تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۳ تير ۱۴۰۴ ساعت ۰۸:۵۸
کد مطلب : ۵۰۱۸۲۵
روایتی از بازرسی مدیرکل صمت و هیئت همراه از بازار دهدشت
فیلم|پیرمرد خطاب به فرماندار: میوه نمی خوریم ، به فکر روغن و قند باشید/ بازرسی صبحگاهی مدیرکل صمت در کهگیلویه/ تخلفات گسترده نانوا داران/ چرا مدیر کل صمت فقط از نانوایی ها بازدید کرد ؟ / فرماندار کهگیلویه: بازار کهگیلویه ویران است، حتی ممکن است بانک های دهدشت وام های ۲۳ درصدی را ۲۸ درصد به مردم عرضه کنند
۰
کبنا ؛یک روز داغ تیرماهِ دهدشت، جماعتی تقریباً چهلنفره از مدیرکل و فرماندار گرفته تا معاون بازرسی و مدیران شهرستان، تصمیم گرفتند نان را از ته تنور بیرون بکشند! اما آنچه در جریان این عملیات پر سر و صدا دیدند، بیشتر شبیه اپیزود جدیدی از سریال «بازار در مه» بود؛ جایی که آرد گم میشود، کارتخوانها قصه دارند و نانواها با کتشلوار اتوکشیده از مهمانها پذیرایی میکنند. این روایت نه فقط گزارش یک بازرسی، بلکه روایتی است از دستان خالی مردم، نانهای پنهانشده در پوز، و بازاری که حتی فرماندار هم گفت: «ویرانه است...»
صبح یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت پنج و نیم صبح جماعتی تقریباً سی چهل نفره از مدیرکل صمت گرفته تا معاون بازرسی و نظارت صمت ،فرماندار شهرستان کهگیلویه، همراه با چند مسئول شهرستانی، تصمیم گرفتند حال و هوای نانواییهای دهدشت را عوض کنند؛ البته نه با پخت نان بهتر، بلکه با یک قشون کشی که خدا کند ادامه دار باشد و البته ثمر بخش.
صبح یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت پنج و نیم صبح جماعتی تقریباً سی چهل نفره از مدیرکل صمت گرفته تا معاون بازرسی و نظارت صمت ،فرماندار شهرستان کهگیلویه، همراه با چند مسئول شهرستانی، تصمیم گرفتند حال و هوای نانواییهای دهدشت را عوض کنند؛ البته نه با پخت نان بهتر، بلکه با یک قشون کشی که خدا کند ادامه دار باشد و البته ثمر بخش.
از قضا هر هشت ،نه نانواییای که مورد بازدید قرار گرفتند، هر کدام یک پرونده پر و پیمان برای خودش داشت. یکی با پروانه نان تافتون و کارتخوان یارانهای، نان خشک میفروخت. دیگری با آرد دولتی، نان شیرینِ آزادپز پخش میکرد. یکی دیگر هم آرد دولتی را در بازار آزاد می فروخت و با کارتهای اجارهای در دستگاه پوز نانینو کارت میکشید تا یارانه نان بگیرد، نانی که هیچوقت پخته نمیشد.
ماجرا فقط به اینها ختم نمیشد؛ یکی از نانواییها از کودکان زیر سن قانونی برای کار استفاده میکرد، یکی بدون کارت بهداشت نان میپخت، و آن یکی هم در وزن و حجم نان چنان خساست به خرج داده بود که انگار نان با طلا آمیخته بود. فضای بهداشتی بعضیها هم طوری بود که هیچ کنجشکی شب گرسنه نخواهد خوابید حتی اگر مجبور شود آرد بخورد.
حقیقتا قبل از بازدید آخر از آن نانوایی خاص همه چیز عالی و ضربتی و امیدوار کننده بود. تا وقتی به بازدید نمایشی آخر ، رسیدیم.
وقتی یکی از نانوایی ها بخاطر نداشتن کارت بهداشت به دستور معاون دادستان پلمپ شد شاهد اولین پلمپ یک نانوایی در تمام عمر نه چندان متوسط خود بودم که یک نفر با یک جمله ،لذت یکی از اولین ها را بی مزه کرد. گفته بود : دایی یو ککاش وکیله، پسین زنگ ایزنه و قاضی تا سیش بازش کنه.
راستش را بخواهید آرامش صاحب مغازه خبر از استحکامات درونی و پشتیبانی لجستیکی وی می داد. اما اینکه چقدر این پشتیبانی های لجستیکی می تواند مثمر ثمر واقع شود را نمی دانم. ولی کنجکاوم فردا سری بزنم به همین نانوایی و ببینم آیا پشت جبهه سبب فتوحات جدیدی خواهد شد یا نه.
سوار پراید یکی از دوستان شدم، هرچند پراید رو به زوالی بود و شیشه اش بالا نمی آمد.اما دوستم کولرش را روشن کرد که مثلاً خنک بشویم. از این رفیق که پنهان نیست ، از شما چه پنهان ، هوای بیرون از هوای داخل کابین کولر زده خنک تر بود. در کل انگار دهدشت تازه وارد تابستان شد.
وقتی یکی از نانوایی ها بخاطر نداشتن کارت بهداشت به دستور معاون دادستان پلمپ شد شاهد اولین پلمپ یک نانوایی در تمام عمر نه چندان متوسط خود بودم که یک نفر با یک جمله ،لذت یکی از اولین ها را بی مزه کرد. گفته بود : دایی یو ککاش وکیله، پسین زنگ ایزنه و قاضی تا سیش بازش کنه.
راستش را بخواهید آرامش صاحب مغازه خبر از استحکامات درونی و پشتیبانی لجستیکی وی می داد. اما اینکه چقدر این پشتیبانی های لجستیکی می تواند مثمر ثمر واقع شود را نمی دانم. ولی کنجکاوم فردا سری بزنم به همین نانوایی و ببینم آیا پشت جبهه سبب فتوحات جدیدی خواهد شد یا نه.
سوار پراید یکی از دوستان شدم، هرچند پراید رو به زوالی بود و شیشه اش بالا نمی آمد.اما دوستم کولرش را روشن کرد که مثلاً خنک بشویم. از این رفیق که پنهان نیست ، از شما چه پنهان ، هوای بیرون از هوای داخل کابین کولر زده خنک تر بود. در کل انگار دهدشت تازه وارد تابستان شد.
هوا گرفته و شرجی بود. در همین هوای گرفته به یکی از نانواییهای معروف خیابان شریعتی سر زدیم. صاحب نانوایی با کت و شلوار اتو کشیده، خندان، ایستاده بود دم در و با همه دست میداد و خوشآمد میگفت. اصلا فضای خاصی بود ، احساس میکردی دارند فقط برای تو نان می پزند. وقتی اعتراض کردم که این چ بازدیدی است ، انگار طرف از قبل می دانست قرار است به خدمتش برسید. یکی از جمع چهل نفره که تا حالا در دهدشت ندیده بودمش دستم را گرفت و گفت: احتمالا توی گروه شان همه را خبر دار کردند. آن لحظه نمی دانم حواسم پیش چه بود و جوابی ندادم. الان که فکر میکنم به خودم میگم : خاک تو سرت ، باید میگفتی خب شما چهل نفر هم هشت تا گروه پنج نفره میشدین و هم زمان میرفتین بازدید که نتونن همدیگه رو خبر کنن.
ولی خب حالا به فرض هم که گفته بودم. مگه از این پیشنهاد استقبال میکردن؟
بگذریم ، نانوایی آنقدر برق میزد که آدم فکر میکرد هر روز جارو میزنند و واکس میکشند به زمینش. فضا طوری صیقلی بود که میشد تصویر آینده بازار را هم در آن دید.
ماجرا آنقدر ترد و شکننده بود که حتی خود بازرسان هم متوجه شدند همه چیز زیادی گلوبلبل است. چند نفرشان شروع کردند دنبال ایراد گشتن، انگار دنبال ذره آردی بودند در خلأ. اگر چیزی پیدا نمیکردند، لابد دیگران فکر میکردند بین صاحب نانوایی و برخی از همین بازرسان، یک رابطهی رفاقتی یا شاید فراتر وجود دارد. و خب راستش را بخواهید، کسانی که چنین فکری کردند، بیراه نرفتند! البته اگر دنبال سند و مدرک نباشید ، اگه هم مدرک و سند میخواهید هم با توجه به اینکه به پیامک گوشی های این چهل نفر دسترسی ندارم ، ترجیح میدهم حرفم را پس بگیرم که یک وقت دادستان مجدد احضارم نکند. هرچه فکر میکنم اصلا بین صاحب نانوایی و این چهل نفر هیچ ارتباطی نبوده و نیست و در بازرسی های بعدی هم نخواهد بود. اینجور فکر کردن خیلی بهتر است.شما هم مثل من فکر کنید تا کامروا شوید.
از این توهمات شیطانی که اجنبه در حضور معاون دادستان و معاون بازرسی و نظارت صمت در مغزمان انداخت به خدا پناه میبرم.
اما داستان به همینجا ختم نشد. فرماندار که یکی از همین چهل نفر بود، نگاهی به یک میوهفروشی کنار نانوایی انداخت و گفت: «بریم اینم ببینیم.» همین نگاه تصادفی کافی بود تا مشخص شود میوهفروشی مورد نظر نه پروانه کسب دارد، نه کارت بهداشت، نه حتی قیمت روی میوهها یا حتی زیر میوه ها. دو سه مغازهی میوه فروشی هم گویا آش می فروختد، خب آخر همه شان همین آش بود و همین کاسه.توی یکی از همین میوه فروشی ها فرماندار ، شانه رئیس اتاق اصناف کهگیلویه را گرفت و گفت تنها مغازه ای که درک قیمت داشت، پسر خودت بود.فرماندار که در بازار همه گلایه های گرانی روغن و مرغ را به او میکردند دل پری داشت. تا جایی که در حضور مدیرکل و جلوی دوربین ما گفت: «بازار کهگیلویه ویران است.» حتی برای اینکه به مدیرکل بگویید وضعیت چقدر ویران تر از ویران است وقتی از جلو بانک رد شدیم گفت آقای مدیرکل اگر الان وارد همین بانک شویم ، ممکن است بگویند وام های ۲۳ درصد را ما ۲۸ درصد میدهیم ، همینقدر ویران.
راستش را بخواهید برای احساس شرمندگی اش مقابل آن پیرمردی که گفته بود به فکر مردم باشید و از سر تواضع و مردمداری گفته بود چشم و دستانش را می دیدم که خالی است «دلم سوخت و کاری ز دستم بر نیامد» با صدای همای در قلبم پیچید. دورمان شلوغ بود وگرنه گریستن مان حتمی.
در این میان، دو نفر مأمور یادداشت تخلفات هم، بیوقفه در حال نوشتن بودند؛ آنقدر که احتمال میرود تاول روی انگشت شست و اشارهشان زده باشد و شب مجبور شده باشند با پماد و باند بخوابند.
این بازدید اما یک سوال جدی را بیپاسخ گذاشت: چرا در شرایطی که قیمت اقلام اساسی روز به روز در حال پرواز است و برخی اجناس پشت درب انبارها خاک میخورند، همه توان نظارت فقط روی نانواییها متمرکز شده؟ نه اینکه نانواییها نیازی به بازرسی نداشته باشند، اما اگر سری به بقیه بازار بزنید، خواهید دید که آش نانواییها نسبت به سایر اصناف، تقریباً بینمک است..
.jpg)
.jpg)
.jpg)
.jpg)
.jpg)
.jpg)