تاریخ انتشار
يکشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ ساعت ۰۱:۵۷
کد مطلب : ۴۲۲۳۲۵
علیاکبر گرجی دانشیار دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی با اشاره به موضوع اعتبارنامه تاجگردون؛
وقت بازنگری قانون اساسی فرارسيده است
۱
کبنا ؛ماجرای حواشی دامنهدار اعتبارنامههای برخی از منتخبان هنوز هم جزو اخبار رسانههاست و هنوز مشخص نیست که تکلیف غلامرضا تاجگردون نماینده گچساران که هفتههاست پروندهاش در مکانهای مختلف دست به دست شده چه خواهد شد. برخی کارشناسان بر این باورند که این نماینده ادوار مجلس این بار قربانی اصولگرایانی شده که عزم خود را جزم کردند تا حد ممکن اجازه ورود منتخبی از جریان مقابل را ندهند. این در حالی است که حقوقدانها بر این باورند که اساسا نباید نهاد اعتبارنامه را چنان فربه کرد که خود به نوعی نهاد نظارتی بدل شود. هر چند که به عقیده کارشناسان و صاحب نظران این نهاد اعتبارنامه در برخی کشورها کنار گذاشته شده و در برخی نیز حالت تشریفاتی به خود گرفته اما در کشورمان اوضاع بهگونه دیگری است. بهنحوی که هر منتخبی پس از گذشتن از فیلترهای نظارتی متعدد و رایآوری باید اعتبارنامهاش مورد تایید شعبه مشخص شده در مجلس قرار گیرد و اگر به هر نحوی این اتفاق رخ ندهد تمام تلاشهای وی در راه نمایندگی ملت به هدر خواهد رفت. بر این اساس برخی معتقدند که بهتر است برای کارکرد بهتر برخی نهادها و راندمان بالاتر در قانون اساسی بازنگری شود تا بهتر بتوان از ظرفیتهای این سند بالادستی استفاده کرد. برای بررسی فلسفه اعتبارنامهها در مجلس، لزوم بازنگری در قانون اساسی، نظارت بر انتخابات و موازیگرایی در برخی دستگاهها، با علیاکبر گرجی دانشیار دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی و رئیس انجمن حقوق اساسی ایران گفتوگویی انجام گرفته که در ادامه میخوانید.
پس از انتخابات اخير که با کاهش حضور مردم در پاي صندوقهاي راي مواجه بوديم بسياري بر اين باورند که انتخاباتي ميتواند مقبوليت آفرين باشد که انتخابکننده و انتخابشونده آزادانه و بدون کمترين دخل و تصرفي در فرايند انتخابات حاضر باشند، به لحاظ حقوقي اين مساله را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
ابتدا بايد چند نکته را مطرح کنم و در آن به اين مساله خواهم پرداخت. ابتدا بايد نکتههاي مشترکي را ايجاد کنيم. اولين نکته در مورد بررسي دموکراسي و انتخابات که بر مبناي گفتوگو و سهم مشترک صورت ميگيرد اين است که اساسا انتخابات چيست؟ به تعبيري انتظارات ما از انتخابات چيست؟ تصور من اين است که هر حقوقدان و شهروند فعال و کنشگري بايد به اين پرسش پاسخ دهد. چرا که احساس ميکنم در کشورمان نه بين مردم و نه بين مسئولان و مردم گاهي اوقات فهم مشترک و مباني مشترک از مفهوم و نظريه انتخابات وجود ندارد. به همين خاطر است که گاهي اوقات گفتارها، رفتارها و اعمالي را در زمينه انتخابات ملاحظه ميکنيم که به تعبيري هيچصنمي با پديده جديدي که به نام دولت مدرن شناخته ميشود، نداريم. به همين خاطر است که من ابتدا برداشت خودم را از انتخابات بيان ميکنم. انتخابات به هر روشي که بخواهد برگزار شود تحت عنوان انواع الکترو سيستمها که ميشناسيم يا بحثهاي گوناگوني که در زمينه آنها وجود دارد، اما هر تعبير و برداشتي هم که از انتخابات داشته باشيم، نميتوانيم انکار کنيم که انتخابات پروسه و سازوکارهايي است که از طريق آن مطالبات روز مردم به يکسري از سياستها، برنامهها و تصميمگيريهاي خرد و کلان حکمراني تبديل ميشود. در واقع اين تعريف ساده شدهاي از اين کارکرد انتخابات است. يعني انتخابات را به هر گونه که ببينيم و برگزار کنيم بايد اين انتخابات بتواند اراده واقعي مردم را تجلي دهد. اگر ما هر اقدامي انجام دهيم که آن اراده واقعي عموم مردم را انعکاس ندهد اين فرآيند ديگر انتخابات نيست. چنين اتفاقي چه زماني رخ ميدهد زماني که دو شرط ساده وجود داشته باشد. يکي آزادي انتخابکننده و انتخابشونده و دومي برابري انتخابکننده و انتخاب شونده، البته ميتوانيم ليست بلند بالايي از شرايط منصفانه، عادلانه و آزادبودن انتخابات بيان کنم که در اينجا ضرورتي ندارد. همين که ما متوجه باشيم که اگر انتخابکننده و انتخابشونده آزادي انتخاب کردن و انتخاب شدن را نداشته باشد اين انتخابات نيست. همين موضع ميتواند بسياري از ابهام را براي ما حل کند.
با تعريفي که ارائه داديد نظارت بر انتخابات چه کارکردي دارد؟
اولين نکتهاي که در زمينه نظارت بر انتخابات بايد گفت اين است که نظارت بر انتخابات چيزي نيست که آن تعريف انتخابات را بياثر کند. شما هرگونه نظارت را که ميخواهيد بر انتخابات اعمال کنيد ايرادي ندارد. بحثي فني است که ممکن است به شرايط کشور و نظام حقوقي بستگي داشته باشد اما اجازه نداريد که نظارتي را بر انتخابات اعمال کنيد که آن انتخابات را قلب ماهيت کند. يعني در حقيقت ما را از آن پديده گزينش و انتخاب کردن دور کند. دقيقا به همين دليل است که ما صراحتا تاکيد ميکنيم که نظارت بر انتخابات به منظور تاييد صحت انتخابات و سلامت فرايندهاي تبديل راي به کرسي انجام بگيرد. اين ضرورتي عقلايي است. وقتي که بالاخره آمديم و براي اراده عمومي مردم اقتدار و مشروعيتي را تعريف کرديم طبيعي است که يک نظارت شکلي بر صحت آن فرايندهاي بروز و ظهور آن اراده را نيز بپذيريم. حال در کشورهاي مختلف در زمينه سازوکارها و شيوههاي چنين نظارتي راهکارهاي مختلفي پيشنهاد ميشود. در برخي از کشورها ممکن است راهکارهاي اجماعي، اداري پيشبيني شده باشد، در برخي کشورها دادرس اساسي و قاضي اساسي نقش اصلي را در اين زمينه دارد؛ تقريبا همانند شوراي نگهبان در نظام حقوقي کشورمان. در برخي کشورها نيز کم و بيش شيوه ترکيبي براي نظارت پيشبيني شده است.
با توجه به حواشي اخير اعتبارنامهها در مجلس جديد؛ برخي معتقدند اين نهاد مقداري تحت سوال قرار گرفته مقداري در خصوص بحث اعتبارنامه و چيستي آن توضيح بفرماييد.
من معتقدم پديده اعتبارنامهها در فضايي که حاصل از نظارتهاي مختلف برشمرديم جانمايي ميشود. يعني فلسفه نهاد حقوقي-سياسي اعتبارنامه نظارت بر انتخابات است. يعني از طريق اين نهاد بهنحوي از انحاء يک نوع نظارت درون پارلماني بر انتخابات مجلس اعمال ميکنيم. حال وقتي قبل از اين فضاي اعتبارنامه را بررسي ميکنيم ميبينيم که نظام حقوقي-سياسي ايران و به تعبيري حقوق اساسي ايران در کنار اين اعتبارنامه نظارتي اعمال شده که شايد در حال حاضر در کمتر جايي سابقه داشته باشد که با نام نظارت استصوابي در قانون آمده و اعمال ميشود. يعني نظارتي است که از پيش از انتخابات شروع ميشود تا به قول برخي از اعضاي محترم شوراي نگهبان، حتي پس از انتخابات و در طول دوران تصدي نمايندگي هم اين نظارت جاري و ساري است. حال در کنار اين نظارت انواع نظارتهاي محسوس، نامحسوس، مستقيم و غيرمستقيم نهادهاي مختلف از جمله هياتهاي اجرايي را نيز بايد در نظر گرفت. اينها مراحلي است که براي عبور اراده عمومي به اريکه قدرت طراحي شده است. ما در قانون اساسي پديده و سازوکاري را تحت عنوان سازوکار بررسي اعتبارنامههايي که بالاخره براي هر يک از منتخبين مجلس صادر شده طراحي ميکنيم. اينجا است که هضم کردن قضيه بنا به دلايل و جهتهاي گوناگون براي من معلم حقوق اساسي، تا حدي دشوار ميشود. يکي اينکه اين پديده اعتبارنامه در خيلي از کشورهاي دنيا ديگر کارکرد خاص خود را از دست داده و تا جايي که من اطلاع دارم انگلستان و فرانسه کلا اين پديده را کنار گذاشتهاند. برخي کشورها مثل آلمان و آمريکا يا چند کشور ديگر هم نگه داشتند اين پديده اعتبارنامه را تقريبا به يک پديده تشريفاتي تبديل کردهاند. نه اينکه اراده عمومي را در آن چندين و چند مرحلهاي که عرض کردم تراش داده و اين اراده عمومي آنقدر نحيف شده که برخيها معتقدند واقعا اراده عمومي در اين سيستم انتخاباتي بيجان شده است. حال اين پيکر نحيفي که بالاخره از آن مراحل نظارتي عبور کرده را دو دستي تقديم يک نهاد سياسي به نام مجلس ميکنيد. يعني در حقيقت با اين سازوکاري که من نام آن را قيچي گذاشتهام بهصورت کلي زمينه خنثي شدن اراده عمومي فراهم ميشود. مجلس يک نهاد کاملا سياسي است و نبض سياست بايد در مجالس بتپد. هرگز در مخيله ما نميگنجد که برخي از نهادها مانند مجلس بتوانند بيطرف باشند. اين امر محالي است و در عرصه سياست فکر نميکنم چنين مسالهاي يافت شود. در اين شرايط چنين قضاوت سترگي به دست يک نهاد و مرکز سياسي سپرده ميشود.
با اين حساب دلايل و فلسفه اعتبارنامهها چيست؟
برخي مدعياند که ما از طريق اين فرايند اعتبارنامه نمايندگي محلي را به نمايندگي ملي ميرسانيم اما بهنظر ميرسد اين توجيهات خيلي قانعکننده نيست. نظام حقوقي ما در قانون اساسي به اين قضيه اشاره کرده ولي وقتي کار به آييننامه داخلي مجلس ميرسد بهنظرم نبايد در اين زمينهها خيلي اين نهاد اعتبارنامه را فربه کنيم. براي اينکه بهنظر من فربه کردن نهاد اعتبارنامه کاستن از قدرت اراده عمومي است. در اينجا ميتوان دو اصل از اصول قانون اساسي را ذکر کرد يکي اصل 65 قانون اساسي که ميگويد: «پس از برگزاري انتخابات جلسات مجلس شوراي اسلامي با حضور دو سوم مجموع نمايندگان رسميت مييابد و تصويب طرحها و لوايح طبق آييننامه مصوب داخلي مجلس انجام ميگيرد». اصل نود و سوم قانون اساسي نيز ميگويد: «مجلس شوراي اسلامي بدون وجود شوراي نگهبان اعتبار قانوني ندارد مگر در مورد تصويب اعتبارنامه نمايندگان و انتخاب شش نفر حقوقدان اعضاي شوراي نگهبان». از طرفي در مورد بحث اخيري که در مورد هيات رئيسه مجلس فعلي بهوجود آمد ميتوان گفت که اين دو اصل کم و بيش مورد تامل و بحث و بررسي جامعه حقوقي قرار گرفت. اصل نود و سوم قانون اساسي بيشتر بهدنبال تثبيت و تضمين جايگاه شوراي نگهبان بوده است. يعني درست است که به مفهوم اعتبارنامه هم اشارهاي کرده اما در واقع اصل نود و سوم ميخواهد بگويد که مجلس بدون دادرس اساسي يعني شوراي نگهبان اعتبار قانوني ندارد و مشروح مذاکرات خبرگان قانون اساسي يا مجلس بررسي نهايي قانون اساسي را هم نگاه ميکنيم ميبينيم خيلي بحث زيادي درباره اعتبارنامه و مباحث پيراموني آن نشده است. از نظر من هنگامي که مردم يک حوزه انتخابيه يکي از داوطلبان را بهعنوان برگزيده خود معين کردند و شوراي نگهبان، هياتهاي اجرايي و انواع اين سازوکارهاي نظارتي هم صحت بروز راي مردم را براي ما تاييد کردند بهنظر من کار تمام است و در آنجا مفهوم نمايندگي محقق شده است. اما اينکه فکر کنيد بعد از اين مرحله هنوز آن نمايندگي تحقق پيدا نکرده من خيلي نتوانستم با اين ايده همدل شوم. البته ميشود در اين زمينه هم سخنها راند اما به گمان من به صرف اينکه در يک سازوکار دموکراتيک راي مردم به يک داوطلبي تعلق بگيرد آن کانديدا نماينده مردم شده و به تعبيري لباس نمايندگي را بر تن کرده است. به همين خاطر است که بهنظرم ميرسد تشکيک در مورد مشروعيت انتخابات هيات رئيسه مجلس فعلي خيلي بنيادين و جدي نيست. البته ميشود مباحثي را مطرح کرد و گفت که چرا در سال 97 مجلس قانون آييننامه داخلي خود را تغيير داد و هيات رئيسه موقت را کلا حذف کرد و چرا مجلس کاري کرد که هنوز اعتبارنامه دو سوم نمايندگان تاييد نشده هيات رئيسه مجلس تعيين شود؟ ميتوان مسائل متعددي را بهعنوان نقد و نظر مطرح کرد که خيلي هم محترم است اما من شخصا بر اين تصورم که نمايندگي پس از تاييد شوراي نگهبان، وزارت کشور و صدور اعتبارنامهها در وزارت کشور نمايندگي محقق شده است. حال اين استدلال حقوقي است که بنده مطرح ميکنم و ميشود استدلالهاي ديگري هم مطرح کرد.
برخي معتقدند که وجود نهادهاي موازي در کشور موجب جلوگيري از رشد و پيشرفت شده و آسيبهاي آن بيش از فوايدش است؛ تحليل شما در اين زمينه چگونه است؟
من هم بر اين باورم که نظام حقوقي و سياسي ايران بهصورت کلي به يک نظام موازيگرايي تبديل شده است. نوعي پارالليسم ساختاري، هنجاري و حتي و رفتاري نهادينه شده که خود ساختارها به نوعي طراحي شدند که موازي باشند و ساختارهاي حقوقي و سياسي موازي در اغلب موارد مضرند چرا که کشمکش آفرينند. موازيگرايي در ساختار قدرت يعني تزريق کشمکش دائمي به عرصه حکمراني و مديريت. در همه حوزهها نيز کم و بيش چنين است و اين قضيه باعث شده که آرامش و ثبات براي حکمرانان، مردم و جامعه از بين رفته و ضعيف شود. اين سيستم موازيگرايي نوعي نزاع جاودان را در بدنه حکمراني و جامعه تزريق ميکند و اميدوارم که هر چه سريعتر با درايت و عقلانيت چارهانديشي شود.
از ديدگاه شما اين رويه موازيگرايي در بحث نظارت بر انتخابات نيز ميان نهادهاي مختلف ناظر وجود دارد؟
بله من معتقدم در زمينه نظارت بر انتخابات نيز داستان همين است و ما در نظارت بر انتخابات نيز دچار موازيگرايي شدهايم. وقتي نظارتهاي پيشبيني اعمال شده در پيش از انتخابات، طول برگزاري و پس از انتخابات توسط نهادهاي مختلف از جمله شوراي نگهبان اعمال شده دليلي وجود ندارد که بخواهيم نظارت ديگري را تحت عنوان نظارت پارلماني بر صحت انتخاب يک نماينده اعمال کنيم. اين يعني هدر دادن بودجه مردم، تزريق يک تنش دوباره به جامعه و همان سيستم قيچي کردني که عرض کردم. يعني اين همه نظارتها و بودجهها و هزينههاي مختلف صرف شده بعد دوباره مجلس نظارتهاي پيشين را قيچي و خنثي کند. اين داستاني است که بهنظر ميرسد انتخابات را به انتخاباتي 3 درجهاي تبديل کرده است. مگر اين پيکر نحيف اراده عمومي چقدر توانايي دارد شما بيايد درجه سومي را هم توسط خود پارلمان به اين انتخابات اضافه کنيد؟ بهنظر ميرسد اين هدر دادن همه آن زحماتي است که پيشتر در عرصه نظارت بر انتخابات وجود داشته است.
با اين تفاسير چه پيشنهاداتي براي بهتر شدن امور ارائه ميدهيد؟
من معتقدم براي منافع عمومي ملت ايران هرچه سريعتر در قانون اساسي بازنگري شود و پديده مخرب موازيگرايي اصلاح شود. حال ممکن است ما دچار بازنگري پريشي يا فوبياي بازنگري باشيم و نخواهيم فعلا به سمت بازنگري برويم. اگر نخواهيم اين کار را انجام دهيم بهتر است قانون انتخابات مجلس و آييننامه داخلي مجلس را اصلاح کنيم که در حقيقت اين نظارت بر انتخابات و مساله اعتبارنامه بيشتر از اين به ما و جامعه و ساختار سياسي آسيب نزند. مهمترين کارکرد انتخابات مشروعيت بخشي به قدرت سياسي است اما پرسش اين است که آيا هر انتخاباتي ميتواند براي قدرت مشروعيتساز باشد؟ پاسخ مثبت نيست چون وقتي در انتخابات قواعد اصولي مراعات نشود، بهنظر ميرسد که نميتواند آن کارکردها را داشته باشد.
پس از انتخابات اخير که با کاهش حضور مردم در پاي صندوقهاي راي مواجه بوديم بسياري بر اين باورند که انتخاباتي ميتواند مقبوليت آفرين باشد که انتخابکننده و انتخابشونده آزادانه و بدون کمترين دخل و تصرفي در فرايند انتخابات حاضر باشند، به لحاظ حقوقي اين مساله را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
ابتدا بايد چند نکته را مطرح کنم و در آن به اين مساله خواهم پرداخت. ابتدا بايد نکتههاي مشترکي را ايجاد کنيم. اولين نکته در مورد بررسي دموکراسي و انتخابات که بر مبناي گفتوگو و سهم مشترک صورت ميگيرد اين است که اساسا انتخابات چيست؟ به تعبيري انتظارات ما از انتخابات چيست؟ تصور من اين است که هر حقوقدان و شهروند فعال و کنشگري بايد به اين پرسش پاسخ دهد. چرا که احساس ميکنم در کشورمان نه بين مردم و نه بين مسئولان و مردم گاهي اوقات فهم مشترک و مباني مشترک از مفهوم و نظريه انتخابات وجود ندارد. به همين خاطر است که گاهي اوقات گفتارها، رفتارها و اعمالي را در زمينه انتخابات ملاحظه ميکنيم که به تعبيري هيچصنمي با پديده جديدي که به نام دولت مدرن شناخته ميشود، نداريم. به همين خاطر است که من ابتدا برداشت خودم را از انتخابات بيان ميکنم. انتخابات به هر روشي که بخواهد برگزار شود تحت عنوان انواع الکترو سيستمها که ميشناسيم يا بحثهاي گوناگوني که در زمينه آنها وجود دارد، اما هر تعبير و برداشتي هم که از انتخابات داشته باشيم، نميتوانيم انکار کنيم که انتخابات پروسه و سازوکارهايي است که از طريق آن مطالبات روز مردم به يکسري از سياستها، برنامهها و تصميمگيريهاي خرد و کلان حکمراني تبديل ميشود. در واقع اين تعريف ساده شدهاي از اين کارکرد انتخابات است. يعني انتخابات را به هر گونه که ببينيم و برگزار کنيم بايد اين انتخابات بتواند اراده واقعي مردم را تجلي دهد. اگر ما هر اقدامي انجام دهيم که آن اراده واقعي عموم مردم را انعکاس ندهد اين فرآيند ديگر انتخابات نيست. چنين اتفاقي چه زماني رخ ميدهد زماني که دو شرط ساده وجود داشته باشد. يکي آزادي انتخابکننده و انتخابشونده و دومي برابري انتخابکننده و انتخاب شونده، البته ميتوانيم ليست بلند بالايي از شرايط منصفانه، عادلانه و آزادبودن انتخابات بيان کنم که در اينجا ضرورتي ندارد. همين که ما متوجه باشيم که اگر انتخابکننده و انتخابشونده آزادي انتخاب کردن و انتخاب شدن را نداشته باشد اين انتخابات نيست. همين موضع ميتواند بسياري از ابهام را براي ما حل کند.
با تعريفي که ارائه داديد نظارت بر انتخابات چه کارکردي دارد؟
اولين نکتهاي که در زمينه نظارت بر انتخابات بايد گفت اين است که نظارت بر انتخابات چيزي نيست که آن تعريف انتخابات را بياثر کند. شما هرگونه نظارت را که ميخواهيد بر انتخابات اعمال کنيد ايرادي ندارد. بحثي فني است که ممکن است به شرايط کشور و نظام حقوقي بستگي داشته باشد اما اجازه نداريد که نظارتي را بر انتخابات اعمال کنيد که آن انتخابات را قلب ماهيت کند. يعني در حقيقت ما را از آن پديده گزينش و انتخاب کردن دور کند. دقيقا به همين دليل است که ما صراحتا تاکيد ميکنيم که نظارت بر انتخابات به منظور تاييد صحت انتخابات و سلامت فرايندهاي تبديل راي به کرسي انجام بگيرد. اين ضرورتي عقلايي است. وقتي که بالاخره آمديم و براي اراده عمومي مردم اقتدار و مشروعيتي را تعريف کرديم طبيعي است که يک نظارت شکلي بر صحت آن فرايندهاي بروز و ظهور آن اراده را نيز بپذيريم. حال در کشورهاي مختلف در زمينه سازوکارها و شيوههاي چنين نظارتي راهکارهاي مختلفي پيشنهاد ميشود. در برخي از کشورها ممکن است راهکارهاي اجماعي، اداري پيشبيني شده باشد، در برخي کشورها دادرس اساسي و قاضي اساسي نقش اصلي را در اين زمينه دارد؛ تقريبا همانند شوراي نگهبان در نظام حقوقي کشورمان. در برخي کشورها نيز کم و بيش شيوه ترکيبي براي نظارت پيشبيني شده است.
با توجه به حواشي اخير اعتبارنامهها در مجلس جديد؛ برخي معتقدند اين نهاد مقداري تحت سوال قرار گرفته مقداري در خصوص بحث اعتبارنامه و چيستي آن توضيح بفرماييد.
من معتقدم پديده اعتبارنامهها در فضايي که حاصل از نظارتهاي مختلف برشمرديم جانمايي ميشود. يعني فلسفه نهاد حقوقي-سياسي اعتبارنامه نظارت بر انتخابات است. يعني از طريق اين نهاد بهنحوي از انحاء يک نوع نظارت درون پارلماني بر انتخابات مجلس اعمال ميکنيم. حال وقتي قبل از اين فضاي اعتبارنامه را بررسي ميکنيم ميبينيم که نظام حقوقي-سياسي ايران و به تعبيري حقوق اساسي ايران در کنار اين اعتبارنامه نظارتي اعمال شده که شايد در حال حاضر در کمتر جايي سابقه داشته باشد که با نام نظارت استصوابي در قانون آمده و اعمال ميشود. يعني نظارتي است که از پيش از انتخابات شروع ميشود تا به قول برخي از اعضاي محترم شوراي نگهبان، حتي پس از انتخابات و در طول دوران تصدي نمايندگي هم اين نظارت جاري و ساري است. حال در کنار اين نظارت انواع نظارتهاي محسوس، نامحسوس، مستقيم و غيرمستقيم نهادهاي مختلف از جمله هياتهاي اجرايي را نيز بايد در نظر گرفت. اينها مراحلي است که براي عبور اراده عمومي به اريکه قدرت طراحي شده است. ما در قانون اساسي پديده و سازوکاري را تحت عنوان سازوکار بررسي اعتبارنامههايي که بالاخره براي هر يک از منتخبين مجلس صادر شده طراحي ميکنيم. اينجا است که هضم کردن قضيه بنا به دلايل و جهتهاي گوناگون براي من معلم حقوق اساسي، تا حدي دشوار ميشود. يکي اينکه اين پديده اعتبارنامه در خيلي از کشورهاي دنيا ديگر کارکرد خاص خود را از دست داده و تا جايي که من اطلاع دارم انگلستان و فرانسه کلا اين پديده را کنار گذاشتهاند. برخي کشورها مثل آلمان و آمريکا يا چند کشور ديگر هم نگه داشتند اين پديده اعتبارنامه را تقريبا به يک پديده تشريفاتي تبديل کردهاند. نه اينکه اراده عمومي را در آن چندين و چند مرحلهاي که عرض کردم تراش داده و اين اراده عمومي آنقدر نحيف شده که برخيها معتقدند واقعا اراده عمومي در اين سيستم انتخاباتي بيجان شده است. حال اين پيکر نحيفي که بالاخره از آن مراحل نظارتي عبور کرده را دو دستي تقديم يک نهاد سياسي به نام مجلس ميکنيد. يعني در حقيقت با اين سازوکاري که من نام آن را قيچي گذاشتهام بهصورت کلي زمينه خنثي شدن اراده عمومي فراهم ميشود. مجلس يک نهاد کاملا سياسي است و نبض سياست بايد در مجالس بتپد. هرگز در مخيله ما نميگنجد که برخي از نهادها مانند مجلس بتوانند بيطرف باشند. اين امر محالي است و در عرصه سياست فکر نميکنم چنين مسالهاي يافت شود. در اين شرايط چنين قضاوت سترگي به دست يک نهاد و مرکز سياسي سپرده ميشود.
با اين حساب دلايل و فلسفه اعتبارنامهها چيست؟
برخي مدعياند که ما از طريق اين فرايند اعتبارنامه نمايندگي محلي را به نمايندگي ملي ميرسانيم اما بهنظر ميرسد اين توجيهات خيلي قانعکننده نيست. نظام حقوقي ما در قانون اساسي به اين قضيه اشاره کرده ولي وقتي کار به آييننامه داخلي مجلس ميرسد بهنظرم نبايد در اين زمينهها خيلي اين نهاد اعتبارنامه را فربه کنيم. براي اينکه بهنظر من فربه کردن نهاد اعتبارنامه کاستن از قدرت اراده عمومي است. در اينجا ميتوان دو اصل از اصول قانون اساسي را ذکر کرد يکي اصل 65 قانون اساسي که ميگويد: «پس از برگزاري انتخابات جلسات مجلس شوراي اسلامي با حضور دو سوم مجموع نمايندگان رسميت مييابد و تصويب طرحها و لوايح طبق آييننامه مصوب داخلي مجلس انجام ميگيرد». اصل نود و سوم قانون اساسي نيز ميگويد: «مجلس شوراي اسلامي بدون وجود شوراي نگهبان اعتبار قانوني ندارد مگر در مورد تصويب اعتبارنامه نمايندگان و انتخاب شش نفر حقوقدان اعضاي شوراي نگهبان». از طرفي در مورد بحث اخيري که در مورد هيات رئيسه مجلس فعلي بهوجود آمد ميتوان گفت که اين دو اصل کم و بيش مورد تامل و بحث و بررسي جامعه حقوقي قرار گرفت. اصل نود و سوم قانون اساسي بيشتر بهدنبال تثبيت و تضمين جايگاه شوراي نگهبان بوده است. يعني درست است که به مفهوم اعتبارنامه هم اشارهاي کرده اما در واقع اصل نود و سوم ميخواهد بگويد که مجلس بدون دادرس اساسي يعني شوراي نگهبان اعتبار قانوني ندارد و مشروح مذاکرات خبرگان قانون اساسي يا مجلس بررسي نهايي قانون اساسي را هم نگاه ميکنيم ميبينيم خيلي بحث زيادي درباره اعتبارنامه و مباحث پيراموني آن نشده است. از نظر من هنگامي که مردم يک حوزه انتخابيه يکي از داوطلبان را بهعنوان برگزيده خود معين کردند و شوراي نگهبان، هياتهاي اجرايي و انواع اين سازوکارهاي نظارتي هم صحت بروز راي مردم را براي ما تاييد کردند بهنظر من کار تمام است و در آنجا مفهوم نمايندگي محقق شده است. اما اينکه فکر کنيد بعد از اين مرحله هنوز آن نمايندگي تحقق پيدا نکرده من خيلي نتوانستم با اين ايده همدل شوم. البته ميشود در اين زمينه هم سخنها راند اما به گمان من به صرف اينکه در يک سازوکار دموکراتيک راي مردم به يک داوطلبي تعلق بگيرد آن کانديدا نماينده مردم شده و به تعبيري لباس نمايندگي را بر تن کرده است. به همين خاطر است که بهنظرم ميرسد تشکيک در مورد مشروعيت انتخابات هيات رئيسه مجلس فعلي خيلي بنيادين و جدي نيست. البته ميشود مباحثي را مطرح کرد و گفت که چرا در سال 97 مجلس قانون آييننامه داخلي خود را تغيير داد و هيات رئيسه موقت را کلا حذف کرد و چرا مجلس کاري کرد که هنوز اعتبارنامه دو سوم نمايندگان تاييد نشده هيات رئيسه مجلس تعيين شود؟ ميتوان مسائل متعددي را بهعنوان نقد و نظر مطرح کرد که خيلي هم محترم است اما من شخصا بر اين تصورم که نمايندگي پس از تاييد شوراي نگهبان، وزارت کشور و صدور اعتبارنامهها در وزارت کشور نمايندگي محقق شده است. حال اين استدلال حقوقي است که بنده مطرح ميکنم و ميشود استدلالهاي ديگري هم مطرح کرد.
برخي معتقدند که وجود نهادهاي موازي در کشور موجب جلوگيري از رشد و پيشرفت شده و آسيبهاي آن بيش از فوايدش است؛ تحليل شما در اين زمينه چگونه است؟
من هم بر اين باورم که نظام حقوقي و سياسي ايران بهصورت کلي به يک نظام موازيگرايي تبديل شده است. نوعي پارالليسم ساختاري، هنجاري و حتي و رفتاري نهادينه شده که خود ساختارها به نوعي طراحي شدند که موازي باشند و ساختارهاي حقوقي و سياسي موازي در اغلب موارد مضرند چرا که کشمکش آفرينند. موازيگرايي در ساختار قدرت يعني تزريق کشمکش دائمي به عرصه حکمراني و مديريت. در همه حوزهها نيز کم و بيش چنين است و اين قضيه باعث شده که آرامش و ثبات براي حکمرانان، مردم و جامعه از بين رفته و ضعيف شود. اين سيستم موازيگرايي نوعي نزاع جاودان را در بدنه حکمراني و جامعه تزريق ميکند و اميدوارم که هر چه سريعتر با درايت و عقلانيت چارهانديشي شود.
از ديدگاه شما اين رويه موازيگرايي در بحث نظارت بر انتخابات نيز ميان نهادهاي مختلف ناظر وجود دارد؟
بله من معتقدم در زمينه نظارت بر انتخابات نيز داستان همين است و ما در نظارت بر انتخابات نيز دچار موازيگرايي شدهايم. وقتي نظارتهاي پيشبيني اعمال شده در پيش از انتخابات، طول برگزاري و پس از انتخابات توسط نهادهاي مختلف از جمله شوراي نگهبان اعمال شده دليلي وجود ندارد که بخواهيم نظارت ديگري را تحت عنوان نظارت پارلماني بر صحت انتخاب يک نماينده اعمال کنيم. اين يعني هدر دادن بودجه مردم، تزريق يک تنش دوباره به جامعه و همان سيستم قيچي کردني که عرض کردم. يعني اين همه نظارتها و بودجهها و هزينههاي مختلف صرف شده بعد دوباره مجلس نظارتهاي پيشين را قيچي و خنثي کند. اين داستاني است که بهنظر ميرسد انتخابات را به انتخاباتي 3 درجهاي تبديل کرده است. مگر اين پيکر نحيف اراده عمومي چقدر توانايي دارد شما بيايد درجه سومي را هم توسط خود پارلمان به اين انتخابات اضافه کنيد؟ بهنظر ميرسد اين هدر دادن همه آن زحماتي است که پيشتر در عرصه نظارت بر انتخابات وجود داشته است.
با اين تفاسير چه پيشنهاداتي براي بهتر شدن امور ارائه ميدهيد؟
من معتقدم براي منافع عمومي ملت ايران هرچه سريعتر در قانون اساسي بازنگري شود و پديده مخرب موازيگرايي اصلاح شود. حال ممکن است ما دچار بازنگري پريشي يا فوبياي بازنگري باشيم و نخواهيم فعلا به سمت بازنگري برويم. اگر نخواهيم اين کار را انجام دهيم بهتر است قانون انتخابات مجلس و آييننامه داخلي مجلس را اصلاح کنيم که در حقيقت اين نظارت بر انتخابات و مساله اعتبارنامه بيشتر از اين به ما و جامعه و ساختار سياسي آسيب نزند. مهمترين کارکرد انتخابات مشروعيت بخشي به قدرت سياسي است اما پرسش اين است که آيا هر انتخاباتي ميتواند براي قدرت مشروعيتساز باشد؟ پاسخ مثبت نيست چون وقتي در انتخابات قواعد اصولي مراعات نشود، بهنظر ميرسد که نميتواند آن کارکردها را داشته باشد.