم وسایل دستدوز خودش را که تا ساعت 4،3 صبح با دخترش مشغول به درست کردنشان هستند به پارک میآورد. همه از رومیزیهایش تعریف میکنند. ولی فروشی ندارند. چرا توی اینستاگرام برای فروش نمیگذاری؟ «اینستاگرام هم دردسرهای خودش را دارد، بیشتر از همه اینکه گوشی درستی ندارم، دخترهایم هم ندارند.» فاطمه خانم سه بچه دارد، همسرش 5 سال پیش فوت کرده و اعضای بدن همسرش را اهدا کردهاند. میگوید «سه تا بچهام را با یتیمی بزرگ کردم. سرویس آشپزخونه، رومیزی، تریکوبافی، گل لباس، بدلیجات، هر چه از دستم بربیاید درست میکنم. فروشی ندارد، هرکسی میخرد قرضی است. بعد هم که پول دستم میاد باید بدهکاریها رو بدم. الآن چندماهه که این رومیزیها روی دستم مانده، از قیمت شیراز هم ارزانتر است ولی نمیخرند. یکبار که یکی از رومیزیهایم رو توی اینستاگرام گذاشتم با قیمت پایین، یه خانمی تماس گرفت و به دعوا کشیده شد و میگفت چرا این قدر ارزان میفروشی، اینطوری ما ضرر میکنیم. ولی همین قیمت هم فروش نمیرود.» «خودم مریض هستم، معدهام عفونت داره، زخم هست، پام مشکل داره، کمردرد دارم. رفتم دکتر، میگه باید رژیم کامل بگیری، گفته باید هرروز کباب بخورم. ندارم همچین کاری کنم. شاید 6 ماه پیش یه تیکه گوشت گوساله یخزده خریدم. این دستگیره و دم کنیها رو که دوختیم دخترم گفت اگه فروش رفت برو آندوسکوپی. نرفتم چون پول نداشتم»
«مستمری همسرم بابت وام و بدهکاری میرود. الآن چند سال است آرزوی یک زیارت مشهد دارم، بچههام آرزوی مسافرت رفتن دارن ولی نداریم که بریم. وقتی همسرم فوت کرد اعضای بدنش رو اهدا کردیم. از طرف دانشگاه علوم پزشکی به جشن نفس دعوت شدیم. آنجا قرار بود یک مسافرت مشهد ما را ببرند. اسم نوشتیم، گفتن زنگ میزنیم ولی هیچ خبری نشد.»
بین این همه مشکلات، بعضی از خانمها دلایل دیگری برای فروشندگی دارند. اینها گروهی هستند که ذوق و قریحهشان ارجحیت بر مشکلاتشان دارد. مثلاً وقتی میپرسم از اینکه اینجا فروشندگی کنید ناراحت نمیشوید؟ مینا میگوید به چرم دوزی علاقه دارم، ممکنه گاهی سفارشی نداشته باشم ولی علاقه دارم. کرایهنشینیم و شوهرم واقعاً نمیرسونه. دوست دارم کمکخرج همسرم باشم، هم اینکه توی خونه وقتم به بطالت نگذره. البته درآمدی هم ندارم، هر چی فروش دارم، باید یه چیزی بذارم روش دوباره یراق و وسایل چرم بخرم. کار صنایعدستی خیلی کار سختیه، باید در معرض دید مردم قرار داده بشه تا مردم ببینن و اینطوری سفارش بدن. اگر توی همین پارک یا جای دیگه ای غرفه در اختیارمون بذارن واقعاً شرایطمون بهتر میشه.
ندا 43 ساله هم مثل مینا ذوق هنری دارد، دو سال است که مداوم کار میکند، کار روی شیشه، سفال، پلیاستر انجام میدهد. معتقد است مردم گچساران هنوز باهنر دست آشنایی ندارند. میگوید «قیمتهایی که روی وسایل گذاشتم خیلی پایینه، ولی خیلی خرید نمیکنن. ولی یه وقتی یکی که با کار آشناست میاد و دو تا دو تا از وسایل میخره. دلم میخواد پیشرفت کنم و به کسانی که پول ندارن آموزش بدم تا از این راه بتونن برای خودشون کاری دستوپا کنن. امسال خیلی بارون بود، توی سرما و بارون بساطمون رو جمع نمیکردیم، اینجا خانمهایی هستن که واقعاً به دستفروشی احتیاج دارن، امیدوارم مسئولان فکری کنن تا پای ثابتی داشته باشیم، بچهها خیلی دستشون خالی هست و نون اور خونه شون هستن.
خانم شجاعی زنی که بانی این خانمها شده، یک روز وقتی وضعیت زندگی خانمهای گروه واتس آپی اش را می بیند تصمیم می گیرد خانمهایی که مشکلات بیشتری دارند را گلچین کند، تلاشش را کند که برایشان جایی فراهم کند و خانمها وسایل بیاورند و به فروش برسانند. خانم شجاعی میگوید: وقتی بخاطر بیماری ام سختی می کشیدم و مشکلات و سختی های هم جنس های خودم را می دیدم درکشان می کردم. دلم می خواست کمکی کرده باشم، به خودم گفتم بانوان ما باید حمایت شوند بگذار قدمی برایشان بردارم. اونهایی که خیلی مشکل داشتند رو گلچین کردم. براشون در منزل حیاط خانه ها اجاره می کردم. خودم تلاش می کردم براشون مشتری بیارم. بارها دیده ام که مشتری نداشتن، اشک توی چشم هاشون رو دیدم، خودم ازشون خرید کردم که دست خالی خونه نرن. تا اینکه از شهردار آقای دکتر ظفری درخواست کردیم که پارک بانوان رو در اختیارمون بگذارند و ایشون هم لطف کردن و 2 روز رو در اختیار گذاشتن.
الآن حدود 25 نفر هستند، دارن اضافه میشن و از عهده م برنمیاد این تعداد. باید دائم بالای سرشون باشم که مشکلی پیش نیاد. سرساعت مشخص میان و میرن. چون من اینجا تعهد دارم. از شهردارمون و همکارانشون در شهرداری تشکر میکنم که این پارک رو در اختیار ما گذاشتن، دعای خیر ما بدرقه راهشون هست. دوست دارم که از شهردارمون آقای دکتر ظفری این را بخواهم که یک جای ثابت به ما بدهند و غرفه بندی بشود، برای زمستان که بارون و سرما هست خانمها در به در نشوند. چون اگر خانمها این کار را نکنند، واقعا دستشان به جایی بند نیست. دارند نان حلال درمی اورند، به بهانه هایی به خانه هایشان سرزده ام و وضع زندگی هایشان را دیده ام و می دانم که مشکل دارند. الآن با وجود بیماری ام، چون با این خانمها هستم یک حس آرامشی دارم و سرگرم شده ام.
ریحانه 34 سال دارد، پنج سال پیش وقتی فهمید تیروئید و عفونت خون دارد مجبور شدند خانه شان را که با وام بنیادمسکن در چهاربیشه ساخه بودند بفروشند تا خرج دارو و عملش فراهم شود. ریحانه لبخندی به لب دارد. ارامش در چهره اش و اشک گوشه چشمش پیداست. میگوید «هر ماه باید برم شیراز آزمایش بدم. هر ماه حدود 500 هزار تومن هزینه رفت و برگشتم می شه. داروهام گرونه. بیمه تامین اجتماعی داشتیم ولی چون شوهرم سربازی نرفته بیمه مون قطع کردن. همه داروهام رو باید آزاد بخرم». چطور شد که مشغول به کار شدی؟ «از دو سه سال پیش وقتی برای بیماری م میرفتم شیراز، میدیدم خرج و مخارجمون درنمیاد. از شیراز لباس بچه اوردم و در خانه می فروختم. برا خرید لباس از کمیته امداد وام گرفتم. درآمدی داری؟ خداروشکر، زندگی می گذره. مردم بیشتر قرضی پیشم می برن. 4 تا بچه دارم، پسر بزرگم چون پول کرایه رفت و برگشتش رو نداشتیم مدرسه رو ول کرد. تا کلاس یازدهم خونده، خیلی بچههام درس خونن. ولی بچه م میگه میخوام برم سربازی. عوض اینکه باباش نرفت.» با وجود بیماری ت میتونی کارهای خونه رو انجام بدی؟ زمستون ها خیلی مشکل دارم، خیلی اذیت میشم، تب و لرز و سرما و مشکلات دیگه زیاد دارم. گاهی وقتا داروهامو نمیتونم بخرم چون پول ندارم. الآن باید دارو بخورم ولی ندارم، نخریدم. از چهاربیشه باید ماشین دربست کنم وسیله ها رو تا اینجا بیارم، 8 هزارتومن پول دربست ماشین میشه. از مسئولان خواهشمندیم که برای ما جایی رو درنظر بگیرن یا کاری کنن برامون.»
لیلا زن میانسالی است، فلافل می فروشد. شوهرش مغازه دار است ولی به خاطر مریضی اش خانه نشین شده. لیلاخانم میگوید هر زنی باشد احتیاج داره. درآمد اینجا رو هم برای بدهکاری و وام هامون میدیم.
نسرین مادر 24 ساله، بدلیجات و اسباب بازی می فروشد. میگوید «مغازه داشتیم، ورشکست شدیم، حدود 30 میلیون ضرر کردیم. هر چی لباس از مغازه ماند آوردیم اینجا. شوهرم یک سال و 5 ماهه که بیکاره. روزهایی که من میام شوهرم توی خونه است و بقیه روزها هم اون دست فروشی می کنه تو خیابون. تا یک سال پیش با مادرشوهرم زندگی می کردیم، الآن یه ساله که اجاره نشینیم، ولی بازم پدر شوهرم اجاره مون رو میده.
مرضیه مدتی است که گل درست میکند، از نگاه های عابران اذیت می شده میگوید «توی همین عید، جلوی در نمایشگاه بساط پهن کردم و گل فروختم، شما فکر کنید خانمی که جلوی در نمایشگاه گل می فروشد چطور نگاهش میکنند، واقعاً برای لرها زشت است. خجالت هم می کشیدم ولی میگفتم بهتر از بیکاری است، بهتر از این هست که نگاهم به دست کسی باشد که پولی بهم بدهد. نمایشگاه فقط ده روز بود. هیچ جای دیگری هم نداشتم ولی بعد از مدتی باخانم شجاعی آشنا شدم، یکی دو بار برای فروشندگی رفتم. شوهرم کار ثابتی نداشت، برای همین مجبور شدم اگر کاری پیدا شود بروم. بچه هم داری؟ بچه ندارم، با این شرایط اقتصادی نمی شود، دوست داریم بچه دار شویم ولی نمی شود. همش نگران قسط ها و وام ها هستیم. قرض میکنیم، یا کاری گیر می آید تا هر ماهی یکی از قسط ها را بتوانیم بدهیم که حساب ضامن را نبندند. الآن توی آشپزخانه ام فقط شاید دو تا دونه گوجه و یه پیاز باشد. همسرم داخل نانوایی کار میکند.
سنگ کلیه دارم، دکتر برایم دارو نوشته ولی پول ندارم دارو بخرم، 80 هزار تومن است ولی برای من زیاد است، شاید برای خیلی ها 80 تومن هیچی نباشد. از روزی که جنس ها گران شد و وضعیت اقتصادی خراب شد به این شرایط گرفتار شدیم وگرنه انموقع می توانستیم قسط هایمان را تا حدی پرداخت کنیم. این لباسی که تنم است پیرهن روز عروسی شوهرم است که خواهرم برام کوتاه و تنگش کرده و می پوشم. قبل از گرونی خیلی طلا داشتم. شوهرم یه حلقه و نشون برام خرید. طلاهام کادوهای عروسی م بود و مادرم برایم خرید.
نزدیک سه چهار بار بخاطر بارداری رفتم زیرنظر دکتر، ولی بخاطر اینکه شوهرم نمی تونست از عهده هزینه ها بربیاید نرفتم. هزینههایی داشت. پول ویزیت و پول داروها حداقل 500 هزار تومن هست. جلوی داروخانه به شوهرم زنگ زدم شوهرم گفت نمیخواد داروها رو بخری، بغض کردم و گریه کردم. خواهر و مادرم هم دستشان نبود ولی هر دو تایی با هم گذاشتند روی هم بهم دادند چند ماه از این ور و اونور قرض کردم و چند ماه می رفتم پیش دکتر.
مجبورم بسوزم و بسازم، شاید فرجی شد، شاید نمایشگاه باز شد و چیزی فروختم، کمی از بدهی هایم کم شد. 4 روز نمایشگاه برم، به اندازه 2 ماهم کافی هست. شهریور سال قبل برادرم یه مقداری برامون گوشت خرید. بعد از اون گوشت نخریدیم. عید پول گوشت را به برادرم دادم. نمی رسونیم گوشت بخریم، حتی برای خرید تره بارمان به زحمت میفتیم. انتظار داریم مسئولان مکانی به ما بدهند که وسیله را از چهار طبقه آپارتمان نبریم و نیاریم.
ساعت از یازده شب روز پنجشنبه گذشته، بساط ها را کم کم جمع میکنند، خانمها به خانه هایشان می روند، ریحانه باید برود چهاربیشه، مریم خانه پدرشوهرش. فاطمه هم میرود که با دخترهایش مشغول به کار شوند.
تعداد زنانی که سرپرست خانوار هستند یا کمک حال همسرشان هستند کم نیست، این گزارش نوشته شده است تا علارغم حل مشکل این زنان، مراکزی مثل بهزیستی، کمیته امداد، امور بانوان فرمانداری که مرتبط به مشکلات بانوان هستند فعالیت بیشتری برای حل مشکلات داشته باشند، توانمندسازی زنان با ایجاد کسب و کارهایی که بازده خوبی داشته باشند صورت گیرد، چنان که در حال حاضر همه کسب و کارهایی که توسط این نهادها برای زنان ایجاد می شود بازدهی ندارد و پس از مدتی با شکست روبرو می شود. یکی از آسیب های نهادهای مرتبط توجه به بخشنامه و دستورالعمل و کم توجهی به کیفیت انجام امور است که هدف این گزارش بررسی این مشکل نیست، لیکن زنان به عنوان ستون خانواده ها و نیمی از جمعیت جامعه بیش از این باید مورد توجه مسئولان قرار بگیرند.
-----------------------------------------------------------
خبرنگار: سیده زهرا حسینی فر
مریم، مقنعه مشکی به سر دارد، یک عینک فریم گرد روی چشمش است، با یکبند عینک باسلیقه که به عینکش آویزان شده، وقتی مادرش گفت بیا با دخترم صحبت کن، لبخندی زدم، فکر کردم مادر از صحبت کردن خسته شده، فکر نمیکردم این دختر جوان در زندگیاش مشکلی داشته باشد؛ اما کمی که صحبت کردیم، لابهلای صحبتهایمان وقتی پرسیدم تحصیلاتت چیست؟ بغضش ترکید. نمیخواستم اشک کسی را دربیاورم. ولی این اشکها نشان میداد که پیش از این، چقدر تحصیلات و درس برایش مهم بوده است.
لابهلای گریههایش فرصت پیدا میکند که کمی هم حرف بزند: «خیلی برام سخته اینجا باشم و همچین کاری کنم، الآن همه دوستهام دکتر و دندون پزشک هستن، گاهی وقتها که میبینم میان توی پارک قایم میشم که نبینن منو. مجبور بودم وگرنه هیچ موقع غرورم اجازه نمیداد چنین کاری کنم.»
دختری که مدرسه نمونه دولتی علم الهدی درسخوانده، ازدواجکرده، دو سال رشته حقوق خوانده، بعد انصراف داده و فوقدیپلم حسابداری گرفته است. میگوید «الآن یک دختر کوچک دوساله دارم، نارس به دنیا اومد، 6 ماه تو بیمارستان بستری بود، هزینههای درمانی زیادی داشت، الآن هر هفته باید ببریمش شیراز برای کاردرمانی. باید ام آر آی ببریم، به خاطر چشم و دستش باید ببرمش دکترهای مختلف. ولی الآن نمیتونیم، دستمون تنگه.»
شرایطم طوری است که مجبورم اینجا بیام. پدر شوهرم اجاره نشینه، ما هم پیش اونها زندگی میکنیم. همسرم با وام و قرض یه مغازه باز کرد ولی فقط یک سال دوام آورد، از عهدهاش برنیومد، جمعش کرد، الآن روی ماشین کار میکنه ولی همش خرج خود ماشین میشه هیچ پولی خونه نمیاره.
از کی شروع به کار کردی؟ قبل از اینکه باخانم شجاعی آشنا بشم توی خونه لباس بچه میفروختم، فروشی نداشتیم، کم بود، الآن شرایط بهتره. من یه خانم 26 سالهام، غرورم اجازه نمیداد همچین کاری کنم، از مسئولان خواهشمندم جای ثابتی به ما بدن که توی زمستون و سرما اذیت نشیم.
فاطمه خانم وسایل دستدوز خودش را که تا ساعت 4،3 صبح با دخترش مشغول به درست کردنشان هستند به پارک میآورد. همه از رومیزیهایش تعریف میکنند. ولی فروشی ندارند. چرا توی اینستاگرام برای فروش نمیگذاری؟ «اینستاگرام هم دردسرهای خودش را دارد، بیشتر از همه اینکه گوشی درستی ندارم، دخترهایم هم ندارند.» فاطمه خانم سه بچه دارد، همسرش 5 سال پیش فوت کرده و اعضای بدن همسرش را اهدا کردهاند. میگوید «سه تا بچهام را با یتیمی بزرگ کردم. سرویس آشپزخونه، رومیزی، تریکوبافی، گل لباس، بدلیجات، هر چه از دستم بربیاید درست میکنم. فروشی ندارد، هرکسی میخرد قرضی است. بعد هم که پول دستم میاد باید بدهکاریها رو بدم. الآن چندماهه که این رومیزیها روی دستم مانده، از قیمت شیراز هم ارزانتر است ولی نمیخرند. یکبار که یکی از رومیزیهایم رو توی اینستاگرام گذاشتم با قیمت پایین، یه خانمی تماس گرفت و به دعوا کشیده شد و میگفت چرا این قدر ارزان میفروشی، اینطوری ما ضرر میکنیم. ولی همین قیمت هم فروش نمیرود.» «خودم مریض هستم، معدهام عفونت داره، زخم هست، پام مشکل داره، کمردرد دارم. رفتم دکتر، میگه باید رژیم کامل بگیری، گفته باید هرروز کباب بخورم. ندارم همچین کاری کنم. شاید 6 ماه پیش یه تیکه گوشت گوساله یخزده خریدم. این دستگیره و دم کنیها رو که دوختیم دخترم گفت اگه فروش رفت برو آندوسکوپی. نرفتم چون پول نداشتم»
«مستمری همسرم بابت وام و بدهکاری میرود. الآن چند سال است آرزوی یک زیارت مشهد دارم، بچههام آرزوی مسافرت رفتن دارن ولی نداریم که بریم. وقتی همسرم فوت کرد اعضای بدنش رو اهدا کردیم. از طرف دانشگاه علوم پزشکی به جشن نفس دعوت شدیم. آنجا قرار بود یک مسافرت مشهد ما را ببرند. اسم نوشتیم، گفتن زنگ میزنیم ولی هیچ خبری نشد.»
بین این همه مشکلات، بعضی از خانمها دلایل دیگری برای فروشندگی دارند. اینها گروهی هستند که ذوق و قریحهشان ارجحیت بر مشکلاتشان دارد. مثلاً وقتی میپرسم از اینکه اینجا فروشندگی کنید ناراحت نمیشوید؟ مینا میگوید به چرم دوزی علاقه دارم، ممکنه گاهی سفارشی نداشته باشم ولی علاقه دارم. کرایهنشینیم و شوهرم واقعاً نمیرسونه. دوست دارم کمکخرج همسرم باشم، هم اینکه توی خونه وقتم به بطالت نگذره. البته درآمدی هم ندارم، هر چی فروش دارم، باید یه چیزی بذارم روش دوباره یراق و وسایل چرم بخرم. کار صنایعدستی خیلی کار سختیه، باید در معرض دید مردم قرار داده بشه تا مردم ببینن و اینطوری سفارش بدن. اگر توی همین پارک یا جای دیگه ای غرفه در اختیارمون بذارن واقعاً شرایطمون بهتر میشه.
ندا 43 ساله هم مثل مینا ذوق هنری دارد، دو سال است که مداوم کار میکند، کار روی شیشه، سفال، پلیاستر انجام میدهد. معتقد است مردم گچساران هنوز باهنر دست آشنایی ندارند. میگوید «قیمتهایی که روی وسایل گذاشتم خیلی پایینه، ولی خیلی خرید نمیکنن. ولی یه وقتی یکی که با کار آشناست میاد و دو تا دو تا از وسایل میخره. دلم میخواد پیشرفت کنم و به کسانی که پول ندارن آموزش بدم تا از این راه بتونن برای خودشون کاری دستوپا کنن. امسال خیلی بارون بود، توی سرما و بارون بساطمون رو جمع نمیکردیم، اینجا خانمهایی هستن که واقعاً به دستفروشی احتیاج دارن، امیدوارم مسئولان فکری کنن تا پای ثابتی داشته باشیم، بچهها خیلی دستشون خالی هست و نون اور خونه شون هستن.
خانم شجاعی زنی که بانی این خانمها شده، یک روز وقتی وضعیت زندگی خانمهای گروه واتس آپی اش را می بیند تصمیم می گیرد خانمهایی که مشکلات بیشتری دارند را گلچین کند، تلاشش را کند که برایشان جایی فراهم کند و خانمها وسایل بیاورند و به فروش برسانند. خانم شجاعی میگوید: وقتی بخاطر بیماری ام سختی می کشیدم و مشکلات و سختی های هم جنس های خودم را می دیدم درکشان می کردم. دلم می خواست کمکی کرده باشم، به خودم گفتم بانوان ما باید حمایت شوند بگذار قدمی برایشان بردارم. اونهایی که خیلی مشکل داشتند رو گلچین کردم. براشون در منزل حیاط خانه ها اجاره می کردم. خودم تلاش می کردم براشون مشتری بیارم. بارها دیده ام که مشتری نداشتن، اشک توی چشم هاشون رو دیدم، خودم ازشون خرید کردم که دست خالی خونه نرن. تا اینکه از شهردار آقای دکتر ظفری درخواست کردیم که پارک بانوان رو در اختیارمون بگذارند و ایشون هم لطف کردن و 2 روز رو در اختیار گذاشتن.
الآن حدود 25 نفر هستند، دارن اضافه میشن و از عهده م برنمیاد این تعداد. باید دائم بالای سرشون باشم که مشکلی پیش نیاد. سرساعت مشخص میان و میرن. چون من اینجا تعهد دارم. از شهردارمون و همکارانشون در شهرداری تشکر میکنم که این پارک رو در اختیار ما گذاشتن، دعای خیر ما بدرقه راهشون هست. دوست دارم که از شهردارمون آقای دکتر ظفری این را بخواهم که یک جای ثابت به ما بدهند و غرفه بندی بشود، برای زمستان که بارون و سرما هست خانمها در به در نشوند. چون اگر خانمها این کار را نکنند، واقعا دستشان به جایی بند نیست. دارند نان حلال درمی اورند، به بهانه هایی به خانه هایشان سرزده ام و وضع زندگی هایشان را دیده ام و می دانم که مشکل دارند. الآن با وجود بیماری ام، چون با این خانمها هستم یک حس آرامشی دارم و سرگرم شده ام.
ریحانه 34 سال دارد، پنج سال پیش وقتی فهمید تیروئید و عفونت خون دارد مجبور شدند خانه شان را که با وام بنیادمسکن در چهاربیشه ساخه بودند بفروشند تا خرج دارو و عملش فراهم شود. ریحانه لبخندی به لب دارد. ارامش در چهره اش و اشک گوشه چشمش پیداست. میگوید «هر ماه باید برم شیراز آزمایش بدم. هر ماه حدود 500 هزار تومن هزینه رفت و برگشتم می شه. داروهام گرونه. بیمه تامین اجتماعی داشتیم ولی چون شوهرم سربازی نرفته بیمه مون قطع کردن. همه داروهام رو باید آزاد بخرم». چطور شد که مشغول به کار شدی؟ «از دو سه سال پیش وقتی برای بیماری م میرفتم شیراز، میدیدم خرج و مخارجمون درنمیاد. از شیراز لباس بچه اوردم و در خانه می فروختم. برا خرید لباس از کمیته امداد وام گرفتم. درآمدی داری؟ خداروشکر، زندگی می گذره. مردم بیشتر قرضی پیشم می برن. 4 تا بچه دارم، پسر بزرگم چون پول کرایه رفت و برگشتش رو نداشتیم مدرسه رو ول کرد. تا کلاس یازدهم خونده، خیلی بچههام درس خونن. ولی بچه م میگه میخوام برم سربازی. عوض اینکه باباش نرفت.» با وجود بیماری ت میتونی کارهای خونه رو انجام بدی؟ زمستون ها خیلی مشکل دارم، خیلی اذیت میشم، تب و لرز و سرما و مشکلات دیگه زیاد دارم. گاهی وقتا داروهامو نمیتونم بخرم چون پول ندارم. الآن باید دارو بخورم ولی ندارم، نخریدم. از چهاربیشه باید ماشین دربست کنم وسیله ها رو تا اینجا بیارم، 8 هزارتومن پول دربست ماشین میشه. از مسئولان خواهشمندیم که برای ما جایی رو درنظر بگیرن یا کاری کنن برامون.»
لیلا زن میانسالی است، فلافل می فروشد. شوهرش مغازه دار است ولی به خاطر مریضی اش خانه نشین شده. لیلاخانم میگوید هر زنی باشد احتیاج داره. درآمد اینجا رو هم برای بدهکاری و وام هامون میدیم.
نسرین مادر 24 ساله، بدلیجات و اسباب بازی می فروشد. میگوید «مغازه داشتیم، ورشکست شدیم، حدود 30 میلیون ضرر کردیم. هر چی لباس از مغازه ماند آوردیم اینجا. شوهرم یک سال و 5 ماهه که بیکاره. روزهایی که من میام شوهرم توی خونه است و بقیه روزها هم اون دست فروشی می کنه تو خیابون. تا یک سال پیش با مادرشوهرم زندگی می کردیم، الآن یه ساله که اجاره نشینیم، ولی بازم پدر شوهرم اجاره مون رو میده.
مرضیه مدتی است که گل درست میکند، از نگاه های عابران اذیت می شده میگوید «توی همین عید، جلوی در نمایشگاه بساط پهن کردم و گل فروختم، شما فکر کنید خانمی که جلوی در نمایشگاه گل می فروشد چطور نگاهش میکنند، واقعاً برای لرها زشت است. خجالت هم می کشیدم ولی میگفتم بهتر از بیکاری است، بهتر از این هست که نگاهم به دست کسی باشد که پولی بهم بدهد. نمایشگاه فقط ده روز بود. هیچ جای دیگری هم نداشتم ولی بعد از مدتی باخانم شجاعی آشنا شدم، یکی دو بار برای فروشندگی رفتم. شوهرم کار ثابتی نداشت، برای همین مجبور شدم اگر کاری پیدا شود بروم. بچه هم داری؟ بچه ندارم، با این شرایط اقتصادی نمی شود، دوست داریم بچه دار شویم ولی نمی شود. همش نگران قسط ها و وام ها هستیم. قرض میکنیم، یا کاری گیر می آید تا هر ماهی یکی از قسط ها را بتوانیم بدهیم که حساب ضامن را نبندند. الآن توی آشپزخانه ام فقط شاید دو تا دونه گوجه و یه پیاز باشد. همسرم داخل نانوایی کار میکند.
سنگ کلیه دارم، دکتر برایم دارو نوشته ولی پول ندارم دارو بخرم، 80 هزار تومن است ولی برای من زیاد است، شاید برای خیلی ها 80 تومن هیچی نباشد. از روزی که جنس ها گران شد و وضعیت اقتصادی خراب شد به این شرایط گرفتار شدیم وگرنه انموقع می توانستیم قسط هایمان را تا حدی پرداخت کنیم. این لباسی که تنم است پیرهن روز عروسی شوهرم است که خواهرم برام کوتاه و تنگش کرده و می پوشم. قبل از گرونی خیلی طلا داشتم. شوهرم یه حلقه و نشون برام خرید. طلاهام کادوهای عروسی م بود و مادرم برایم خرید.
نزدیک سه چهار بار بخاطر بارداری رفتم زیرنظر دکتر، ولی بخاطر اینکه شوهرم نمی تونست از عهده هزینه ها بربیاید نرفتم. هزینههایی داشت. پول ویزیت و پول داروها حداقل 500 هزار تومن هست. جلوی داروخانه به شوهرم زنگ زدم شوهرم گفت نمیخواد داروها رو بخری، بغض کردم و گریه کردم. خواهر و مادرم هم دستشان نبود ولی هر دو تایی با هم گذاشتند روی هم بهم دادند چند ماه از این ور و اونور قرض کردم و چند ماه می رفتم پیش دکتر.
مجبورم بسوزم و بسازم، شاید فرجی شد، شاید نمایشگاه باز شد و چیزی فروختم، کمی از بدهی هایم کم شد. 4 روز نمایشگاه برم، به اندازه 2 ماهم کافی هست. شهریور سال قبل برادرم یه مقداری برامون گوشت خرید. بعد از اون گوشت نخریدیم. عید پول گوشت را به برادرم دادم. نمی رسونیم گوشت بخریم، حتی برای خرید تره بارمان به زحمت میفتیم. انتظار داریم مسئولان مکانی به ما بدهند که وسیله را از چهار طبقه آپارتمان نبریم و نیاریم.
ساعت از یازده شب روز پنجشنبه گذشته، بساط ها را کم کم جمع میکنند، خانمها به خانه هایشان می روند، ریحانه باید برود چهاربیشه، مریم خانه پدرشوهرش. فاطمه هم میرود که با دخترهایش مشغول به کار شوند.
تعداد زنانی که سرپرست خانوار هستند یا کمک حال همسرشان هستند کم نیست، این گزارش نوشته شده است تا علارغم حل مشکل این زنان، مراکزی مثل بهزیستی، کمیته امداد، امور بانوان فرمانداری که مرتبط به مشکلات بانوان هستند فعالیت بیشتری برای حل مشکلات داشته باشند، توانمندسازی زنان با ایجاد کسب و کارهایی که بازده خوبی داشته باشند صورت گیرد، چنان که در حال حاضر همه کسب و کارهایی که توسط این نهادها برای زنان ایجاد می شود بازدهی ندارد و پس از مدتی با شکست روبرو می شود. یکی از آسیب های نهادهای مرتبط توجه به بخشنامه و دستورالعمل و کم توجهی به کیفیت انجام امور است که هدف این گزارش بررسی این مشکل نیست، لیکن زنان به عنوان ستون خانواده ها و نیمی از جمعیت جامعه بیش از این باید مورد توجه مسئولان قرار بگیرند.
-----------------------------------------------------------
خبرنگار: سیده زهرا حسینی فر