تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۱ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۹:۰۰
کد مطلب : ۴۲۲۷۵۰
یادداشت؛
تاملی در باب ادراک و فلسفه تاریخ
سجاد کریم نژادی
۲
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛
حقیقت در تاریخ نمایشی است که از صحنههای زندگی انسان تشکیل شده و واقعیت براساس تجربه از تاریخ برای ما آن چنان مجسم است که ادراک از واقعیت داریم این چنین است که تجربه و اثبات نهایت و اساس و لزوم فهم جدید مدرنیته فرهنگی است و تمام علم بشری از همین رهیافت صادر میشود.
هرکسی برمبنای آن دریافتی که از تاریخ دارد میتواند الگویی و روشی برای حل مسئله یا تعریف آن بنا نهد و این معنای واقعی تفکر است چنان که میتوان کل ادراک تاریخی را نوعی تفکر به حساب آورد، و به نظر من تفکر براساس و پایه مثال است اگر این رهنمون و راهنما را به عنوان الگو و روش زیست برگزینیم آن گاه میتوان یک آنچبود را تعریف کرد و از دیالکتیک رفتاری مطابق طبیعت بهره برد تا هم رفاه بیشتری برای در امان بودن از رنجهایی که بر خود روامیداریم بیابیم و هم تعالی بیشتری برای تفکر کردن ایجاد کنیم، بنابراین مثال چشمهایی برای انسان است که مستقیم به مرکز ادراک او متصل است و ادراک را به شکلی بر او متمثل میکند که بتواند بر دشواریهای تفسیر زندگی و معنای آن فارغ آید.
تمام یقین ما به تاریخ میتواند باشد و اصلاً یقین بدون تاریخ معنی ندارد و فهم تاریخ میتواند بر روی ذهن و زبان و زندگی بشر تاثیرات مهمی داشته باشد، اساسیترین منطق و لازمترین اخلاق در تاریخ درک درست و واقعی از مثال بودن همه چیز است اگر مسیر و روند مثال بکار گرفته نشود انسانها گرفتار جهل، خرافات و روزمرگی خواهند شد و تمدنی از آنها که متأثر از افکار و عقاید و رفتار آنهاست کاملاً تهی خواهد شد و نسل بعدی را از خرمندی تاریخی مهمی محروم خواهد کرد، مقابله با این جهل و خرافات همواره در طول تاریخ کاری دشوار و مغایر با ارزشها و هنجارهای رفتاری و باورهای مردم بوده است خیام از این دست افراد است؛
اجرام که ساکنان این ایوانند اسباب تردد خردمندانند
هان تا سر رشته خرد گم نکنید کانان که مدبرند سرگردانند
خرد هم در تاریخ معنی پیدا میکند، پس اگر در تاریخ شخصی نقش و فعالیتی به عهده گرفت مطابق آن بنابر فلسفه تاریخ به نمو آن کمک میکند به نظر من تاریخ صرفاً اتفاق افتادنهایی است که بدون هرگونه ملاحضه ایدئولوژیک باید آن را مورد تحقیق قرار دارد وخوشبختانه فلسفه مدرن از جمله فلسفه تاریخ بسیار به باروری تفکر و تمدن بشر کمک کرده است و به نظر اهمیت فلسفه حرکت در فلسفه سابق اکنون در فلسفه تاریخ نمودار شده است.
تاریخ تنها ادراک یقینی ما است، بدون تاریخ وجود خودمان را هم از توهم نمیتوانیم تشخیص دهیم، زیرا علم بشر که از ادراک او ناشی میشود نیازمند گونهای از ادراک تاریخی و تجربی است که بر او میگذرد و بنابر تجربه و یادگیری مطابق همین تجربه و یادگیری رفتار میکند این به تنهایی نشان دهندهٔ اهمیت و ارتباط مسائلی مانند یقین، ادراک، تجربه و تاریخ با همدیگر است.
بنابر اقتضای طبیعت انسان و دیگر اشکال طبیعت، منطقی براساس یک درک وجود ندارد که انسان را بی نیاز از یک واحد حقیقی منشاء و یک لوگوس بنماید لذا ضرورت تشتت و تعدد آراء پدید میآید اینکه به تعبیر غربیان فلسفه شر لزوم بیشتری برای تتبع دارد یا به قول شرقیان برهان نظم، از این جهت است تاریخ نهایتاً متشکل از پدیدههای تاریخی است و عناصر آن مانند دین را هم یک پدیده تاریخی میدانند به همین دلیل است که مدرنیسم دین را یک پدیده تاریخی میداند و وبر از کنشگران تاریخ در هویت دادن به جامعه از لحاظ جامعه شناسی در طول تاریخ یاد میکند و جامعه شناسی را علم فراگیر کنش اجتماعی تعریف میکند و منظور از کنش رفتار معنادار و هدفمند است.
اما مذهب اساساً به هیچ وجه اهمیتی برای فلسفه تاریخی قائل نیست و در ادیان ابراهیمی اساساً اصالت بر غایت است البته نه اینکه دچار خطا شده بلکه طریق دیگری دارد، ناچار معنای این پدیداریافت تاریخی در ادیان کاملاً گم میشود و انسانی که مطابق ادیان همواره باید مراقب خودش باشد چگونه میتواند مستقلاً به تحقیق امری بپردازد که تحقق آن هر چه باشد او را عصیانگر تلقی میکند، این حقیقتی است که ناچار همه ادیان با آن روبه رو میشوند و به جز ادراک تاریخی و تحقیق در آن هرکاری انجام بدهند صرفاً به جایی نمیرسد زیرا آن هر چه باشد تاریخ نیست و چگونه است که کسی چیزی که بر او احاطه دارد را رها کرده و به امور دیگر بپردازد.
تاریخ ورای معنای زندگی است حقیقت اصالت تاریخ تغییر نیست بلکه رسالت تاریخ اتفاق افتادن و رخ دادن است و انسانی که از این ادراک دور است هم نمیتواند بدرستی به خرد، عمل، و عقیده دست یابد.
ایهالحال هر رخداد تاریخی یک منطق مهم و اساسی است تا از آن بنابر الگویی که همواره بر تاریخ مترتب است علمی یا تفکری تدارک دید که از آن برای الگوی تفکر روشمندی هوشمندی تاریخ و زبان انسان بهره برد و آنها را سرشار از تفکر انجام کار ساخت
تحقیق در تاریخ نیازمند ادراک بسیار عمیق و دقیقی است تا بتوان آنچه از ضرورت و صیرورت در روند انجام آن است را یافت و یکی از ضرورتها در این باره تعالی تاریخی است، تطور تاریخی انسان سه سطح دارد اول خرد دوم زبان و سوم خیال، همواره برای برههها و در تطورات تاریخی و تمدنی انسان قدری اعجاب وجود دارد و آن هم از فراتاریخ است مانند امور ماورائی، زیست های غیرتاریخی از حیوانات گرفته تا اموری که در شناخت او گنجایش ندارد فی المثل بحث فرضی سفر در زمان از آینده یا حتی تمدنهای دیگر و هر آنچه در زیست، شناخت و زبان او نمیگنجد، در این جا بایست انسان از مسیر تاریخ منحرف نشود و همهٔ کوشش خود را بر براساسی بر این روش و ممشی قرار دهد تا از انحراف، اعوجاج و خسارت برای خود پرهیز کند، منطق علمی هم یکی از منطقهای مؤثر و خوب در تاریخ است که در لزام و قیومیت آن قطعاً انسان را صاحب رفاه، آرامش و خردمندی خواهد کرد.
هگل در تعریف تاریخ میگوید تاریخ روندی است که با آن روح خود و مفهوم خود را کشف میکند در هر حال در بخش تاریخ او به نوعی پیشوای مارکس در شکل گیری تاریخ طبیعی از کمونهای اولیه به کمونهای پایانی و طریقت تاریخی سوسیالیزم و البته ماتریالیسم است و در این باره نقش داروین و هگل در مکتب مارکسیست در طول تاریخ جدید بسیار مؤثر بوده است
تاریخ را هگل به زیبایی عقلانی مینامد و سه نوع تاریخ را تفکیک میکند که تاریخ نویسنده، تاریخ کلی یاچشم اندازی یا نسل دوم، و فلسفه تاریخ است و فیلسوف باید عناصر لازم در تاریخ را استخراج کرده و مانع تاثیرات نامناسب در روش تحقیق تاریخی شود
فلسفه تاریخ تأثیر عظیمی در علوم انسانی از جمله مطالعات باستانشناسی و تاریخ، جامعه شناسی، خود فلسفه، و نگاههای اجتماعی و نگاه به اجتماع داشته است و ترکیب آن با داروینیسمِ درست یا نادرست نگاه بشر مدرن را بسیار تعالی بخشید.
در پایان توضیح مفصل و مضبوط این حقیقت از قوهٔ واهمه انسان که بر چه طریق استوار است و آیا انسانهای متوهم ادراک عینی از حقیقتی ندارند که انکشاف آن بر انسانهای فاقد آن به منزلهٔ واقعی بودن داستان حیاتشان نباشد و چگونه غیر آن باشد درحالیکه هیچ اعتمادی از وقوع غیر از طرف حیات داده نشده و بلکه حیات سراسر ناشی از غیر اکمال چگونه غیر آن نیست که شرارت جزو ذات آن میباشد، نیازمند قضاوت جداگانه است
........................
سجاد کریم نژادی
هرکسی برمبنای آن دریافتی که از تاریخ دارد میتواند الگویی و روشی برای حل مسئله یا تعریف آن بنا نهد و این معنای واقعی تفکر است چنان که میتوان کل ادراک تاریخی را نوعی تفکر به حساب آورد، و به نظر من تفکر براساس و پایه مثال است اگر این رهنمون و راهنما را به عنوان الگو و روش زیست برگزینیم آن گاه میتوان یک آنچبود را تعریف کرد و از دیالکتیک رفتاری مطابق طبیعت بهره برد تا هم رفاه بیشتری برای در امان بودن از رنجهایی که بر خود روامیداریم بیابیم و هم تعالی بیشتری برای تفکر کردن ایجاد کنیم، بنابراین مثال چشمهایی برای انسان است که مستقیم به مرکز ادراک او متصل است و ادراک را به شکلی بر او متمثل میکند که بتواند بر دشواریهای تفسیر زندگی و معنای آن فارغ آید.
تمام یقین ما به تاریخ میتواند باشد و اصلاً یقین بدون تاریخ معنی ندارد و فهم تاریخ میتواند بر روی ذهن و زبان و زندگی بشر تاثیرات مهمی داشته باشد، اساسیترین منطق و لازمترین اخلاق در تاریخ درک درست و واقعی از مثال بودن همه چیز است اگر مسیر و روند مثال بکار گرفته نشود انسانها گرفتار جهل، خرافات و روزمرگی خواهند شد و تمدنی از آنها که متأثر از افکار و عقاید و رفتار آنهاست کاملاً تهی خواهد شد و نسل بعدی را از خرمندی تاریخی مهمی محروم خواهد کرد، مقابله با این جهل و خرافات همواره در طول تاریخ کاری دشوار و مغایر با ارزشها و هنجارهای رفتاری و باورهای مردم بوده است خیام از این دست افراد است؛
اجرام که ساکنان این ایوانند اسباب تردد خردمندانند
هان تا سر رشته خرد گم نکنید کانان که مدبرند سرگردانند
خرد هم در تاریخ معنی پیدا میکند، پس اگر در تاریخ شخصی نقش و فعالیتی به عهده گرفت مطابق آن بنابر فلسفه تاریخ به نمو آن کمک میکند به نظر من تاریخ صرفاً اتفاق افتادنهایی است که بدون هرگونه ملاحضه ایدئولوژیک باید آن را مورد تحقیق قرار دارد وخوشبختانه فلسفه مدرن از جمله فلسفه تاریخ بسیار به باروری تفکر و تمدن بشر کمک کرده است و به نظر اهمیت فلسفه حرکت در فلسفه سابق اکنون در فلسفه تاریخ نمودار شده است.
تاریخ تنها ادراک یقینی ما است، بدون تاریخ وجود خودمان را هم از توهم نمیتوانیم تشخیص دهیم، زیرا علم بشر که از ادراک او ناشی میشود نیازمند گونهای از ادراک تاریخی و تجربی است که بر او میگذرد و بنابر تجربه و یادگیری مطابق همین تجربه و یادگیری رفتار میکند این به تنهایی نشان دهندهٔ اهمیت و ارتباط مسائلی مانند یقین، ادراک، تجربه و تاریخ با همدیگر است.
بنابر اقتضای طبیعت انسان و دیگر اشکال طبیعت، منطقی براساس یک درک وجود ندارد که انسان را بی نیاز از یک واحد حقیقی منشاء و یک لوگوس بنماید لذا ضرورت تشتت و تعدد آراء پدید میآید اینکه به تعبیر غربیان فلسفه شر لزوم بیشتری برای تتبع دارد یا به قول شرقیان برهان نظم، از این جهت است تاریخ نهایتاً متشکل از پدیدههای تاریخی است و عناصر آن مانند دین را هم یک پدیده تاریخی میدانند به همین دلیل است که مدرنیسم دین را یک پدیده تاریخی میداند و وبر از کنشگران تاریخ در هویت دادن به جامعه از لحاظ جامعه شناسی در طول تاریخ یاد میکند و جامعه شناسی را علم فراگیر کنش اجتماعی تعریف میکند و منظور از کنش رفتار معنادار و هدفمند است.
اما مذهب اساساً به هیچ وجه اهمیتی برای فلسفه تاریخی قائل نیست و در ادیان ابراهیمی اساساً اصالت بر غایت است البته نه اینکه دچار خطا شده بلکه طریق دیگری دارد، ناچار معنای این پدیداریافت تاریخی در ادیان کاملاً گم میشود و انسانی که مطابق ادیان همواره باید مراقب خودش باشد چگونه میتواند مستقلاً به تحقیق امری بپردازد که تحقق آن هر چه باشد او را عصیانگر تلقی میکند، این حقیقتی است که ناچار همه ادیان با آن روبه رو میشوند و به جز ادراک تاریخی و تحقیق در آن هرکاری انجام بدهند صرفاً به جایی نمیرسد زیرا آن هر چه باشد تاریخ نیست و چگونه است که کسی چیزی که بر او احاطه دارد را رها کرده و به امور دیگر بپردازد.
تاریخ ورای معنای زندگی است حقیقت اصالت تاریخ تغییر نیست بلکه رسالت تاریخ اتفاق افتادن و رخ دادن است و انسانی که از این ادراک دور است هم نمیتواند بدرستی به خرد، عمل، و عقیده دست یابد.
ایهالحال هر رخداد تاریخی یک منطق مهم و اساسی است تا از آن بنابر الگویی که همواره بر تاریخ مترتب است علمی یا تفکری تدارک دید که از آن برای الگوی تفکر روشمندی هوشمندی تاریخ و زبان انسان بهره برد و آنها را سرشار از تفکر انجام کار ساخت
تحقیق در تاریخ نیازمند ادراک بسیار عمیق و دقیقی است تا بتوان آنچه از ضرورت و صیرورت در روند انجام آن است را یافت و یکی از ضرورتها در این باره تعالی تاریخی است، تطور تاریخی انسان سه سطح دارد اول خرد دوم زبان و سوم خیال، همواره برای برههها و در تطورات تاریخی و تمدنی انسان قدری اعجاب وجود دارد و آن هم از فراتاریخ است مانند امور ماورائی، زیست های غیرتاریخی از حیوانات گرفته تا اموری که در شناخت او گنجایش ندارد فی المثل بحث فرضی سفر در زمان از آینده یا حتی تمدنهای دیگر و هر آنچه در زیست، شناخت و زبان او نمیگنجد، در این جا بایست انسان از مسیر تاریخ منحرف نشود و همهٔ کوشش خود را بر براساسی بر این روش و ممشی قرار دهد تا از انحراف، اعوجاج و خسارت برای خود پرهیز کند، منطق علمی هم یکی از منطقهای مؤثر و خوب در تاریخ است که در لزام و قیومیت آن قطعاً انسان را صاحب رفاه، آرامش و خردمندی خواهد کرد.
هگل در تعریف تاریخ میگوید تاریخ روندی است که با آن روح خود و مفهوم خود را کشف میکند در هر حال در بخش تاریخ او به نوعی پیشوای مارکس در شکل گیری تاریخ طبیعی از کمونهای اولیه به کمونهای پایانی و طریقت تاریخی سوسیالیزم و البته ماتریالیسم است و در این باره نقش داروین و هگل در مکتب مارکسیست در طول تاریخ جدید بسیار مؤثر بوده است
تاریخ را هگل به زیبایی عقلانی مینامد و سه نوع تاریخ را تفکیک میکند که تاریخ نویسنده، تاریخ کلی یاچشم اندازی یا نسل دوم، و فلسفه تاریخ است و فیلسوف باید عناصر لازم در تاریخ را استخراج کرده و مانع تاثیرات نامناسب در روش تحقیق تاریخی شود
فلسفه تاریخ تأثیر عظیمی در علوم انسانی از جمله مطالعات باستانشناسی و تاریخ، جامعه شناسی، خود فلسفه، و نگاههای اجتماعی و نگاه به اجتماع داشته است و ترکیب آن با داروینیسمِ درست یا نادرست نگاه بشر مدرن را بسیار تعالی بخشید.
در پایان توضیح مفصل و مضبوط این حقیقت از قوهٔ واهمه انسان که بر چه طریق استوار است و آیا انسانهای متوهم ادراک عینی از حقیقتی ندارند که انکشاف آن بر انسانهای فاقد آن به منزلهٔ واقعی بودن داستان حیاتشان نباشد و چگونه غیر آن باشد درحالیکه هیچ اعتمادی از وقوع غیر از طرف حیات داده نشده و بلکه حیات سراسر ناشی از غیر اکمال چگونه غیر آن نیست که شرارت جزو ذات آن میباشد، نیازمند قضاوت جداگانه است
........................
سجاد کریم نژادی