تاریخ انتشار
پنجشنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۰۵
کد مطلب : ۴۹۸۶۴۰
پایان یک توهم؛
جهان در عصر هستهای؛ پایان رویای ضربتی در نبردها/ رمزگشایی از پشت پرده جنگهای مدرن
۰
کبنا ؛ایالات متحده و متحدانش باید برای سناریوی جنگهای فرسایشی و طولانیمدت آمادگی بیشتری داشته باشند، زیرا چنین جنگهایی میتوانند اقتصاد و جامعه را بهشدت فرسوده کنند. درگیریهای بزرگ ممکن است بهجای پیروزی سریع، به بنبستهای پرهزینه و خطرناک منجر شوند، از جمله خطر استفاده از سلاحهای هستهای. بنابراین، بازدارندگی موثر امروزی باید بر آمادهسازی برای جنگهای طولانی بهمنظور جلوگیری از وقوع آنها استوار باشد؛ هرچند همین گزاره نیز در عصر کنونی گزاره لرزان و شکنندهای است.
به گزارش کبنا نیوز، در عملیات طوفان صحرا که در سال ۱۹۹۱ برای آزادسازی کویت از اشغال عراق اجرا شد، ایالات متحده و متحدانش در ائتلاف، قدرت عظیم زمینی، هوایی و دریایی خود را به کار گرفتند. این عملیات تنها چند هفته به طول انجامید. تفاوت میان جنگ فرسایشی و ناموفق آمریکا در ویتنام و جنگ شوروی در افغانستان، بهوضوح آشکار بود و پیروزی سریع در کویت حتی موجب شد تا این ایده که عصر جدیدی از جنگ آغاز شده جان بگیرد؛ مراد آنچه "انقلاب در امور نظامی" نامیده شد.
بر اساس این نظریه، از این پس دشمنان با سرعت و مانور شکست خواهند خورد، در حالی که اطلاعات لحظهای از طریق حسگرهای هوشمند به دست میآید و حملات فوری با استفاده از سلاحهای هوشمند صورت میگیرد.
این عبارات بخشی از یادداشت فارن افرز است که اقتصادنیوز آن را در سه بخش بخش ترجمه کرده که بخش نخست با عنوان«از کویت تا اوکراین؛ پایان توهم پیروزی در جنگهای کوتاه/ جهان برای رویارویی طولانی مدت آماده میشود؟» ترجمه و بخش دوم هم با عنوان «پوتین و تلهای که در آن افتاد؛ چین اشتباه روسیه را تکرار میکند؟»ترجمه و منتشر شد. در ادامه بخش سوم و نهایی آمده است.
از کویت تا اوکراین؛ پایان توهم پیروزی در جنگهای کوتاه/ جهان برای رویارویی طولانی مدت آماده میشود؟
با وجود سابقه طولانی جنگهای فرسایشی، بسیاری از استراتژیستهای نظامی همچنان بر باور به پیروزیهای سریع تکیه دارند؛ با این حال، واقعیتهای میدانی -از افغانستان و اوکراین تا غزه- نشان میدهد که جنگها اغلب به نبردهایی طولانی، پرهزینه و فرسایشی بدل میشوند. اتکای بیش از حد به طرحهای اولیه و فناوریهای نوین، بدون آمادگی برای درگیریهای طولانیمدت، میتواند پیامدهای فاجعهباری داشته باشد. زمان آن رسیده است که راهبردهای نظامی با واقعگرایی بیشتری بازطراحی شوند.
.jpg)
به گزارش کبنا نیوز، در عملیات طوفان صحرا که در سال ۱۹۹۱ برای آزادسازی کویت از اشغال عراق اجرا شد، ایالات متحده و متحدانش در ائتلاف، قدرت عظیم زمینی، هوایی و دریایی خود را به کار گرفتند. این عملیات تنها چند هفته به طول انجامید. تفاوت میان جنگ فرسایشی و ناموفق آمریکا در ویتنام و جنگ شوروی در افغانستان، بهوضوح آشکار بود و پیروزی سریع در کویت حتی موجب شد تا این ایده که عصر جدیدی از جنگ آغاز شده جان بگیرد؛ مراد آنچه "انقلاب در امور نظامی" نامیده شد.
بر اساس این نظریه، از این پس دشمنان با سرعت و مانور شکست خواهند خورد، در حالی که اطلاعات لحظهای از طریق حسگرهای هوشمند به دست میآید و حملات فوری با استفاده از سلاحهای هوشمند صورت میگیرد.
امیدهایی که ناامید شد
اما این امیدها دیری نپایید. کارزارهای ضدشورشی غرب در دهههای نخست قرن بیستویکم -که بهعنوان «جنگهای بیپایان» شناخته شدند- هیچگاه با سرعت یا موفقیت چشمگیری همراه نبودند. طولانیترین عملیات نظامی تاریخ ایالات متحده در افغانستان به پایان ناموفق انجامید؛ طالبان که در آغاز تهاجم آمریکا از صحنه کنار زده شده بود، در نهایت بازگشت.
این مشکل تنها محدود به ایالات متحده و متحدانش نیست. در فوریه ۲۰۲۲، روسیه حملهای تمامعیار به اوکراین را آغاز کرد که قرار بود ظرف چند روز این کشور را تسخیر کند. با این حال، حتی در صورت دستیابی به آتشبس، این جنگ بیش از سه سال به طول انجامیده است و عمدتاً صحنه نبردی فرسایشی و خستهکننده بوده، نه عملیاتهایی جسورانه و برقآسا.
بهطور مشابه، زمانی که اسرائیل در واکنش به حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، حمله زمینی به غزه را آغاز کرد، رئیسجمهور آمریکا، جو بایدن، خواستار آن شد که این عملیات «سریع، قاطع و کوبنده» باشد. اما این درگیری بهمدت ۱۵ ماه ادامه یافت و در این مدت به جبهههای دیگر در لبنان، سوریه و یمن کشیده شد، تا اینکه آتشبس شکنندهای در ژانویه ۲۰۲۵ برقرار شد. تا اواسط مارس، جنگ بار دیگر شعلهور شد. اینها جدای از درگیریهای پرشمار در آفریقاست، از جمله در سودان و منطقه ساحل که پایانی برایشان متصور نیست.
ایده اینکه حملات غافلگیرکننده میتوانند به پیروزیهای قاطع منجر شوند، نخستینبار در قرن نوزدهم در اندیشههای نظامی جا افتاد. اما بارها و بارها، نیروهایی که دست به چنین حملاتی زدهاند، نشان دادهاند که پایان دادن زودهنگام و رضایتبخش به یک جنگ تا چه اندازه دشوار است. رهبران نظامی اروپا در تابستان ۱۹۱۴ مطمئن بودند که جنگ تا کریسمس تمام خواهد شد؛ عبارتی که هنوز هم زمانی که ژنرالها بیش از حد خوشبین به نظر میرسند، تکرار میشود؛ در حالی که جنگ تا نوامبر ۱۹۱۸ ادامه یافت و در نهایت با حملات سریع به پایان رسید، اما پس از سالها جنگ خندقنشینی ویرانگر در خطوط جبههای تقریباً ثابت.
در سال ۱۹۴۰، آلمان بخش بزرگی از اروپای غربی را ظرف چند هفته با استفاده از تاکتیک «جنگ برقآسا (blitzkrieg)» تصرف کرد و توانست نیروهای زرهی و هوایی خود را هماهنگ سازد. اما نتوانست کار را تمام کند و پس از پیشرویهای اولیه در برابر شوروی در سال ۱۹۴۱، درگیر جنگی پرتلفات شد که تنها نزدیک به چهار سال بعد با فروپاشی کامل رایش سوم پایان یافت. تصمیم فرماندهان ژاپن برای حمله غافلگیرکننده به ایالات متحده در دسامبر ۱۹۴۱ هم در نهایت به شکست فاجعهبار امپراتوری ژاپن در اوت ۱۹۴۵ انجامید. در هر دو جنگ جهانی، کلید پیروزی نه توان رزمی، بلکه استقامت شکستناپذیر بود.

آمادگی جهان برای رویارویی چین و آمریکا
با وجود این تاریخ طولانی از درگیریهای طولانیمدت، استراتژیستهای نظامی همچنان برنامهریزیهای خود را بر اساس جنگهای کوتاهمدت انجام میدهند؛ جنگهایی که قرار است همهچیز در همان روزها یا حتی ساعات اولیه نبرد مشخص شود. بر اساس این مدل، هنوز میتوان استراتژیهایی طراحی کرد که دشمن را با سرعت غافلگیر کند. با توجه به احتمال دائمی درگیری میان ایالات متحده و چین بر سر تایوان، قابلیت اجرایی چنین استراتژیهایی به مسئلهای حیاتی بدل شده است؛ آیا چین میتواند با نیرویی برقآسا جزیره تایوان را تصرف کند؟ یا تایوان، با حمایت آمریکا، خواهد توانست چنین حملهای را متوقف سازد؟
با افزایش تنش فزاینده میان ایالات متحده و مجموعهای از دشمنان بالفعل، آنچه روشن است، وجود یک ناهماهنگی جدی در برنامهریزی دفاعی است. با درک این واقعیت که جنگها تمایل دارند به درازا کشیده شوند، برخی از استراتژیستها نسبت به خطر افتادن در «توهم جنگ کوتاه» هشدار دادهاند. تأکید بیش از حد بر جنگهای کوتاه، موجب اتکای زیاد به طرحهای اولیه نبرد میشود؛ طرحهایی که ممکن است در عمل اجرا نشوند و نتایج تلخی به همراه داشته باشند.
اندرو کرپینیویچ استدلال کرده است که جنگی طولانی میان ایالات متحده و چین، «درگیر نوعی از جنگ خواهد بود که طرفین تجربه چندانی از آن ندارند» و ممکن است به «آزمون سرنوشتساز نظامی زمان ما» بدل شود. افزون بر این، عدم آمادگی برای جنگهای طولانی خود نوعی آسیبپذیری ایجاد میکند. برای گذار از جنگی کوتاه به جنگی فرسایشی، کشورها باید مطالباتی متفاوت از ارتش خود و کل جامعه مطرح کنند. همچنین باید اهداف خود را از نو ارزیابی کرده و مشخص کنند تا چه اندازه حاضرند برای دستیابی به آنها هزینه کنند.
هنگامی که برنامهریزان نظامی بپذیرند که هر جنگ بزرگ امروزی ممکن است بهسرعت پایان نیابد، باید ذهنیتی کاملاً متفاوت داشته باشند. جنگهای کوتاه با منابع موجود در لحظه صورت میگیرند؛ اما جنگهای طولانی مستلزم توسعه ظرفیتهایی هستند که متناسب با الزامات عملیاتی در حال تغییر طراحی شدهاند؛ چنانکه تحولات مداوم در جنگ پهپادی در اوکراین نشان میدهد.
جنگهای کوتاه ممکن است فقط اختلالی موقتی در اقتصاد و جامعه ایجاد کنند و نیاز چندانی به خطوط تأمین گسترده نداشته باشند؛ اما جنگهای طولانی مستلزم استراتژیهایی برای حفظ حمایت عمومی، تداوم عملکرد اقتصادی و اطمینان از بازتسلیح، تأمین منابع و جایگزینی نیروهای رزمی هستند. جنگهای طولانی همچنین نیازمند انطباق و تکامل مستمرند؛ هرچه جنگ بیشتر ادامه یابد، فشار برای نوآوری در تاکتیکها و فناوریها هم بیشتر میشود تا شاید شکافی در میدان نبرد ایجاد شود.
حتی برای یک قدرت بزرگ، ناتوانی در آمادگی برای این چالشها و پاسخگویی به آنها میتواند پیامدهای فاجعهباری داشته باشد. با این حال، این پرسش بهجاست که تا چه حد واقعبینانه است که برای جنگهایی برنامهریزی کنیم که پایان مشخصی ندارند. حفظ یک کارزار ضدشورشی طولانی مدت یک چیز است، اما آمادگی برای جنگی که شامل تلفات مداوم و گسترده انسانی، تجهیزاتی و مهماتی در طولانیمدت باشد، مسئلهای کاملاً متفاوت است.
برای استراتژیستهای دفاعی، موانع بزرگی در این نوع برنامهریزی وجود دارد؛ ارتشهایی که به آنها خدمت میکنند ممکن است منابع لازم برای آمادگی در برابر جنگی طولانی را نداشته باشند. پاسخ به این معضل، آمادگی برای جنگهایی با مدتزمان نامحدود نیست، بلکه تدوین نظریههایی واقعبینانه از پیروزی است؛ نظریههایی که همراستا با اهداف سیاسی قابل دستیابی باشند و از انعطافپذیری لازم برای اجرا برخوردار باشند.
.png)
توهم جنگ کوتاه
مزایای جنگهای کوتاه -موفقیت فوری با هزینهای قابل تحمل- چنان بدیهی است که کسی عمداً خواهان آغاز جنگی طولانی نمیشود. در مقابل، حتی پذیرش این احتمال که جنگ ممکن است به درازا کشیده شود، ممکن است بهنظر برسد که نشانهای از تردید نسبت به توانایی نظامی برای غلبه بر دشمن است. اگر استراتژیستها اطمینان کافی ندارند که جنگی احتمالی را میتوان کوتاه نگه داشت، شاید تنها سیاست خردمندانه آن باشد که اصلاً وارد آن نشوند.
با این حال، برای کشوری مانند ایالات متحده، کنار گذاشتن احتمال درگیری با قدرت بزرگی دیگر، در صورتی که پیروزی سریع تضمینشده نباشد؛ ممکن نیست. گرچه رهبران غربی تمایلی طبیعی به پرهیز از مداخله در جنگهای داخلی دارند، اما ممکن است اقدامات یک دشمن غیردولتی به اندازهای مداوم و آسیبزا باشد که اقدام مستقیم برای مقابله با تهدید ضروری شود، فارغ از مدتزمان آن.
به همین دلیل، استراتژیستهای نظامی همچنان برنامهریزیهای خود را حول محور جنگهای کوتاه انجام میدهند، حتی زمانی که احتمال درگیری طولانیمدت منتفی نیست. در دوران جنگ سرد، دلیل اصلی که دو طرف منابع گستردهای برای آمادگی جنگهای بلندمدت اختصاص نمیدادند، این فرض بود که سلاحهای هستهای دیر یا زود استفاده خواهند شد. این تهدید همچنان پابرجاست. اما تصور اینکه جنگ میان قدرتهای بزرگ به جنگی فاجعهبار شبیه جنگهای جهانی قرن گذشته تبدیل شود، هولناک است و همین مسئله به تلاشها برای طراحی پیروزی سریع با استفاده از نیروهای متعارف فوریت میبخشد.
استراتژیهایی که برای اجرای این نوع ایدهآل از جنگ طراحی میشوند، بیش از هر چیز بر سرعت، عنصر غافلگیری، و قدرت کافی برای غلبه بر دشمن پیش از اینکه بتواند واکنش مؤثری نشان دهد، متمرکزند. فناوریهای نوین جنگی اغلب بر اساس این سنجیده میشوند که تا چه اندازه میتوانند به موفقیت سریع در میدان نبرد کمک کنند، نه اینکه چقدر میتوانند صلحی پایدار ایجاد کنند.
نمونهاش هوش مصنوعی است؛ تصور میشود که ارتشها با بهرهگیری از هوش مصنوعی خواهند توانست موقعیتهای نبرد را تحلیل کرده، گزینههای موجود را شناسایی کنند و در عرض چند ثانیه آنها را به اجرا درآورند. بهزودی تصمیمات حیاتی چنان سریع گرفته میشوند که حتی فرماندهان -چه رسد به دشمن- بهسختی متوجه خواهند شد چه رخ داده است.
چنان وابستگی به سرعت در ذهن فرماندهان نظامی ایالات متحده نهادینه شده که نسلهاست از شنیدن نام جنگ فرسایشی به لرزه میافتند و همواره بر مانور قاطع بهعنوان راه پیروزی سریع تأکید کردهاند. نبردهای طولانیمدت مانند آنچه اکنون در اوکراین جریان دارد؛ که در آن هر دو طرف تلاش میکنند توانمندیهای یکدیگر را تضعیف کنند و پیشرفت با شمار کشتهها، تجهیزات منهدمشده و ذخایر مهماتی تحلیلرفته سنجیده میشود؛ نه تنها برای کشورهای درگیر فرسایندهاند، بلکه بسیار زمانبر و پرهزینهاند.
در اوکراین، هر دو طرف منابع خارقالعادهای صرف کردهاند و با این حال هیچیک هنوز به چیزی شبیه پیروزی نزدیک نشدهاند. البته همه جنگها به شدت جنگ روسیه و اوکراین نیستند، اما حتی درگیریهای نامنظم و طولانیمدت نیز میتوانند آسیبهای بزرگی وارد کنند و احساس ناتوانی و بیهودگی را، در کنار هزینههای رو به افزایش، بهدنبال داشته باشند.
پوتین و تلهای که در آن افتاد؛ چین اشتباه روسیه را تکرار میکند؟
اشتباه محاسباتی را جدی بگیرید
جنگهای مدرن، بیش از آنکه صحنه پیروزیهای سریع و قاطع باشند، به آوردگاه فرسایشیِ اشتباهات راهبردی بدل شدهاند. رهبران نظامی و سیاسی، هرچند از تجربههای گذشته درسهایی آموختهاند، اما همچنان گرفتار این توهماند که غافلگیری و ضربات اولیه کافیست تا دشمن را از پا درآورند. جنگ روسیه و اوکراین، احتمال تهاجم چین به تایوان، و خاطره طولانی جنگهای افغانستان و عراق، همگی نشان میدهند که شکست در محاسبهی دقیق پیامدهای اولیه، به سرعت کشورها را وارد باتلاقی از جنگهای بلندمدت و پرهزینه میکند.
در چنین نبردهایی، پیروزی به جای آنکه بر پایه قدرت نظامی باشد، به استقامت سیاسی، تحمل اقتصادی و روحیه اجتماعی بستگی دارد. درست به همین دلیل است که شورشها، جنبشهای استقلالطلبانه و گروههای مسلح غیرمتقارن، اغلب راه جنگهای طولانی را انتخاب میکنند: چون میدانند زمان، بزرگترین متحد آنها در برابر دشمنان قدرتمند است.

نبرد برای عدم شکست، نبرد برای پیروزی نیست
در جنگهای مدرن، یکی از مشکلات اساسی قدرتهای بزرگ این است که با اعتماد به توان نظامی خود، به سرعت انتظار پیروزی دارند. این دیدگاه باعث میشود که آنها اهدافی را دنبال کنند که دستیابی به آنها، بهویژه در شرایط پیچیده سیاسی، تنها از طریق درگیریهای طولانی و پرهزینه ممکن است. بهویژه زمانی که تأکید بر نتایج فوری میدان جنگ است، از اجزای دیگر موفقیت، مانند مدیریت مؤثر یک کشور اشغالی یا دستیابی به صلح پایدار، غفلت میشود.
یکی از اشتباهات رایج این است که به اهداف محدود نظامی و سیاسی توجه کافی نمیشود. در جنگ خلیج فارس 1991، هدف تنها بیرون راندن عراق از کویت بود و به همین دلیل این عملیات به موفقیت انجامید. اما حمله روسیه به اوکراین در 2022، زمانی که هدف بهطور غیرواقعی به تصرف کل اوکراین گسترش یافت، مشکلات زیادی ایجاد کرد. این مثال به وضوح نشان میدهد که استراتژی موفق، زمانی به دست میآید که اهداف محدود و قابل دستیابی با برنامههای عملی مشخص همراه باشند.
حتی زمانی که جنگهای کوتاهمدت به شکست منجر میشوند، چالش اصلی هماهنگی مجدد میان اهداف نظامی و شرایط سیاسی است. رهبرانی مانند پوتین که دچار محاسبات اشتباه شدند، پس از مواجهه با واقعیتهای میدان جنگ، مجبور به تغییر استراتژیهای خود شدند و این تغییرات اغلب به تأخیر میافتند و هزینهها را افزایش میدهند. در نهایت، این جنگها که بهطور اولیه به پیروزی سریع امید داشتند، در طول زمان به جنگهای فرسایشی و بحرانهای سیاسی تبدیل میشوند که حتی پیروزی در آنها نیز به سختی ممکن است.

در ابتدا، روسیه جنگ اوکراین را بهعنوان یک "عملیات نظامی ویژه" محدود معرفی کرد، اما به تدریج این جنگ به عنوان یک مبارزه حیاتی و دفاعی برای حفظ اعتبار و قدرت روسیه در برابر ناتو و غرب توصیف شد. این تغییر در رویکرد به این معنا بود که روسیه دیگر تنها به دنبال جلوگیری از بحران اوکراین نبود بلکه هدف اصلی آن نشان دادن تواناییاش برای مقاومت در برابر تحریمها و حمایتهای نظامی غرب بود.
در این وضعیت، به جای کاهش اهداف و پذیرش دشواریها، روسیه تلاشهای نظامی خود را توجیه کرد و جنگ را به شدت پیچیدهتر کرد. با الحاق چهار استان اوکراینی و تلاش برای ایجاد دولتی سرکوبشده در کیف، کرملین به جای سادهسازی جنگ، آن را طولانیتر و پرهزینهتر کرد. این تغییرات همچنین نشان میدهد که در جنگهایی که خوب پیش نمیروند، معمولاً هدفهای جدید و پیچیدهتری به میان میآید که به سختی میتوان به آنها دست یافت.
دشواری در ارزیابی پیروزی و شکست
از آنجا که جنگها بهطور معمول با امید به پیروزی سریع آغاز میشوند، وقتی که این پیروزی محقق نمیشود، کشورهای درگیر نیاز به ارزیابی مجدد از قدرتهای واقعی دشمن و اهداف سیاسی خود دارند. در مورد جنگ اوکراین، حتی اگر روسیه بتواند برخی سرزمینها را حفظ کند، نمیتواند تا زمانی که اوکراین بهعنوان یک دولت مستقل و طرفدار غرب باقی بماند، پیروزی واقعی را اعلام کند.
در همین حال، اگر اوکراین توانسته باشد از سرزمینهای خود دفاع کند و دولت عملکردی باقی بماند، حتی با کاهش سرزمینهای تحت کنترل خود، میتواند بهعنوان یک پیروزی سیاسی و استراتژیک برای خود محسوب شود. این دقیقاً همان چیزی است که روسیه نمیتواند در جنگ فعلی آن را بهدست آورد.
این وضعیت مشابه با جنگ ویتنام است که در آن ایالات متحده باوجودی که پیروزی در میدان نبرد امکانپذیر نبود، به دلایل سیاسی و نگرانی از تضعیف اعتبار خود، به جنگ ادامه داد. روسیه اکنون در موقعیتی مشابه قرار دارد؛ آنها نمیتوانند شکست را بپذیرند، اما در عین حال نمیتوانند به راحتی پیروزی واقعی را اعلام کنند.
هیچ پایانی در افق نیست
در تحلیل جنگهای معاصر، تمایز میان "پیروزی" و "نبرد برای عدم شکست" از اهمیت زیادی برخوردار است، اما درک آن دشوار است. تفاوت این دو مفاهیم به دلیل این فرضیه که همیشه یک پیروز در جنگ وجود خواهد داشت، چندان شهودی نیست و به این دلیل که در هر لحظه ممکن است یک طرف در ظاهر پیروز به نظر برسد، حتی اگر واقعاً پیروز نشده باشد.
وضعیت "نبرد برای عدم شکست" با اصطلاحاتی چون بنبست و کشمکش کاملاً توصیف نمیشود؛ چرا که اینها معمولاً به معنای عدم حرکت نظامی زیاد است. هر دو طرف میتوانند "نبرد برای عدم شکست" را تجربه کنند زمانی که هیچکدام نتوانند پیروزی را بر طرف دیگر تحمیل کنند، حتی اگر گاهی یکی یا هر دو طرف قادر به بهبود موقعیتهای خود باشند. به همین دلیل است که پیشنهادها برای پایان دادن به جنگهای طولانیمدت معمولاً به صورت فراخوانهایی برای آتشبس مطرح میشود.
با این حال، مشکل آتشبسها این است که طرفین درگیر معمولاً آنها را به عنوان توقفهایی در مبارزه میبینند. این آتشبسها ممکن است تأثیر زیادی بر منازعات زیرساختی نداشته باشند و تنها به هر دو طرف فرصتی بدهد تا برای دور بعدی جنگ بازسازی شوند. آتشبس که جنگ کره را در سال 1953 به پایان رساند بیش از 70 سال است که برقرار است، اما این منازعه حل نشده باقی مانده و هر دو طرف همچنان برای جنگهای آینده آماده میشوند.
اکثر مدلهای جنگی همچنان تعامل میان دو نیروی نظامی منظم را فرض میکنند. طبق این چارچوب، پیروزی نظامی قطعی زمانی حاصل میشود که نیروهای دشمن دیگر قادر به عملکرد نباشند و چنین نتیجهای باید به پیروزی سیاسی هم منجر شود، زیرا طرف شکستخورده دیگر چارهای جز پذیرش شروط پیروز ندارد.
پس از سالها تنش و درگیریهای متناوب، یک طرف ممکن است به موقعیتی برسد که بتواند پیروزی قاطع خود را اعلام کند. یک نمونه از این، حمله آذربایجان به قرهباغ در سال 2023 است که ممکن است به جنگ سه دههای با ارمنستان پایان دهد. در عوض، حتی اگر نیروهای مسلح یک کشور هنوز عمدتاً دست نخورده باشند، فشارهایی ممکن است بر دولت آن کشور وارد آید تا راهی برای خروج از جنگ پیدا کند به دلیل هزینههای انسانی و اقتصادی تجمعی؛یا ممکن است هیچ چشماندازی برای پیروزی واقعی وجود نداشته باشد، همانطور که صربستان در جنگ خود علیه ناتو در کوزوو در سال 1999 متوجه شد.
زمانی که یکی از طرفین درگیر تغییر رژیم در داخل کشور خود را تجربه میکند، این میتواند به پایان ناگهانی دشمنیها منجر شود. اما زمانی که جنگها پایان مییابند، جنگهای طولانیمدت معمولاً میراثهای تلخ و پایدار به جای میگذارند.

پس لرزههای جنگ
درگیریهای معاصر اغلب مرزهای نامشخصی دارند. حتی در مواردی که یک توافق سیاسی، نه فقط آتشبس، میتواند برقرار شود، ممکن است یک درگیری حل نشده باقی بماند. تنظیمات سرزمینی و شاید اعطای امتیازات اقتصادی و سیاسی قابل توجهی از سوی طرف شکستخورده، ممکن است موجب ایجاد ناراحتی و تمایل به جبران در میان مردم شکستخورده شود.
یک کشور شکستخورده ممکن است همچنان مصمم به یافتن راههایی برای بازپسگیری آنچه از دست داده باشد. این موقعیت فرانسه پس از از دست دادن آلزاس-لورن به آلمان در سال 1871 پس از جنگ فرانسه-پروس بود. در جنگ فالکلند، آرژانتین مدعی بود که قصد دارد سرزمینی را که یک و نیم قرن پیش از دست داده بود، بازیابی کند.
علاوه بر این، برای پیروز، سرزمینی که به تصرف درآمده و ضمیمه شده هنوز نیاز به حکومت و نظارت دارد. اگر جمعیت نتواند تسلیم شود، آنچه که در ابتدا به عنوان یک تصرف موفق به نظر میرسید، ممکن است به وضعیتی ناپایدار تبدیل شود که در آن تروریسم و شورش شایع شود. برخلاف مدلهای استاندارد جنگ، که در آن دشمنیها معمولاً نقطه شروع و تاریخ پایان واضحی دارند، درگیریهای معاصر اغلب مرزهای نامشخص دارند. این درگیریها معمولاً مراحل مختلفی را طی میکنند که ممکن است شامل جنگ و دورههای آرامش نسبی باشد.
به عنوان مثال، درگیری ایالات متحده با عراق را در نظر بگیرید. در سال 1991، نیروهای عراقی به سرعت توسط ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده شکست خوردند، در جنگی که ظاهراً یک جنگ کوتاه و قاطع بود. اما چون ایالات متحده تصمیم گرفت که کشور را اشغال نکند، جنگ باقیمانده، صدام را در قدرت نگه داشت و سرپیچی مستمر او حسی به وجود آورد که انگار کار تمام نشده است.
در سال 2003، تحت ریاست جمهوری جورج بوش، ایالات متحده دوباره به عراق حمله کرد و پیروزی سریعی به دست آورد و این بار دیکتاتوری بعثی صدام برچیده شد. اما روند جایگزینی آن با چیزی جدید باعث خشونتهای ویرانگر میاندینی شد که گاهی به جنگ داخلی تمامعیار نزدیک میشد. برخی از آن بیثباتیها هنوز هم ادامه دارد.
از آنجایی که جنگهای داخلی و عملیاتهای ضد شورشی در میان جمعیتها و در داخل آنها صورت میگیرند، غیرنظامیان بیشترین آسیب را از این جنگها میبینند، نه تنها به دلیل درگیر شدن در خشونتهای فرقهای عمدی یا آتشبسهای متقاطع، بلکه زیرا مجبور به ترک خانههایشان میشوند. این یکی از دلایلی است که این جنگها تمایل به کشمکشهای طولانیمدت و آشوب دارند. حتی زمانی که یک قدرت مداخلهگر تصمیم میگیرد کنار بکشد، همانطور که هم اتحاد جماهیر شوروی و هم بهطور دیرتر ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده در افغانستان انجام دادند، به این معنا نیست که درگیری تمام شده است؛ فقط به این معناست که درگیری شکلهای جدیدی به خود میگیرد.
در سال 2001، ایالات متحده برنامهای روشن برای جنگ کوتاه مدت برای سرنگونی طالبان داشت که بهطور موفقیتآمیز و نسبتاً کارآمد با استفاده از نیروهای منظم بهعلاوه ائتلاف شمال افغان اجرا شد. اما هیچ استراتژی روشنی برای مرحله بعدی وجود نداشت. مشکلاتی که واشنگتن با آن مواجه شد ناشی از دشمنی سرسخت که با نیروهای منظم میجنگید نبود، بلکه ناشی از خشونتهای ریشهدار بود، که تهدیدها نامنظم و از داخل جامعه مدنی برخاسته بودند و هرگونه نتیجه راضیکننده به اهداف مبهمی مانند ایجاد حکومت شایسته و امنیت برای جمعیت بستگی داشت. بدون نیروهای خارجی برای حمایت از دولت، طالبان توانست بازگشته و تاریخ درگیریهای افغانستان ادامه یابد.

شکل متفاوتی از بازدارندگی
مهمترین درسی که ایالات متحده و متحدانش میتوانند از تجربههای گسترده خود در جنگهای طولانی بیاموزند این است که چنین جنگهایی را باید تا حد امکان از همان ابتدا اجتناب کرد. اگر ایالات متحده وارد یک درگیری طولانیمدت با یک قدرت بزرگ شود، ناچار خواهد بود کل اقتصاد و جامعه خود را به حالت جنگی درآورد. حتی اگر چنین جنگی در نهایت به چیزی شبیه به پیروزی ختم شود، به احتمال زیاد جمعیت کشور دچار آسیبهای جدی خواهد شد و ظرفیتهای باقیمانده دولت تحلیل خواهد رفت.
علاوه بر این، با توجه به شدت جنگهای معاصر، سرعت فرسایش نیروها و هزینههای سنگین تسلیحات مدرن، حتی سرمایهگذاری فزاینده در تولید تجهیزات و مهمات جدید ممکن است برای ادامه جنگ در بلندمدت کافی نباشد. در حداقل حالت، ایالات متحده و شرکایش باید ذخایر لازم را از پیش تهیه کنند تا بتوانند به اندازهای در جنگ دوام آورند که بسیج عمومی و گستردهتری امکانپذیر شود و البته، خطر جنگ هستهای نیز همواره وجود دارد.
در جریان یک جنگ طولانی با روسیه یا چین، ممکن است وسوسه استفاده از سلاح هستهای برای یکی از طرفها غیرقابل مقاومت شود. چنین سناریویی احتمالاً پایان ناگهانی یک جنگ متعارف را در پی خواهد داشت. با گذشت هفت دهه بحث درباره استراتژی هستهای، هنوز نظریهای معتبر برای پیروزی در یک جنگ هستهای علیه دشمنی که توان تلافی مشابه دارد ارائه نشده است. همچون استراتژیستهای جنگهای متعارف، طراحان جنگهای هستهای نیز تمرکز خود را بر اجرای سریع و دقیق حملات آغازین گذاشتهاند، با هدف از بین بردن توان تلافی دشمن و نابود کردن رهبری آن یا دستکم ایجاد ترس و سردرگمی بهمنظور فلج کردن تصمیمگیری.
با این حال، همه این نظریهها غیرقابل اطمینان و فرضی به نظر میرسند، زیرا هرگونه حمله پیشدستانه با خطر پاسخ فوری دشمن و باقیماندن سیستمهایی برای ضربه دوم روبهرو است. خوشبختانه تاکنون هیچیک از این نظریهها در عمل آزمایش نشدهاند. یک جنگ هستهای که منجر به پیروزی فوری نشود و به تبادل بیشتر بمبهای اتمی بینجامد، هرچند ممکن است طولانی نشود، بیتردید فاجعهبار خواهد بود. به همین دلیل است که این وضعیت بهدرستی «نابودی تضمینشده متقابل» نامیده شده است.
شایسته است به یاد آوریم که یکی از دلایلی که نهاد دفاعی ایالات متحده در آغاز قرن بیستم چنین مشتاقانه از عصر هستهای استقبال کرد، این بود که سلاح هستهای جایگزینی برای جنگهای ویرانگر جهانی آن دوران به شمار میرفت. استراتژیستها از همان ابتدا میدانستند که درگیریهای تمامعیار میان قدرتهای بزرگ میتواند بسیار طولانی، خونین و پرهزینه باشد. اما درست همانند بازدارندگی هستهای، قدرتهای بزرگ امروز نیز ممکن است ناچار شوند آشکارا برای جنگهای متعارف طولانیمدت آماده شوند؛ حتی اگر تنها برای جلوگیری از وقوع چنین جنگهایی باشد.
و همانطور که جنگ اوکراین بهطرز دردناکی نشان داد، قدرتهای بزرگ ممکن است حتی زمانی که مستقیماً درگیر جنگ نیستند، در جنگهای طولانی گرفتار شوند. ایالات متحده و متحدانش باید ظرفیتهای صنایع دفاعی خود را تقویت کرده و ذخایر لازم را برای مواجهه با چنین موقعیتهایی در آینده فراهم کنند. با این حال، چالش مفهومی چنین آمادگی با چالشهایی که برای تقابل مستقیم با ابرقدرتها باید مدنظر قرار گیرد، متفاوت است.
هرچند این چشمانداز ناخوشایند به نظر میرسد، اما برنامهریزان نظامی باید درباره مدیریت جنگی که احتمال طولانیشدن دارد، همانگونه بیندیشند که درباره مدیریت تنشهای هستهای اندیشیدهاند. با آمادگی برای یک جنگ طولانی و کاهش اعتماد هر متجاوز احتمالی به توانایی خود در پیروزی سریع، استراتژیستهای دفاعی میتوانند نوعی بازدارندگی متفاوت ایجاد کنند؛ آنها به دشمنان هشدار میدهند که حتی اگر پیروزی ممکن باشد، هزینههای نظامی، اقتصادی و اجتماعی آن بهقدری بالا خواهد بود که بهسختی قابل تحمل است.
آغاز و پایان جنگها با تصمیمات سیاسی رقم میخورد. تصمیم سیاسی برای آغاز جنگ معمولاً با این فرض انجام میشود که جنگی کوتاه در پیش است؛ اما تصمیم برای پایان دادن به جنگ اغلب زمانی اتخاذ میشود که هزینهها و پیامدهای غیرقابل اجتناب یک جنگ طولانی آشکار شده باشد. برای هر قدرت نظامی، چشمانداز درگیریهای فرسایشی یا پایانناپذیر همراه با بیثباتی شدید اقتصادی و سیاسی، دلیل خوبی برای تردید در آغاز جنگی بزرگ و جستجوی راهحلهای جایگزین برای دستیابی به اهداف است.
اما این امر همچنین به معنای آن است که در صورت اجتنابناپذیر بودن جنگ، اهداف نظامی و سیاسی باید واقعبینانه، قابل دستیابی و متناسب با ظرفیتهای موجود نظامی تعیین شوند. یکی از جذابترین وعدههای قدرت نظامی این است که میتواند مناقشهها را سریع و قاطع به پایان برساند؛ اما در عمل، این وعده بهندرت محقق میشود.
به گزارش کبنا نیوز، در عملیات طوفان صحرا که در سال ۱۹۹۱ برای آزادسازی کویت از اشغال عراق اجرا شد، ایالات متحده و متحدانش در ائتلاف، قدرت عظیم زمینی، هوایی و دریایی خود را به کار گرفتند. این عملیات تنها چند هفته به طول انجامید. تفاوت میان جنگ فرسایشی و ناموفق آمریکا در ویتنام و جنگ شوروی در افغانستان، بهوضوح آشکار بود و پیروزی سریع در کویت حتی موجب شد تا این ایده که عصر جدیدی از جنگ آغاز شده جان بگیرد؛ مراد آنچه "انقلاب در امور نظامی" نامیده شد.
بر اساس این نظریه، از این پس دشمنان با سرعت و مانور شکست خواهند خورد، در حالی که اطلاعات لحظهای از طریق حسگرهای هوشمند به دست میآید و حملات فوری با استفاده از سلاحهای هوشمند صورت میگیرد.
این عبارات بخشی از یادداشت فارن افرز است که اقتصادنیوز آن را در سه بخش بخش ترجمه کرده که بخش نخست با عنوان«از کویت تا اوکراین؛ پایان توهم پیروزی در جنگهای کوتاه/ جهان برای رویارویی طولانی مدت آماده میشود؟» ترجمه و بخش دوم هم با عنوان «پوتین و تلهای که در آن افتاد؛ چین اشتباه روسیه را تکرار میکند؟»ترجمه و منتشر شد. در ادامه بخش سوم و نهایی آمده است.
از کویت تا اوکراین؛ پایان توهم پیروزی در جنگهای کوتاه/ جهان برای رویارویی طولانی مدت آماده میشود؟
با وجود سابقه طولانی جنگهای فرسایشی، بسیاری از استراتژیستهای نظامی همچنان بر باور به پیروزیهای سریع تکیه دارند؛ با این حال، واقعیتهای میدانی -از افغانستان و اوکراین تا غزه- نشان میدهد که جنگها اغلب به نبردهایی طولانی، پرهزینه و فرسایشی بدل میشوند. اتکای بیش از حد به طرحهای اولیه و فناوریهای نوین، بدون آمادگی برای درگیریهای طولانیمدت، میتواند پیامدهای فاجعهباری داشته باشد. زمان آن رسیده است که راهبردهای نظامی با واقعگرایی بیشتری بازطراحی شوند.
.jpg)
به گزارش کبنا نیوز، در عملیات طوفان صحرا که در سال ۱۹۹۱ برای آزادسازی کویت از اشغال عراق اجرا شد، ایالات متحده و متحدانش در ائتلاف، قدرت عظیم زمینی، هوایی و دریایی خود را به کار گرفتند. این عملیات تنها چند هفته به طول انجامید. تفاوت میان جنگ فرسایشی و ناموفق آمریکا در ویتنام و جنگ شوروی در افغانستان، بهوضوح آشکار بود و پیروزی سریع در کویت حتی موجب شد تا این ایده که عصر جدیدی از جنگ آغاز شده جان بگیرد؛ مراد آنچه "انقلاب در امور نظامی" نامیده شد.
بر اساس این نظریه، از این پس دشمنان با سرعت و مانور شکست خواهند خورد، در حالی که اطلاعات لحظهای از طریق حسگرهای هوشمند به دست میآید و حملات فوری با استفاده از سلاحهای هوشمند صورت میگیرد.
امیدهایی که ناامید شد
اما این امیدها دیری نپایید. کارزارهای ضدشورشی غرب در دهههای نخست قرن بیستویکم -که بهعنوان «جنگهای بیپایان» شناخته شدند- هیچگاه با سرعت یا موفقیت چشمگیری همراه نبودند. طولانیترین عملیات نظامی تاریخ ایالات متحده در افغانستان به پایان ناموفق انجامید؛ طالبان که در آغاز تهاجم آمریکا از صحنه کنار زده شده بود، در نهایت بازگشت.
این مشکل تنها محدود به ایالات متحده و متحدانش نیست. در فوریه ۲۰۲۲، روسیه حملهای تمامعیار به اوکراین را آغاز کرد که قرار بود ظرف چند روز این کشور را تسخیر کند. با این حال، حتی در صورت دستیابی به آتشبس، این جنگ بیش از سه سال به طول انجامیده است و عمدتاً صحنه نبردی فرسایشی و خستهکننده بوده، نه عملیاتهایی جسورانه و برقآسا.
بهطور مشابه، زمانی که اسرائیل در واکنش به حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، حمله زمینی به غزه را آغاز کرد، رئیسجمهور آمریکا، جو بایدن، خواستار آن شد که این عملیات «سریع، قاطع و کوبنده» باشد. اما این درگیری بهمدت ۱۵ ماه ادامه یافت و در این مدت به جبهههای دیگر در لبنان، سوریه و یمن کشیده شد، تا اینکه آتشبس شکنندهای در ژانویه ۲۰۲۵ برقرار شد. تا اواسط مارس، جنگ بار دیگر شعلهور شد. اینها جدای از درگیریهای پرشمار در آفریقاست، از جمله در سودان و منطقه ساحل که پایانی برایشان متصور نیست.
ایده اینکه حملات غافلگیرکننده میتوانند به پیروزیهای قاطع منجر شوند، نخستینبار در قرن نوزدهم در اندیشههای نظامی جا افتاد. اما بارها و بارها، نیروهایی که دست به چنین حملاتی زدهاند، نشان دادهاند که پایان دادن زودهنگام و رضایتبخش به یک جنگ تا چه اندازه دشوار است. رهبران نظامی اروپا در تابستان ۱۹۱۴ مطمئن بودند که جنگ تا کریسمس تمام خواهد شد؛ عبارتی که هنوز هم زمانی که ژنرالها بیش از حد خوشبین به نظر میرسند، تکرار میشود؛ در حالی که جنگ تا نوامبر ۱۹۱۸ ادامه یافت و در نهایت با حملات سریع به پایان رسید، اما پس از سالها جنگ خندقنشینی ویرانگر در خطوط جبههای تقریباً ثابت.
در سال ۱۹۴۰، آلمان بخش بزرگی از اروپای غربی را ظرف چند هفته با استفاده از تاکتیک «جنگ برقآسا (blitzkrieg)» تصرف کرد و توانست نیروهای زرهی و هوایی خود را هماهنگ سازد. اما نتوانست کار را تمام کند و پس از پیشرویهای اولیه در برابر شوروی در سال ۱۹۴۱، درگیر جنگی پرتلفات شد که تنها نزدیک به چهار سال بعد با فروپاشی کامل رایش سوم پایان یافت. تصمیم فرماندهان ژاپن برای حمله غافلگیرکننده به ایالات متحده در دسامبر ۱۹۴۱ هم در نهایت به شکست فاجعهبار امپراتوری ژاپن در اوت ۱۹۴۵ انجامید. در هر دو جنگ جهانی، کلید پیروزی نه توان رزمی، بلکه استقامت شکستناپذیر بود.

آمادگی جهان برای رویارویی چین و آمریکا
با وجود این تاریخ طولانی از درگیریهای طولانیمدت، استراتژیستهای نظامی همچنان برنامهریزیهای خود را بر اساس جنگهای کوتاهمدت انجام میدهند؛ جنگهایی که قرار است همهچیز در همان روزها یا حتی ساعات اولیه نبرد مشخص شود. بر اساس این مدل، هنوز میتوان استراتژیهایی طراحی کرد که دشمن را با سرعت غافلگیر کند. با توجه به احتمال دائمی درگیری میان ایالات متحده و چین بر سر تایوان، قابلیت اجرایی چنین استراتژیهایی به مسئلهای حیاتی بدل شده است؛ آیا چین میتواند با نیرویی برقآسا جزیره تایوان را تصرف کند؟ یا تایوان، با حمایت آمریکا، خواهد توانست چنین حملهای را متوقف سازد؟
با افزایش تنش فزاینده میان ایالات متحده و مجموعهای از دشمنان بالفعل، آنچه روشن است، وجود یک ناهماهنگی جدی در برنامهریزی دفاعی است. با درک این واقعیت که جنگها تمایل دارند به درازا کشیده شوند، برخی از استراتژیستها نسبت به خطر افتادن در «توهم جنگ کوتاه» هشدار دادهاند. تأکید بیش از حد بر جنگهای کوتاه، موجب اتکای زیاد به طرحهای اولیه نبرد میشود؛ طرحهایی که ممکن است در عمل اجرا نشوند و نتایج تلخی به همراه داشته باشند.
اندرو کرپینیویچ استدلال کرده است که جنگی طولانی میان ایالات متحده و چین، «درگیر نوعی از جنگ خواهد بود که طرفین تجربه چندانی از آن ندارند» و ممکن است به «آزمون سرنوشتساز نظامی زمان ما» بدل شود. افزون بر این، عدم آمادگی برای جنگهای طولانی خود نوعی آسیبپذیری ایجاد میکند. برای گذار از جنگی کوتاه به جنگی فرسایشی، کشورها باید مطالباتی متفاوت از ارتش خود و کل جامعه مطرح کنند. همچنین باید اهداف خود را از نو ارزیابی کرده و مشخص کنند تا چه اندازه حاضرند برای دستیابی به آنها هزینه کنند.
هنگامی که برنامهریزان نظامی بپذیرند که هر جنگ بزرگ امروزی ممکن است بهسرعت پایان نیابد، باید ذهنیتی کاملاً متفاوت داشته باشند. جنگهای کوتاه با منابع موجود در لحظه صورت میگیرند؛ اما جنگهای طولانی مستلزم توسعه ظرفیتهایی هستند که متناسب با الزامات عملیاتی در حال تغییر طراحی شدهاند؛ چنانکه تحولات مداوم در جنگ پهپادی در اوکراین نشان میدهد.
جنگهای کوتاه ممکن است فقط اختلالی موقتی در اقتصاد و جامعه ایجاد کنند و نیاز چندانی به خطوط تأمین گسترده نداشته باشند؛ اما جنگهای طولانی مستلزم استراتژیهایی برای حفظ حمایت عمومی، تداوم عملکرد اقتصادی و اطمینان از بازتسلیح، تأمین منابع و جایگزینی نیروهای رزمی هستند. جنگهای طولانی همچنین نیازمند انطباق و تکامل مستمرند؛ هرچه جنگ بیشتر ادامه یابد، فشار برای نوآوری در تاکتیکها و فناوریها هم بیشتر میشود تا شاید شکافی در میدان نبرد ایجاد شود.
حتی برای یک قدرت بزرگ، ناتوانی در آمادگی برای این چالشها و پاسخگویی به آنها میتواند پیامدهای فاجعهباری داشته باشد. با این حال، این پرسش بهجاست که تا چه حد واقعبینانه است که برای جنگهایی برنامهریزی کنیم که پایان مشخصی ندارند. حفظ یک کارزار ضدشورشی طولانی مدت یک چیز است، اما آمادگی برای جنگی که شامل تلفات مداوم و گسترده انسانی، تجهیزاتی و مهماتی در طولانیمدت باشد، مسئلهای کاملاً متفاوت است.
برای استراتژیستهای دفاعی، موانع بزرگی در این نوع برنامهریزی وجود دارد؛ ارتشهایی که به آنها خدمت میکنند ممکن است منابع لازم برای آمادگی در برابر جنگی طولانی را نداشته باشند. پاسخ به این معضل، آمادگی برای جنگهایی با مدتزمان نامحدود نیست، بلکه تدوین نظریههایی واقعبینانه از پیروزی است؛ نظریههایی که همراستا با اهداف سیاسی قابل دستیابی باشند و از انعطافپذیری لازم برای اجرا برخوردار باشند.
.png)
توهم جنگ کوتاه
مزایای جنگهای کوتاه -موفقیت فوری با هزینهای قابل تحمل- چنان بدیهی است که کسی عمداً خواهان آغاز جنگی طولانی نمیشود. در مقابل، حتی پذیرش این احتمال که جنگ ممکن است به درازا کشیده شود، ممکن است بهنظر برسد که نشانهای از تردید نسبت به توانایی نظامی برای غلبه بر دشمن است. اگر استراتژیستها اطمینان کافی ندارند که جنگی احتمالی را میتوان کوتاه نگه داشت، شاید تنها سیاست خردمندانه آن باشد که اصلاً وارد آن نشوند.
با این حال، برای کشوری مانند ایالات متحده، کنار گذاشتن احتمال درگیری با قدرت بزرگی دیگر، در صورتی که پیروزی سریع تضمینشده نباشد؛ ممکن نیست. گرچه رهبران غربی تمایلی طبیعی به پرهیز از مداخله در جنگهای داخلی دارند، اما ممکن است اقدامات یک دشمن غیردولتی به اندازهای مداوم و آسیبزا باشد که اقدام مستقیم برای مقابله با تهدید ضروری شود، فارغ از مدتزمان آن.
به همین دلیل، استراتژیستهای نظامی همچنان برنامهریزیهای خود را حول محور جنگهای کوتاه انجام میدهند، حتی زمانی که احتمال درگیری طولانیمدت منتفی نیست. در دوران جنگ سرد، دلیل اصلی که دو طرف منابع گستردهای برای آمادگی جنگهای بلندمدت اختصاص نمیدادند، این فرض بود که سلاحهای هستهای دیر یا زود استفاده خواهند شد. این تهدید همچنان پابرجاست. اما تصور اینکه جنگ میان قدرتهای بزرگ به جنگی فاجعهبار شبیه جنگهای جهانی قرن گذشته تبدیل شود، هولناک است و همین مسئله به تلاشها برای طراحی پیروزی سریع با استفاده از نیروهای متعارف فوریت میبخشد.
استراتژیهایی که برای اجرای این نوع ایدهآل از جنگ طراحی میشوند، بیش از هر چیز بر سرعت، عنصر غافلگیری، و قدرت کافی برای غلبه بر دشمن پیش از اینکه بتواند واکنش مؤثری نشان دهد، متمرکزند. فناوریهای نوین جنگی اغلب بر اساس این سنجیده میشوند که تا چه اندازه میتوانند به موفقیت سریع در میدان نبرد کمک کنند، نه اینکه چقدر میتوانند صلحی پایدار ایجاد کنند.
نمونهاش هوش مصنوعی است؛ تصور میشود که ارتشها با بهرهگیری از هوش مصنوعی خواهند توانست موقعیتهای نبرد را تحلیل کرده، گزینههای موجود را شناسایی کنند و در عرض چند ثانیه آنها را به اجرا درآورند. بهزودی تصمیمات حیاتی چنان سریع گرفته میشوند که حتی فرماندهان -چه رسد به دشمن- بهسختی متوجه خواهند شد چه رخ داده است.
چنان وابستگی به سرعت در ذهن فرماندهان نظامی ایالات متحده نهادینه شده که نسلهاست از شنیدن نام جنگ فرسایشی به لرزه میافتند و همواره بر مانور قاطع بهعنوان راه پیروزی سریع تأکید کردهاند. نبردهای طولانیمدت مانند آنچه اکنون در اوکراین جریان دارد؛ که در آن هر دو طرف تلاش میکنند توانمندیهای یکدیگر را تضعیف کنند و پیشرفت با شمار کشتهها، تجهیزات منهدمشده و ذخایر مهماتی تحلیلرفته سنجیده میشود؛ نه تنها برای کشورهای درگیر فرسایندهاند، بلکه بسیار زمانبر و پرهزینهاند.
در اوکراین، هر دو طرف منابع خارقالعادهای صرف کردهاند و با این حال هیچیک هنوز به چیزی شبیه پیروزی نزدیک نشدهاند. البته همه جنگها به شدت جنگ روسیه و اوکراین نیستند، اما حتی درگیریهای نامنظم و طولانیمدت نیز میتوانند آسیبهای بزرگی وارد کنند و احساس ناتوانی و بیهودگی را، در کنار هزینههای رو به افزایش، بهدنبال داشته باشند.
پوتین و تلهای که در آن افتاد؛ چین اشتباه روسیه را تکرار میکند؟
اشتباه محاسباتی را جدی بگیرید
جنگهای مدرن، بیش از آنکه صحنه پیروزیهای سریع و قاطع باشند، به آوردگاه فرسایشیِ اشتباهات راهبردی بدل شدهاند. رهبران نظامی و سیاسی، هرچند از تجربههای گذشته درسهایی آموختهاند، اما همچنان گرفتار این توهماند که غافلگیری و ضربات اولیه کافیست تا دشمن را از پا درآورند. جنگ روسیه و اوکراین، احتمال تهاجم چین به تایوان، و خاطره طولانی جنگهای افغانستان و عراق، همگی نشان میدهند که شکست در محاسبهی دقیق پیامدهای اولیه، به سرعت کشورها را وارد باتلاقی از جنگهای بلندمدت و پرهزینه میکند.
در چنین نبردهایی، پیروزی به جای آنکه بر پایه قدرت نظامی باشد، به استقامت سیاسی، تحمل اقتصادی و روحیه اجتماعی بستگی دارد. درست به همین دلیل است که شورشها، جنبشهای استقلالطلبانه و گروههای مسلح غیرمتقارن، اغلب راه جنگهای طولانی را انتخاب میکنند: چون میدانند زمان، بزرگترین متحد آنها در برابر دشمنان قدرتمند است.

نبرد برای عدم شکست، نبرد برای پیروزی نیست
در جنگهای مدرن، یکی از مشکلات اساسی قدرتهای بزرگ این است که با اعتماد به توان نظامی خود، به سرعت انتظار پیروزی دارند. این دیدگاه باعث میشود که آنها اهدافی را دنبال کنند که دستیابی به آنها، بهویژه در شرایط پیچیده سیاسی، تنها از طریق درگیریهای طولانی و پرهزینه ممکن است. بهویژه زمانی که تأکید بر نتایج فوری میدان جنگ است، از اجزای دیگر موفقیت، مانند مدیریت مؤثر یک کشور اشغالی یا دستیابی به صلح پایدار، غفلت میشود.
یکی از اشتباهات رایج این است که به اهداف محدود نظامی و سیاسی توجه کافی نمیشود. در جنگ خلیج فارس 1991، هدف تنها بیرون راندن عراق از کویت بود و به همین دلیل این عملیات به موفقیت انجامید. اما حمله روسیه به اوکراین در 2022، زمانی که هدف بهطور غیرواقعی به تصرف کل اوکراین گسترش یافت، مشکلات زیادی ایجاد کرد. این مثال به وضوح نشان میدهد که استراتژی موفق، زمانی به دست میآید که اهداف محدود و قابل دستیابی با برنامههای عملی مشخص همراه باشند.
حتی زمانی که جنگهای کوتاهمدت به شکست منجر میشوند، چالش اصلی هماهنگی مجدد میان اهداف نظامی و شرایط سیاسی است. رهبرانی مانند پوتین که دچار محاسبات اشتباه شدند، پس از مواجهه با واقعیتهای میدان جنگ، مجبور به تغییر استراتژیهای خود شدند و این تغییرات اغلب به تأخیر میافتند و هزینهها را افزایش میدهند. در نهایت، این جنگها که بهطور اولیه به پیروزی سریع امید داشتند، در طول زمان به جنگهای فرسایشی و بحرانهای سیاسی تبدیل میشوند که حتی پیروزی در آنها نیز به سختی ممکن است.

در ابتدا، روسیه جنگ اوکراین را بهعنوان یک "عملیات نظامی ویژه" محدود معرفی کرد، اما به تدریج این جنگ به عنوان یک مبارزه حیاتی و دفاعی برای حفظ اعتبار و قدرت روسیه در برابر ناتو و غرب توصیف شد. این تغییر در رویکرد به این معنا بود که روسیه دیگر تنها به دنبال جلوگیری از بحران اوکراین نبود بلکه هدف اصلی آن نشان دادن تواناییاش برای مقاومت در برابر تحریمها و حمایتهای نظامی غرب بود.
در این وضعیت، به جای کاهش اهداف و پذیرش دشواریها، روسیه تلاشهای نظامی خود را توجیه کرد و جنگ را به شدت پیچیدهتر کرد. با الحاق چهار استان اوکراینی و تلاش برای ایجاد دولتی سرکوبشده در کیف، کرملین به جای سادهسازی جنگ، آن را طولانیتر و پرهزینهتر کرد. این تغییرات همچنین نشان میدهد که در جنگهایی که خوب پیش نمیروند، معمولاً هدفهای جدید و پیچیدهتری به میان میآید که به سختی میتوان به آنها دست یافت.
دشواری در ارزیابی پیروزی و شکست
از آنجا که جنگها بهطور معمول با امید به پیروزی سریع آغاز میشوند، وقتی که این پیروزی محقق نمیشود، کشورهای درگیر نیاز به ارزیابی مجدد از قدرتهای واقعی دشمن و اهداف سیاسی خود دارند. در مورد جنگ اوکراین، حتی اگر روسیه بتواند برخی سرزمینها را حفظ کند، نمیتواند تا زمانی که اوکراین بهعنوان یک دولت مستقل و طرفدار غرب باقی بماند، پیروزی واقعی را اعلام کند.
در همین حال، اگر اوکراین توانسته باشد از سرزمینهای خود دفاع کند و دولت عملکردی باقی بماند، حتی با کاهش سرزمینهای تحت کنترل خود، میتواند بهعنوان یک پیروزی سیاسی و استراتژیک برای خود محسوب شود. این دقیقاً همان چیزی است که روسیه نمیتواند در جنگ فعلی آن را بهدست آورد.
این وضعیت مشابه با جنگ ویتنام است که در آن ایالات متحده باوجودی که پیروزی در میدان نبرد امکانپذیر نبود، به دلایل سیاسی و نگرانی از تضعیف اعتبار خود، به جنگ ادامه داد. روسیه اکنون در موقعیتی مشابه قرار دارد؛ آنها نمیتوانند شکست را بپذیرند، اما در عین حال نمیتوانند به راحتی پیروزی واقعی را اعلام کنند.
هیچ پایانی در افق نیست
در تحلیل جنگهای معاصر، تمایز میان "پیروزی" و "نبرد برای عدم شکست" از اهمیت زیادی برخوردار است، اما درک آن دشوار است. تفاوت این دو مفاهیم به دلیل این فرضیه که همیشه یک پیروز در جنگ وجود خواهد داشت، چندان شهودی نیست و به این دلیل که در هر لحظه ممکن است یک طرف در ظاهر پیروز به نظر برسد، حتی اگر واقعاً پیروز نشده باشد.
وضعیت "نبرد برای عدم شکست" با اصطلاحاتی چون بنبست و کشمکش کاملاً توصیف نمیشود؛ چرا که اینها معمولاً به معنای عدم حرکت نظامی زیاد است. هر دو طرف میتوانند "نبرد برای عدم شکست" را تجربه کنند زمانی که هیچکدام نتوانند پیروزی را بر طرف دیگر تحمیل کنند، حتی اگر گاهی یکی یا هر دو طرف قادر به بهبود موقعیتهای خود باشند. به همین دلیل است که پیشنهادها برای پایان دادن به جنگهای طولانیمدت معمولاً به صورت فراخوانهایی برای آتشبس مطرح میشود.
با این حال، مشکل آتشبسها این است که طرفین درگیر معمولاً آنها را به عنوان توقفهایی در مبارزه میبینند. این آتشبسها ممکن است تأثیر زیادی بر منازعات زیرساختی نداشته باشند و تنها به هر دو طرف فرصتی بدهد تا برای دور بعدی جنگ بازسازی شوند. آتشبس که جنگ کره را در سال 1953 به پایان رساند بیش از 70 سال است که برقرار است، اما این منازعه حل نشده باقی مانده و هر دو طرف همچنان برای جنگهای آینده آماده میشوند.
اکثر مدلهای جنگی همچنان تعامل میان دو نیروی نظامی منظم را فرض میکنند. طبق این چارچوب، پیروزی نظامی قطعی زمانی حاصل میشود که نیروهای دشمن دیگر قادر به عملکرد نباشند و چنین نتیجهای باید به پیروزی سیاسی هم منجر شود، زیرا طرف شکستخورده دیگر چارهای جز پذیرش شروط پیروز ندارد.
پس از سالها تنش و درگیریهای متناوب، یک طرف ممکن است به موقعیتی برسد که بتواند پیروزی قاطع خود را اعلام کند. یک نمونه از این، حمله آذربایجان به قرهباغ در سال 2023 است که ممکن است به جنگ سه دههای با ارمنستان پایان دهد. در عوض، حتی اگر نیروهای مسلح یک کشور هنوز عمدتاً دست نخورده باشند، فشارهایی ممکن است بر دولت آن کشور وارد آید تا راهی برای خروج از جنگ پیدا کند به دلیل هزینههای انسانی و اقتصادی تجمعی؛یا ممکن است هیچ چشماندازی برای پیروزی واقعی وجود نداشته باشد، همانطور که صربستان در جنگ خود علیه ناتو در کوزوو در سال 1999 متوجه شد.
زمانی که یکی از طرفین درگیر تغییر رژیم در داخل کشور خود را تجربه میکند، این میتواند به پایان ناگهانی دشمنیها منجر شود. اما زمانی که جنگها پایان مییابند، جنگهای طولانیمدت معمولاً میراثهای تلخ و پایدار به جای میگذارند.

پس لرزههای جنگ
درگیریهای معاصر اغلب مرزهای نامشخصی دارند. حتی در مواردی که یک توافق سیاسی، نه فقط آتشبس، میتواند برقرار شود، ممکن است یک درگیری حل نشده باقی بماند. تنظیمات سرزمینی و شاید اعطای امتیازات اقتصادی و سیاسی قابل توجهی از سوی طرف شکستخورده، ممکن است موجب ایجاد ناراحتی و تمایل به جبران در میان مردم شکستخورده شود.
یک کشور شکستخورده ممکن است همچنان مصمم به یافتن راههایی برای بازپسگیری آنچه از دست داده باشد. این موقعیت فرانسه پس از از دست دادن آلزاس-لورن به آلمان در سال 1871 پس از جنگ فرانسه-پروس بود. در جنگ فالکلند، آرژانتین مدعی بود که قصد دارد سرزمینی را که یک و نیم قرن پیش از دست داده بود، بازیابی کند.
علاوه بر این، برای پیروز، سرزمینی که به تصرف درآمده و ضمیمه شده هنوز نیاز به حکومت و نظارت دارد. اگر جمعیت نتواند تسلیم شود، آنچه که در ابتدا به عنوان یک تصرف موفق به نظر میرسید، ممکن است به وضعیتی ناپایدار تبدیل شود که در آن تروریسم و شورش شایع شود. برخلاف مدلهای استاندارد جنگ، که در آن دشمنیها معمولاً نقطه شروع و تاریخ پایان واضحی دارند، درگیریهای معاصر اغلب مرزهای نامشخص دارند. این درگیریها معمولاً مراحل مختلفی را طی میکنند که ممکن است شامل جنگ و دورههای آرامش نسبی باشد.
به عنوان مثال، درگیری ایالات متحده با عراق را در نظر بگیرید. در سال 1991، نیروهای عراقی به سرعت توسط ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده شکست خوردند، در جنگی که ظاهراً یک جنگ کوتاه و قاطع بود. اما چون ایالات متحده تصمیم گرفت که کشور را اشغال نکند، جنگ باقیمانده، صدام را در قدرت نگه داشت و سرپیچی مستمر او حسی به وجود آورد که انگار کار تمام نشده است.
در سال 2003، تحت ریاست جمهوری جورج بوش، ایالات متحده دوباره به عراق حمله کرد و پیروزی سریعی به دست آورد و این بار دیکتاتوری بعثی صدام برچیده شد. اما روند جایگزینی آن با چیزی جدید باعث خشونتهای ویرانگر میاندینی شد که گاهی به جنگ داخلی تمامعیار نزدیک میشد. برخی از آن بیثباتیها هنوز هم ادامه دارد.
از آنجایی که جنگهای داخلی و عملیاتهای ضد شورشی در میان جمعیتها و در داخل آنها صورت میگیرند، غیرنظامیان بیشترین آسیب را از این جنگها میبینند، نه تنها به دلیل درگیر شدن در خشونتهای فرقهای عمدی یا آتشبسهای متقاطع، بلکه زیرا مجبور به ترک خانههایشان میشوند. این یکی از دلایلی است که این جنگها تمایل به کشمکشهای طولانیمدت و آشوب دارند. حتی زمانی که یک قدرت مداخلهگر تصمیم میگیرد کنار بکشد، همانطور که هم اتحاد جماهیر شوروی و هم بهطور دیرتر ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده در افغانستان انجام دادند، به این معنا نیست که درگیری تمام شده است؛ فقط به این معناست که درگیری شکلهای جدیدی به خود میگیرد.
در سال 2001، ایالات متحده برنامهای روشن برای جنگ کوتاه مدت برای سرنگونی طالبان داشت که بهطور موفقیتآمیز و نسبتاً کارآمد با استفاده از نیروهای منظم بهعلاوه ائتلاف شمال افغان اجرا شد. اما هیچ استراتژی روشنی برای مرحله بعدی وجود نداشت. مشکلاتی که واشنگتن با آن مواجه شد ناشی از دشمنی سرسخت که با نیروهای منظم میجنگید نبود، بلکه ناشی از خشونتهای ریشهدار بود، که تهدیدها نامنظم و از داخل جامعه مدنی برخاسته بودند و هرگونه نتیجه راضیکننده به اهداف مبهمی مانند ایجاد حکومت شایسته و امنیت برای جمعیت بستگی داشت. بدون نیروهای خارجی برای حمایت از دولت، طالبان توانست بازگشته و تاریخ درگیریهای افغانستان ادامه یابد.

شکل متفاوتی از بازدارندگی
مهمترین درسی که ایالات متحده و متحدانش میتوانند از تجربههای گسترده خود در جنگهای طولانی بیاموزند این است که چنین جنگهایی را باید تا حد امکان از همان ابتدا اجتناب کرد. اگر ایالات متحده وارد یک درگیری طولانیمدت با یک قدرت بزرگ شود، ناچار خواهد بود کل اقتصاد و جامعه خود را به حالت جنگی درآورد. حتی اگر چنین جنگی در نهایت به چیزی شبیه به پیروزی ختم شود، به احتمال زیاد جمعیت کشور دچار آسیبهای جدی خواهد شد و ظرفیتهای باقیمانده دولت تحلیل خواهد رفت.
علاوه بر این، با توجه به شدت جنگهای معاصر، سرعت فرسایش نیروها و هزینههای سنگین تسلیحات مدرن، حتی سرمایهگذاری فزاینده در تولید تجهیزات و مهمات جدید ممکن است برای ادامه جنگ در بلندمدت کافی نباشد. در حداقل حالت، ایالات متحده و شرکایش باید ذخایر لازم را از پیش تهیه کنند تا بتوانند به اندازهای در جنگ دوام آورند که بسیج عمومی و گستردهتری امکانپذیر شود و البته، خطر جنگ هستهای نیز همواره وجود دارد.
در جریان یک جنگ طولانی با روسیه یا چین، ممکن است وسوسه استفاده از سلاح هستهای برای یکی از طرفها غیرقابل مقاومت شود. چنین سناریویی احتمالاً پایان ناگهانی یک جنگ متعارف را در پی خواهد داشت. با گذشت هفت دهه بحث درباره استراتژی هستهای، هنوز نظریهای معتبر برای پیروزی در یک جنگ هستهای علیه دشمنی که توان تلافی مشابه دارد ارائه نشده است. همچون استراتژیستهای جنگهای متعارف، طراحان جنگهای هستهای نیز تمرکز خود را بر اجرای سریع و دقیق حملات آغازین گذاشتهاند، با هدف از بین بردن توان تلافی دشمن و نابود کردن رهبری آن یا دستکم ایجاد ترس و سردرگمی بهمنظور فلج کردن تصمیمگیری.
با این حال، همه این نظریهها غیرقابل اطمینان و فرضی به نظر میرسند، زیرا هرگونه حمله پیشدستانه با خطر پاسخ فوری دشمن و باقیماندن سیستمهایی برای ضربه دوم روبهرو است. خوشبختانه تاکنون هیچیک از این نظریهها در عمل آزمایش نشدهاند. یک جنگ هستهای که منجر به پیروزی فوری نشود و به تبادل بیشتر بمبهای اتمی بینجامد، هرچند ممکن است طولانی نشود، بیتردید فاجعهبار خواهد بود. به همین دلیل است که این وضعیت بهدرستی «نابودی تضمینشده متقابل» نامیده شده است.
شایسته است به یاد آوریم که یکی از دلایلی که نهاد دفاعی ایالات متحده در آغاز قرن بیستم چنین مشتاقانه از عصر هستهای استقبال کرد، این بود که سلاح هستهای جایگزینی برای جنگهای ویرانگر جهانی آن دوران به شمار میرفت. استراتژیستها از همان ابتدا میدانستند که درگیریهای تمامعیار میان قدرتهای بزرگ میتواند بسیار طولانی، خونین و پرهزینه باشد. اما درست همانند بازدارندگی هستهای، قدرتهای بزرگ امروز نیز ممکن است ناچار شوند آشکارا برای جنگهای متعارف طولانیمدت آماده شوند؛ حتی اگر تنها برای جلوگیری از وقوع چنین جنگهایی باشد.
و همانطور که جنگ اوکراین بهطرز دردناکی نشان داد، قدرتهای بزرگ ممکن است حتی زمانی که مستقیماً درگیر جنگ نیستند، در جنگهای طولانی گرفتار شوند. ایالات متحده و متحدانش باید ظرفیتهای صنایع دفاعی خود را تقویت کرده و ذخایر لازم را برای مواجهه با چنین موقعیتهایی در آینده فراهم کنند. با این حال، چالش مفهومی چنین آمادگی با چالشهایی که برای تقابل مستقیم با ابرقدرتها باید مدنظر قرار گیرد، متفاوت است.
هرچند این چشمانداز ناخوشایند به نظر میرسد، اما برنامهریزان نظامی باید درباره مدیریت جنگی که احتمال طولانیشدن دارد، همانگونه بیندیشند که درباره مدیریت تنشهای هستهای اندیشیدهاند. با آمادگی برای یک جنگ طولانی و کاهش اعتماد هر متجاوز احتمالی به توانایی خود در پیروزی سریع، استراتژیستهای دفاعی میتوانند نوعی بازدارندگی متفاوت ایجاد کنند؛ آنها به دشمنان هشدار میدهند که حتی اگر پیروزی ممکن باشد، هزینههای نظامی، اقتصادی و اجتماعی آن بهقدری بالا خواهد بود که بهسختی قابل تحمل است.
آغاز و پایان جنگها با تصمیمات سیاسی رقم میخورد. تصمیم سیاسی برای آغاز جنگ معمولاً با این فرض انجام میشود که جنگی کوتاه در پیش است؛ اما تصمیم برای پایان دادن به جنگ اغلب زمانی اتخاذ میشود که هزینهها و پیامدهای غیرقابل اجتناب یک جنگ طولانی آشکار شده باشد. برای هر قدرت نظامی، چشمانداز درگیریهای فرسایشی یا پایانناپذیر همراه با بیثباتی شدید اقتصادی و سیاسی، دلیل خوبی برای تردید در آغاز جنگی بزرگ و جستجوی راهحلهای جایگزین برای دستیابی به اهداف است.
اما این امر همچنین به معنای آن است که در صورت اجتنابناپذیر بودن جنگ، اهداف نظامی و سیاسی باید واقعبینانه، قابل دستیابی و متناسب با ظرفیتهای موجود نظامی تعیین شوند. یکی از جذابترین وعدههای قدرت نظامی این است که میتواند مناقشهها را سریع و قاطع به پایان برساند؛ اما در عمل، این وعده بهندرت محقق میشود.