تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۱۹:۱۰
کد مطلب : ۴۶۸۲۲۲
مطلب ارسالی؛
مرگ پایان کبوتر نیست / دکتر نوید فلسفی که بود و چگونه زیست؟
۵
کبنا ؛نوید فلسفی (دندانپزشک معروف گچساران) بر اثر سانحه تصادف درگذشت. خبر مرگ او خیلی سریع در شبکههای اجتماعی منتشر شد. علی پارسایی یکی از مخاطبان پایگاه خبری کبنا نیوز در یادداشت با اشاره به فوت این پزشک شناخته شده، نوشت: صبح، با این خبر کوتاه، کوتاه اما بلند... به بلندای ابدیت، بیدار شدم: «دکتر نوید فلسفی، درگذشت.»
نوید فلسفی، در گذشت؟ نه باورم نمیشود!! یعنی این شهرِ تاریک، چراغی دیگر از دست داد؟ این شهر تاریکتر شد؟ چگونه ممکن است؟ ... نه.. نوید زنده است... تا چراغهایی که بر افروخته روشنند...
و ناگهان درگوشم طنین صدایش را شنیدم که با خوشحالی میگفت: «من نیم ساعتِ پیش، مُردَم!! » او مرگ را نهایت خوشحالی میدانست و در جواب اینکه: چقدر خوشحالی؟ مرگ را به شادی ترجمه کرد... و ما خندیدیم بیخبر از اینکه چراغی دیگر را از دست دادیم در قرنی تاریک …
دکتر نوید فلسفی بر بام هستی، فانوس زمان شد. بیشک سالها باید بگذرد تا مادر گیتی چون او فرزند بزاید. او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، با غیرت و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان میگرفت و کمتر غم دنیا میخورد.
ای خداوند بزرگ او اكنون به سوی تو بازگشته است، او را در جوار لطف خود پذیرا باش و با نیكان و مقربان درگاهت محشورش گردان كه تو بهترینِ پاداشدهندگان هستی.
اما نوید فلسفی که بود که مردان، همچون مادرانی که فرزند از دست دادهاند برای او گریستند؟ او که بود که بزرگ و کوچک، زن و مرد از فراق دیدارش کمر خم کردهاند؟ امروز به هر سو نگاه میکنی همه حرف از نوید میزنند گویی تمام شهر، دوستان صمیمیاش بودهاند... راز اینهمه فقط در «خوب بودن» نهفته است.
مهم نیست یک شخص چگونه میمیرد، مهم این است که چگونه زندگی کند. زیرا خود مرگ برای مدت کوتاهی در ذهنها باقی میماند و در طولانی مدت از اهمیت چندانی برخوردار نیست، اما تأثیر عمل و نوع زندگی، طولانی مدت است و شاید تا ابد. همان روزی که به منِ غمگین از اتفاقات انتخابات ۱۳۹۸، گفت: «ناراحت نباش» و کمتر از نیم ساعت با عمل به حرفش، خنده را بر لبانم نشاند، برای من کافیست که تا ابد معرفت را با او ترجمه کنم... یا برای زندانیان محرومی که او را نمیشناختند و نوید به رایگان درد را از وجود آنها دور میکرد لحظهای است که خداوند دیده و تا ابد در ذهنها باقی خواهد ماند. دکتر فلسفی با انفاق مال، علم و تخصصش، کاری کرد که برای خیل دوستدارانش سکانسی از او، تا ابد، زنده نگاهش داشته باشد.
زندگی دکتر فلسفی برای همه میتواند درس، باشد، اگر کسی دنبال جاودانه شدن است نگاهی به چگونه زیستنش بیاندازد. استوار، پرشور، بیهیاهو، روان و زلال زیست، آموخت و انفاق کرد و ققنوسوار، هستی به دیگران سپرد. نیازی نیست از پنجههای طلاییش در دندانپزشکی صحبت کنیم چرا که مردم او را به خاطر چیز دیگری دوست داشتند او چشمه بود به زلالی و پویایی و مهر، به همشهریهایش؛ باران بود به تازگی و زندگی برای رویش؛ آفتاب شد تا باغهایی به چشم ما روشن شوند. نوید هما بود، بلندپرنده، سرافراز و عاشق. شریف بود؛ نادرالوجود بود؛ عمیق بود؛ منصف بود؛ مهربان بود؛ زندگی را و زیبایی را و تفکر را دوست داشت. بله.. اینها هستند که انسان را جاودانه میکند.
ما هیچگاه به مصیبتها و تلخیها عادت نمیکنیم، و در فقدان بزرگان و عزیزان، تکهای از وجودمان را با آنها به خاک میسپاریم. دست اجل روز و ساعت و تقویم نمیشناسد و این بار شهرستان گچساران و باشت را در سوگ نشاند. اما اگر مرگ نبود، زندگی هیچ اهمیتی نداشت همان طور که اگر بارش باران نبود تابش آفتاب معنایی نداشت و مطمئن باشید کارهای خوب با مرگ پاک نمیشوند. و نباید از مرگ بترسیم همانگونه که سهراب گفت:
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در آب و هوای خوشاندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان
مرگ در حنجره سرخِ گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند
مرگ گاهی ودکا مینوشد
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد
و همه میدانیم:
ریههای لذت، پر اکسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر، که از پشت چپرهای صدا، میشنویم.
با احترام علی پارسایی
نوید فلسفی، در گذشت؟ نه باورم نمیشود!! یعنی این شهرِ تاریک، چراغی دیگر از دست داد؟ این شهر تاریکتر شد؟ چگونه ممکن است؟ ... نه.. نوید زنده است... تا چراغهایی که بر افروخته روشنند...
و ناگهان درگوشم طنین صدایش را شنیدم که با خوشحالی میگفت: «من نیم ساعتِ پیش، مُردَم!! » او مرگ را نهایت خوشحالی میدانست و در جواب اینکه: چقدر خوشحالی؟ مرگ را به شادی ترجمه کرد... و ما خندیدیم بیخبر از اینکه چراغی دیگر را از دست دادیم در قرنی تاریک …
دکتر نوید فلسفی بر بام هستی، فانوس زمان شد. بیشک سالها باید بگذرد تا مادر گیتی چون او فرزند بزاید. او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، با غیرت و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان میگرفت و کمتر غم دنیا میخورد.
ای خداوند بزرگ او اكنون به سوی تو بازگشته است، او را در جوار لطف خود پذیرا باش و با نیكان و مقربان درگاهت محشورش گردان كه تو بهترینِ پاداشدهندگان هستی.
اما نوید فلسفی که بود که مردان، همچون مادرانی که فرزند از دست دادهاند برای او گریستند؟ او که بود که بزرگ و کوچک، زن و مرد از فراق دیدارش کمر خم کردهاند؟ امروز به هر سو نگاه میکنی همه حرف از نوید میزنند گویی تمام شهر، دوستان صمیمیاش بودهاند... راز اینهمه فقط در «خوب بودن» نهفته است.
مهم نیست یک شخص چگونه میمیرد، مهم این است که چگونه زندگی کند. زیرا خود مرگ برای مدت کوتاهی در ذهنها باقی میماند و در طولانی مدت از اهمیت چندانی برخوردار نیست، اما تأثیر عمل و نوع زندگی، طولانی مدت است و شاید تا ابد. همان روزی که به منِ غمگین از اتفاقات انتخابات ۱۳۹۸، گفت: «ناراحت نباش» و کمتر از نیم ساعت با عمل به حرفش، خنده را بر لبانم نشاند، برای من کافیست که تا ابد معرفت را با او ترجمه کنم... یا برای زندانیان محرومی که او را نمیشناختند و نوید به رایگان درد را از وجود آنها دور میکرد لحظهای است که خداوند دیده و تا ابد در ذهنها باقی خواهد ماند. دکتر فلسفی با انفاق مال، علم و تخصصش، کاری کرد که برای خیل دوستدارانش سکانسی از او، تا ابد، زنده نگاهش داشته باشد.
زندگی دکتر فلسفی برای همه میتواند درس، باشد، اگر کسی دنبال جاودانه شدن است نگاهی به چگونه زیستنش بیاندازد. استوار، پرشور، بیهیاهو، روان و زلال زیست، آموخت و انفاق کرد و ققنوسوار، هستی به دیگران سپرد. نیازی نیست از پنجههای طلاییش در دندانپزشکی صحبت کنیم چرا که مردم او را به خاطر چیز دیگری دوست داشتند او چشمه بود به زلالی و پویایی و مهر، به همشهریهایش؛ باران بود به تازگی و زندگی برای رویش؛ آفتاب شد تا باغهایی به چشم ما روشن شوند. نوید هما بود، بلندپرنده، سرافراز و عاشق. شریف بود؛ نادرالوجود بود؛ عمیق بود؛ منصف بود؛ مهربان بود؛ زندگی را و زیبایی را و تفکر را دوست داشت. بله.. اینها هستند که انسان را جاودانه میکند.
ما هیچگاه به مصیبتها و تلخیها عادت نمیکنیم، و در فقدان بزرگان و عزیزان، تکهای از وجودمان را با آنها به خاک میسپاریم. دست اجل روز و ساعت و تقویم نمیشناسد و این بار شهرستان گچساران و باشت را در سوگ نشاند. اما اگر مرگ نبود، زندگی هیچ اهمیتی نداشت همان طور که اگر بارش باران نبود تابش آفتاب معنایی نداشت و مطمئن باشید کارهای خوب با مرگ پاک نمیشوند. و نباید از مرگ بترسیم همانگونه که سهراب گفت:
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در آب و هوای خوشاندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان
مرگ در حنجره سرخِ گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند
مرگ گاهی ودکا مینوشد
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد
و همه میدانیم:
ریههای لذت، پر اکسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر، که از پشت چپرهای صدا، میشنویم.
با احترام علی پارسایی