تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۹ ساعت ۰۳:۰۳
کد مطلب : ۴۲۳۳۹۰
یادداشت؛
روایت بحران و بحران روایت
حامدِ وکیلی
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛سه سال پیش، در سلسله یادداشتهایی ذیل عنوان «فرابحران موقعیت عقلانیت در ایران»، مدعی شدم که گفتمانهای حاضر در حوزه عمومی ایران، مبتلا به نارسی و بیکفایتی شدهاند. واقعیتهایی متولد میشوند که به کمند «تبیین و پیشبینی» نمیآیند. یعنی الگوهای متعارفِ تبیینی در حوزه عمومی، از عهده فهم واقعیات نوظهور برنمیآیند. و طبیعتاً نسخهای نجاتبخش نیز از این گفتمانها برنمیخیزد و گفتمانهای متعارف، ظرفیت حلِ نیازهای جدید را ندارند. نوشتم که این سترونی و عقیمی، محدود به گفتمانهای رسمی نیست؛ حتی از گفتمانهای رقیب و اپوزوسیون هم آبی گرم نمیشود و سخن تازهای شنیده نمیشود. از این روی، عمق بحران را چندان دیدم که معتقد بودم مفاهیم موجود در حوزه عمومی توان فهم و هضم پارهای از مسائل جدید را ندارد. مفاهیم، کهنه شده بودند و مفاهیمِ نو متولد نشده بودند؛ بنابراین سایه بحران بر سرمان سنگینی میکرد و میکند! لذا همانزمان نوشتم که گستره بحران چندان است که آن را باید «فرابحران موقعیت عقلانیت» نامید. نوشتم که عقلانیت (یا عقلانیتهای) موجود، عقیم شدهاند؛ از این روی، بحران از هر گوشه مملکت میروید. باری آن سلسله یادداشتها به پایان رسید و در مجلدی بنام «روایت بحران و بحران روایت» در نوبت چاپ است. همینگونه که از نام مجلد پیداست، موضوعات کتاب دو بخش دارد. پس از روایتی که از «بحران» میکند (که اجمالاً در بالا اشارتی به آن رفت)، به آسیبشناسی حوزه عمومی میپردازد و از پای لنگ «روایت» در این حوزه سخن میگوید. در بخش دوم از «بحران روایت» سخن گفته میشود؛ چراکه نویسنده در آن یادداشتها معتقد بود که تا روایتگری ما اصلاح نشود، نمیتوان به روایتهایی که از بحران میشود چندان اعتماد کرد. و طبیعتاً تا روایت صائب و واثقی از بحران عرضه نشود، نمیتوان به هیچ نسخهای تکیه کرد و دل بست.
باری؛ چندی است که در ادامه همان پروژه «فرابحران موقعیت عقلانیت در ایران»، به تامل، تورق و گفتوگو نشستهام. فکر و جانم به همان دو بحران مشغول است. دراینباره بیش از یک سال است که دو ایده در ضمیر و ذهنم روییده است؛ ایده «صحنهمندی واقعیت و روایتبندی صحنه» و ایده «شیفت از توازن قدرت به بهرهوری قدرت». هر دو ایده، کوششی است جهت تولید نسخهای برای خروج از دو بحرانِ یادشده؛ اولی نسخهای است ناظر بر «بحران روایت» و دومی کوششی است ناظر بر «بحران موقعیت عقلانیت». درواقع، در اولی پارهای از لوازم روششناختی و معرفتشناختیِ «روایت بهداشتی» برشمرده میشود و در دومی، از جابهجایی دالِ مرکزی گفتمانهای تحولخواه در ایران سخن گفته میشود؛ ایده دومی مدعی است که اگر دال مرکزی گفتمانهای تحولخواه، از «توزین متوازن قدرت» به «بهرهوری قدرت» شیفت یابد، امکانِ تولید نسخه نجاتبخش در این گفتمانها ایجاد میشود؛ چیزی که اکنون با غیبت آن مواجه هستیم. درواقع، در ایده دوم، آدرس موقعیت جدیدی داده میشود که در آن امکانِ رهایی از بحران وجود دارد. باید اضافه کنم که نویسنده معتقد است که دال مرکزی گفتمان تحولخواهی در ایران، «توازن در توزین قدرت» است. از همین روی، تمام مفصل بندی و مفاهیم سازی تا کنون، حول این موقعیتِ گفتمانی بوده است؛ لذا طبیعتاً پیشاپیش معلوم است که برای سراغ گرفتن از وضعیتِ جدید و غایب، با فقر مفهومی مواجه هستیم. یعنی وضعیتی که مفاهیمِ اندیشهناشده زیادی دارد! یادداشتهای آینده، کوششی است برای فهم وضعیتِ آینده!
لذا در ادامه، اگر توفیق دست دهد، طی سلسله یادداشتهایی، دو ایده «صحنهمندی واقعیت و روایتبندی صحنه» و «شیفت از توازن قدرت به بهرهوری قدرت»، را شرح خواهم داد و این دو را به مقراض قضاوتِ مخاطبانِ صاحبنظر خواهم سپرد.
شیفت از «توازن قدرت» به «بهرهوری قدرت»
قسمت اول؛ «توازن قدرت» دالِ مرکزی اصلاحطلبی
گفتمان اصلاحات و بهطورکلی اکثر گفتمانهای تحولخواه، در این چند دهه، بیش از هرچیزی به «توزین قدرت» معترض بودهاند. توزین نامتوازن قدرت، علاوه بر تبعیضِ عدالتسوزش، ضدِ کارآمدی نیز میباشد. مهمترین جلوه این دالِ گفتمانی در شعار «ایران برای تمام ایرانیان»، پیدا بود. حتی «دموکراسیخواهی» نیز به نوعی نسخه توازنبخش در توزین قدرت بود.
توزین عادلانه و متوازن قدرت، هم متکی به الهیات سیاسی متجدد است و هم به مثابه یک روش، کارآمدی را ارتقاء میدهد. در الهیات سیاسی مدرن، انسان، صاحب حق است. انسان محق جای انسان مکلف مینشیند. در پرتو چنین نگاهی، طبیعتاً قدرت نمیتواند در انحصار ژن و خانواده و فره ایزدی بماند. طبیعتاً در چنین اتمسفری، قدرت، حق همگان میشود. لذا امکان چرخش قدرت و توازنبخشی به آن، یک هنجار الهیاتی است. از این گذشته، این آموزه انتزاعیِ فلسفه سیاسی میتواند تاحدی ضامن کارآمدی و سلامت قدرت در ساحت انضمام هم بهحساب آید (مقاله «آزادی به مثابه روش» نوشته عبدالکریم سروش نیز، چنین ایده و فرضی دارد!). باری؛ به هر علت، از سالیان دور تا کنون، دال مرکزی تحولخواهی در ایران، «توزین متوازن قدرت» است. تحلیل محتوای برنامهها و شعارهای تحولخواهان (خاصه اصلاحطلبان)، حکایت از همین نکته میکند. از تلاش برای رفع نظارت استصوابی تا اعتراض به ترکیب نهادهای غیرانتخابی، از شعار دموکراسیخواهی تا شعار ایران برای همه ایرانیان، همه یک دالِ مضمر دارند؛ «توزین متوازن قدرت». اگر به مواضع اصلاحطلبانِ نامی رجوع کنید، باز نشانههای روشنتری خواهید یافت. مهمترین اعتراض پارهای از اصلاحطلبان به قوه قضائیه این است که چرا این قوه یکسویه عمل میکند و همیشه گیر سه پیچ به غیرراستها میدهد! یا اینکه چرا همیشه ریاست این قوه، در چنگ اصولگراها است. عموم اصلاحطلبان در نقد شورای نگهبان گفتهاند که چرا اعضای آن از یک جریان خاص انتخاب میشوند. یا اینکه چرا تفقدها و عنایتها تماماً یکجهته است! البته در مبتذلترین حالتش نیز همین اواخر، تمام انتخابات و «امکانِ پارلمان» را به نافِ تاییدصلاحیتِ چند نفر (موسوم به شناسنامهدارها) گره زده بودند. قطعاً مشارکت بیشترِ گروههای قانونی در قدرت، یک فضیلت محسوب میشود و فراهم شدنِ امکانِ شرکت همگان در مدیریت کشور، یک فریضه سیاسی است. سخن نیز همین است که مجموعه رویکردها حکایت از آن دارد که در این دههها، هماره دال مرکزی گفتمان اصلاحات، همین «توزین متوازن قدرت» و یا «تقسیم عادلانه قدرت» بوده است.
فرض این رویکرد این است که توازن در تقسیم قدرت، هم میتواند به چرخش نخبگان کمک کند و هم اراده معطوف به قدرتِ آحاد را، به نهجی که کمترین معترض را داشته باشد، ارضا کند و هم «شخصی نشدنِ قدرت» را ضمانت کند. در واقع هم از حقوق بنیادین صیانت میکند و هم کارآمدی را ضمانت میکند. اینها همه، فرضهای پنهان در گفتمان اصلاحطلبی بود.
غیرشخصی کردنِ قدرت البته ریشه در تجدد دارد. یعنی به ادعای من، غیرشخصیسازی، کلانروایتِ حاکم بر عصر تجدد است. از درون همین کلانروایت، روایتِ «علم جدید» و «دولت مدرن» متولد میشود. کلانارزشِ غیرشخصی کردن امور، دو ارزش مهمِ «آبجکتیویتی» و «دموکراسیخواهی» را ساخته است. شرح این ادعا و فراهمآوری ادله آن، البته در یادداشت دیگر خواهد آمد؛ اما در پرتو این نگاه معتقدم باید روایتها و ارزشهای مدرن را با این امر محک زد. باید دید آیا دموکراسی توانسته شخصیشدن قدرت را منتفی کند؟ باید دید توازن قدرت توانسته ضامن غیرشخصی ماندن قدرت شود؟ باید دقت ورزید که آیا تعابیرِ متعارف از «عینیتمندی» توانسته امکان شخصی شدنِ روایتهای معرفتی را منتفی سازد؟
اینان پرسشها و مسئلههایی است که بنا است درنهایت، این سلسله یادداشتها با آنها مواجههای داشته باشد.
باری؛ چندی است که در ادامه همان پروژه «فرابحران موقعیت عقلانیت در ایران»، به تامل، تورق و گفتوگو نشستهام. فکر و جانم به همان دو بحران مشغول است. دراینباره بیش از یک سال است که دو ایده در ضمیر و ذهنم روییده است؛ ایده «صحنهمندی واقعیت و روایتبندی صحنه» و ایده «شیفت از توازن قدرت به بهرهوری قدرت». هر دو ایده، کوششی است جهت تولید نسخهای برای خروج از دو بحرانِ یادشده؛ اولی نسخهای است ناظر بر «بحران روایت» و دومی کوششی است ناظر بر «بحران موقعیت عقلانیت». درواقع، در اولی پارهای از لوازم روششناختی و معرفتشناختیِ «روایت بهداشتی» برشمرده میشود و در دومی، از جابهجایی دالِ مرکزی گفتمانهای تحولخواه در ایران سخن گفته میشود؛ ایده دومی مدعی است که اگر دال مرکزی گفتمانهای تحولخواه، از «توزین متوازن قدرت» به «بهرهوری قدرت» شیفت یابد، امکانِ تولید نسخه نجاتبخش در این گفتمانها ایجاد میشود؛ چیزی که اکنون با غیبت آن مواجه هستیم. درواقع، در ایده دوم، آدرس موقعیت جدیدی داده میشود که در آن امکانِ رهایی از بحران وجود دارد. باید اضافه کنم که نویسنده معتقد است که دال مرکزی گفتمان تحولخواهی در ایران، «توازن در توزین قدرت» است. از همین روی، تمام مفصل بندی و مفاهیم سازی تا کنون، حول این موقعیتِ گفتمانی بوده است؛ لذا طبیعتاً پیشاپیش معلوم است که برای سراغ گرفتن از وضعیتِ جدید و غایب، با فقر مفهومی مواجه هستیم. یعنی وضعیتی که مفاهیمِ اندیشهناشده زیادی دارد! یادداشتهای آینده، کوششی است برای فهم وضعیتِ آینده!
لذا در ادامه، اگر توفیق دست دهد، طی سلسله یادداشتهایی، دو ایده «صحنهمندی واقعیت و روایتبندی صحنه» و «شیفت از توازن قدرت به بهرهوری قدرت»، را شرح خواهم داد و این دو را به مقراض قضاوتِ مخاطبانِ صاحبنظر خواهم سپرد.
شیفت از «توازن قدرت» به «بهرهوری قدرت»
قسمت اول؛ «توازن قدرت» دالِ مرکزی اصلاحطلبی
گفتمان اصلاحات و بهطورکلی اکثر گفتمانهای تحولخواه، در این چند دهه، بیش از هرچیزی به «توزین قدرت» معترض بودهاند. توزین نامتوازن قدرت، علاوه بر تبعیضِ عدالتسوزش، ضدِ کارآمدی نیز میباشد. مهمترین جلوه این دالِ گفتمانی در شعار «ایران برای تمام ایرانیان»، پیدا بود. حتی «دموکراسیخواهی» نیز به نوعی نسخه توازنبخش در توزین قدرت بود.
توزین عادلانه و متوازن قدرت، هم متکی به الهیات سیاسی متجدد است و هم به مثابه یک روش، کارآمدی را ارتقاء میدهد. در الهیات سیاسی مدرن، انسان، صاحب حق است. انسان محق جای انسان مکلف مینشیند. در پرتو چنین نگاهی، طبیعتاً قدرت نمیتواند در انحصار ژن و خانواده و فره ایزدی بماند. طبیعتاً در چنین اتمسفری، قدرت، حق همگان میشود. لذا امکان چرخش قدرت و توازنبخشی به آن، یک هنجار الهیاتی است. از این گذشته، این آموزه انتزاعیِ فلسفه سیاسی میتواند تاحدی ضامن کارآمدی و سلامت قدرت در ساحت انضمام هم بهحساب آید (مقاله «آزادی به مثابه روش» نوشته عبدالکریم سروش نیز، چنین ایده و فرضی دارد!). باری؛ به هر علت، از سالیان دور تا کنون، دال مرکزی تحولخواهی در ایران، «توزین متوازن قدرت» است. تحلیل محتوای برنامهها و شعارهای تحولخواهان (خاصه اصلاحطلبان)، حکایت از همین نکته میکند. از تلاش برای رفع نظارت استصوابی تا اعتراض به ترکیب نهادهای غیرانتخابی، از شعار دموکراسیخواهی تا شعار ایران برای همه ایرانیان، همه یک دالِ مضمر دارند؛ «توزین متوازن قدرت». اگر به مواضع اصلاحطلبانِ نامی رجوع کنید، باز نشانههای روشنتری خواهید یافت. مهمترین اعتراض پارهای از اصلاحطلبان به قوه قضائیه این است که چرا این قوه یکسویه عمل میکند و همیشه گیر سه پیچ به غیرراستها میدهد! یا اینکه چرا همیشه ریاست این قوه، در چنگ اصولگراها است. عموم اصلاحطلبان در نقد شورای نگهبان گفتهاند که چرا اعضای آن از یک جریان خاص انتخاب میشوند. یا اینکه چرا تفقدها و عنایتها تماماً یکجهته است! البته در مبتذلترین حالتش نیز همین اواخر، تمام انتخابات و «امکانِ پارلمان» را به نافِ تاییدصلاحیتِ چند نفر (موسوم به شناسنامهدارها) گره زده بودند. قطعاً مشارکت بیشترِ گروههای قانونی در قدرت، یک فضیلت محسوب میشود و فراهم شدنِ امکانِ شرکت همگان در مدیریت کشور، یک فریضه سیاسی است. سخن نیز همین است که مجموعه رویکردها حکایت از آن دارد که در این دههها، هماره دال مرکزی گفتمان اصلاحات، همین «توزین متوازن قدرت» و یا «تقسیم عادلانه قدرت» بوده است.
فرض این رویکرد این است که توازن در تقسیم قدرت، هم میتواند به چرخش نخبگان کمک کند و هم اراده معطوف به قدرتِ آحاد را، به نهجی که کمترین معترض را داشته باشد، ارضا کند و هم «شخصی نشدنِ قدرت» را ضمانت کند. در واقع هم از حقوق بنیادین صیانت میکند و هم کارآمدی را ضمانت میکند. اینها همه، فرضهای پنهان در گفتمان اصلاحطلبی بود.
غیرشخصی کردنِ قدرت البته ریشه در تجدد دارد. یعنی به ادعای من، غیرشخصیسازی، کلانروایتِ حاکم بر عصر تجدد است. از درون همین کلانروایت، روایتِ «علم جدید» و «دولت مدرن» متولد میشود. کلانارزشِ غیرشخصی کردن امور، دو ارزش مهمِ «آبجکتیویتی» و «دموکراسیخواهی» را ساخته است. شرح این ادعا و فراهمآوری ادله آن، البته در یادداشت دیگر خواهد آمد؛ اما در پرتو این نگاه معتقدم باید روایتها و ارزشهای مدرن را با این امر محک زد. باید دید آیا دموکراسی توانسته شخصیشدن قدرت را منتفی کند؟ باید دید توازن قدرت توانسته ضامن غیرشخصی ماندن قدرت شود؟ باید دقت ورزید که آیا تعابیرِ متعارف از «عینیتمندی» توانسته امکان شخصی شدنِ روایتهای معرفتی را منتفی سازد؟
اینان پرسشها و مسئلههایی است که بنا است درنهایت، این سلسله یادداشتها با آنها مواجههای داشته باشد.