تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۵ تير ۱۴۰۲ ساعت ۱۸:۵۵
کد مطلب : ۴۶۴۸۰۰
یادداشت ارسالی
ممکن است بچههای ما هم از سر شیطنت به قطارهای در حال حرکت سنگ بیندازند؟!
فرانک روایی
۰
کبنا ؛فرانک روایی: بچهتر که بودم؛ یعنی وقتی تقریباٌ نه-ده ساله بودم. آن موقع رویاهای بزرگی در سر داشتم؛ رویای تأثیرگذار بودن، رویای بزرگ شدن و موفق و مشهور شدن، رویای یه کارهای شدن! دردسرتان ندهم بچه که بودم فکر میکردم بزرگ که شدم دنیا را تغییر میدهم به خاطر همین همیشه پول تو جیبیهایم را جمع میکردم و کتاب میخریدم و هر کتاب را چندین بار هم میخواندم. آن موقعها میشد با پول تو جیبی کتاب خرید. همیشه توی کتابها میخواندم صدای سوت قطار بچهها را از خواب بیدار کرد، بچهها دنبال قطار دویدند، بچهها به شیشه قطار سنگ میانداختند، فلانی چند دقیقه دیر رسید و قطارش رفته بود، توی راهآهن منتظر مادرش نشسته بود و خلاصه از این جور چیزها.
اصلاٌ جای دور چرا؟ همان موقع که درس دهقان فداکار( ریزعلی خواجوی) را در کلاس سوم خواندیم؛ همان موقع من این درس را نفهمیدم. من مطمئنم معلممان هم نفهمیده بود فقط از روی درس خواندیم و رفتیم. اقرار میکنم هنوز هم نفهمیدم! خب قطار ندیده بودیم نه من، نه معلمم، نه همکلاسیهایم و نه هیچ از در و همسایه! خب ندیده بودیم و به خاطر همین هم متوجه نشدیم دهقان فداکار چطور رفت روی ریل، اصلا ریل چیست؟ اصلاٌ قطار با چه سرعتی میرود؟! اصلاٌ چرا راننده قطار خودش متوجه ریزش کوه نمیشد؟! جواب هیچ کدام از این سوالها را آن روزنمیدانستیم؛ چون ندیده بودیم. آن موقع هم که گوگل نبود،گوشی نبود این اصطلاحات سرچ و اینها نبود!
القصه دردسرتان ندهم؛ آن موقعها دلم میخواست یکی از آن بچههایی باشم که قطار دیده، به ایستگاه قطار میرود و در ایستگاه قطار منتظر مادرش مینشیند. به پدرم گفتم دلم میخواهد ببینم قطار چطوری است. پدرم قول داد مرا با قطار ببرد مشهد. گفت؛ تابستان که شد اگر معدلت خوب شد میرویم اهواز بعد با قطار میرویم مشهد؛ بهار همان سال پدرم فوت کرد و من رویای قطار دیدن را با پدرم خاک کردم. باورتان میشود هنوز هم قطار سوار نشدم؟! حالا برای بچهام کتاب که میخرم، کتابهایی را انتخاب میکنم که قطار نداشته باشند، متوجهید که چه میگویم؟!
حالا که جناب رئیس جمهور کشور عزیزمان ایران ایران قصد سفر به استان کهگیلویه و بویراحمد را دارد و بحث مطالبات مردمی و مسوولی داغ داغ است؛ لابهلای اخبار دیدم احداث راهآهن یاسوج- اقلید از جمله مطالبات جدی مردم و مسوولان استان است یاد خاطرات خودم با قطار افتادم و با خودم گفتم؛ یعنی ممکن است این پروژه پیگیری شود و بچههای ما بدانند قطار چیست، چگونه حرکت میکند؟! برای مسافران پشت شیشه دست تکان دهند، از سر شیطنت به قطارهای در حال حرکت سنگ بیندازند، توی ایستگاه قطار منتظر بنشینند و میشود مادری از ترس اینکه نتواند به بچهاش قطار را نشان دهد؛ کتابهایی که در آنها از قطار حرف میزنند را زمین نگذارد و برای بچهاش بخرد؟!
راستی اگر این پروژه احداث راهآهن به صورت جدی پیگیری شود عمر من قد میدهد تا بچهام را با قطار به مشهد ببرم؟!
اصلاٌ جای دور چرا؟ همان موقع که درس دهقان فداکار( ریزعلی خواجوی) را در کلاس سوم خواندیم؛ همان موقع من این درس را نفهمیدم. من مطمئنم معلممان هم نفهمیده بود فقط از روی درس خواندیم و رفتیم. اقرار میکنم هنوز هم نفهمیدم! خب قطار ندیده بودیم نه من، نه معلمم، نه همکلاسیهایم و نه هیچ از در و همسایه! خب ندیده بودیم و به خاطر همین هم متوجه نشدیم دهقان فداکار چطور رفت روی ریل، اصلا ریل چیست؟ اصلاٌ قطار با چه سرعتی میرود؟! اصلاٌ چرا راننده قطار خودش متوجه ریزش کوه نمیشد؟! جواب هیچ کدام از این سوالها را آن روزنمیدانستیم؛ چون ندیده بودیم. آن موقع هم که گوگل نبود،گوشی نبود این اصطلاحات سرچ و اینها نبود!
القصه دردسرتان ندهم؛ آن موقعها دلم میخواست یکی از آن بچههایی باشم که قطار دیده، به ایستگاه قطار میرود و در ایستگاه قطار منتظر مادرش مینشیند. به پدرم گفتم دلم میخواهد ببینم قطار چطوری است. پدرم قول داد مرا با قطار ببرد مشهد. گفت؛ تابستان که شد اگر معدلت خوب شد میرویم اهواز بعد با قطار میرویم مشهد؛ بهار همان سال پدرم فوت کرد و من رویای قطار دیدن را با پدرم خاک کردم. باورتان میشود هنوز هم قطار سوار نشدم؟! حالا برای بچهام کتاب که میخرم، کتابهایی را انتخاب میکنم که قطار نداشته باشند، متوجهید که چه میگویم؟!
حالا که جناب رئیس جمهور کشور عزیزمان ایران ایران قصد سفر به استان کهگیلویه و بویراحمد را دارد و بحث مطالبات مردمی و مسوولی داغ داغ است؛ لابهلای اخبار دیدم احداث راهآهن یاسوج- اقلید از جمله مطالبات جدی مردم و مسوولان استان است یاد خاطرات خودم با قطار افتادم و با خودم گفتم؛ یعنی ممکن است این پروژه پیگیری شود و بچههای ما بدانند قطار چیست، چگونه حرکت میکند؟! برای مسافران پشت شیشه دست تکان دهند، از سر شیطنت به قطارهای در حال حرکت سنگ بیندازند، توی ایستگاه قطار منتظر بنشینند و میشود مادری از ترس اینکه نتواند به بچهاش قطار را نشان دهد؛ کتابهایی که در آنها از قطار حرف میزنند را زمین نگذارد و برای بچهاش بخرد؟!
راستی اگر این پروژه احداث راهآهن به صورت جدی پیگیری شود عمر من قد میدهد تا بچهام را با قطار به مشهد ببرم؟!
با خاطرات زیبای شما حس همزادپنداری خاصی داشتم
و دقیقا در نوجوانی چنین حسی رو در افکارم تجربه کردم.
درود بر شما