تاریخ انتشار
جمعه ۱۵ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۱۵:۰۱
کد مطلب : ۴۱۹۴۷۷
دل نوشتهی سید ناصر حسینیپور نویسنده پایی که جا ماند برای سردار سلیمانی؛
دستی که سحرگاه جمعه به معراج رفت
۰
کبنا ؛مدتهاست این عکس برایم روضه مجسم است.
روضه کربلا، قتلگاه، بدنهای تکه تکه، درد و فغان زینب و فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً.
روضه ابوالفضل عباس و مشک و غیرت و فرات.
روضه نهر القمه، دوعیجی، کانال کاهی و کربلای پنج.
روضه درد و فراق زینب کبری و قرنها بعد دفاع از حرم عقیله بنی هاشم.
روضه ایرباس، پرواز ۶۵۵ بندرعباس دبی و ۲۹۰ مسافر بیگناه در آبهای خلیج فارس.
روضه بدر و خیبر و فکه.
روضه تنهای بیسر و سرهای بیتن.
روضه دلهایی که سوخت و اشکهایی که بند نیامد.
روضه فرزندان مدافع حرم که یتیم شدند.
روضه شهیدی که به عکس دختر نوزادش نگاه نکرد، و گفت: اگر این عکس را ببینم دلبستهاش میشوم و زانوانم برای جنگیدن سست میشود.
روضه مادر شهیدان مهدی و مجید زینالدین که میگفت: شهادت مهدی و مجید این گونه جگرم را نسوزاند.
روضه دختر شهید مدافع حرم که میگفت: پدرم شهید شد، ولی من تا باباقاسم رو دارم، چه غم دارم.
روضه مقاومت، حاج رضوان، شیخ راغب حرب، سیدعباس موسوی و فتحی شقاقی.
روضه مادران، همسران و فرزندان شهیدی که بیشتر از شهید خود بر این دست گریستند.
مدتهاست دیگر نیاز به هیچ روضه و منبری ندارم.
این دست، ما را تا اعماق درون سوخت.
چه جگر میسوزاند این عکس و این دست.
مدتهاست هر وقت دلم یک دل سیر گریه بخواهد، این عکس را میبینم.
من، بعد از این عکس، مدتهاست نیاز به منبر و روضهخوان و مجلس روضه ندارم.
این دستِ افتاده در گوشهای از فرودگاه بغداد، دل میلیونها انسان را سوزاند و گویا آه و افسوسشان تمامی ندارد.
دستی که قبلاً در طریقالقدس شهید شده بود و در آن سحرگاه خونین جمعه، به معراج رفت.
این دست، برایم همه دفاع مقدس است.
دست حسین خرازی در خیبر.
دست علیرضا موحد دانش.
دستی که راه و دشمن و دوست را نشانمان میداد که در دو راهی نمانیم.
این روزها هر وقت که در روزمرگیهای معمول، پشت خاکریزهای نفس کُپ میکنم و گیر میاُفتم، به این دست پناه میبرم تا دستم را بگیرد و به خودم بیایم.
کاش این دست، دست ما را هم میگرفت و از منجلاب دنیاپرستی و غرور و خودبزرگبینی و غربپرستی نجاتمان میداد.
نمیدانم چرا با دیدن این عکس دلم حتی با گریه هم آرام نمیگیرد، شاید در آن سحرگاه خونین فرودگاه بغداد، قلب آقاصاحبالزمان عج هم از این درد و مظلومیت سوخت.
این دست مسیر تاریخ را عوض خواهد کرد و لشکر قاسمیون خواب راحت را از چشمان جنود ابلیس خواهد گرفت.
و کلام آخر: بهتر از همه ما آن جوان بصیر عراقی چه زیبا گفت:
وقتی دست سلیمانی قطع شد، یک ماه بعد دست دادن برای کل عالم ممنوع شد.
-----------------------------------------------------------------
سید ناصر حسینی پور نویسندهی پایی که جاماند
روضه کربلا، قتلگاه، بدنهای تکه تکه، درد و فغان زینب و فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً.
روضه ابوالفضل عباس و مشک و غیرت و فرات.
روضه نهر القمه، دوعیجی، کانال کاهی و کربلای پنج.
روضه درد و فراق زینب کبری و قرنها بعد دفاع از حرم عقیله بنی هاشم.
روضه ایرباس، پرواز ۶۵۵ بندرعباس دبی و ۲۹۰ مسافر بیگناه در آبهای خلیج فارس.
روضه بدر و خیبر و فکه.
روضه تنهای بیسر و سرهای بیتن.
روضه دلهایی که سوخت و اشکهایی که بند نیامد.
روضه فرزندان مدافع حرم که یتیم شدند.
روضه شهیدی که به عکس دختر نوزادش نگاه نکرد، و گفت: اگر این عکس را ببینم دلبستهاش میشوم و زانوانم برای جنگیدن سست میشود.
روضه مادر شهیدان مهدی و مجید زینالدین که میگفت: شهادت مهدی و مجید این گونه جگرم را نسوزاند.
روضه دختر شهید مدافع حرم که میگفت: پدرم شهید شد، ولی من تا باباقاسم رو دارم، چه غم دارم.
روضه مقاومت، حاج رضوان، شیخ راغب حرب، سیدعباس موسوی و فتحی شقاقی.
روضه مادران، همسران و فرزندان شهیدی که بیشتر از شهید خود بر این دست گریستند.
مدتهاست دیگر نیاز به هیچ روضه و منبری ندارم.
این دست، ما را تا اعماق درون سوخت.
چه جگر میسوزاند این عکس و این دست.
مدتهاست هر وقت دلم یک دل سیر گریه بخواهد، این عکس را میبینم.
من، بعد از این عکس، مدتهاست نیاز به منبر و روضهخوان و مجلس روضه ندارم.
این دستِ افتاده در گوشهای از فرودگاه بغداد، دل میلیونها انسان را سوزاند و گویا آه و افسوسشان تمامی ندارد.
دستی که قبلاً در طریقالقدس شهید شده بود و در آن سحرگاه خونین جمعه، به معراج رفت.
این دست، برایم همه دفاع مقدس است.
دست حسین خرازی در خیبر.
دست علیرضا موحد دانش.
دستی که راه و دشمن و دوست را نشانمان میداد که در دو راهی نمانیم.
این روزها هر وقت که در روزمرگیهای معمول، پشت خاکریزهای نفس کُپ میکنم و گیر میاُفتم، به این دست پناه میبرم تا دستم را بگیرد و به خودم بیایم.
کاش این دست، دست ما را هم میگرفت و از منجلاب دنیاپرستی و غرور و خودبزرگبینی و غربپرستی نجاتمان میداد.
نمیدانم چرا با دیدن این عکس دلم حتی با گریه هم آرام نمیگیرد، شاید در آن سحرگاه خونین فرودگاه بغداد، قلب آقاصاحبالزمان عج هم از این درد و مظلومیت سوخت.
این دست مسیر تاریخ را عوض خواهد کرد و لشکر قاسمیون خواب راحت را از چشمان جنود ابلیس خواهد گرفت.
و کلام آخر: بهتر از همه ما آن جوان بصیر عراقی چه زیبا گفت:
وقتی دست سلیمانی قطع شد، یک ماه بعد دست دادن برای کل عالم ممنوع شد.
-----------------------------------------------------------------
سید ناصر حسینی پور نویسندهی پایی که جاماند