کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

یادداشت ارسالی؛

سیری در سروده‌های محلی استان کهگیلویه و بویراحمد؛ یادداشتی از سید کاظم فاضل

16 اسفند 1403 ساعت 0:55

طبع شاعران را محیط و طبیعتِ اطراف و اکناف، سرکش از احساس می‌کند و تراوشاتِ ذهنی گُل می‌کند و مضامینِ طبیعی و ایلی عشایری مورد استفاده آن‌ها همه نشان‌دهنده این است که شاعران، پیامبرانِ رسم و رسومات ایل‌اند که رسالت شاعری را به خوبی از عهده آن برآمده‌اند.


یادداشتی از سید کاظم فاضل (دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی)؛
دال اِیا، دال اِیرَوِه، نه دال دنایه
دالَلِ پاچه سفید مال بیرزایه
اگر نسل امروزه بنا به هر دلیلی زندگیِ عشایری و رسم و رسومات ایلی را تجربه نکرده باشد، می‌توان به سُرایش‌های محلیِ غناگونه و حماسی وارِ شاعران محلی امیدوار بود که سهم مهمی در ماندگاریِ این رسم و رسومات ایلی در سروده های خویش ایفا کرده‌اند.
طبعِ سوزان و سرکشِ شاعرانِ محلی همچنان می‌سراید و  خوش می‌تراود و شرطِ ماندگاری رسم و رسوماتِ محلی و خاطراتِ زیست بوم محلی عشایری در زُلالیِ تراوشاتِ شعرِ نرمِ لطیف شاعرانِ محلی به همراه موسیقی ِدل نواز و پیچشِ یاریارها و دی بلال‌های محلی در نایِ طلاییِ خوانندگان محلی می‌باشد و اما ضلعِ سومِی که این رسم و رسومات محلی را ماندگارتر و اثربخش‌تر می‌کند، تحلیل‌هایِ خیالی ادبی است که کمتر به آن پرداخته شده است.
شعر آینه تمام‌نمایِ اندیشه شاعر و زاد بومِ اوست و شاعران، پروده‌ی سرزمین جد و آبائی خویشند و چه هنرمندانه و زیبا با طبع خدادادی در کانِ سخن سنجی و سخن چندی، مامِ طبیعت و ایلِ خویش را می‌پرورانند و می‌سُرایند.
و به قول شاعر «از گُلِ پرورده به هزاران ناز ببویم، مهرِ آفتاب را»
ازآن‌جاکه ایلِ سُترگِ بویراحمد، زندگی در کوه‌هایِ سبز بهاری و سپیدِ پوشِ زمستانی و طبیعتِ بکر را در دشت پهنِ صفا و صمیمیتِ عشایری تجربه کرده‌اند، چون کوه، پابرجای‌اند و استوار و چون دشت، وسیع‌دل و بخشنده‌اند و چون طبیعت، سرسبز و خرم‌اند و چون زلالی جویبارها و چشمه‌ها، طبعی لطیف و زلال دارند. طبیعت پاک !دل پاک! و چه باک که بی‌باکانه چون باران، نبارد و چون نایِ بینوایِ شبانی نسُراید.
آری، می‌سُراید! در فراق یاری که شیرِ زردِ دلش را به غارت برده است و دلش رنگِ ماتم گرفته است و سوخته‌ای بیش نیست:
«دلم سُهتُ و مِثِ تُنگِ پیسهسه، دِی اِیکنه».
به قول شاعر: به هر جا بنگرم کوه و در و دشت/ نشان از قامت رعنایِ تو بینم.
در کَپَرِ چهارده رُکی عشایری در خیال یار لم داده و آنگاه که بادِ خوش خیزِ بهاری با بوی چویلِ سبز، وزیدن گیرد و «تالیلِ سر کَپری» را نوازش می‌کند و به جنبش درمی‌آورد، به یاد زلف‌های مُشکینِ مِشکینِ یار که مدام در پیچش باد، پیج و شُکنج برمی‌دارد، دلش می‌آشوبد و می‌سُراید:
«بای اِیا اِیشخنهِ تالیلِ سرکَپَریتَ.»
همچنان که در عصرِ پسینِ زرده به کوه، یار با مَشک پُر آبِ زُلالِ قناتی که «گوک اِشکَنان» برمی‌گردد از سنگینیِ بار و درازی مسیر، نفس‌زنان به نزدیکِ «بهون» که می‌رسد، عاشق، نفسش را در ذره ذره‌ی وجود خویشتن حس می‌کند و هنرمندانه، می‌سُراید:
«خُشکه مارِ نَفَسِش، دَمِ کِرِ دل، چال اِیکُنه‌.»
و همین عاشقِ شولای بر تن و نی بر لب که عمری به افتخار شبانی می‌کند، نگاهِ تندِ مغرورانه‌ی یار را گرگ بیابانیِ گرسنه‌ای می‌داند که مندال و گله را باید با تیغِ تیز و بُرنده چنگال و دندان خویش بدراند.
«گُرگِ گُسنی نظرش، سیلِ مندال ایکنه.»
و زردیِ زلف‌هایِ یار را به «سیسه زرد» و قرمزیِ لب‌های یار را به «سیسه سُهر» مانند می‌کنند.
«قیمتِ سیسه زردِ دو زلفت چقره»
«سیسه سُهرویِ دو تا لَوت فروشی چقره.»
«و چشم‌هایِ بادامیِ یار را بادام‌های تلخ و شیرینی می‌دانند که تلخی بادام نصیبش شده است که دچار ناکامی شده است و تلخی و شیرینی را می‌توان همان خنده‌های ِ وصالی و زهرخنده‌های فراقی تعبیر کرد.»
«تِیَلِت بایُمَلِ تهل و شرینن که وَم اِیگون»
«بینِ اِی تَهلُ شرین، قسمتِ تَهلوشَ تُ وَرگِر.»
و شاعر، عاشقی را توصیف می‌کند که روزگار عاشقی‌اش را در کوه‌های عاشق‌کُش دیلگون گذرانده است و هم‌اکنون به بُلندایِ کوه زرآورد که دشتِ فراخِ گسترده دیلگون دیده می‌شود، نمی‌رود و آن خاطرات با دلبر را تاب نمی‌آورد.
«و زرآورد نیرَوُم دیلگون دیاره»
«دیلگون جی دلبره، دل و سَر نیاره»
پس طبع شاعران را محیط و طبیعتِ اطراف و اکناف، سرکش از احساس می‌کند و تراوشاتِ ذهنی گُل می‌کند و مضامینِ طبیعی، ایلی عشایری چون «ورد، بهون، تَش، چشمه، اسب، برنو، تُفنگ، انواع کوه، سردسیر، گرمسیر، تالیل زلف، سیسه پَلِ زرد،سیسه سُهروی دو لو، سرچنار، دم چنار، کوگ، چویل، گل فروش، کافر دل، نامسلمون، ناکس، مشک و مَلار، پازن مَهس، قی باریک، شلال، بالابلند، وُردِ گل، وُردِغزل» و عبارات و نیم‌مصرع‌های مشهوری چون «کوه دِنانه بشکَنوم خاکش بویزوم، تنگ دیل یادت و خیر بیشتر شلالدون، مو خار خشک کنگرُم، مو کوگِ مهس بیرزام، ور وَکَشی اُورِ تری، سرچنار سرچمنه، شو وَ زنجیرِ غمُم، دال ایا دال ایروه، گل نورَسُم دل بی کَسُم» همه نشان‌دهنده این است که شاعران، پیامبرانِ رسم و رسومات ایل‌اند که رسالت شاعری را  به خوبی از عهده آن برآمده‌اند و آن‌گاه که این سروده‌های محلی با صدایِ غریب و حنجره طلایی خوانندگان و به همراه تحلیلات ادبی همراه گردند؛ چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد
زنده باد شاعرانِ ایلم
سید کاظم فاضل
چله گاه سردِ زمستان ۱۴۰۳
پی‌نوشت؛ لازم به یاد آوری است که سراینده اشعار به کار رفته در یادداشت بالا،آقایان حسن دمساز و مرحوم فریدون داوری هستند.


کد مطلب: 496793

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/report/496793/سیری-سروده-های-محلی-استان-کهگیلویه-بویراحمد-یادداشتی-سید-کاظم-فاضل

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1