تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۳۱
کد مطلب : ۴۹۶۹۷۷
یادداشتی از سید کاظم فاصل
وُردِ غزل و ایلِ احساس؛ به یاد زندهیاد فریدون داوری
۲
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛یادداشت ارسالی_ سید کاظم فاضل (دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی) در یادداشتی به یاد مرحوم فریدون داوری نوشت: «مستیِ بیان شاعر، همه از شور و شوقِ احساساتِ زندگیِ ایلی است که عاشقِ دلباخته در سیاه چادرِ بهونی، طاقتش،طاق گردیده و همچون فرهادِ کوهکن دنا را پناهگاه احساساتِ خود می داند و به عشق یار، کوهکن می گردد و ناممکن ترین کار را امری ممکن می انگارد.» متن کامل این یادداشت را در ادامه میتوانید بخوانید.
و نیمه شبی سرد...
با خیالی مست
وضو خواهم گرفت
و تو را خواهم سرود...
با غزلی دَم کرده به احساس
در سردکده پاییز ریزان
تو را خواهم سرود...
(فاضل، یکم آذر گاه ۱۴۰۳ در سوگبادِ فریدون داوری.)
الوعده وفا؛اینک تو را خواهم سرود
و در واماندههای چله گاه سردِ زمستانی تو را خواهم سرود، چون در این سردگاه بینای و رمقِ زمستانی، دلم هوایِ وُردِ غزلت کرده و سرسبزی شلالدونِ ایلت و بویِ چویلِ یادت مرا چون "کوگِ مِن قفس" مست میدارد. وُردِ احساسِ غزلت، جولانگاه قلم ناچیزِ من است، قلمی میرانم تا "نَمِ تیفِ بارونِ قلم" مرا در تفریحگاه یادت خیسِ خاطراتت گرداند.
تا خیالت ایگروم، بُوره ایکنم زین / همچو فرهاد ایروم سی قصر شیرین....
هر چه گُوهتوم بیخیالش، بیخیالش نیتَروم مُو / هر چه خواسُم کم بگردم دُورِ بالش، نیتروم مو/ تا ایایِ مِن خاطِروم خَرسَلِ زلالش نیتروم مو.
آری، بیخیال تو نمیتوان شد و برای پرواز احساس باید ترا سرود. با احساسِ نابِ ایلیات، باید تا کرانههای دور پرواز کرد.
سرودههای غنایی مرحوم فریدون داوری، برون دادِ عواطفِ و احساساتِ درونی شاعر است که نهایت شور و شوق،هیجان و غلیان در آنها موج میزند و شاعر به سرحدی از زیبایی بیان میرسد که مستی و "کَلوگریِ" من خواننده را به دنبال دارد. مستیِ بیان شاعر، همه از شور و شوقِ احساساتِ زندگیِ ایلی است که عاشقِ دلباخته در سیاه چادرِ بهونی، طاقتش،طاق گردیده و همچون فرهادِ کوهکن دنا را پناهگاه احساساتِ خود میداند و به عشق یار، کوهکن میگردد و ناممکنترین کار را امری ممکن میانگارد:
کوه دنانَه بِشکَنوم، خاکش بِویزوم / مشک و عنبرش کنوم سی زلفِ عزیزوم...در طول عمر ادبیات غنایی، هیچ شعری و سرودهای مرا این اندازه مست و مسحور نداشته است و احساسات خفته در این بیت، به بُلندایِ دنا و سنگینیِ دنا میباشد،چون ناممکنترین امر را به عشق یار، ممکن میدانند و میخواهد،دنایِ باعظمت و حماسی را برای خوشبویِ زلفِ یار غربال کند.
عاشق در شعر مرحوم داوری به سرحدی از دیوانگی و بیخودی میرسد که سرگردان و ویلون است و فرار را بر قرار ترجیح میدهد و به دامان طبیعت پر از " بابونه، اوریشم و چویل" میرود و اما با بوی خوش چویل به یادِ چویلِ زلف یار میافتد و مستتر و دیوانهتر میگردد.
از قضا سرکنگبین صفرا فزود / روغن بادام خشکی مینمود.
در حسرت بویِ چویلِ زلف یار و غیرت عشقی، هیچگاه دوست ندارد که چشم و شم بویاییِ نامحرم به چویل بیفتد و خطاب به چویل میگوید:
وی چویل تو جَی دَرو نامحرم نبینت.
غیرتِ عشق در تمام وجودش ساری و جاریست و دست رد بر سینه نامحرم میزند.
سیمایِ عاشق در اشعار فریدون داوری
در شعر زنده یاد داوری،عاشق پیوسته به زنجیرِ غم است و از شنیدنِ صدایِ شاهین و کوگِ وجودی یار محروم است و به یادِ کوگِ مستِ" مازه چاسخارِ" خوشخوان و خوش الحان افتاده است و مست و حیرانِ بویِ خوشِ" دَرَمه"،"دینِشت" و چویل است و دلتنگِ سرسخت روزهای که ایلِ یار در پهن دشتِ گسترده سرچنار،دم چنار و سقاوه لنگر انداخته بود، میافتد و آبِ سرد و خنک چشمه را شفابخشِ دلِ شیدایِ خود میداند. چون چشمه در زیست بوم عشایری،میعادگاه و محل وعدههای عاشق و معشوق بوده است و دیداریهای دزدکی و هولکی بر روی چشمه بوده است.
سرچنار سَرچَمنِ چهچه سار و بلبل/نازنین و نَشم ایا، دامنش پر از گل.
سرچنار یادت وخیر،بیشتر ملکِ زیرت/چرخِ گردون فلک بِهسِم و دیرت.
مور صفا، مکانی سرسبز در سرودههای محلی است که یکی از بهشتهای چهارگانه شعر لری، مور صفا میباشد و عاشق، مستِ سرسبزی مورِ صفا گردیده است و مدام میسراید:
گل غریب،مجنون غریب،دل تهله خواره
و آرزوی آن را دارد که روزگار وصال برسد و با بویِ مستِ یار،همراه و همسفر گردد و بر فراز کوه "دنا و نیر"بروند و طبیعت و صحرا را تماشا کنند:
بیو تا بریم سر کوه دنا،دنیانَِ بوینیم.
عاشق سفر را بر حَضَر ترجیح میدهد، چون در سفر، خطر وجود رقیب( نامسلمون،ناکس) وجود ندارد و یار در سفر همه حواسش به او جمع میشود و با او یکدل و یک رو است.
تا بریم یارای یار، سیر و سفر، یارای یار،بی یَک بگردیم.
و این سیر و سفر، سفرهای امروزی همچون سفرهای شمالی و بوشهری نیست، این سفر در دل طبیعت و بر فراز کوهها است.چون انسانِ عاشق طبعی و خویی همچون پرنده قو دارد که همان جا که به دنیا میآید، همان جا عاشق میگردد و دوست دارد بمیرد. پس عاشق سرودههای محلی، در طبیعت عاشق میگردد و در طبیعت به سیر و سفر میپردازد همین خاطر عاشق صبح در کوه دنا و ظهر در کوه خومی و شب در کوه چاسخار دوست دارد که با یار همسفر باشد.
صبح دنا،ظهر خومیه،شو چاسخاره.
غزلِ ایلِ احساس
یکی از غزلیات برجسته مرحوم داوری،ایل احساس است.هر غزل یا عنوان شعری خاص، شاعر را برجسته مینماید و این غزل شاهکار هنری ایشان است و این شعر،زبانزد خاص و عام میباشد و در حافظه تاریخی مردم استان و حتی برون استانی، ماندگار شده است و بطوری که تمام مردم کوچه و بازار به عنوان یک شعر تماما احساسی، در مکالمات روزانه و فرهنگ گفتاری روز، این شعر بر زبان آنها،ساری و جاریست.راز ماندگاری این غزل، علاوه بر موسیقی بیرونی و جادوی مجاورت الفاظ و تجانسِ لفظی، ناشی از هر آن چه از دل برآید، بر دل نشیند، است. بله مرحوم داوری از سوز دل میسرود چون دلی سوخته و عاشق داشت و از دل سوخته و عاشق، احساسی لطیف و زُلال میتراود و باید هر دلی را مست و حیران کند و باید شعرش زبانزد عام و خاص گردد. ایل احساس برآیندِ و برون دادِ آرمانها،آرزوها و امیدهای یک ایلِ سُترگ میباشد که در فراز و نشیبِ زندگی عشایری،دچار محرومیتها و فراقها گردیده است و در پستویِ خاطراتِ ایلی محصور شده بود و اینک اثرات این محرومیتها و فراقها در طبعِ سوزان و درون تفتیده شاعر، زه گونه تراوش کرده و چشمهای از زلالیتِ گلِ برنجاس، برگِ ریواس ایلِ احساس جاری نموده است.آره،مرحوم فریدون اگر میسرود یک ایل میسرود و یک ایل را میسرود.مرحوم داوری نماینده یک ایلِ محروم و دل سوخته بود و به همین خاطر، شعرش و سرودش در گرداگردِ ایل خیمه زده است.
غزلِ خارِ خشک کنگر
یکی دیگر از غزلیات مسحورکننده و مستکننده که هر انسانی را شیدا و مفتون میکند، شعر خار خشک کنگر است که کاست مشهور کوروش اسدپور به عنوان تشِ دل، اسم بسیار با مسمایی است و این عنوان غزل،برخاسته از آتشِ درونی و شوق درونی مرحوم فریدون داوری است که تاثیر آتش گونه بر جای گذاشت و اصطلاحِ خار خشک کنگر، قبل از سرودن این شعر و به کار رفتن در این عنوانِ شعری، اصطلاحی فاقدِ معنایِ احساس بود و هیچ کس به این اصطلاح چند حرفی توجهی نداشت اما، این عنوان بعد از ورود به کوره طبع فروزنده و سوزنده مرحوم داوری، چنان پروده شد و قالب به خود گرفت و رنگ لطیف احساس به خود گرفت که جز ماندگارترین اصطلاحات احساسی در اذهان مردم جای گرفت و هم آوازه اصطلاحاتی، چون؛ "بوی جوی مولیان "رودکی و "میازار موری فردوسی "قرار گرفته است و یکی از زیباترین تصاویر از ناتوانی و بیرمقی عاشق در مقابل معشوق در طول عمر ادبیات غنایی میباشد و این ادعا را از من بپذیرد و مرا مواخذه ننمایید که هیچ کس به اندازه فریدون داوری تا این حد، استیصال و درماندگی عاشق را تصویر ننموده است.باد تند و طوفانِ سرکش وزنده معشوق،وجود هیچ گونه عاشق را سرگردانِ کوهها، دشتها و بیابانها کرده است.
مو خارِ خشکِ کنگرم که بای اِیایِ ایبروم.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
سید کاظم فاضل
چلهگاه سرد زمستان 1403
برای پیگیری اخبار و تحلیلهای بیشتر، کانال خبری کبنا نیوز را دنبال کنید: @kebnanewsir
و نیمه شبی سرد...
با خیالی مست
وضو خواهم گرفت
و تو را خواهم سرود...
با غزلی دَم کرده به احساس
در سردکده پاییز ریزان
تو را خواهم سرود...
(فاضل، یکم آذر گاه ۱۴۰۳ در سوگبادِ فریدون داوری.)
الوعده وفا؛اینک تو را خواهم سرود
و در واماندههای چله گاه سردِ زمستانی تو را خواهم سرود، چون در این سردگاه بینای و رمقِ زمستانی، دلم هوایِ وُردِ غزلت کرده و سرسبزی شلالدونِ ایلت و بویِ چویلِ یادت مرا چون "کوگِ مِن قفس" مست میدارد. وُردِ احساسِ غزلت، جولانگاه قلم ناچیزِ من است، قلمی میرانم تا "نَمِ تیفِ بارونِ قلم" مرا در تفریحگاه یادت خیسِ خاطراتت گرداند.
تا خیالت ایگروم، بُوره ایکنم زین / همچو فرهاد ایروم سی قصر شیرین....
هر چه گُوهتوم بیخیالش، بیخیالش نیتَروم مُو / هر چه خواسُم کم بگردم دُورِ بالش، نیتروم مو/ تا ایایِ مِن خاطِروم خَرسَلِ زلالش نیتروم مو.
آری، بیخیال تو نمیتوان شد و برای پرواز احساس باید ترا سرود. با احساسِ نابِ ایلیات، باید تا کرانههای دور پرواز کرد.
سرودههای غنایی مرحوم فریدون داوری، برون دادِ عواطفِ و احساساتِ درونی شاعر است که نهایت شور و شوق،هیجان و غلیان در آنها موج میزند و شاعر به سرحدی از زیبایی بیان میرسد که مستی و "کَلوگریِ" من خواننده را به دنبال دارد. مستیِ بیان شاعر، همه از شور و شوقِ احساساتِ زندگیِ ایلی است که عاشقِ دلباخته در سیاه چادرِ بهونی، طاقتش،طاق گردیده و همچون فرهادِ کوهکن دنا را پناهگاه احساساتِ خود میداند و به عشق یار، کوهکن میگردد و ناممکنترین کار را امری ممکن میانگارد:
کوه دنانَه بِشکَنوم، خاکش بِویزوم / مشک و عنبرش کنوم سی زلفِ عزیزوم...در طول عمر ادبیات غنایی، هیچ شعری و سرودهای مرا این اندازه مست و مسحور نداشته است و احساسات خفته در این بیت، به بُلندایِ دنا و سنگینیِ دنا میباشد،چون ناممکنترین امر را به عشق یار، ممکن میدانند و میخواهد،دنایِ باعظمت و حماسی را برای خوشبویِ زلفِ یار غربال کند.
عاشق در شعر مرحوم داوری به سرحدی از دیوانگی و بیخودی میرسد که سرگردان و ویلون است و فرار را بر قرار ترجیح میدهد و به دامان طبیعت پر از " بابونه، اوریشم و چویل" میرود و اما با بوی خوش چویل به یادِ چویلِ زلف یار میافتد و مستتر و دیوانهتر میگردد.
از قضا سرکنگبین صفرا فزود / روغن بادام خشکی مینمود.
در حسرت بویِ چویلِ زلف یار و غیرت عشقی، هیچگاه دوست ندارد که چشم و شم بویاییِ نامحرم به چویل بیفتد و خطاب به چویل میگوید:
وی چویل تو جَی دَرو نامحرم نبینت.
غیرتِ عشق در تمام وجودش ساری و جاریست و دست رد بر سینه نامحرم میزند.
سیمایِ عاشق در اشعار فریدون داوری
در شعر زنده یاد داوری،عاشق پیوسته به زنجیرِ غم است و از شنیدنِ صدایِ شاهین و کوگِ وجودی یار محروم است و به یادِ کوگِ مستِ" مازه چاسخارِ" خوشخوان و خوش الحان افتاده است و مست و حیرانِ بویِ خوشِ" دَرَمه"،"دینِشت" و چویل است و دلتنگِ سرسخت روزهای که ایلِ یار در پهن دشتِ گسترده سرچنار،دم چنار و سقاوه لنگر انداخته بود، میافتد و آبِ سرد و خنک چشمه را شفابخشِ دلِ شیدایِ خود میداند. چون چشمه در زیست بوم عشایری،میعادگاه و محل وعدههای عاشق و معشوق بوده است و دیداریهای دزدکی و هولکی بر روی چشمه بوده است.
سرچنار سَرچَمنِ چهچه سار و بلبل/نازنین و نَشم ایا، دامنش پر از گل.
سرچنار یادت وخیر،بیشتر ملکِ زیرت/چرخِ گردون فلک بِهسِم و دیرت.
مور صفا، مکانی سرسبز در سرودههای محلی است که یکی از بهشتهای چهارگانه شعر لری، مور صفا میباشد و عاشق، مستِ سرسبزی مورِ صفا گردیده است و مدام میسراید:
گل غریب،مجنون غریب،دل تهله خواره
و آرزوی آن را دارد که روزگار وصال برسد و با بویِ مستِ یار،همراه و همسفر گردد و بر فراز کوه "دنا و نیر"بروند و طبیعت و صحرا را تماشا کنند:
بیو تا بریم سر کوه دنا،دنیانَِ بوینیم.
عاشق سفر را بر حَضَر ترجیح میدهد، چون در سفر، خطر وجود رقیب( نامسلمون،ناکس) وجود ندارد و یار در سفر همه حواسش به او جمع میشود و با او یکدل و یک رو است.
تا بریم یارای یار، سیر و سفر، یارای یار،بی یَک بگردیم.
و این سیر و سفر، سفرهای امروزی همچون سفرهای شمالی و بوشهری نیست، این سفر در دل طبیعت و بر فراز کوهها است.چون انسانِ عاشق طبعی و خویی همچون پرنده قو دارد که همان جا که به دنیا میآید، همان جا عاشق میگردد و دوست دارد بمیرد. پس عاشق سرودههای محلی، در طبیعت عاشق میگردد و در طبیعت به سیر و سفر میپردازد همین خاطر عاشق صبح در کوه دنا و ظهر در کوه خومی و شب در کوه چاسخار دوست دارد که با یار همسفر باشد.
صبح دنا،ظهر خومیه،شو چاسخاره.
غزلِ ایلِ احساس
یکی از غزلیات برجسته مرحوم داوری،ایل احساس است.هر غزل یا عنوان شعری خاص، شاعر را برجسته مینماید و این غزل شاهکار هنری ایشان است و این شعر،زبانزد خاص و عام میباشد و در حافظه تاریخی مردم استان و حتی برون استانی، ماندگار شده است و بطوری که تمام مردم کوچه و بازار به عنوان یک شعر تماما احساسی، در مکالمات روزانه و فرهنگ گفتاری روز، این شعر بر زبان آنها،ساری و جاریست.راز ماندگاری این غزل، علاوه بر موسیقی بیرونی و جادوی مجاورت الفاظ و تجانسِ لفظی، ناشی از هر آن چه از دل برآید، بر دل نشیند، است. بله مرحوم داوری از سوز دل میسرود چون دلی سوخته و عاشق داشت و از دل سوخته و عاشق، احساسی لطیف و زُلال میتراود و باید هر دلی را مست و حیران کند و باید شعرش زبانزد عام و خاص گردد. ایل احساس برآیندِ و برون دادِ آرمانها،آرزوها و امیدهای یک ایلِ سُترگ میباشد که در فراز و نشیبِ زندگی عشایری،دچار محرومیتها و فراقها گردیده است و در پستویِ خاطراتِ ایلی محصور شده بود و اینک اثرات این محرومیتها و فراقها در طبعِ سوزان و درون تفتیده شاعر، زه گونه تراوش کرده و چشمهای از زلالیتِ گلِ برنجاس، برگِ ریواس ایلِ احساس جاری نموده است.آره،مرحوم فریدون اگر میسرود یک ایل میسرود و یک ایل را میسرود.مرحوم داوری نماینده یک ایلِ محروم و دل سوخته بود و به همین خاطر، شعرش و سرودش در گرداگردِ ایل خیمه زده است.
غزلِ خارِ خشک کنگر
یکی دیگر از غزلیات مسحورکننده و مستکننده که هر انسانی را شیدا و مفتون میکند، شعر خار خشک کنگر است که کاست مشهور کوروش اسدپور به عنوان تشِ دل، اسم بسیار با مسمایی است و این عنوان غزل،برخاسته از آتشِ درونی و شوق درونی مرحوم فریدون داوری است که تاثیر آتش گونه بر جای گذاشت و اصطلاحِ خار خشک کنگر، قبل از سرودن این شعر و به کار رفتن در این عنوانِ شعری، اصطلاحی فاقدِ معنایِ احساس بود و هیچ کس به این اصطلاح چند حرفی توجهی نداشت اما، این عنوان بعد از ورود به کوره طبع فروزنده و سوزنده مرحوم داوری، چنان پروده شد و قالب به خود گرفت و رنگ لطیف احساس به خود گرفت که جز ماندگارترین اصطلاحات احساسی در اذهان مردم جای گرفت و هم آوازه اصطلاحاتی، چون؛ "بوی جوی مولیان "رودکی و "میازار موری فردوسی "قرار گرفته است و یکی از زیباترین تصاویر از ناتوانی و بیرمقی عاشق در مقابل معشوق در طول عمر ادبیات غنایی میباشد و این ادعا را از من بپذیرد و مرا مواخذه ننمایید که هیچ کس به اندازه فریدون داوری تا این حد، استیصال و درماندگی عاشق را تصویر ننموده است.باد تند و طوفانِ سرکش وزنده معشوق،وجود هیچ گونه عاشق را سرگردانِ کوهها، دشتها و بیابانها کرده است.
مو خارِ خشکِ کنگرم که بای اِیایِ ایبروم.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
سید کاظم فاضل
چلهگاه سرد زمستان 1403
برای پیگیری اخبار و تحلیلهای بیشتر، کانال خبری کبنا نیوز را دنبال کنید: @kebnanewsir