تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۰۹:۱۴
کد مطلب : ۴۶۸۱۵۷
قتل کوردلانه هنرمند بزرگ، داریوش مهرجویی و همسرش
زیندایره مینا خونین جگرم ...
روايت این اتفاق هولناك با عنوان شب واقعه
۱
کبنا ؛
خبر آنقدر تلخ و ويرانكننده است كه تا لحظاتي بيشتر به شوخي و آزار و اذيتهاي فيك و بيارزش فضاي مجازي ميماند، طوري كه آدم دلش ميخواهد در دهان آدمهايي بكوبد كه بيملاحظه چنين ياوههايي را نيمه شب در شبكههاي مختلف منتشر ميكنند، آنقدر غيرقابل باور كه با ديدن خبر، گوشي موبايل را به گوشهاي پرت ميكنم و ميروم كه بخوابم.
اما طاقت نميآورم، لحظاتي بعد دوباره گوشي را باز ميكنم، خداي من چه ميديدم، دهانم باز ميماند، قدرت پلك زدن ندارم، خبر با سرعت زياد در كانالهاي معتبر منتشر ميشود، در دلم فرياد ميزنم: منتشر نكنيد، به خدا اندكي صبر در انتشار چنين خبر سهمگيني ثواب دارد، عجله نكنيد. در آن وقت شب به خودم اجازه ميدهم و شمارههاي اهالي سينما را ميگيرم تا جواب محكمي براي اين خبرهاي بيارزش داشته باشم، يا خاموش هستند يا جواب نميدهند، شماره رضا درميشيان را ميگيرم خداخدا ميكنم به من بگويد: خانم اين وقت شب شما اين خبر را باور ميكنيد؟ با دبيرم تماس بگيرم؟ به هر كسي كه ميتوانم زنگ ميزنم، خانم وافري كجايي؟ تا اينكه خبري از دوستي در ايسنا براي من ارسال ميشود، دستانم ميلرزد: «محمدمهدي عسگرپور رييس هياترييسه خانه سينما خبر قتل داريوش مهرجويي و همسرش وحيده محمديفر در كرج را تاييد كرد.»
داريوش مهرجويي و همسرش به قتل رسيدند؟ همين؟ مگر ميشود؟ خبر بر سرم آوار شد، چرا؟ به چه جرمي؟ به چه گناهي؟ به همين سادگي؟ نوشتن همين يك خط خبر براي من خبرنگار دشوار و طاقتفرسا و سهمگين است، چگونه ميتوان نام آدم بر پيشاني داشت ولي بيرحمانه و وحشيانه به جواهر ارزشمند ايران حملهور شد؟
در كسري از ثانيه به هر طرف نگاه ميكني فضا پر ميشود از داريوش مهرجويي و همسرش، همه در شوك همه مبهوت همه خشمگين همه ناراحت. نيمههاي شب و ثانيههاي تلخي كه خواب حرام ميشود و دوست داريم بدانيم بر مهرجويي در لحظات پاياني عمر چه گذشته؟ چرا مرد دانا و انديشمند سينماي ايران را به سادگي از دست داديم؟ و صدها چراي ديگر!
با داريوش مهرجويي... و حالا بي او
هارون يشايايي
فقدان داريوش مهرجويي ضايعهاي دردناك براي سينماي ايران و دوستان مهرجويي ميباشد. سينماي ايران مخصوصا سينماي بعد از انقلاب اسلامي از جمله با نام داريوش مهرجويي شناخته ميشود. مهرجويي سينماشناس و سينماگر در ايران و در سينماي جهان است. او سينماشناسي اهل فلسفه بود و سعي داشت انديشههاي فلسفي خود را در فيلمهاي سينمايي بيان كند.
هيچيك از فيلمهايي كه مهرجويي با همكاري شركت پخشيران به قول خودش «راهي سينماي ايران» كرد به هيچ روايتي جز آنكه خودش ميدانست فلسفي نبود، ولي گويا فلسفه در آن جريان داشت.
روزي در مورد فيلم «اجارهنشينها» از او پرسيدم كجاي اين فيلم فلسفي...؟ در نهايت آرامش گفت «خيال ميكني فلسفه از آسمان ميآيد؟ همه زندگي فلسفه است و سينما ميخواهد اگر بتواند گوشهاي از آن را تصوير كند.»
وقتي فيلم هامون ساخته شد در گفتوگويي خودماني به او گفتم: «در هامون فلسفي حرف زدهاي.» در توضيح كامل برايم گفت «ديگران هم اين را ميگويند... ولي هامون هم مثل بقيه فيلمها است فقط كمي جديتر است.» در توضيح بيشتر وقتي حوصله داشت ميگفت «هامون از فيلم اجارهنشينها فلسفيتر نيست و ديگر اينكه زندگي خود فلسفه است البته اگر به آن فكر كني.»
گفتن از مهرجويي به تفصيل بيشتري نياز دارد، براي اينكه موضوعات با هم قاطي نشود، در موقع فيلمبرداري تا تكميل فيلم حرف نميزد، اما وقتي در موقع نمايش فيلم بر فيلم پافشاري ميكرد كه نظر بيننده را بداند جدي بود. با مهرجويي بودن و همكاري كردن يك وجه ديگري هم داشت و آن اينكه ظاهرا ديگران و خودش را جدي نميگرفت كه برعكس هر نوشته يا گفتهاي چنان جدي ميگرفت كه انسان را واميداشت هميشه متوجه گفتههاي خود باشد.
به چه گناهي؟
هومن سيدي نوشت: ساعت از چهار بامداد گذشته و هنوز خواب به چشمانم نيامده به اخبار سياه عادت كردم، هر روز يك فاجعه دردناك از فوت عزيز تازه از دست رفته؛ فردوس كاوياني و آتيلاي نازنينم بگير تا تمام كساني كه تركمان كردند، مخصوصا اين يك سال گذشته پير و جوان كم نبودند كساني كه تنهايمان گذاشتند.
چه خانوادهها كه داغشان هنوز تازه است. درست است كه مرگ حق است اما مرگ ناحق ظلم اين دگر چگونه اتفاقي بود؟ كاش كسي بگويد همهچيز كابوس است؟ كاش كسي بگويد اين سياهي روزي تمام ميشود مرگ افتاده به جانمان جان و جسم ميگيرد در دم كشتار شبانه در خانه آقاي مهرجويي، باور نكردني است
سهمناك و موحش است به چه گناهي؟
آنهم اينگونه وهمناك عدهاي، دو انسان بيدفاع را كشتار كنند چه ميشود گفت زبان قاصر است.
انگاري تمام زندگيمان به ديواري پوسيده بسنده دارد، اين ديگر چطور تكيهگاهي است، چه سهل ميشود صبح را نديد عجب. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل، روح بزرگوارتان گرامي عاليجناب داريوش مهرجويي و خانم وحيده محمديفر.
ز منجنيق فلك سنگ فتنه ميبارد
مهدي كرمپور فيلمساز شناخته شده سينماي ايران در همين رابطه در باني فيلم مينويسد: حالا گوشهگوشه كارنامه اين سالهايم پر از جاي خالي شده. سوراخ سوراخ. از همكاران و رفقاي رفتهام.
وقتي برگشتم پيام منتقل شد و من به خودم قول داده بودم ديگر مطلقا چيزي ننويسم.
با عباس معروفي بغضم شكست اما... و با رفتن مهرجويي... قول ميدهم آخرينش باشد. بعد از او كسي نمانده است.
نوشته بودم او اندازه حافظ و سعدي است. به اهميت ستونهاي تختجمشيد كه خشونت لودگان در اين روزهاي كمسوادي حتا به او هم رحم نكرده بود.
گيرم چند فيلم بد هم ساخته باشد. گيرم ديگر خسته و محافظهكار شده باشد كه نشده بود. مگر چه كسي به اندازه او در تاريخ سينماي ايران فيلم خوب دارد؟
اگر كساني قلههايي ساختند، او سلسله جبال دارد. جاي او و پشت در، چه كسي ايستاده بود؟
وقتي وارد اين حرفه شدم، همه حجت من در سينما داريوش مهرجويي بود. زماني فكر ميكردم با سينما ميشود... خودش گفت ما گول خورديم و حالا تو ما را در آن سردابه قرون وسطايي با كساني كه اميدي به رستگاريشان نيست، تنها رها كردي و رفتي.
آقا. مرشد. رفيق. استاد. «علي عابديني». خوشحالم در كنارت و با هم يك فيلم ساختيم. بماند به يادگار.
مظلوميت و مرگ معصومانه
ابوالفضل نجيب
بدترين زمان ممكن براي شنيدن خبرهاي بد و دلخراش از نوع آنچه درباره به قتل رسيدن داريوش مهرجويي و همسرش رسانهاي شد، نيمههاي شب است؛ آنهم درست در ساعاتي كه بعد از دنبال كردن اخبار غمانگيز جنگ و كشتار غير نظاميان با چشماني اشكبار و بغضي كه فرجام آن معلوم نيست، قرار است پلكهايت را روي هم بگذاري تا بلكه براي ساعتي همهچيز را فراموش كني، حتي اگر قرار باشد صبح را با هزار غم و اندوه و نگراني دوباره و مضاعف شروع كني. شنيدن خبر دو مرگ دلخراش كه هنوز جزييات آن را نميداني و همه خبرها مثل هم و از روي دست هم كپي شدهاند و آن موقع نيمه شب كه به تعبير بيضايي يعني وقتي همه در خواب بوديم، براي ما جماعتي كه روزگارمان را در هر لحظه با شوك مرگ اين و آن و جنگ ميان آن و اين ميگذرانيم، عليالظاهر بايد امر عادي و روزمره باشد. اما اگر هم باشد قتلهايي اينچنين فجيع هنوز آنچنان كه بايد و شايد نبايد و نميتواند عادي تلقي كرد. آنچه در اولين لحظه شنيدن خبر قتل داريوش مهرجويي و همسرش به ذهن خطور ميكند، دلايل و انگيزههاي قتل است.
قتل فيلمسازي كه عليالقاعده چه بسا بايد سالهاي پاياني عمر خود را سپري ميكرد. در اين سنگيني پاسي از شب كه به صبح نزديكتر است تا به شب گذشته چارهاي جز انتظار كشيدن براي برآمدن تمام و كمال صبح فردا نيست. مثل هميشه و همواره چارهاي نيست جز صبوري كردن تا برآمدن آفتاب و تابيدن آن بر وقايعي كه اغلب در شب تيره و تنهايي و غربت رقم خورده و ميخورند. نوشتن درباره غربت و غريبي در زمانهاي كه مرگ انگار به تعبير آن فيلمساز به غربت رفته كسب و كار شده است. زمان نوشتن درباره اهريمن ترس است كه بيهنگام و با هنگام با آن زندگي ميكنيم. نوشتن درباره قساوت و بيرحمي عاديشدهاي است كه پير و جوان و زن و كودك نميشناسد. نوشتن درباره هر آن چيزي است كه زندگي را از مدار عادي و معمولي خود به كابوس بدل كرده است. جاي حرف زدن درباره چيزهاي عادي و معمول زندگي مثل لذت بردن از تماشاي يك فيلم، خواندن يك كتاب خوب، گوش سپردن به يك قطعه موسيقي روحنواز، تماشاي يك تابلو نقاشي، خوانش يك داستان و لذت آن را، ترس و هراس و كابوس مرگ گرفته است.
در اين لحظات نميشود درباره مهرجويي و شخصيت او حرفي زد و نوشت. مهم نيست مهرجويي كي بوده و در تاريخ سينماي اين ديار چه نقشي داشته، دهها مقاله و يادداشت و خاطره و... در اين باره خواهند نوشت. در اين اولين ساعات خبر قتل او و همسرش آنچه بايد درباره او و همسرش نوشت مظلوميت و مرگ معصومانه اين زوج است. بيشتر نوشتن سوگنامه براي پيرمردي است كه همچنان به فرداي اين ديار و مردمش اميد داشت.
3صبح يكشنبه
مگر مهمترين داشته مردم ايران امنيت نيست؟
بلافاصله شوراي عالي تهيهكنندگان و كانون كارگردانان سينما در بيانيه مشتركي واقعه قتل داريوش مهرجويي و همسرش را تلخ و ناباورانه خواندند و از مقامات مسوول خواستند كه براي پيشگيري از شايعهها، نسبت به اطلاعرساني اين قتل هولناك اقدام كنند. در اين بيانيه آمده: شوكي غريب و ناباورانه براي سينما و همه فرهنگ ايران، داريوش مهرجويي داناي بزرگ و پدر سينماي ايران ديشب به شكل فجيعي با همسرش به قتل رسيده، مگر مهمترين داشته مردم ايران كه برايش فراوان هم تبليغ ميشود، امنيت نيست؟ اين در كدام تعريف امنيت ميگنجد كه پيرمردي هشتاد و چندساله و همسرش در امنترين مكانشان، در خانهشان، اينگونه سلاخي شوند؟! جنايت در هر جاي جهان ممكن است اتفاق بيفتد ولي دانستن حقيقت در كمترين زمان ممكن حق مردم است، خصوصا در ارتباط با هنرمندان و مشاهيرشان از پليس امنيت به عنوان حافظ اصلي شهروندان تقاضا ميكنيم با توجه به دوربينهاي نصب شده در سكونتگاه ايشان و حفاظت بيروني ساختمان، در ساعات آينده و براي جلوگيري از بروز هرگونه شايعات، هرچه زودتر ابعاد اين فاجعه بزرگ را روشن كنند.
قلمهايمان مثل قلبهايمان
در خود شكسته است
انجمن منتقدان سينما هم با عنوان «تسليت نميگوييم، محكوم ميكنيم» درباره قتل داريوش مهرجويي بيانيه صادر كردند. در بيانيه انجمن منتقدان آمده: از داريوش مهرجويي نوشتن، اتفاق تازهاي براي منتقدان سينما نيست. آنها همواره از او و آثارش و نقش بزرگي كه در اعتبار بخشيدن به سينماي ايران داشته، نوشتهاند و چه بسا سينما را از او آموختهاند.
كمتر ميتوان منتقد و نويسندهاي سينمايي را پيدا كرد كه درباره مهرجويي ننوشته باشد اما حالا نوشتن از او و فاجعه شومي كه براي او رخ داده است، دشوار است؛ نوشتن از قتل فجيع و شرمآور فيلمسازي كه راوي شور و شعور زندگي بود. قلمهايمان مثل قلبهايمان در خود شكسته است. انگار خواب حميد هامون درباره خالق آن تعبير شده كه گفته بود: «خواب ديدم كه در سردابه قرون وسطايي سلاخي ميشوم.»
آري او و همسرش را سلاخي كردند! آنهم در امنترين مكان ممكن! در منزل شخصياش! چه كسي اين ميزانسن هولناك را چيده است؟ چه كسي در برابر قتل اين قله سينماي ايران پاسخگوست؟!
ما اعضاي انجمن منتقدان و نويسندگان سينمايي اين واقعه را تسليت نميگوييم. او نمرده كه تسليت گفت. داريوش مهرجويي به قتل رسيده و ما آن را محكوم ميكنيم و خواهان خونخواهي او هستيم.
و جنايت كامل اينچنين است
انجمن فيلمنامهنويسان خانه سينما هم در پي فاجعه كشته شدن داريوش مهرجويي و همسرش پيامي را منتشر كرد.
در اين پيام آمده است: صداي كشيده شدن كارد بر استخوان حلقوم را ميشنويم. روزها و شبهاي زيادي در تنهايي و در جمع، اين صدا را خواهيم شنيد. جنايت كامل اينچنين است؛ سر يك انسان بريده نميشود، استخوانهاي حنجره هزاران نفر به آرامي، با نفرت و پلشتي از گوشت و رگها و اعصاب و مفاصل جدا ميشوند، در فاصله ميان گوشها.
مغزها در جمجمهها ميسوزند و پيش از آنكه آخرين بقاياي نور در چشمان استادمان داريوش مهرجويي و همسرش تاريك شود، دنياي ما نيز خاموش ميشود.
آري خاطرات جمعي ما برمبناي قانون بقاي رنج اينگونه خواهد بود.
عزاي عمومي براي اهالي سينما
همچنين سخنگوي خانه سينما درباره جديدترين جلسهاي كه در پي قتل هولناك داريوش مهرجويي و همسرش وحيده محمديفر در خانه سينما برگزار شده است، توضيحات كوتاهي داد.
رسول صدرعاملي در گفتوگويي با ايسنا گفت: جلسهاي براي اطلاعرساني مراسم تشييع با حضور هيات رييسه و نمايندگان سازمان سينمايي در خانه سينما برگزار شد و پس از بحث و بررسي درباره قتل هولناك اين كارگردان سينما مقرر شد كه از امروز دوشنبه ۲۴ مهر ماه به نشانه احترام، سه روز عزاي عمومي براي اهالي سينما و دوستداران آقاي مهرجويي اعلام شود و همزمان با مراسم تشييع نيز يك روز تمام پروژههاي سينمايي در سراسر كشور تعطيل شوند.
او خبر داد كه جزييات مراسم خاكسپاري، زمان و مكان آن متعاقبا اعلام ميشود.
سخنگوي خانه سينما تاكيد كرد كه جزييات بيشتر اين حادثه بايد از سوي منابع رسمي اعلام شود و ما به عنوان تشكلهاي صنفي پيگير جدي آن هستيم تا هر چه زودتر عاملين آن مجازات شوند.
اما طاقت نميآورم، لحظاتي بعد دوباره گوشي را باز ميكنم، خداي من چه ميديدم، دهانم باز ميماند، قدرت پلك زدن ندارم، خبر با سرعت زياد در كانالهاي معتبر منتشر ميشود، در دلم فرياد ميزنم: منتشر نكنيد، به خدا اندكي صبر در انتشار چنين خبر سهمگيني ثواب دارد، عجله نكنيد. در آن وقت شب به خودم اجازه ميدهم و شمارههاي اهالي سينما را ميگيرم تا جواب محكمي براي اين خبرهاي بيارزش داشته باشم، يا خاموش هستند يا جواب نميدهند، شماره رضا درميشيان را ميگيرم خداخدا ميكنم به من بگويد: خانم اين وقت شب شما اين خبر را باور ميكنيد؟ با دبيرم تماس بگيرم؟ به هر كسي كه ميتوانم زنگ ميزنم، خانم وافري كجايي؟ تا اينكه خبري از دوستي در ايسنا براي من ارسال ميشود، دستانم ميلرزد: «محمدمهدي عسگرپور رييس هياترييسه خانه سينما خبر قتل داريوش مهرجويي و همسرش وحيده محمديفر در كرج را تاييد كرد.»
داريوش مهرجويي و همسرش به قتل رسيدند؟ همين؟ مگر ميشود؟ خبر بر سرم آوار شد، چرا؟ به چه جرمي؟ به چه گناهي؟ به همين سادگي؟ نوشتن همين يك خط خبر براي من خبرنگار دشوار و طاقتفرسا و سهمگين است، چگونه ميتوان نام آدم بر پيشاني داشت ولي بيرحمانه و وحشيانه به جواهر ارزشمند ايران حملهور شد؟
در كسري از ثانيه به هر طرف نگاه ميكني فضا پر ميشود از داريوش مهرجويي و همسرش، همه در شوك همه مبهوت همه خشمگين همه ناراحت. نيمههاي شب و ثانيههاي تلخي كه خواب حرام ميشود و دوست داريم بدانيم بر مهرجويي در لحظات پاياني عمر چه گذشته؟ چرا مرد دانا و انديشمند سينماي ايران را به سادگي از دست داديم؟ و صدها چراي ديگر!
با داريوش مهرجويي... و حالا بي او
هارون يشايايي
فقدان داريوش مهرجويي ضايعهاي دردناك براي سينماي ايران و دوستان مهرجويي ميباشد. سينماي ايران مخصوصا سينماي بعد از انقلاب اسلامي از جمله با نام داريوش مهرجويي شناخته ميشود. مهرجويي سينماشناس و سينماگر در ايران و در سينماي جهان است. او سينماشناسي اهل فلسفه بود و سعي داشت انديشههاي فلسفي خود را در فيلمهاي سينمايي بيان كند.
هيچيك از فيلمهايي كه مهرجويي با همكاري شركت پخشيران به قول خودش «راهي سينماي ايران» كرد به هيچ روايتي جز آنكه خودش ميدانست فلسفي نبود، ولي گويا فلسفه در آن جريان داشت.
روزي در مورد فيلم «اجارهنشينها» از او پرسيدم كجاي اين فيلم فلسفي...؟ در نهايت آرامش گفت «خيال ميكني فلسفه از آسمان ميآيد؟ همه زندگي فلسفه است و سينما ميخواهد اگر بتواند گوشهاي از آن را تصوير كند.»
وقتي فيلم هامون ساخته شد در گفتوگويي خودماني به او گفتم: «در هامون فلسفي حرف زدهاي.» در توضيح كامل برايم گفت «ديگران هم اين را ميگويند... ولي هامون هم مثل بقيه فيلمها است فقط كمي جديتر است.» در توضيح بيشتر وقتي حوصله داشت ميگفت «هامون از فيلم اجارهنشينها فلسفيتر نيست و ديگر اينكه زندگي خود فلسفه است البته اگر به آن فكر كني.»
گفتن از مهرجويي به تفصيل بيشتري نياز دارد، براي اينكه موضوعات با هم قاطي نشود، در موقع فيلمبرداري تا تكميل فيلم حرف نميزد، اما وقتي در موقع نمايش فيلم بر فيلم پافشاري ميكرد كه نظر بيننده را بداند جدي بود. با مهرجويي بودن و همكاري كردن يك وجه ديگري هم داشت و آن اينكه ظاهرا ديگران و خودش را جدي نميگرفت كه برعكس هر نوشته يا گفتهاي چنان جدي ميگرفت كه انسان را واميداشت هميشه متوجه گفتههاي خود باشد.
به چه گناهي؟
هومن سيدي نوشت: ساعت از چهار بامداد گذشته و هنوز خواب به چشمانم نيامده به اخبار سياه عادت كردم، هر روز يك فاجعه دردناك از فوت عزيز تازه از دست رفته؛ فردوس كاوياني و آتيلاي نازنينم بگير تا تمام كساني كه تركمان كردند، مخصوصا اين يك سال گذشته پير و جوان كم نبودند كساني كه تنهايمان گذاشتند.
چه خانوادهها كه داغشان هنوز تازه است. درست است كه مرگ حق است اما مرگ ناحق ظلم اين دگر چگونه اتفاقي بود؟ كاش كسي بگويد همهچيز كابوس است؟ كاش كسي بگويد اين سياهي روزي تمام ميشود مرگ افتاده به جانمان جان و جسم ميگيرد در دم كشتار شبانه در خانه آقاي مهرجويي، باور نكردني است
سهمناك و موحش است به چه گناهي؟
آنهم اينگونه وهمناك عدهاي، دو انسان بيدفاع را كشتار كنند چه ميشود گفت زبان قاصر است.
انگاري تمام زندگيمان به ديواري پوسيده بسنده دارد، اين ديگر چطور تكيهگاهي است، چه سهل ميشود صبح را نديد عجب. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل، روح بزرگوارتان گرامي عاليجناب داريوش مهرجويي و خانم وحيده محمديفر.
ز منجنيق فلك سنگ فتنه ميبارد
مهدي كرمپور فيلمساز شناخته شده سينماي ايران در همين رابطه در باني فيلم مينويسد: حالا گوشهگوشه كارنامه اين سالهايم پر از جاي خالي شده. سوراخ سوراخ. از همكاران و رفقاي رفتهام.
وقتي برگشتم پيام منتقل شد و من به خودم قول داده بودم ديگر مطلقا چيزي ننويسم.
با عباس معروفي بغضم شكست اما... و با رفتن مهرجويي... قول ميدهم آخرينش باشد. بعد از او كسي نمانده است.
نوشته بودم او اندازه حافظ و سعدي است. به اهميت ستونهاي تختجمشيد كه خشونت لودگان در اين روزهاي كمسوادي حتا به او هم رحم نكرده بود.
گيرم چند فيلم بد هم ساخته باشد. گيرم ديگر خسته و محافظهكار شده باشد كه نشده بود. مگر چه كسي به اندازه او در تاريخ سينماي ايران فيلم خوب دارد؟
اگر كساني قلههايي ساختند، او سلسله جبال دارد. جاي او و پشت در، چه كسي ايستاده بود؟
وقتي وارد اين حرفه شدم، همه حجت من در سينما داريوش مهرجويي بود. زماني فكر ميكردم با سينما ميشود... خودش گفت ما گول خورديم و حالا تو ما را در آن سردابه قرون وسطايي با كساني كه اميدي به رستگاريشان نيست، تنها رها كردي و رفتي.
آقا. مرشد. رفيق. استاد. «علي عابديني». خوشحالم در كنارت و با هم يك فيلم ساختيم. بماند به يادگار.
مظلوميت و مرگ معصومانه
ابوالفضل نجيب
بدترين زمان ممكن براي شنيدن خبرهاي بد و دلخراش از نوع آنچه درباره به قتل رسيدن داريوش مهرجويي و همسرش رسانهاي شد، نيمههاي شب است؛ آنهم درست در ساعاتي كه بعد از دنبال كردن اخبار غمانگيز جنگ و كشتار غير نظاميان با چشماني اشكبار و بغضي كه فرجام آن معلوم نيست، قرار است پلكهايت را روي هم بگذاري تا بلكه براي ساعتي همهچيز را فراموش كني، حتي اگر قرار باشد صبح را با هزار غم و اندوه و نگراني دوباره و مضاعف شروع كني. شنيدن خبر دو مرگ دلخراش كه هنوز جزييات آن را نميداني و همه خبرها مثل هم و از روي دست هم كپي شدهاند و آن موقع نيمه شب كه به تعبير بيضايي يعني وقتي همه در خواب بوديم، براي ما جماعتي كه روزگارمان را در هر لحظه با شوك مرگ اين و آن و جنگ ميان آن و اين ميگذرانيم، عليالظاهر بايد امر عادي و روزمره باشد. اما اگر هم باشد قتلهايي اينچنين فجيع هنوز آنچنان كه بايد و شايد نبايد و نميتواند عادي تلقي كرد. آنچه در اولين لحظه شنيدن خبر قتل داريوش مهرجويي و همسرش به ذهن خطور ميكند، دلايل و انگيزههاي قتل است.
قتل فيلمسازي كه عليالقاعده چه بسا بايد سالهاي پاياني عمر خود را سپري ميكرد. در اين سنگيني پاسي از شب كه به صبح نزديكتر است تا به شب گذشته چارهاي جز انتظار كشيدن براي برآمدن تمام و كمال صبح فردا نيست. مثل هميشه و همواره چارهاي نيست جز صبوري كردن تا برآمدن آفتاب و تابيدن آن بر وقايعي كه اغلب در شب تيره و تنهايي و غربت رقم خورده و ميخورند. نوشتن درباره غربت و غريبي در زمانهاي كه مرگ انگار به تعبير آن فيلمساز به غربت رفته كسب و كار شده است. زمان نوشتن درباره اهريمن ترس است كه بيهنگام و با هنگام با آن زندگي ميكنيم. نوشتن درباره قساوت و بيرحمي عاديشدهاي است كه پير و جوان و زن و كودك نميشناسد. نوشتن درباره هر آن چيزي است كه زندگي را از مدار عادي و معمولي خود به كابوس بدل كرده است. جاي حرف زدن درباره چيزهاي عادي و معمول زندگي مثل لذت بردن از تماشاي يك فيلم، خواندن يك كتاب خوب، گوش سپردن به يك قطعه موسيقي روحنواز، تماشاي يك تابلو نقاشي، خوانش يك داستان و لذت آن را، ترس و هراس و كابوس مرگ گرفته است.
در اين لحظات نميشود درباره مهرجويي و شخصيت او حرفي زد و نوشت. مهم نيست مهرجويي كي بوده و در تاريخ سينماي اين ديار چه نقشي داشته، دهها مقاله و يادداشت و خاطره و... در اين باره خواهند نوشت. در اين اولين ساعات خبر قتل او و همسرش آنچه بايد درباره او و همسرش نوشت مظلوميت و مرگ معصومانه اين زوج است. بيشتر نوشتن سوگنامه براي پيرمردي است كه همچنان به فرداي اين ديار و مردمش اميد داشت.
3صبح يكشنبه
مگر مهمترين داشته مردم ايران امنيت نيست؟
بلافاصله شوراي عالي تهيهكنندگان و كانون كارگردانان سينما در بيانيه مشتركي واقعه قتل داريوش مهرجويي و همسرش را تلخ و ناباورانه خواندند و از مقامات مسوول خواستند كه براي پيشگيري از شايعهها، نسبت به اطلاعرساني اين قتل هولناك اقدام كنند. در اين بيانيه آمده: شوكي غريب و ناباورانه براي سينما و همه فرهنگ ايران، داريوش مهرجويي داناي بزرگ و پدر سينماي ايران ديشب به شكل فجيعي با همسرش به قتل رسيده، مگر مهمترين داشته مردم ايران كه برايش فراوان هم تبليغ ميشود، امنيت نيست؟ اين در كدام تعريف امنيت ميگنجد كه پيرمردي هشتاد و چندساله و همسرش در امنترين مكانشان، در خانهشان، اينگونه سلاخي شوند؟! جنايت در هر جاي جهان ممكن است اتفاق بيفتد ولي دانستن حقيقت در كمترين زمان ممكن حق مردم است، خصوصا در ارتباط با هنرمندان و مشاهيرشان از پليس امنيت به عنوان حافظ اصلي شهروندان تقاضا ميكنيم با توجه به دوربينهاي نصب شده در سكونتگاه ايشان و حفاظت بيروني ساختمان، در ساعات آينده و براي جلوگيري از بروز هرگونه شايعات، هرچه زودتر ابعاد اين فاجعه بزرگ را روشن كنند.
قلمهايمان مثل قلبهايمان
در خود شكسته است
انجمن منتقدان سينما هم با عنوان «تسليت نميگوييم، محكوم ميكنيم» درباره قتل داريوش مهرجويي بيانيه صادر كردند. در بيانيه انجمن منتقدان آمده: از داريوش مهرجويي نوشتن، اتفاق تازهاي براي منتقدان سينما نيست. آنها همواره از او و آثارش و نقش بزرگي كه در اعتبار بخشيدن به سينماي ايران داشته، نوشتهاند و چه بسا سينما را از او آموختهاند.
كمتر ميتوان منتقد و نويسندهاي سينمايي را پيدا كرد كه درباره مهرجويي ننوشته باشد اما حالا نوشتن از او و فاجعه شومي كه براي او رخ داده است، دشوار است؛ نوشتن از قتل فجيع و شرمآور فيلمسازي كه راوي شور و شعور زندگي بود. قلمهايمان مثل قلبهايمان در خود شكسته است. انگار خواب حميد هامون درباره خالق آن تعبير شده كه گفته بود: «خواب ديدم كه در سردابه قرون وسطايي سلاخي ميشوم.»
آري او و همسرش را سلاخي كردند! آنهم در امنترين مكان ممكن! در منزل شخصياش! چه كسي اين ميزانسن هولناك را چيده است؟ چه كسي در برابر قتل اين قله سينماي ايران پاسخگوست؟!
ما اعضاي انجمن منتقدان و نويسندگان سينمايي اين واقعه را تسليت نميگوييم. او نمرده كه تسليت گفت. داريوش مهرجويي به قتل رسيده و ما آن را محكوم ميكنيم و خواهان خونخواهي او هستيم.
و جنايت كامل اينچنين است
انجمن فيلمنامهنويسان خانه سينما هم در پي فاجعه كشته شدن داريوش مهرجويي و همسرش پيامي را منتشر كرد.
در اين پيام آمده است: صداي كشيده شدن كارد بر استخوان حلقوم را ميشنويم. روزها و شبهاي زيادي در تنهايي و در جمع، اين صدا را خواهيم شنيد. جنايت كامل اينچنين است؛ سر يك انسان بريده نميشود، استخوانهاي حنجره هزاران نفر به آرامي، با نفرت و پلشتي از گوشت و رگها و اعصاب و مفاصل جدا ميشوند، در فاصله ميان گوشها.
مغزها در جمجمهها ميسوزند و پيش از آنكه آخرين بقاياي نور در چشمان استادمان داريوش مهرجويي و همسرش تاريك شود، دنياي ما نيز خاموش ميشود.
آري خاطرات جمعي ما برمبناي قانون بقاي رنج اينگونه خواهد بود.
عزاي عمومي براي اهالي سينما
همچنين سخنگوي خانه سينما درباره جديدترين جلسهاي كه در پي قتل هولناك داريوش مهرجويي و همسرش وحيده محمديفر در خانه سينما برگزار شده است، توضيحات كوتاهي داد.
رسول صدرعاملي در گفتوگويي با ايسنا گفت: جلسهاي براي اطلاعرساني مراسم تشييع با حضور هيات رييسه و نمايندگان سازمان سينمايي در خانه سينما برگزار شد و پس از بحث و بررسي درباره قتل هولناك اين كارگردان سينما مقرر شد كه از امروز دوشنبه ۲۴ مهر ماه به نشانه احترام، سه روز عزاي عمومي براي اهالي سينما و دوستداران آقاي مهرجويي اعلام شود و همزمان با مراسم تشييع نيز يك روز تمام پروژههاي سينمايي در سراسر كشور تعطيل شوند.
او خبر داد كه جزييات مراسم خاكسپاري، زمان و مكان آن متعاقبا اعلام ميشود.
سخنگوي خانه سينما تاكيد كرد كه جزييات بيشتر اين حادثه بايد از سوي منابع رسمي اعلام شود و ما به عنوان تشكلهاي صنفي پيگير جدي آن هستيم تا هر چه زودتر عاملين آن مجازات شوند.