تاریخ انتشار
شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۰۹:۴۰
کد مطلب : ۴۶۵۳۱۵
زائر عراقی که هر سال پیاده به حرم امام رضا(ع) میآید، میگوید:
حاج قاسم نبود، من هم نبودم که پای پیاده به زیارت امام رضا (ع) بیایم
۰
کبنا ؛از شهر پرند حدود ۳۰ کیلومتری تهران به سمت پایتخت و دفتر روزنامه در حرکت بودم که در بین درختان کنار جاده فردی را دیدم که کولهای بر دوش داشت و پرچمی سبز بر آن علم کرده بود. با تعجب او را از پشت شیشه اتومبیلم نگریستم. دیده و شنیده بودم که افرادی در سالروز رحلت امام خمینی(ره) پیاده از قم و ورامین و شهرهای اطراف تهران به منظور شرکت در مراسم سالگرد رحلت ایشان به سمت حرم وی رهسپار میشوند اما از ۱۴ و ۱۵ خرداد گذشته بود.
به گزارش کبنا، آرمان ملی در ادامه نوشت: تعجب کردم که این مرد چرا در حال پیادهروی به سمت تهران است. احتمال میدادم که کشاورزی باشد که در زمینهای کشاورزی اطراف حرم کار میکند. یک کیلومتری از او دور شده بودم و وسوسه بازگشت به او در من در حال خاموش شدن بود اما یکباره در شانه خاکی مسیر برگشتی را دیدم بیاختیار به خاکی زدم و خلاف مسیر اتوبان خلیج فارس به سمت او حرکت کردم.
من از مرگ فرار کردهام
در راه یک چوپان و تعدادی گوسفند را دیدم و فکر کردم شاید آن مرد از همراهان این چوپان باشد آنها را که رد کردم از دور آن مرد را با کولهپشتی و پرچم و یک بطری آب در دست و در حال مکالمه دیدم. به نزدیکی که رسیدم صدا زدم سلام حاجی. از ماشین پیاده شدم به سمت او رفتم. متوجه شدم لهجه عربی او به اعراب خوزستان نمیخورد. او در حال مکالمه با فردی بود که تلفن همراهش را به من داد توقع داشتم مرد عربی پشت تلفن باشد اما اینگونه نبود و یک ایرانی با من صحبت کرد. از من پرسید این آقا کجاست؟ گفتم که در حاشیه اتوبان قم در حال حرکت به سمت تهران است. آن آقا (آقای حاتمی) به من گفت: من میخواهم برای ایشان غذا بیاورم او زائر امام رضاست که با پای پیاده از عراق و بعد از زیارت امام حسین(ع) به سمت ایران آمده تا به دیدار و زیارت قبر امام رضا(ع) برود. آدرس مرد عراقی را خواست.
مرد عراقی که فحوای کلام من در مکالمه به آقای پشت تلفن را میفهمید گفت لا لا... و عبارتی عربی و فارسی را توأم با هم گفت که اذان مغرب به مرقد امام خمینی(ره) مشرف میشود و اگر کسی میخواهد او را ببیند به آنجا بیاید و نه بین راه! چون نیت کرده پیاده طی مسیر کند! به شوخی به من گفت به حاتمی بگو ابورقیه الان در آمریکاست! از او پرسیدم که نامت چیست به سختی گفت در عراق علی و در ایران ابورقیه! به او فهماندم که خبرنگارم و درخواست کردم با من کمی حرف بزند. واقعیتش نفهمیدم که او دانست که من خبرنگارم یا نه اما قبول کرد که کمی با هم همکلام شویم. بسیار تلاش میکرد که از کلمات فارسی برای صحبت با من استفاده کند موفق هم شد و کلیت حرفهای او را درک میکردم.
زائر عراقی گفت که سال قبل برای پیادهروی به سمت ایران آمدم اما مرز مهران بسته بود و مجبور شده به نجف برود و با هواپیما به تهران بیاید اما چون نیتش پیادهروی از مهران به مشهد بوده از تهران به مهران رفته و از آنجا پیادهروی را به سمت مشهد آغاز میکند و در مسیر کرونا میگیرد گویا کرونا را هم از افرادی که او را برای استراحت مهمان میکنند میگیرد اما به لطف امام رضا حالش خوب میشود و میتواند به مشهد سفر کند
ابورقیه در ایران تنها نیست
ابورقیه کولهاش را زمین گذاشت و زیراندازی را از لای بندهای آن برون کشید و اصرار کرد که من هم روی آن بنشینم و شروع به صحبت با من کرد که در عراق نامی دیگر دارد و در ایران او را ابورقیه مینامند. اولین بار حدود 15 سال قبل به ایران وارد شدم و در آن زمان کاروانی را در ایران دیدم آنجا تصمیم گرفتم که نام خود را در ایران ابورقیه انتخاب کنم. ابورقیه گفت من در ایران به هیچ وجه تنها نیستم در شهرهای مختلف دوستان و برادران ایرانی دارم که پذیرای من هستند. آقای حاتمی در تهران، در شمال ایران آقای عباسی، در آمل آقای منتظری و در هر شهری هر فردی ابورقیه را مهمان میکند. از این جهت ابورقیه در ایران غریب نیست
ابورقیه گفت که در عراق استاد جغرافیاست و از این جهت از روی نقشه میر به خوبی تا مشهد میرود. او در مسیر هم به قم رفته بود و به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شده بود 50 روز هم داخل ایران است تا به حرم امام رضا(ع) برسد.
سفر به ایران در اوج کرونا
زائر عراقی گفت که سال قبل برای پیادهروی به سمت ایران آمدم اما مرز مهران بسته بود و مجبور شده به نجف برود و با هواپیما به تهران بیاید اما چون نیتش پیادهروی از مهران به مشهد بوده از تهران به مهران رفته و از آنجا پیادهروی را به سمت مشهد آغاز میکند و در مسیر کرونا میگیرد گویا کرونا را هم از افرادی که او را برای استراحت مهمان میکنند میگیرد اما به لطف امام رضا حالش خوب میشود و میتواند به مشهد سفر کند.
یادی از حاج قاسم
نمیدانم از او چه پرسیدم او فکر میکنم در ارتباط با مهمان نوازی ایرانیها از او پرسیدم که گفت کل ایرانیها برادر من هستند و در عراق در برابر داعش به یاری ما شتافتند. ابورقیه کمی مکث کرد و گفت و خودم به چشمانم سلیمانی را دیدم و بیاختیار با آوردن نام حاج قاسم گلویش چون یک شیعه عاشق پر بغض شد و بعد از لحظاتی سکوت ادامه داد که داعش آمد و ایرانیها به سرداری حاج قاسم به کمک ما آمدند. او گفت آقای سیستانی که فتوای جهاد داد در تکریت و فلوجه جنگیدم و قاسم سلیمانی را هم دیدم که با داعشیان میجنگید. ابورقیه گفت اگر (سلیمانی لاموجود بود ابورقیه هم لاپیاده بود) اینجا بود که بغضش شکست و گریان گفت شهید، شهید سلیمانی. شما ایرانیها کلا برادر، کلا عاشق امام رضا.
ابورقیه و داستان عشق به امام رضا
برایم جای تعجب بود چرا او در این حد گرفتار عشق امام رضاست که 50 روز پیادهروی میکند تا به حرم مولایمان امام رضا مشرف شود که گفت من از مرگ فرار کردهام و متوجه شدم که او در زمان حکومت صدام در عراق به همراه چند تن از دوستداران امام رضا قصد عزیمت به سمت ایران میکنند که صدام آنها را بازداشت کرد و در گور دسته جمعی قرار میدهد و همه را از جمله برادر ابورقیه را تیرباران میکند اما ابورقیه در آن لحظه یا رضا میگوید و فرار میکند و اکثر آن شیعیان اکنون در گور جمعیای در عراق و در شمال حله مدفون هستند از آن به بعد و بعد از سقوط صدام، ابورقیه هر سال از مهران به سمت حرم امام رضا(ع) حرکت میکند، چراکه جان خود را مدیون اهل بیت و امام رضا میداند. گویا بخشی از گور جمعی هم مربوط به انقلابیون شعیه است که علیه صدام انقلاب کردند. ابورقیه که استاد جغرافیا بوده است در زمام صدام حسین بعد از آن ماجرا و انقلاب شیعیان به مدت 12 سال از مدرسه کنار گذاشته میشود و بعثیها جای شیعیان را در مدارس و دانشگاهها میگیرند و در این سالها ابورقیه زندگی بسیار سختی را سپری میکند. بعد مرگ صدام زندگی او بهتر میشود.
ابورقیه گفت در مسیر گاهی تشنه میشود البته آب با خود دارد اما زمانی از یک شهر به شهر دیگر میرود بعضا برخی مواقع آبش تمام میشود باید چند ساعتی بدون آب در زیر نور خورشید حرکت کند و بعضا تشنه میشود، اما این تشنگی مشکلی نیست زیرا چند ساعت بعد به آب میرسد اما امام حسین(ع) را به یاد میآورد که در کربلا تشنه بودند و با زبان تشنه مورد حمله دشمنان قرار گرفتند و به عزیزترین خلق خدا بالاترین فشارها در روز عاشورا وارد میشود و او و یارانش با زبان تشنه در کربلا شهید میشوند. ابورقیه وقتی نام فرزند شیرخواره امام حسین(ع) را آورد گریهاش گرفت و سلامی به حسین بن علی داد. ا و دستش را به سمت حرم امام کرد و گفت امام خمینی رهبر شیعیان آنجاست؛ امام خمینی عظیم انشاالله قبل از نماز مغرب در حرم امام خمینی که حرمی بزرگ است خواهم بود. او گفت در این مسیر استقامت میکنم تا خدا مرا لایق بهشت کند.
به گزارش کبنا، آرمان ملی در ادامه نوشت: تعجب کردم که این مرد چرا در حال پیادهروی به سمت تهران است. احتمال میدادم که کشاورزی باشد که در زمینهای کشاورزی اطراف حرم کار میکند. یک کیلومتری از او دور شده بودم و وسوسه بازگشت به او در من در حال خاموش شدن بود اما یکباره در شانه خاکی مسیر برگشتی را دیدم بیاختیار به خاکی زدم و خلاف مسیر اتوبان خلیج فارس به سمت او حرکت کردم.
من از مرگ فرار کردهام
در راه یک چوپان و تعدادی گوسفند را دیدم و فکر کردم شاید آن مرد از همراهان این چوپان باشد آنها را که رد کردم از دور آن مرد را با کولهپشتی و پرچم و یک بطری آب در دست و در حال مکالمه دیدم. به نزدیکی که رسیدم صدا زدم سلام حاجی. از ماشین پیاده شدم به سمت او رفتم. متوجه شدم لهجه عربی او به اعراب خوزستان نمیخورد. او در حال مکالمه با فردی بود که تلفن همراهش را به من داد توقع داشتم مرد عربی پشت تلفن باشد اما اینگونه نبود و یک ایرانی با من صحبت کرد. از من پرسید این آقا کجاست؟ گفتم که در حاشیه اتوبان قم در حال حرکت به سمت تهران است. آن آقا (آقای حاتمی) به من گفت: من میخواهم برای ایشان غذا بیاورم او زائر امام رضاست که با پای پیاده از عراق و بعد از زیارت امام حسین(ع) به سمت ایران آمده تا به دیدار و زیارت قبر امام رضا(ع) برود. آدرس مرد عراقی را خواست.
مرد عراقی که فحوای کلام من در مکالمه به آقای پشت تلفن را میفهمید گفت لا لا... و عبارتی عربی و فارسی را توأم با هم گفت که اذان مغرب به مرقد امام خمینی(ره) مشرف میشود و اگر کسی میخواهد او را ببیند به آنجا بیاید و نه بین راه! چون نیت کرده پیاده طی مسیر کند! به شوخی به من گفت به حاتمی بگو ابورقیه الان در آمریکاست! از او پرسیدم که نامت چیست به سختی گفت در عراق علی و در ایران ابورقیه! به او فهماندم که خبرنگارم و درخواست کردم با من کمی حرف بزند. واقعیتش نفهمیدم که او دانست که من خبرنگارم یا نه اما قبول کرد که کمی با هم همکلام شویم. بسیار تلاش میکرد که از کلمات فارسی برای صحبت با من استفاده کند موفق هم شد و کلیت حرفهای او را درک میکردم.
زائر عراقی گفت که سال قبل برای پیادهروی به سمت ایران آمدم اما مرز مهران بسته بود و مجبور شده به نجف برود و با هواپیما به تهران بیاید اما چون نیتش پیادهروی از مهران به مشهد بوده از تهران به مهران رفته و از آنجا پیادهروی را به سمت مشهد آغاز میکند و در مسیر کرونا میگیرد گویا کرونا را هم از افرادی که او را برای استراحت مهمان میکنند میگیرد اما به لطف امام رضا حالش خوب میشود و میتواند به مشهد سفر کند
ابورقیه در ایران تنها نیست
ابورقیه کولهاش را زمین گذاشت و زیراندازی را از لای بندهای آن برون کشید و اصرار کرد که من هم روی آن بنشینم و شروع به صحبت با من کرد که در عراق نامی دیگر دارد و در ایران او را ابورقیه مینامند. اولین بار حدود 15 سال قبل به ایران وارد شدم و در آن زمان کاروانی را در ایران دیدم آنجا تصمیم گرفتم که نام خود را در ایران ابورقیه انتخاب کنم. ابورقیه گفت من در ایران به هیچ وجه تنها نیستم در شهرهای مختلف دوستان و برادران ایرانی دارم که پذیرای من هستند. آقای حاتمی در تهران، در شمال ایران آقای عباسی، در آمل آقای منتظری و در هر شهری هر فردی ابورقیه را مهمان میکند. از این جهت ابورقیه در ایران غریب نیست
ابورقیه گفت که در عراق استاد جغرافیاست و از این جهت از روی نقشه میر به خوبی تا مشهد میرود. او در مسیر هم به قم رفته بود و به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شده بود 50 روز هم داخل ایران است تا به حرم امام رضا(ع) برسد.
سفر به ایران در اوج کرونا
زائر عراقی گفت که سال قبل برای پیادهروی به سمت ایران آمدم اما مرز مهران بسته بود و مجبور شده به نجف برود و با هواپیما به تهران بیاید اما چون نیتش پیادهروی از مهران به مشهد بوده از تهران به مهران رفته و از آنجا پیادهروی را به سمت مشهد آغاز میکند و در مسیر کرونا میگیرد گویا کرونا را هم از افرادی که او را برای استراحت مهمان میکنند میگیرد اما به لطف امام رضا حالش خوب میشود و میتواند به مشهد سفر کند.
یادی از حاج قاسم
نمیدانم از او چه پرسیدم او فکر میکنم در ارتباط با مهمان نوازی ایرانیها از او پرسیدم که گفت کل ایرانیها برادر من هستند و در عراق در برابر داعش به یاری ما شتافتند. ابورقیه کمی مکث کرد و گفت و خودم به چشمانم سلیمانی را دیدم و بیاختیار با آوردن نام حاج قاسم گلویش چون یک شیعه عاشق پر بغض شد و بعد از لحظاتی سکوت ادامه داد که داعش آمد و ایرانیها به سرداری حاج قاسم به کمک ما آمدند. او گفت آقای سیستانی که فتوای جهاد داد در تکریت و فلوجه جنگیدم و قاسم سلیمانی را هم دیدم که با داعشیان میجنگید. ابورقیه گفت اگر (سلیمانی لاموجود بود ابورقیه هم لاپیاده بود) اینجا بود که بغضش شکست و گریان گفت شهید، شهید سلیمانی. شما ایرانیها کلا برادر، کلا عاشق امام رضا.
ابورقیه و داستان عشق به امام رضا
برایم جای تعجب بود چرا او در این حد گرفتار عشق امام رضاست که 50 روز پیادهروی میکند تا به حرم مولایمان امام رضا مشرف شود که گفت من از مرگ فرار کردهام و متوجه شدم که او در زمان حکومت صدام در عراق به همراه چند تن از دوستداران امام رضا قصد عزیمت به سمت ایران میکنند که صدام آنها را بازداشت کرد و در گور دسته جمعی قرار میدهد و همه را از جمله برادر ابورقیه را تیرباران میکند اما ابورقیه در آن لحظه یا رضا میگوید و فرار میکند و اکثر آن شیعیان اکنون در گور جمعیای در عراق و در شمال حله مدفون هستند از آن به بعد و بعد از سقوط صدام، ابورقیه هر سال از مهران به سمت حرم امام رضا(ع) حرکت میکند، چراکه جان خود را مدیون اهل بیت و امام رضا میداند. گویا بخشی از گور جمعی هم مربوط به انقلابیون شعیه است که علیه صدام انقلاب کردند. ابورقیه که استاد جغرافیا بوده است در زمام صدام حسین بعد از آن ماجرا و انقلاب شیعیان به مدت 12 سال از مدرسه کنار گذاشته میشود و بعثیها جای شیعیان را در مدارس و دانشگاهها میگیرند و در این سالها ابورقیه زندگی بسیار سختی را سپری میکند. بعد مرگ صدام زندگی او بهتر میشود.
ابورقیه گفت در مسیر گاهی تشنه میشود البته آب با خود دارد اما زمانی از یک شهر به شهر دیگر میرود بعضا برخی مواقع آبش تمام میشود باید چند ساعتی بدون آب در زیر نور خورشید حرکت کند و بعضا تشنه میشود، اما این تشنگی مشکلی نیست زیرا چند ساعت بعد به آب میرسد اما امام حسین(ع) را به یاد میآورد که در کربلا تشنه بودند و با زبان تشنه مورد حمله دشمنان قرار گرفتند و به عزیزترین خلق خدا بالاترین فشارها در روز عاشورا وارد میشود و او و یارانش با زبان تشنه در کربلا شهید میشوند. ابورقیه وقتی نام فرزند شیرخواره امام حسین(ع) را آورد گریهاش گرفت و سلامی به حسین بن علی داد. ا و دستش را به سمت حرم امام کرد و گفت امام خمینی رهبر شیعیان آنجاست؛ امام خمینی عظیم انشاالله قبل از نماز مغرب در حرم امام خمینی که حرمی بزرگ است خواهم بود. او گفت در این مسیر استقامت میکنم تا خدا مرا لایق بهشت کند.