کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

کبنا گزارش می‌دهد

روایت تلخ 28 مرداد 59 روستای ده بزرگ باشت / واقعه تاریخی که رهبر شوروی را به واکنش وا داشت و بازار تهران را تعطیل کرد

28 مرداد 1399 ساعت 14:37

حادثه - 28 مرداد ماه - سال 59 - روستای ده بزرگ شهرستان باشت، چنان تلخ است که گویا کسی دلش نمی‌خواهد در باره آن روزها صحبتی به میان آورد. و ابعاد مختلف آن هم برای مردم و بازماندگان روشن نشد. اکنون در روز 28 مرداد ماه 99 قرار دادیم، دقیقاً 40 سال بعد از آن اتفاق.


حادثه - 28 مرداد ماه - سال 59 - روستای ده بزرگ شهرستان باشت، چنان تلخ است که گویا کسی دلش نمی‌خواهد در باره آن روزها صحبتی به میان آورد. و ابعاد مختلف آن هم برای مردم و بازماندگان روشن نشد. اکنون در روز 28 مرداد ماه 99 قرار دادیم، دقیقاً 40 سال بعد از آن اتفاق.
سید قدرت‌الله حسینی‌بحرینی نماینده اسبق شهرستان‌های گچساران و باشت در مطلبی به این واقعه می‌پردازد و می‌نویسد: امروز حادثه ده‌بزرگ چهل ساله می‌شود؛ مصیبت بزرگی که کمر درد را شکست. صبر، توان تحملش را نداشت و گونه‌ها تا مدت‌ها میزبان اشک‌ها بود. چه کمرها که خمیدند؛ چه فرزندانی که یتیم و سایه مهربان پدر را از دست دادند و چه دخترانی که بی‌مادر شدند؛ چه زنانی که بی‌شوهر و چه پدران و مادرانی که پیکرهای تکه تکه شده جگرگوشه‌های خود را در آغوش کشیدند.
چه بدن‌هایی که تکه تکه شدند، دست‌ها و پاهایی که از صاحبانش جدا ماند و زیباتر از همه، زنان و مردان روستاهای همجوار که در میان شیون و زاری اهالی  ده، در همدردی و کمک، گوی سبقت را از هم می‌ربودند. این حادثه غم بزرگی بود که برغم‌ها افزود، و صفا و زندگی و طراوت را از مردم روستا گرفت.
حادثه‌ای که تا مدت‌ها موضوع اخبار ایران بود؛ دولت در تمام کشور سه روز عزای عمومی اعلام کرد و بازار بزرگ تهران تعطیل شد. آیت الله دهدشتی از طرف امام برای اعلام همدردی به روستا آمد؛ لئونید برژنف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی سابق برای امام امت پیام تسلیت فرستاد و مقامات بلندپایه بیشتر کشورها و دولت‌ها با دولت و ملت ایران ابراز همدردی کردند.
امروز بعد از گذشت ۴۰ سال از آن حادثه دلخراش، یک‌بار دیگر روح درگذشتگان آن حادثه خونین را ارج می‌نهیم و برای بازماندگان آن فاجعه آرزوی سلامتی و سعادت و موفقیت داریم.
 سید سعادت الله حسین پور ده‌بزرگ نیز قبلاً در مطلبی که آن را در اختیار پایگاه خبری کبنانیوز قرار داده بود، نوشت: بی شک روز ۲۸ مرداد ناخوداگاه ذهن همه ما را به سال ۱۳۳۲ وکودتای سیاه انگلیسی امریکایی و استبدادی می‌برد. در این روز دستان پلید استکبار و استبداد حکومت قانونی دکتر مصدق را سرنگون کرد و ۲۵ سال طول کشید تا مردم ایران با دادن خونهای بسیار طومار استکبار و استبداد را در ایران اسلامی برای همیشه درهم بپیچد در مورد این واقعه نویسندگان و فرهیختگان ده و بلکه صدهزار صفحه قلم فرسایی نموده‌اند. اما آنچه من امروز می‌خواهم بنویسم کمتر به ان پرداخته شده است. و عوامل مختلف دست بدست هم داد تا به امروز به فراموشی سپرده شود.
داستان و واقعه ۲۸ مرداد ده بزرگ خود داستان غم انگیز و واقعه تلخی است که نه توسط انگلیس و امریکا و استبداد پهلوی بلکه در نظام نو شکفته جمهوری اسلامی رقم خورد. انقلاب کمتر از ۲۲ ماه بود، که به پیروزی رسیده بود. امام و مسوولین نظام تمام هم وغمشان این بود، که چتر فقر و محرومیت را از سر مردم بردارند. همه جهادی کار می‌کردند. روستای من ده‌بزرگ هم جزء اولین روستاهای محرومی بود که طعم داشتن شیر آب در حیاط هر خانه‌ای را چشید.
زنان روستا دیگر مجبور نبودند. قریب به دوکیلومتر پیاده و یا با احشام و با مشکی که از پوست گوسفندان را درست می‌کردند بر سر چشمه بروند و با خود آب بیاورند. بالاتر از روستای ده بزرگ و پشت کوه‌های بلند ابادی هایی بودند که ما سرجمع همه انان را پیچاب می‌شناختیم.
https://cdn.kebnanews.ir/images/docs/files/000424/nf00424534-2.jpg
دولت و حکومت مصمم بود که تا آخرین روستای محروم ایران جاده. آب و.برق و.گاز و تلفن ببرد. چند مدتی بود که صدای بولدوزر و لودرو گریدر از پشت ابادی در تپه‌ها و دشتها بگوش می‌رسید. کم کم داشت به کوه بزرگ زرد نزدیک می‌شدند.
برای شکافتن کوه زرد نیاز به دینامیت و باروت و تی ان تی (T.N.T) زیادی بود. پیمانکار محموله مواد منفجره را تحویل گرفته بود.
طبق قانون باید مواد منفجره خارج از ابادی و در مکانی امن قرار می‌گرفت. متاسفانه پیمانکار در این امر سهل انگاری نمود و دستگاههای ناظر هم چشم پوشی نموده بودند.
لوله کش آب. آخرین جوش را بر آخرین لوله زد و آب در لوله‌ها سرازیر شد. همه خوشحال بودند. لوله کش هم وسایل خود را جمع کرد و کنار جاده ایستاده بود تا ماشین حمل باربیاید و وسایلش را داخلان بگذارد.
شاید از همه خوشحال‌تر لوله کش ابادی بود که توانسته بود کار بزرگ برای مردمی محروم اما بزرگوار انجام دهد. وخوشحالی مضاعفش به دلیل این بود که چند روز دیگر می‌خواست رخت دامادی برتن کند. نامش اسکندرابراهیمی بود. اصالتاً بچه باشت بود.
از همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.
در لحظات آخر یکی از سادات ابادی جلو آمد و از اوخواسته ای داشت. در مورد ساکنین دهبزرگ بگویم. این روستا همان گونه که از اسمش پیداست روزی از لحاظ وسعت وجمعیت بزرگ بوده است. و میگویند که روستا سه تا چهارمسجدداشته است. قدمت روستا به قبل از اسلام می‌رسد.
https://cdn.kebnanews.ir/images/docs/files/000424/nf00424534-1.jpg
روستا بواسطه اینکه بر روی صخره‌ای قرار گرفته بود که از لحاظ ژیوپلتیکی دارای امنیت بالایی بود واینکه چند چشمه و باغهای فراوان انار اطراف ان بودند مأمن و.مأوایی برای سکونت قومی بود که دران سکنی گزیدند.
قدمت دهبزرگی ها به خیلی زمانهای پیش باز می‌گردد. اما درکنار دهبزرگی ها گروهی دیگر زندگی می‌کردند که اقامت انان اواخر صفویه و اوایل افشاریه بوده است. به آنان سادات بحرینی می‌گویند.
در طول دوقرن زندگی مشترک دهبزرگی ها از سادات اگر مؤمن‌تر و با ایمان تر نشده بودند, لااقل دست کمی از انان نداشتند.
سادات بحرینی برای همه مردم استان کهگیلویه و بویراحمد قابل احترام بودند.
در هر قافله‌ای که یکی از سادات بحرینی بودند. معمولاً غارتگران و گردنه بگیران از غارت قافله منصرف می‌شدند.
کرامتشان زبان زد عام وخاص بود. ومعمولا قسم مردم منطقه بجد اسید محمدعلی و سید عبدالوهاب و سید عبدالمناف و سید علی اکبر و دیگران بزرگان سادات بود.
مردم منطقه ساکنان دهبزرگ را به عبادت و تقوا و پرهیزکاری می‌شناختند. و به جرات می‌توان گفت که کرامات انان خود حدیثی مفصل است که در این مقوله نمی‌گنجد.
اشاره‌ام بخاطر این بود که خواننده حداقل بیوگرافی از مردم روستا داشته باشد.
به داستان برگردیم، فصل مرداد از نیمه دومان فصل انار چینان است. همه مردم ابادی بودند. و هرکس در باغش مشغول چیدن انارهایش بود. کم کم به غروب ۲۸ مرداد ۵۹ نزدیک می‌شدیم. سید حسین موسوی از سادات بزرگوار ابادی به اسکندر ابراهیمی نزدیک شد و گفتکه وسایل این پیمانکار در گوشه‌ای از منزلم است درب منزلم لولایش خراب شده است می‌ترسم برای وسایل این اقایان مشکلی پیش اید ومن شرمنده انان گردم.
اسکندررفت و نگاهی به ان انداخت. گفت مانعی ندارد برایتان را چند جوش می‌زنم. وسایل خود راکنار درب آورد.دهبزرگ بصورت روستای ماسوله در شمال ساخته شده است و پشت بام یک خانه حیات خانه دیگر است منزل سید حسین بالاترین منزل ابادی بود. من آن زمان پنج و یا شش سال داشتم. و حال که فکر می‌کنم در شگفتم که چطور این همه جزییات به یادم مانده است. ان روز به همراه دیگر برادران و.عموزادگان درباغ پایین ابادی مشغول چیدن انارها بودیم. که متوجه دودی در بالای روستا گردیدیم. سیاهی مردی در پایین ابادی دیده می‌شد. پسر عمویم فضل الله با صدای بلند از, او پرسید که اون دود چیه؟. او هم گفت که منزل سید حسین آتش گرفته است. همه سراسیمه از باغ خارج شدند تابلکه خود را به منزل سید برسانند و بتوانند ان را خاموش کنند. من که از همه کوچکتر بودم قدم‌هایم هم کوچکتر بود. حدود بیست تا سی دقیقه منزل سید حسین می‌سوخت.
اما آنجا چه اتفاقی افتاده بود.
https://cdn.kebnanews.ir/images/docs/files/000424/nf00424534-3.jpg
در منزل سید حسین چند تن دینامیت و تی ان تی و باروت سر هم گذاشته شده بود.
اسکندربی خبر از محموله انفجارات با اولین جرقه سیم جوشش در کمتر از ثانیه‌ای گونی‌های باروت را مشتعل کرده بود. حجم و گاز باروت انقدر زیاد بود که درب خانه را کیپ و مسدود نمود و سید حسین اسکندر در دل دودواتش به دام افتاده بودند.
اگر در پنج و یا حتی ده دقیقه اول انفجار صورت می‌گرفت شدت حادثه قطعاً کمتر بود.
همه مردم روستا بی خبر از اینکه محتویات منزل سید حسین چی می‌باشد دور خانه جمع شدند.
هرکس می‌خواست به روشی درب منزل را باز کند تا بلکه بتوانند دومحبوس درخانه را نجات دهند.
سید رحیم لحافی را خیس کرد وچند بار به دل آتش زد اما موفق نشد, چند نفر با کلنگ می‌خواستند که از بالای پشت بام راهی به درون پیدا کنند.
و جوانان ابادی با دست و پا محکم به درب که کوره آتشین شده بود. می‌زدند تابلکه درب را باز کنند.
سید حسین موسوی و اسکندر ابراهیمی در کوره اتشینی که هیزمش باروت و تی ان تی و دینامیت بود سوختند. انان هم خیلی به درب زدند تا بلکه خود را نجات دهد اما عاقبت قبل از انفجار روغن بدن انان بشکل مایه از زیر درب سرازیر شد.
تقریباً نود درصد زن مرد ابادی دور منزل سید حسین جمع شده بودند.
من هم دویست متری صخره پایین ابادی را بالا آمده بودم.
که ناگهان صدای مهیب که تا کنون نشنیده بودم بگوشم رسید. برای لحظاتی نمی‌شنیدم. شکل انفجار درست مثل بمب اتم هیروشیما و ناکازاکی بود.
سنگ‌ها و آهن‌های تکه تکه به سرعت نور به اطرافم برخورد می‌کردند. ولی هیچ کدام بهم برخورد نمی‌کرد.
قطعاً اگر یکی از ان سنگ‌ها به شکمم برخورد می‌کرد از ناحیه کمرم خارج می‌شد.
گاهی مواقع که از زندگی ناامید می‌شدم و استانه صبرم تمام می‌شد باخودم می‌گفتم بارخدایا چی می‌شد یکی از, اون سنگ‌ها به من برخورد می‌کرد و من را معصوم پیش خودت می‌بردی.
کمی بالاتر امدم تکه‌ای از پهلوو دنده‌های یکی از شهدا را دیدم. برایم مجهول بود که این گوشت چیه؟ و وسط این کوچه چرا افتاده است. چند قدمی بالاتر امدم یک پا به صورت کامل قطع شده بود و وسط کوچه افتاده بود.
به منزلمان که در جوار منزل سید حسین بود رفتم سری به اتاقها زدم کسی خانه نبود. دو چایی ریخته بودند گرد وخاک سقف چوبی گلیان را پوشانده بود.
از نردبان بالا اومدم. تا منزل سید حسین کمتر از سی متر فاصله بود سرند (گل بیز) روی خانه سه سر بریده دران بود.
باید این نکته را هم اضافه کنم که علاوه بر محتویاتی که اشاره کردم در منزل سید حسین پل‌هایی فلزی وجود داشت که اگر صد دونه ان را روی هم می‌گذاشتی به سقف نمی‌رسید. این تکه‌های آهن بر اثر شدت انفجار چند تن مواد منفجره تبدیل به ترکش‌هایی که شده بودند که دست و پا و سر را قطع می‌کردند.
صدای انفجار انقدر مهیب بود که میگویند تا صد کیلومتری شنیده شده است.
خورشید غروب کرده بود و اتفاقی افتاده بود که همه را بهت زده می‌کرد.
هرکس به دنبال عزیز و جگرگوشه‌اش می‌گشت.
یکی می‌پرسید: پدر من را ندیدی؟
ان یکی می‌گفت: مادر من را ندیدی؟
و اون یکی سراغ برادر و خواهرش را می‌گرفت.
بین منزل ما و سید حسین منزل سید اغا موسوی بود.
همسرش تکه آهنی به شکمش برخورد کرده بود و خودش و کودک چند ماهه‌اش رابه وضع رقت باری به شهادت رسانده بود.
خودم را به مادرم رساندم. دامن مادر را گرفتم و هرجا می‌رفت بدنبالش می‌دویدم
هیچکس هوش وحواس نداشت.
جلوی منزل سید حسین تکه خاکی برآمدگی داشت.
مادرم التماس می‌کرد و به مردم می‌گفت که فرزندم عنایت زیر این تکه خاک است برایمان را در بیاورید. اما مگر گوش شنوایی بود. هرکس بدنبال عزیز خودش می‌گشت.
کم کم مردم روستاهای اطراف رسیدند.
مادردست انان را می‌بوسید و از انان طلب یاری داشت.
نفهمیدم مادر چطور می‌دانست که فرزندش زیر این تل خاک است. بعدها که سؤال کردم چطور فهمیدی عنایت زیر اون تل خاک است. گفت با حس مادرانه. کلنگ که می‌زدند کلنگ دوم و یا سوم به زیر زانوی عنایت برخورد کرد و خون از ان جاری شد. هدایت دیگر برادرم که بعدها شهید شد. با دیدن این منظره حالش دگرگون شد و بیهوش به زمین افتاد.
برادر دیگر همت که بر اثر سهل انگاری پزشکان برای مدتی از ناحیه پا معلول شده بود تازه سلامتیش را بدست آورده بود.
او بغل خواهر مهربانم مهین تاج بود.
مهین تاج که می‌دید برادرم عنایت بی مهابا به دل آتش میزند تا بلکه سید حسین و دوستش اسکندر را نجات دهد. همت را جلوی منزل «سید حسین» زمین گذاشت.
و بدنبال عنایت می‌دوید تا مانع از نزدیک شدن او به آتش گردد.
اما اجل فرصت زندگی را از همت و مهین تاج گرفت و به همراه عنایت به دیار باقی شتافتند.
از نحوه شهادت ننه و دایه‌ام بی بی گلی چیزی زیادی نمی‌دانم.
ولی همین را میدانم که خداوند در یک روز داغ چهار نفر از بهترین عزیزانم را بدلم گذاشت.
شدت انفجار انقدر مهیب و بزرگ بود که بعضی از جنازه‌ها بیش از, یک کیلومتر پرواز کرده بودند.
پسر عمویم فضل الله که زودتر از بقیه خود رابه محل حادثه رسانده بود جزء شهدا بود. سید دراج دیگر پسر عمویم پانصد متر پایین‌تر از محل حادثه جلوی منزلشان جسدش افتاده بود.
با گونی نخی مردم دست و پا و اجزاء شهدا را جمع می‌کردند.
حادثه دلخراش و عجیبی بود.
بدون شک اگر دیگران هم بخواهند، بنویسند از نوشته من غم انگیزتر است. مثلاً سید پرویز که پدر و مادرش وطفل بدنیا نیامده مادرش که معلوم نبود, برادرش و یاخواهرش است را از دست داد.
و یا دیگر عمو زاده‌ام محمد صادق که پدر ومادرو تنها برادر و چند خواهرش را از دست داد.
و یا خواهرزاده‌اش کوروش که پدر و مادر و یکی دیگر از اعضاء خانواده‌اش را از دست داد. و هیچگاه طعم شیرین دست نوازش پدر و نگاه مهربان مادر را نتوانست تجربه کند.
خانواده‌های بلادی, محمدپور و نوری وموسوی و بیعت هم هرکدام مرثیه خاص خود را دارند.
در اوایل اشاره کردم که عمر انقلاب هنوزبه دو. سال نرسیده بود.
فاجعه غم انگیز غروب ۲۸ مرداد دهبزرگ ۵۹ کشته و دهها زخمی داشت.
مردم این روستا یا عموزاده و یا دایی زاده‌های هم بودند.
امام برای این مصیبت بزرگ پیام تسلیت فرستاد.
رییس جمهور وقت سه روز عزای عمومی اعلام کرد.
رهبران روسیه و چین و دیگر دول دنیا پیام تسلیت فرستادند.
بازار تهران تعطیل گردید.
در اکثر نقاط، ایران مراسم یاد بود برگزار کردند.
مصیبت سنگین بود. قرار شد برای تسکین آلام داغ دیده‌ها کارهای مادی فراوانی انجام دهند.
پیمانکار دستگیر گردید. پرونده‌ای قضایی برای این فاجعه تشکیل شد.
۳۳ روز بعد صدام دیوانه به کشور ما لشکر کشید. و جنگ اغاز شد.
با شروع جنگ وعده مسوولین هم فراموش گردید.
و چند جوان و میانسالی هم که زنده مانده بودند. همه به جبهه رفتند سهم آنان در تقسیم شهدا.
شهادت سید کرامت الله، سیدهدایت الله و سید شکرالله گردید.
اما تلخی این واقعه انگاه دوچندان می‌شود. که در قانون مجازات اسلامی اگر کسی توانایی دادن دیه را نداشته باشد. حکومت اسلامی باید آن را از بیت المال بپردازد. با اعمال نفوذ در پرونده سید حسین موسوی متهم ردیف اول گردید. پیمانکار متهم ردیف دوم. اداره راه متهم ردیف سوم و یکی از سازمانها متهم ردیف چهارم گردید. پرویز که همه عزیزانش را از دست داد هنوز مجرد است. خانمی را می‌شناسم که هشتاد درصد شنوایی را از دست داد داد. خانمی دیگر را می‌شناسم که طعم شیرین مادر بودن را برای همیشه از دست داد. براستی چرا این همه غم غصه بدلیل اهمال وکم کاری پیمانکار و دولت اسلامی. چرا بعد از ۳۶ سال در یک دادگاه عادل به این حادثه پرداخته نمی‌شود. چرا میگویند پروندهدچار شمول زمان شده است. مگر خون به ناحق ریخته هم دچار شمول زمان می‌گردد.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران/ کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران.


کد مطلب: 424534

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/report/424534/روایت-تلخ-28-مرداد-59-روستای-ده-بزرگ-باشت-واقعه-تاریخی-رهبر-شوروی-واکنش-وا-بازار-تهران-تعطیل

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1