یادداشت ارسالی؛
پندار ما، پندارِ باقر
امید ایزدی
27 دی 1398 ساعت 19:02
در آن روزگاری که چینِ زلفِ جوانانِ بی نوا و بی ریایِ این دیار؛ دیدگاه و گیج گاهِ صاحبانِ جلوس را قلقلک میداد، جوانی از جنسِ شرافت، مهربانی و آزادی، که جام شرابش لبریز از عشق، شادی و آزادی بود، پای در قاموسِ سیاست گذاشت، و بیداد حریفان را در سرزمینِ بیژن و یوتاب، فریاد زد...
در آن روزگاری که چینِ زلفِ جوانانِ بی نوا و بی ریایِ این دیار؛ دیدگاه و گیج گاهِ صاحبانِ جلوس را قلقلک میداد، جوانی از جنسِ شرافت، مهربانی و آزادی، که جام شرابش لبریز از عشق، شادی و آزادی بود، پای در قاموسِ سیاست گذاشت، و بیداد حریفان را در سرزمینِ بیژن و یوتاب، فریاد زد...
نامش باقر و نسبش از سلاله نور...
هموکه یاخته هایِ وجودش، به هر دو رویِ دنا، یعنی خفر و بویر تعلق دارد...
او بود که بر جلایِ طلانمایِ تنگ چشمان، اکسیرِ حقیقت پاشید و فریاد برآورد:
آهای جو فروشانِ گندم نما، جوانان بویر و دنا نیز میتوانند...!
آری، او بود که برایِ زنان، مردان و جوانان این دیارِ بیسراغ، خواستن را به فعل، و برخاستن را به دل کرد!
او بود که به جوانانِ روستاییِ بویری تلنگری زد و به یادشان آورد که: ساتراپهای هخامنش، از این دیار بودهاند!
او بود که بار دگر چقه زناره به تنِ جوانانِ به محاق رفته یِ عشایر کرد و قلم به دستشان داد که در نهایت، ثمره اش صدها مدیر و صاحب منصب شد که امروز آوازه یِ ملی سر میدهند...!
او بود که اصالت و عزتِ بویر و دنا را، در چینهایِ سپیدِ دامنِ دماوند، به اهتزاز درآورد...
او بود که خوابِ گرانِ کوته نظرانِ پر ادعا را آشفته کرد و ندایِ زیلایی را بر لوحِ سفیدشان، حکاکی کرد.
او بود که زخارفِ دنیا فریبش نداد و جاودانه بر اندیشه اش پایمردی کرد و ماند.
او بود که گفت:
فوبیایِ من؛ فقط از یزدان است و لاغیر...
و اینک، در شهرآوردِ اندیشه و سیاست، او یک پدرِ معنوی ست...
و همانگونه که او در راه ما و برای ما ماند،
ما نیز برای او و در راه او میمانیم.
تصمیم با اوست...
پندار ما، پندارِ باقر
و
دیگر هیچ...
---------------------------
امید ایزدی
کد مطلب: 416696