تاریخ انتشار
جمعه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۱۹
کد مطلب : ۴۰۹۳۰۱
یادداشت /
تاجگردون به داد کهگیلویه بزرگ برس!
کبری قبادی
۱
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛متن ارسالی: جناب دکتر تاجگردون
نمیدانم از کجا شروع کنم
تا نام کهگیلویه به میان میآید، همگان سریع در وصف شهر سوخته خطابه می رانند.
گویی سوختگی و ویرانی شهرم تنها داستانی در دل یک تاریخ است.
کهگیلویه لقب بزرگ را یدک میکشد، ولی سواریست که سالهاست از اسب افتاده گرچه از اصل نه.
شهر سوخته سالهاست که خاموش شده و تنها گرد تاریخ برآن نشسته، غافل از اینکه کهگیلویه اکنون نیز در حال سوختن و ویران شدن است.
دیار من خیلی مشابه دیروز دیار توست.
همانقدر بی رونق و بی رمق.
همانگونه لگدمال سم اسب سیاسیون جویای نام، نشان و امیال خود.
غلام گچسارانیها
چرا روزگار با خاک پاک و پرمهر و صداقت کهگیلویه من چنین کرد؟
طلسم شهر و دیار تو چگونه شکست که چنین طرحی نو درانداخت و نفرین کجای تاریخ دست بردار از شهر و وطن من نیست؟
کاش و ای کاش
کاش هنوز هم آن گرمسیر شوربخت، تنها یک وکیل به صحن مجلس میفرستاد و هیچگاه کهگیلویه و باشت و گچساران از یکدیگر جدا نمیشدند تا ما هم در وکالت تو شریک بودیم تا با خیال راحت فردای بهتر را به فرزندانمان نوید دهیم.
"دنا تو شاهد باش" تو هنوز در سلول به سلول تن ما مینوازد، گرچه همراهی نداشت.
چرام، لنده، سوق، بهمیی، قلعه رییسی، چاروسا، دیشموک و جای جای کهگیلویه بزرگ، پیر و خسته، شما شاهد باشید که چند قدم آنسوتر، گچساران طلسم کین و لجبازی و بی بخردی را شکست و یکدل فرزندی به وکالت برگزید و این شد که عیان است.
برای من فرق نمیکند که نامت غلام باشد یا شهرتت تاجگردون،
به تو افتخار میکنم و به مردمت حسد.
می دانم که روزی کهگیلویه ما هم همچون باشت، گچساران و بابا کلانتان، ققنوس وار از خاکستر آتش به جای مانده بر میخیزد و پا به پای شما خواهیم آمد.
گرچه این روزها در شهر و دیار تو هم بوی نفاق، نفس دیو صفتان و جو فروشان گندم نما، گاه گاهی به مشام میرسد و نمایان میشود، ولی تو بمان و آیه "وَمَکرُوا وَمَکرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیرُ الْمَاکرِینَ " بخوان.
و کلام آخر
عزم و ارادهای که خیلی محالها و ناممکنها را ممکن، کوه دهک را تسلیم و قلب سخت و سنگ کوه دیل را شکافت، حتماً میتواند تمام «کوههای بهسه میونه» کهگیلویه را بشکافد.
یادت باشد مشکهای روی دوش زنان باوی را برداشتی، ولی خواهران و مادران تو در این سو هنوز زخم و پینه مشک بر کولشان سنگینی میکنند.
مبادا تعبیر به حسادت و بخل شود و ما را حسود بپنداری، ولی برادران و خواهرانت تنها کمی اینسوتر هنوز بوی دود و نفت میدهند و دنیایشان با نعمتی چون گاز رسانی از اینرو به آنرو میشود، همچون آن خواهر و برادر قشقایی و باباکلانی خودت.
حتماً و باید، دست امداد و یاری ما کهنه همسایه را بفشارد و این دیار خسته را نیز دریابد.
سوق و لنده و لیکک و ... نیز حق زیادی بر گردن فرزند گرمسیر دارند پس چشمان ما منتظر قدوم شما در کهگیلویه بزرگ است و فرش قرمز زیر گامهای استوارت خواهیم انداخت.
-------------------------------------------------------
کبری قبادی از فرهنگیان کهگیلویه بزرگ
-------------------------------------------------------
نمیدانم از کجا شروع کنم
تا نام کهگیلویه به میان میآید، همگان سریع در وصف شهر سوخته خطابه می رانند.
گویی سوختگی و ویرانی شهرم تنها داستانی در دل یک تاریخ است.
کهگیلویه لقب بزرگ را یدک میکشد، ولی سواریست که سالهاست از اسب افتاده گرچه از اصل نه.
شهر سوخته سالهاست که خاموش شده و تنها گرد تاریخ برآن نشسته، غافل از اینکه کهگیلویه اکنون نیز در حال سوختن و ویران شدن است.
دیار من خیلی مشابه دیروز دیار توست.
همانقدر بی رونق و بی رمق.
همانگونه لگدمال سم اسب سیاسیون جویای نام، نشان و امیال خود.
غلام گچسارانیها
چرا روزگار با خاک پاک و پرمهر و صداقت کهگیلویه من چنین کرد؟
طلسم شهر و دیار تو چگونه شکست که چنین طرحی نو درانداخت و نفرین کجای تاریخ دست بردار از شهر و وطن من نیست؟
کاش و ای کاش
کاش هنوز هم آن گرمسیر شوربخت، تنها یک وکیل به صحن مجلس میفرستاد و هیچگاه کهگیلویه و باشت و گچساران از یکدیگر جدا نمیشدند تا ما هم در وکالت تو شریک بودیم تا با خیال راحت فردای بهتر را به فرزندانمان نوید دهیم.
"دنا تو شاهد باش" تو هنوز در سلول به سلول تن ما مینوازد، گرچه همراهی نداشت.
چرام، لنده، سوق، بهمیی، قلعه رییسی، چاروسا، دیشموک و جای جای کهگیلویه بزرگ، پیر و خسته، شما شاهد باشید که چند قدم آنسوتر، گچساران طلسم کین و لجبازی و بی بخردی را شکست و یکدل فرزندی به وکالت برگزید و این شد که عیان است.
برای من فرق نمیکند که نامت غلام باشد یا شهرتت تاجگردون،
به تو افتخار میکنم و به مردمت حسد.
می دانم که روزی کهگیلویه ما هم همچون باشت، گچساران و بابا کلانتان، ققنوس وار از خاکستر آتش به جای مانده بر میخیزد و پا به پای شما خواهیم آمد.
گرچه این روزها در شهر و دیار تو هم بوی نفاق، نفس دیو صفتان و جو فروشان گندم نما، گاه گاهی به مشام میرسد و نمایان میشود، ولی تو بمان و آیه "وَمَکرُوا وَمَکرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیرُ الْمَاکرِینَ " بخوان.
و کلام آخر
عزم و ارادهای که خیلی محالها و ناممکنها را ممکن، کوه دهک را تسلیم و قلب سخت و سنگ کوه دیل را شکافت، حتماً میتواند تمام «کوههای بهسه میونه» کهگیلویه را بشکافد.
یادت باشد مشکهای روی دوش زنان باوی را برداشتی، ولی خواهران و مادران تو در این سو هنوز زخم و پینه مشک بر کولشان سنگینی میکنند.
مبادا تعبیر به حسادت و بخل شود و ما را حسود بپنداری، ولی برادران و خواهرانت تنها کمی اینسوتر هنوز بوی دود و نفت میدهند و دنیایشان با نعمتی چون گاز رسانی از اینرو به آنرو میشود، همچون آن خواهر و برادر قشقایی و باباکلانی خودت.
حتماً و باید، دست امداد و یاری ما کهنه همسایه را بفشارد و این دیار خسته را نیز دریابد.
سوق و لنده و لیکک و ... نیز حق زیادی بر گردن فرزند گرمسیر دارند پس چشمان ما منتظر قدوم شما در کهگیلویه بزرگ است و فرش قرمز زیر گامهای استوارت خواهیم انداخت.
-------------------------------------------------------
کبری قبادی از فرهنگیان کهگیلویه بزرگ
-------------------------------------------------------
.