تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۱۶:۲۵
کد مطلب : ۴۵۵۵۷۹
یادداشتی از محمود منطقیان؛
«تنهاییِ بزرگ»
۱
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛یادداشتی از محمود منطقیان؛ تنهایی دو گونه است؛ یکی اینکه کسی دور و برت نباشه و به دور از جمع برای مدتی زندگی کنی و یا مدتی در سلول باشی و یا قرنطینه و خلاصه زندگی را دور از جمع و دوست و رفیق بگذرانی و از اینکه کسی همدم و همنشین تو نیست رنج ببری.
اما تنهایی بزرگ، این است که در میان جمع و جامعه باشی و احساس تنهایی و غربت کنی و جمع درکت نکنه و نتوانی همرنگ جماعتی بشوی که مرتب نقش بازی کنند و رنگ عوض نمایند و اهل سود و معاملهاند و حتا روی گل و پرنده و قناری تجارت می کنند و ارزش و اعتبار هر چیز را با متر و ترازو و بهای آن میسنجند و یا جمعی که به خرافهها چسبیدهاند و بدانها دل خوش کردهاند و امید بستهاند و جماعت بیدردی که به نالهها هم میخندند و حسهای انسانی را از دست دادهاند و هرگز به بوته گلی و یا صدای بلبلی و یا چکیدن قطره اشکی از دیدهای خیره نشدهاند و عشق را نه تنها نشناسند، که گمراهی و انحراف و بیماری انگارند و یا گروهی که جان بستانند و نواله گیرند و این را برای خود هنر دانند و برتری شمارند و از مهر مادرانه و آه و درد پدرانه چیزی نفهمند و حس نکنند.
راستی چه رنجی میبردند بزرگانی مانند سقراط و فردوسی که با آن اندیشههای بلندشان در میان جامعه و مردم عصر خویش میزیستند و نادانی و بیخبری یک جامعه را با درد و اندوهی سنگین نظاره میکردند و بر دوش جان میکشیدند.
خدایی حال و درد آن بزرگان در روزگار خویش چگونه بود و چه بار سنگینی بر دل و جانشان سنگینی میکرد؟
این تنهایی گرچه بسیارسنگین و رنجافزا و غمآمیز است، لیکن اگر نیک بنگری، بسیار بزرگ و زیبا و ستودنی و دوستداشتنی است و اگر نبود، زندگی بس هولناک مینمود و جهان جای مناسبی برای زیستن نبود.
این تنهایی بزرگ، تنها از آنِ انسانهای آزاده و خردمندی است که پای بر قله عشق نهادهاند، اما با درد و شکوهی بیمانند همدم و همراهاند.
محمود منطقیان؛ ۹۹/۱۱/۲۰
اما تنهایی بزرگ، این است که در میان جمع و جامعه باشی و احساس تنهایی و غربت کنی و جمع درکت نکنه و نتوانی همرنگ جماعتی بشوی که مرتب نقش بازی کنند و رنگ عوض نمایند و اهل سود و معاملهاند و حتا روی گل و پرنده و قناری تجارت می کنند و ارزش و اعتبار هر چیز را با متر و ترازو و بهای آن میسنجند و یا جمعی که به خرافهها چسبیدهاند و بدانها دل خوش کردهاند و امید بستهاند و جماعت بیدردی که به نالهها هم میخندند و حسهای انسانی را از دست دادهاند و هرگز به بوته گلی و یا صدای بلبلی و یا چکیدن قطره اشکی از دیدهای خیره نشدهاند و عشق را نه تنها نشناسند، که گمراهی و انحراف و بیماری انگارند و یا گروهی که جان بستانند و نواله گیرند و این را برای خود هنر دانند و برتری شمارند و از مهر مادرانه و آه و درد پدرانه چیزی نفهمند و حس نکنند.
راستی چه رنجی میبردند بزرگانی مانند سقراط و فردوسی که با آن اندیشههای بلندشان در میان جامعه و مردم عصر خویش میزیستند و نادانی و بیخبری یک جامعه را با درد و اندوهی سنگین نظاره میکردند و بر دوش جان میکشیدند.
خدایی حال و درد آن بزرگان در روزگار خویش چگونه بود و چه بار سنگینی بر دل و جانشان سنگینی میکرد؟
این تنهایی گرچه بسیارسنگین و رنجافزا و غمآمیز است، لیکن اگر نیک بنگری، بسیار بزرگ و زیبا و ستودنی و دوستداشتنی است و اگر نبود، زندگی بس هولناک مینمود و جهان جای مناسبی برای زیستن نبود.
این تنهایی بزرگ، تنها از آنِ انسانهای آزاده و خردمندی است که پای بر قله عشق نهادهاند، اما با درد و شکوهی بیمانند همدم و همراهاند.
محمود منطقیان؛ ۹۹/۱۱/۲۰