تاریخ انتشار
يکشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۴۱
کد مطلب : ۴۲۰۲۳۶
چرا مصدق مخالف شاهشدن رضاخان بود؟
۰
کبنا ؛در میان نمایندگان مصدق، نواده عباسمیرزا و خواهرزاده فرمانفرما، در دربار تبریز که خالهاش همسر مظفرالدینمیرزا بود بیش از همه علایق و وابستگی قاجاری داشت و بهنوبه خود نگران خودکامگی رضاخان نیز بود؛ هم با برچیدن بساط قاجار و حکومت موقت به ریاست رضاخان پهلوی مخالف بود و هم در مرحله بعدی با اصلاح قانون اساسی و نصب رضاخان به سلطنت به شدت مخالفت کرد.
فریدون مجلسی، پژوهشگر تاریخ، در روزنامه شرق نوشت: «نقش برجسته و تاریخی مصدق در ماجرای نفت، ایجاد موج ملی بزرگی به دلیل یا به بهانه ملیکردن صنعت نفت ایران بود که در آن نهضت ایرانیان به رهبری او تلاش کردند خود را از احساس تحقیر ناشی از شکست تاریخی از روسیه و دخالتهای اربابانه انگلیسیها ناشی از تندادن به قرارداد ترکمانچای برهانند. ایرانیان که هنوز خود را وارثان ابرقدرتی تاریخی میپنداشتند، پس از دو شکست متوالی از روسها در جایگاه «رومیان زمان» بر خلاف قدیم که در پی هر شکستی به جبران و پیروزی بعدی امید داشتند، جبران آن شکست را ناممکن و فرنگیان را شکستناپذیر و خود را در برابر آنان حقیر پنداشتند. از فردای آن شکست سیاستمردان ایران کوشیدند بر آن احساس فائق آیند. عباسمیرزا بهخوبی درک کرده بود که عقبماندگی علمی و فرهنگی نقطهضعف بزرگ ایران است. از این رو درصدد رفع آن برآمد. برنامه طولانی امیرکبیر که دستپرورده عباسمیرزا بود، در احداث دارالفنون که حتی ناصرالدینشاه به حمایت از آن ادامه داد و تفکر مشروطیت از همان مدرسه و نیز تأثیرات جانبی سفرهای ناصرالدینشاه و سپس مظفرالدینشاه به فرنگ و کوششهای برخی از سفیران آنان در ممالک راقیه نشات گرفت که در دوران مظفری به گشایش مدارس عالی سیاسی و حقوق و تجارت از سوی مشیرالدوله پیرنیا و همت کسانی مانند ذکاءالملک فروغی (پدر و پسر) و استادانی مانند دهخدا تفکر مشروطه را رواج و رجال و مدیران آینده ایران را پرورش داد اما از هم گسیختگی کشور و توهم آزادی که بزرگان محلی و عشایر ایران آن را حکومت دلبخواهی خود تلقی کرده بودند، شیرازه امور را گسست و منجر به هرجومرجی بزرگ شد.
واردشدن به بحث جایگاه رضاشاه و مخالفت با سلطنت او با استناد به استدلال حقوقی که در آن کسب دانش و تجربه کرده بود، کار مشکلی است، زیرا مصدق در نقش نمادی اسطورهای نزد برخی از طرفدارانش نقش مراد و مریدی دارد که موجب پیشداوری در هر بحث مربوط به او میشود. متقابلا طرفداران اصلاحات و برنامههای رضاشاه نیز درباره او چنین نظراتی دارند که با پیشداوری همراه است؛ یعنی قبلا میپذیرند که مصدق برجستهترین، وطنپرستترین و پاکدستترین رجل ایرانی و بدون ایراد و نقص در عهد خود بوده است و منظورشان در بحث تاریخی درباره او اثبات این نظرات است. در بحث رضاشاه نیز چنین امری صادق است؛ در واقع درباره نقش دوران جوانی مصدق گاهی مبالغه بیشتر است. ایشان به دلیل وابستگیهای قاجاری در نوجوانی یعنی ۱۲ سالگی به سمت مستوفیگری بزرگترین ایالت کشور، یعنی خراسان، برگزیده شد. ایشان بهزودی این مقام را جدی گرفت و کسب تجربه کرد و ۲۵ ساله بود که بهدنبال انقلاب مشروطه و برقراری معیارهای جدید، آن شغل منتفی شد و ایشان به تهران آمد؛ به این ترتیب نظر برخی که ایشان را یکی از رجال مشروطه مینامند، درست نیست. البته در مراحل بعدی خود را با شرایط جدید وفق داد. این که واگذاری چنان سمتی به چنان نوجوانی تقصیر او نبوده است، البته صحیح است اما به بهانه این که به کار خود آشنا شده بود قابل دفاع هم نیست. اصولا انقلاب مشروطه در مقابل آنگونه امتیازات ویژه و برقراری قانونمداری به جای خویشاوندسالاری رخ داد. مصدق حتی کوشید وکیل مجلس اول شود که به دلیل عدم صلاحیت سنی که ۳۰سالگی بود، اعتبارنامه او پذیرفته نشد؛ در حالی که در ۱۵سالگی مقام و حقوق و اختیارات بسیار بیشتری داشت.
مصدق پس از ورود به تهران در میان رجال فرهیخته عصر مشروطه احساس نیاز به آموزش بیشتر کرد، به دلیل سنی و نپذیرفتن تحصیلات خانگی به جای سابقه تحصیلی رسمی، همت بسیار به خرج داد و زمانی که محمدعلیشاه اعتبار خود را از دست میداد به فرانسه و سپس به سوئیس رفت و توانست دوره مدرسه حقوق را به پایان برساند و توانست رساله دکترای خود را نیز در باب وصیت در اسلام بگذراند و در بازگشت در مدرسهای که زمانی او را به شاگردی نپذیرفته بود، یعنی مدرسه سیاسی مشغول تدریس شود. در زمان هرجومرج و هنگامی که سیدضیا مصمم به کودتا شد، مصدق که از مهاجرت خود به فرنگ منصرف شده بود و پس از اعلام مخالفت با قرارداد ناکام عموزادهاش، وثوقالدوله به ایران بازگشته و به سمت والی فارس جانشین داییاش فرمانفرما شده بود، موضوع کودتای سوم اسفند۱۲۹۹ سیدضیا علیه دولت بیاعتبار سپهدار پیش آمد. با این که احمدشاه فرمان انتصاب سیدضیا را امضا و اعلان کرد، دو نفر از رجال بانفوذ با اعلام غیرقانونیبودن کودتا زیر بار سیدضیا نرفتند. مصدق، والی فارس، نزد دوستان بختیاریِ خود پناه گرفت و قوامالسلطنه، والی خراسان، دستگیر و در عشرتآباد در تهران زندانی شد. سیدضیا که عموزادگان پرنفوذ او را «مردک جُلُنبُر» مینامیدند، تعداد بسیاری از رجال پیشین را دستگیر و زندانی کرد تا اصلاحات مورد نظر خود را که در آن سن و سال که تحصیلات آکادمیک عمیقی هم نداشت اجرا کند و رضاخان نیروی اصلی و نظامی کودتا نخست سردار سپه و سپس وزیر جنگ شد. رجال متنفذ با سازش با رضاخان سیدضیا را سرنگون و قوامالسلطنه را از زندان راهی مسند نخستوزیری کردند. یعنی در کنار کسی نشستند که قبلا کودتا و دولت رویکارآمده بهدست او را غیرقانونی اعلام کرده بودند. احمدشاه هم که در غیاب مجلس فرمان نخستوزیری سیدضیا را داده بود و بهدلیل مغایرت با قانون اساسی به آن معترض بودند، اکنون باز هم در غیاب مجلس فرمان عزل سیدضیا و نصب قوام را صادر کرد که با اعتراضی مواجه نشد. در واقع پیوستن رضاخان به توطئه رجال، آسودهشدن او از احساس ریاست سیدضیا بود که او را برگزیده و به وزارت رسانده بود. رجال به نوبه خود کوشیده بودند با کمک رضاخان رئیس او را برکنار کنند تا سپس فکری به حال او کنند.
از رفتارهای رضاخان مشخص بود که از همان آغاز افکار بلندپروازانهتری در سر داشت. او نظم و امنیتی در کشور برقرار کرد که رجال و مدیران حرفهای با خیال راحت بتوانند برنامههای اداری و سیاسی دولت را در سراسر کشور اجرا کنند و کشور دارای روال و دولت دارای حاکمیت واقعی شد. این امر حساب رضاخان را از تغییرات دولت جدا کرد تا آن که خودش نخستوزیر شد و نوبت به مرحله دوم برنامه او رسید، یعنی خارجکردن محترمانه احمدشاه از کشور. در زمانی که دولتیان با خیال راحت مدیریت میکردند، رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که احمدشاه در خارج بود رضاخان قدمبهقدم از اختیارات شاه و نایبالسلطنه، یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا میکاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقیزاده و مصدق و علا و یکی، دو نفر دیگر بود که تأیید کردند مانند نمادینبودن توشیح قوانین و صدور احکام قضائی به نام نامی اعلیحضرت ... فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه»، آن شورا دیگر بههیچوجه تشکیل نشد!
رجال که یک بار با کمک رضاخان، سیدضیا را برکنار کرده بودند، این بار کوشیدند با کمک احمدشاه او را برکنار کنند. به احمدشاه گزارش دادند که رضاخان درصدد برانداختن سلطنت اوست و فرمان عزل او را گرفتند. رضاخان به سادگی آن فرمان را پذیرفت و به باغچهاش در بومهن رفت. رجال که میکوشیدند دولتی تشکیل دهند، دریافتند که نیروهای مسلح را مطلقا در اختیار ندارند. سپس دستهجمعی به بومهن رفتند و او را با احترام به تهران بازگرداندند اما بدیهی است که این رضاخان دیگر رضاخان دیروز نبود!
رضاخان از آن پس درصدد برآمد که رجال گذشته را به تدریج برکنار کند و افراد دیگری را با وابستگیهای قاجاری کمتر از میان تحصیلکردگان جوانتر برگزیند. اینگونه بود که به فکر جمهوریت افتاد. طرفداران قاجار یا شاید بتوان گفت مخالفان رضاخان که نگران قدرتمداری او بودند با جمهوریت مخالفت کردند. رضاخان در مجلس چهارم که مصدق و علا و تقیزاده و سیار از اعضای آن بودند، با فراهمکردن زمینه قبلی در میان نمایندگان موضوع پایاندادن به سلطنت قاجار را مطرح کرد. در میان نمایندگان مصدق، نواده عباسمیرزا و خواهرزاده فرمانفرما، در دربار تبریز که خالهاش همسر مظفرالدینمیرزا بود بیش از همه علایق و وابستگی قاجاری داشت و بهنوبه خود نگران خودکامگی رضاخان نیز بود؛ هم با برچیدن بساط قاجار و حکومت موقت به ریاست رضاخان پهلوی مخالف بود و هم در مرحله بعدی با اصلاح قانون اساسی و نصب رضاخان به سلطنت به شدت مخالفت کرد.
مصدق و دوستانش تغییر قانون اساسی را بر خلاف قانون اساسی میدانستند، زیرا در یکی از اصول غیر قابل تغییر آن سلطنت قاجار تا ابد در دودمان قاجار تضمین شده بود؛ بنابراین با سلطنت رضاخان بهشدت مخالفت و آن اقدام را بر خلاف قانون اساسی اعلام کرد. مصدق ضمن تجلیل از اقدامات رضاخان در برقرار نظم و اجرای برنامههای دولت، گفت که چنین شخصیتی در مقام مسئول نخستوزیری بهتر میتواند به کشور خدمت کند تا در مقام غیر مسئول سلطنت. مصدق که نگران دیکتاتوری رضاخان بود، باهوشتر از آن بود که نداند رضاخان که یک بار با سعایت همین رجال از نخستوزیری برکنار شده بود، گول چنین وعدههایی را در مقامی موقت نخواهد خورد؛ خاصه آن که در قانون اساسی و متمم قانون اساسی اصولا اشارهای به مقام نخستوزیری یا ریاست وزرایی نشده بود! به همین دلیل مصدق پس از سخنرانی برای رأیگیری در مجلس نماند.
رضاخان تبدیل به رضاشاه شد. او از همکاری تیمی از فرهیختگان مانند تیمورتاش و داور و نصرتالدوله و حکمت و میرزا جوادخان عامری و حسابی و برجستهتر از همه ذکاءالملک فروغی برخوردار بود. نخستوزیری که با او آغاز کرد و سخنرانی تبریک آغاز سلطنت او با اندرزهایی درباره عدالت و احترام به اصول مشروطه همراه بود. در میانه راه نیز ذکاءالملک رهبری برنامههای اصلاحی و عمرانی را بر عهده داشت. از سال۱۹۱۴ که با طولانیشدن دوران قدرت، دوران افول اخلاقی و خوی استبداد در او آشکار یا تشدید شد و با پیداشدن هیتلر در آلمان و نفرت رضاشاه از هر دو قدرت مطرح روس و انگلیس موجب گرایش او به سیاستهای هیتلر شد، تیم اصلاحطلب خود را متلاشی کرد. متین دفتری، جوان جرمانوفیل را به معاونت وزارت دادگستری گمارد که بعدا وزیر دادگستری و نخستوزیر شد. در این دوره دکتر شاخت، رئیس بانک مرکزی و سپس وزیر اقتصاد هیتلر در برنامهریزی اقتصادی و عمرانی به او کمک میکرد. در آن دوره کوتاه نوعی مدارا با دکتر مصدق داشت که بر تغییر رأی نسبت به متین دفتری که داماد مصدق بود، در چهارم تیر ۱۳۱۹ نخستوزیر برکنار و زندانی شد و دکتر مصدق نیز فردای آن روز به بیرجند تبعید شد و سپس در احمدآباد در حصر قرار گرفت.
از یادگار آن دوران میتوان به دعوت دوباره در ماههای بحران اقتصادی پایانی حکومت مصدق اشاره کرد که به یاد برنامههای موفق دکتر شاخت، بار دیگر از او برای برنامهریزی اقتصادی ایران دعوت کرد تا شاید برنامه اول تنظیمی سازمان برنامه آن روز را اصلاح کند، غافل از این که دکتر شاخت بعد از محاکمه نورنبرگ با دکتر شاخت زمان اقتدار در دولت آلمان نازی فرق داشت. برنامه دکتر شاخت هنگامی دریافت شد که در حکم نوشداروی پس از مرگ سهراب بود.» (ایسنا)
فریدون مجلسی، پژوهشگر تاریخ، در روزنامه شرق نوشت: «نقش برجسته و تاریخی مصدق در ماجرای نفت، ایجاد موج ملی بزرگی به دلیل یا به بهانه ملیکردن صنعت نفت ایران بود که در آن نهضت ایرانیان به رهبری او تلاش کردند خود را از احساس تحقیر ناشی از شکست تاریخی از روسیه و دخالتهای اربابانه انگلیسیها ناشی از تندادن به قرارداد ترکمانچای برهانند. ایرانیان که هنوز خود را وارثان ابرقدرتی تاریخی میپنداشتند، پس از دو شکست متوالی از روسها در جایگاه «رومیان زمان» بر خلاف قدیم که در پی هر شکستی به جبران و پیروزی بعدی امید داشتند، جبران آن شکست را ناممکن و فرنگیان را شکستناپذیر و خود را در برابر آنان حقیر پنداشتند. از فردای آن شکست سیاستمردان ایران کوشیدند بر آن احساس فائق آیند. عباسمیرزا بهخوبی درک کرده بود که عقبماندگی علمی و فرهنگی نقطهضعف بزرگ ایران است. از این رو درصدد رفع آن برآمد. برنامه طولانی امیرکبیر که دستپرورده عباسمیرزا بود، در احداث دارالفنون که حتی ناصرالدینشاه به حمایت از آن ادامه داد و تفکر مشروطیت از همان مدرسه و نیز تأثیرات جانبی سفرهای ناصرالدینشاه و سپس مظفرالدینشاه به فرنگ و کوششهای برخی از سفیران آنان در ممالک راقیه نشات گرفت که در دوران مظفری به گشایش مدارس عالی سیاسی و حقوق و تجارت از سوی مشیرالدوله پیرنیا و همت کسانی مانند ذکاءالملک فروغی (پدر و پسر) و استادانی مانند دهخدا تفکر مشروطه را رواج و رجال و مدیران آینده ایران را پرورش داد اما از هم گسیختگی کشور و توهم آزادی که بزرگان محلی و عشایر ایران آن را حکومت دلبخواهی خود تلقی کرده بودند، شیرازه امور را گسست و منجر به هرجومرجی بزرگ شد.
واردشدن به بحث جایگاه رضاشاه و مخالفت با سلطنت او با استناد به استدلال حقوقی که در آن کسب دانش و تجربه کرده بود، کار مشکلی است، زیرا مصدق در نقش نمادی اسطورهای نزد برخی از طرفدارانش نقش مراد و مریدی دارد که موجب پیشداوری در هر بحث مربوط به او میشود. متقابلا طرفداران اصلاحات و برنامههای رضاشاه نیز درباره او چنین نظراتی دارند که با پیشداوری همراه است؛ یعنی قبلا میپذیرند که مصدق برجستهترین، وطنپرستترین و پاکدستترین رجل ایرانی و بدون ایراد و نقص در عهد خود بوده است و منظورشان در بحث تاریخی درباره او اثبات این نظرات است. در بحث رضاشاه نیز چنین امری صادق است؛ در واقع درباره نقش دوران جوانی مصدق گاهی مبالغه بیشتر است. ایشان به دلیل وابستگیهای قاجاری در نوجوانی یعنی ۱۲ سالگی به سمت مستوفیگری بزرگترین ایالت کشور، یعنی خراسان، برگزیده شد. ایشان بهزودی این مقام را جدی گرفت و کسب تجربه کرد و ۲۵ ساله بود که بهدنبال انقلاب مشروطه و برقراری معیارهای جدید، آن شغل منتفی شد و ایشان به تهران آمد؛ به این ترتیب نظر برخی که ایشان را یکی از رجال مشروطه مینامند، درست نیست. البته در مراحل بعدی خود را با شرایط جدید وفق داد. این که واگذاری چنان سمتی به چنان نوجوانی تقصیر او نبوده است، البته صحیح است اما به بهانه این که به کار خود آشنا شده بود قابل دفاع هم نیست. اصولا انقلاب مشروطه در مقابل آنگونه امتیازات ویژه و برقراری قانونمداری به جای خویشاوندسالاری رخ داد. مصدق حتی کوشید وکیل مجلس اول شود که به دلیل عدم صلاحیت سنی که ۳۰سالگی بود، اعتبارنامه او پذیرفته نشد؛ در حالی که در ۱۵سالگی مقام و حقوق و اختیارات بسیار بیشتری داشت.
مصدق پس از ورود به تهران در میان رجال فرهیخته عصر مشروطه احساس نیاز به آموزش بیشتر کرد، به دلیل سنی و نپذیرفتن تحصیلات خانگی به جای سابقه تحصیلی رسمی، همت بسیار به خرج داد و زمانی که محمدعلیشاه اعتبار خود را از دست میداد به فرانسه و سپس به سوئیس رفت و توانست دوره مدرسه حقوق را به پایان برساند و توانست رساله دکترای خود را نیز در باب وصیت در اسلام بگذراند و در بازگشت در مدرسهای که زمانی او را به شاگردی نپذیرفته بود، یعنی مدرسه سیاسی مشغول تدریس شود. در زمان هرجومرج و هنگامی که سیدضیا مصمم به کودتا شد، مصدق که از مهاجرت خود به فرنگ منصرف شده بود و پس از اعلام مخالفت با قرارداد ناکام عموزادهاش، وثوقالدوله به ایران بازگشته و به سمت والی فارس جانشین داییاش فرمانفرما شده بود، موضوع کودتای سوم اسفند۱۲۹۹ سیدضیا علیه دولت بیاعتبار سپهدار پیش آمد. با این که احمدشاه فرمان انتصاب سیدضیا را امضا و اعلان کرد، دو نفر از رجال بانفوذ با اعلام غیرقانونیبودن کودتا زیر بار سیدضیا نرفتند. مصدق، والی فارس، نزد دوستان بختیاریِ خود پناه گرفت و قوامالسلطنه، والی خراسان، دستگیر و در عشرتآباد در تهران زندانی شد. سیدضیا که عموزادگان پرنفوذ او را «مردک جُلُنبُر» مینامیدند، تعداد بسیاری از رجال پیشین را دستگیر و زندانی کرد تا اصلاحات مورد نظر خود را که در آن سن و سال که تحصیلات آکادمیک عمیقی هم نداشت اجرا کند و رضاخان نیروی اصلی و نظامی کودتا نخست سردار سپه و سپس وزیر جنگ شد. رجال متنفذ با سازش با رضاخان سیدضیا را سرنگون و قوامالسلطنه را از زندان راهی مسند نخستوزیری کردند. یعنی در کنار کسی نشستند که قبلا کودتا و دولت رویکارآمده بهدست او را غیرقانونی اعلام کرده بودند. احمدشاه هم که در غیاب مجلس فرمان نخستوزیری سیدضیا را داده بود و بهدلیل مغایرت با قانون اساسی به آن معترض بودند، اکنون باز هم در غیاب مجلس فرمان عزل سیدضیا و نصب قوام را صادر کرد که با اعتراضی مواجه نشد. در واقع پیوستن رضاخان به توطئه رجال، آسودهشدن او از احساس ریاست سیدضیا بود که او را برگزیده و به وزارت رسانده بود. رجال به نوبه خود کوشیده بودند با کمک رضاخان رئیس او را برکنار کنند تا سپس فکری به حال او کنند.
از رفتارهای رضاخان مشخص بود که از همان آغاز افکار بلندپروازانهتری در سر داشت. او نظم و امنیتی در کشور برقرار کرد که رجال و مدیران حرفهای با خیال راحت بتوانند برنامههای اداری و سیاسی دولت را در سراسر کشور اجرا کنند و کشور دارای روال و دولت دارای حاکمیت واقعی شد. این امر حساب رضاخان را از تغییرات دولت جدا کرد تا آن که خودش نخستوزیر شد و نوبت به مرحله دوم برنامه او رسید، یعنی خارجکردن محترمانه احمدشاه از کشور. در زمانی که دولتیان با خیال راحت مدیریت میکردند، رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که احمدشاه در خارج بود رضاخان قدمبهقدم از اختیارات شاه و نایبالسلطنه، یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا میکاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقیزاده و مصدق و علا و یکی، دو نفر دیگر بود که تأیید کردند مانند نمادینبودن توشیح قوانین و صدور احکام قضائی به نام نامی اعلیحضرت ... فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه»، آن شورا دیگر بههیچوجه تشکیل نشد!
رجال که یک بار با کمک رضاخان، سیدضیا را برکنار کرده بودند، این بار کوشیدند با کمک احمدشاه او را برکنار کنند. به احمدشاه گزارش دادند که رضاخان درصدد برانداختن سلطنت اوست و فرمان عزل او را گرفتند. رضاخان به سادگی آن فرمان را پذیرفت و به باغچهاش در بومهن رفت. رجال که میکوشیدند دولتی تشکیل دهند، دریافتند که نیروهای مسلح را مطلقا در اختیار ندارند. سپس دستهجمعی به بومهن رفتند و او را با احترام به تهران بازگرداندند اما بدیهی است که این رضاخان دیگر رضاخان دیروز نبود!
رضاخان از آن پس درصدد برآمد که رجال گذشته را به تدریج برکنار کند و افراد دیگری را با وابستگیهای قاجاری کمتر از میان تحصیلکردگان جوانتر برگزیند. اینگونه بود که به فکر جمهوریت افتاد. طرفداران قاجار یا شاید بتوان گفت مخالفان رضاخان که نگران قدرتمداری او بودند با جمهوریت مخالفت کردند. رضاخان در مجلس چهارم که مصدق و علا و تقیزاده و سیار از اعضای آن بودند، با فراهمکردن زمینه قبلی در میان نمایندگان موضوع پایاندادن به سلطنت قاجار را مطرح کرد. در میان نمایندگان مصدق، نواده عباسمیرزا و خواهرزاده فرمانفرما، در دربار تبریز که خالهاش همسر مظفرالدینمیرزا بود بیش از همه علایق و وابستگی قاجاری داشت و بهنوبه خود نگران خودکامگی رضاخان نیز بود؛ هم با برچیدن بساط قاجار و حکومت موقت به ریاست رضاخان پهلوی مخالف بود و هم در مرحله بعدی با اصلاح قانون اساسی و نصب رضاخان به سلطنت به شدت مخالفت کرد.
مصدق و دوستانش تغییر قانون اساسی را بر خلاف قانون اساسی میدانستند، زیرا در یکی از اصول غیر قابل تغییر آن سلطنت قاجار تا ابد در دودمان قاجار تضمین شده بود؛ بنابراین با سلطنت رضاخان بهشدت مخالفت و آن اقدام را بر خلاف قانون اساسی اعلام کرد. مصدق ضمن تجلیل از اقدامات رضاخان در برقرار نظم و اجرای برنامههای دولت، گفت که چنین شخصیتی در مقام مسئول نخستوزیری بهتر میتواند به کشور خدمت کند تا در مقام غیر مسئول سلطنت. مصدق که نگران دیکتاتوری رضاخان بود، باهوشتر از آن بود که نداند رضاخان که یک بار با سعایت همین رجال از نخستوزیری برکنار شده بود، گول چنین وعدههایی را در مقامی موقت نخواهد خورد؛ خاصه آن که در قانون اساسی و متمم قانون اساسی اصولا اشارهای به مقام نخستوزیری یا ریاست وزرایی نشده بود! به همین دلیل مصدق پس از سخنرانی برای رأیگیری در مجلس نماند.
رضاخان تبدیل به رضاشاه شد. او از همکاری تیمی از فرهیختگان مانند تیمورتاش و داور و نصرتالدوله و حکمت و میرزا جوادخان عامری و حسابی و برجستهتر از همه ذکاءالملک فروغی برخوردار بود. نخستوزیری که با او آغاز کرد و سخنرانی تبریک آغاز سلطنت او با اندرزهایی درباره عدالت و احترام به اصول مشروطه همراه بود. در میانه راه نیز ذکاءالملک رهبری برنامههای اصلاحی و عمرانی را بر عهده داشت. از سال۱۹۱۴ که با طولانیشدن دوران قدرت، دوران افول اخلاقی و خوی استبداد در او آشکار یا تشدید شد و با پیداشدن هیتلر در آلمان و نفرت رضاشاه از هر دو قدرت مطرح روس و انگلیس موجب گرایش او به سیاستهای هیتلر شد، تیم اصلاحطلب خود را متلاشی کرد. متین دفتری، جوان جرمانوفیل را به معاونت وزارت دادگستری گمارد که بعدا وزیر دادگستری و نخستوزیر شد. در این دوره دکتر شاخت، رئیس بانک مرکزی و سپس وزیر اقتصاد هیتلر در برنامهریزی اقتصادی و عمرانی به او کمک میکرد. در آن دوره کوتاه نوعی مدارا با دکتر مصدق داشت که بر تغییر رأی نسبت به متین دفتری که داماد مصدق بود، در چهارم تیر ۱۳۱۹ نخستوزیر برکنار و زندانی شد و دکتر مصدق نیز فردای آن روز به بیرجند تبعید شد و سپس در احمدآباد در حصر قرار گرفت.
از یادگار آن دوران میتوان به دعوت دوباره در ماههای بحران اقتصادی پایانی حکومت مصدق اشاره کرد که به یاد برنامههای موفق دکتر شاخت، بار دیگر از او برای برنامهریزی اقتصادی ایران دعوت کرد تا شاید برنامه اول تنظیمی سازمان برنامه آن روز را اصلاح کند، غافل از این که دکتر شاخت بعد از محاکمه نورنبرگ با دکتر شاخت زمان اقتدار در دولت آلمان نازی فرق داشت. برنامه دکتر شاخت هنگامی دریافت شد که در حکم نوشداروی پس از مرگ سهراب بود.» (ایسنا)