تاریخ انتشار
پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴ ساعت ۰۱:۱۴
کد مطلب : ۵۰۳۱۵۴
یادداشت ارسالی؛

تقدیر پیشکسوت بزرگ استقلال از رقیب بزرگ پرسپولیسی اش

۰
تقدیر پیشکسوت بزرگ استقلال از رقیب بزرگ پرسپولیسی اش
کبنا ؛برادر عزیز و ارجمندم، استاد معزز، فرهنگی فرهیخته و عالیقدر، سیدابوصالح دانشفر معروف به صاحب قلم طلایی؛ با عرض معذرت، ابتدا می خواهم در محضر حضرتعالی و دوستدارانت، دعایی از خداوند کبریا داشته باشم.
«خداوندا! آنگونه زنده ام بدار که هرگز نشکند دلی از زنده بودنم، و آنگونه بمیرانم که کسی به وجد نیاید از نبودنم».
برادرم! پیام با مهر و محبت شما برادر خوبم را در رسانه وزین، مستقل و ملی کبنا نیوز رؤیت کردم. از هوش و ذکاوت و علم خدادادیت، سالهای سال است که من حقیر و دوستان باوفایت به آن پی برده ایم. و از باریتعالی سپاسگزاریم که یاوری همچون شما را در کنارمان آفرید، تا کورسویی از یأس و ناامیدی را از ما بزداید. برادرگرامی! بارها گفته ام و باز هم خواهم گفت،قسم به ذات اقدس پروردگار، با خود عهد بسته ام که همیشه با افرادی که از خودم آگاهتر و موفق‌ترند، معاشرت کنم. و تصمیم گرفته ام که با انسانهای اهل قلم و اندیشه، معاشرت داشته باشم. چون هر نشست و گفتگویی با این عزیزان، تأثیر بسزایی دارد. قطع به یقین، این افراد، ناخودآگاه، جوانۀ رشد و پیشرفت و مقاومت و صبر و بردباری را در وجودم بارور می‌کنند. به خود می بالم و افتخارمی کنم که حضرتعالی نمونه ای از آن انسانها هستی و قلم سرایی شما، مصداق بارز و بی بدیلی از آن قشر است. آنگاه که از زلال کلمات و جمله هایتان، در زمینه های ورزشی و اجتماعی، و در وصف کمال و ادبتان همیشه لذت برده و همه را در گوشه گوشۀ قلبم که جایگاه شماست، محافظت می نمایم.
برادرخوبم، جناب دانشفر؛
سالهای زیادی است که از رفتار با صداقت و یکرنگی جنابعالی پی برده و واقفم که انسان خوب و باخدا، در دنیا نافع است و در آخرت شافع. اگر نزدیک باشد، خیر می رساند و اگر دور باشد، بخیر یادت می کند. وقتی می بینم که از ورزشی های تاریخ استانم گله کرده اید که چرا مصداقاً، از بنده سراغی نگرفته اند، یعنی که دوست خوب، چراغ روشنی است که وقتی دنیا تاریک می شود محرم راز است، و وقتی که گرفتاری و درد دل دارد، و احساس خستگی می کند آن دوست، مولد انرژی است.
برادر ارزشمندم، قلم سرای استان و کشورم؛    
به ذات پروردگار، با قلبی صاف از راه دور به بلندای کوه خومی، فریاد بر می آورم که پژواکش به «کوه نیر» و «سیاه» به گوش شما و دوستدارانت، این پیام را برساند، که ارادتم به شما بی انتها است. در پیامتان یادآوری دوران کودکی و نونهالی و جوانی ام را یادآوری نموده اید،که با خواندن موارد مندرج در آن، تپش قلب شدیدی گرفتم و بغض گلویم را گرفت. درتعجب ماندم که چگونه رقیبان زمان ورزشی ام، مانند حضرتعالی، دکتر امین انوری و مهندس فضل الله آروانه، اینقدر نسبت به بنده ابراز علاقه دارند. اما ثمرۀ درختی را که به قول برادرم دکتر سیدعلی عباس محدث، در کهگیلویه کاشته ام، نسبت به باغبانی همانند این حقیر، بی تفاوت باشند!. با عرض رخصت از شما سرور گرامی، شمه ای از زحمات این حقیر را به سمع و نظر ورزشکاران دهۀ ۶۰  به بعد، جهت آگاهی معروض می دارم. عمر۶۷ سالۀ این حقیر به دو نصف تبدیل شد. نصف اول، به ورزش و تیم داری، و نصف دوم، به  سیاست و مردم داری گذشت. به یاد دارید که در شب های قدرِ ماه مبارک رمضان،که خیلی خردسال بودیم، در مکانی که متعلق به مرحوم کشوری بود، پای منبر مرحوم آیت اله حاج میر احمد تقوی رحمت الله علیه، بین شما و ناصر امامی بحث  طرفداری صورت گرفت که در آن شب این حقیر به حمایت از ناصر امامی که طرفداری از تیم تاج(استقلال) کرده بود،بر علیه شما که از تیم پرسپولیس حمایت کرده بودید، جبهه گرفتیم! این تعصبات رنگی و باشگاهی ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد از سال ۱۳۵۵ تاج و پرسپولیس دهدشت، تشکیل شدند و هر کدام، بعدها دارای مدیریت، اساسنامه و انجمن هواداری مختص به خود شدند. در قسمتی دیگر از پیامتان به فقر و کمبودها اشاره نمودید. حال در آن برهه از زمان نقش این حقیر در برابر دوستان و فامیل های عزیزم چه بود؟ عزیزانی مثل جنابعالی، دکتر امین انوری، مهندس منوچهر ناظمی و آقایان صدیق پیرایش و علی اکبرتَدَیُّن(آقای تدین، اصلً ورزشکار نبود، اما اطلاعات ورزشی زیادی داشت)، از رقبای شرافتمند و با اقتداری بودید که این حقیر باید در چند میدان با این شما عزیزانم، هم از لحاظ تیم داری و هم با کری خوانی، رقابت می کردم. ضمن اینکه، در تمام روزهای هفته، در یک کلاس با حضرتعالی، دکتر امین انوری و مهندس منوچهر ناظمی هم کلاس بودم و شب ها تا ساعتی که دژبان های شهر، ما را از خیابانهایی که ورزشگاه کرده بودیم، فراری می دادند، در میدان مرکزی شهر دهدشت(که آن موقع خاکی بود)، به فوتبال و کری خوانی، مشغول بودیم. باید اعتراف کنم که هم اکنون در تحلیل و تفسیر مسائل ورزشی و اجتماعی، هیچکس جلودار جناب استاد دانشفر نیست. این استعداد، دانش و نبوغِ در تحلیل مسائل ورزشی را از همان دوران کودکی داشتید و ما از آن بهره مند بودیم. آیا برای نسل امروز قابل تصور است که کسی مثل بنده، به تنهایی و با برنامه ریزیهای خاص، (که احساس می کنم فکر و مغزم، ۵۰ برابر امروز کار می کرد)، همه هجمه ها و فشارهای روحی و کری خوانی های معمول را پاسخگو باشم؟ با تمام زیبائیهای رقابتی که داشتیم، با استاد دانشفر عزیز، مثل دو برادر بودیم که بنده با برنامه و دوراندیشی، ضمن خنثی کردن بعضی از تصمیمات دوستان پرسپولیسی و رصد تیم داریشان، خدا کمک می کرد که آن زمان، به تنهایی بتوانم عرض اندام کنم. این تدبیر و رقابت فکری در مقابل این عزیزان، باعث شد که استاد دانشفر گرانمایه، لقب چرچیل«سیاستمدار، افسر ارتش و نویسندۀ بریتانیایی که مجموعاً 9 سال نخست وزیر بریتانیا بود» را به من نسبت داد، بازیکنان تاج دستگرد و ضرغام آباد، لقبِ درویش خلیفه«فردی خبره و سیاسِ محلی» و دوست خوب و همدم پرسپولیسی دو آتشه ام، صدیق پیرایش( احمدی) به من اچ اس«که هیچکس تاکنون معنی آنرا نمی داند» می گفتند. اما این حقیر روزها در مدرسه، هم درس می خواندم و هم به شیرینی فروشی مشغول بودم. از سوم دبستان تا دوم دبیرستان، وقت های بیکاریم را در کتاب فروشی مرحوم عبدالجبار توفیقیان(رحمت الله علیه)، به عنوان فروشنده، مشغول به کار بودم. سعی می کردم از نظر مالی، از رقیبان دیروز و رفیقان عزیز امروزیم، عقب نمانم. بار ها از دست کری خوانی این عزیزان،که کم هم نبودند و نمی دانستم به تنهایی باید چکار کنم، از خدای بزرگ، استمداد می طلبیدم. شاید بهترین خاطرۀ ورزشی ام در آن دوران، فریبِ دوست و برادرم استاد دانشفر و دیگر پرسپولیس های عزیز، برای آتش زدنِ آلبوم ورزشی پرسپولیس ها بود. این آلبوم، شاملِ مستندات و تصاویر نابی از باشگاه پرسپولیس علیه استقلال بود، که اگر سالم می ماند، یکی از مهمترین مستندات علیه باشگاه استقلال دست شان بود. آلبوم بزرگ و مشهور پرسپولیس ها، مانند دفاتر ثبت اسناد امروزی، پر از عکس و محتوای ورزشی بر علیه تیم تاج و عکس های فراوانی از تیم پرسپولیس در آن ذخیره بود. به خدا نمی دانستم چگونه با این عزیزان مبارزه کنم؟ چون فرصت نمی دادند که دنبال جمع آوری بازیکن و هوادار برای تیم تاج باشم. ولی از آنجایی که به اصطلاح «خدا یار بیچارگان است»، براحتی بین طوایفِ خواجه، نرمابی و تاس احمدی، تعداد زیادی هوادار و بازیکن جمع شدند و خدا کمک کرد با یک ترفند هوشمندانه ای«که خیلی شرمنده و ناراحت و پشیمانم از اینکه آلبوم ورزشی و زحمات دوست خوب نازنینم، که چندین و چند سال با من کری خوانی کرده بود»، در یک چشم بهم زدن، فریبش دادم و آن را به آتش کشیدم. بالاخره از آن شب به بعد کمی راحت خوابیدم و بار سنگینی از دوشم برداشته شد. حرف ها و قصه ها زیاد است و در یک پیام و متن نمی گنجند.  
یکی دیگر از الطاف خداوند به حقیر، این بود که خانه بزرگ و مجهزی با زیربنای زیاد ساختم که محفل بازیکنان و خوابگاه استقلال کهگیلویه شد. همچنین، یک قطعه زمین ورزشی در جوار اداره راه و قبرستان تاس احمدیهای دهدست، داشتم که چند ماه پیش، برادر عزیزم، قلندر سخن سنج اسطوره بزرگ استقلال را در جوار زمین مذکور و جلوی چشمم، به خاک سپردند. در مراسم خاکسپاری مرحوم قلندر سخن سنج که سخنرانان زیادی صحبت کردند، سردار اندرزیان هی می گفت که آرشیا در این روز مظلوم واقع شد. اما من اصلاً ناراحت نشدم. ولی باید از می پرسیدند تا بگویم این عزیز چگونه، بیشتر عمرش را برای تیم استقلال گذراند! من که قبول دارم هیچ کاره بودم ولی به خاطر عشق به تاج کبیر(استقلال) که برایش بازداشت شدم، تدریس در خارج از کشور را از دست دادم، شبانه روز سنگ و خار و خاشاک جمع می کردم و مو از بدن گاوها می کندم تا توپی کوچک برای مسابقه و تمرین بازیکنان آماده کنم، یا به جای ازدواج و تشکیل خانواده، دنبال خرید رختخواب بودم، تا بازیکنان و مهمانانم، بی رختخواب نمانند. نصف عمرم صرف ورزش  و پایداری تیم تاج«استقلال» کهگیلویه شد. باز خوشحالم که عزیزان زیادی از جمله عبداله نیکوسرشت، جوهر صادقی، مرحوم علی اکبر مصفا و مرحوم علی اکبر افسر مرحوم قلندر سخن سنج با کمک مالی به همراه برادر متعصبم، بادیگارد تیم و همه کارۀ کانون هواداران، محمدعلی دستپاک، حاج حمداله درخش، نصراله درخش، غریب سهامی، حاج حسین گرگانی و مرحوم محمد بیانی با کمک های مالی زیاد، و مرحوم برات خوشنوا مدیر فرهنگی و عکاس تیم، مرحوم محمدرضا حیدرخواه، مرحوم علی استوی، نورمحمد آرانپور، رحمت اله دوهنده و برادرم روشن استوی، ضمن کمک مالی فراوان، عضو فعال کانون هواداران تیم بودند. در واپسین لحظات ورزشی ام در کهگیلویه، حاج اسلام نورایی ریاست محترم حراست آموزش پرورش وقت، به عنوان رئیس هیئت مدیره، سردار حجیر پرندوار به عنوان سرپرست، سردار نصراله اندرزیان به عنوان مسئول کمیتۀ انظباطی، به همراه مرحوم برات خشنوا کمیته مالی و دست اندرکاران فنی برادرم نیکوسرشت و مرحوم افسر و مرحوم قلندر سخن سنج که تیم های نونهالان و نوجوانان و امید و تیم بزرگسالان را این عزیزان برعهده داشتند. ضمناً برادرم غلام آذربارگون، ضمن اینکه بازیکن تیم بود، کمک کارمان نیز بود و مغازه ای نیز در اختیار تیم گذاشتند. مرحوم مصفا نیز، هم خبرنگار تیم بود  و هم در مدیریت دسته جات ورزشی، نقش آفرین بود.
 برادرم دانشفر عزیز؛
 مرا برای همیشه شرمنده کردی. ای داد و بیداد از این دنیای بی مروت! سیدجان، سپاگزارم که جنابعالی دلواپس بنده شدی و دل نگران از این همه  بی وفایی و از عزیزان و هم مسلکان من، گله مندی. سیدجان؛ نمی دانستم جای همه چیز عوض شده! فقط می توانم بگویم، این مردانگی حضرتعالی، نشأت گرفته از سلالۀ پاک جدت امامزاده میرسالار(ع) بوده که خارج  از وظیفه،  قدردان کسی باشی که سالها رقیبت بود. من از اینکه در زیر سایۀ حضرتعالی به زندگی زودگذر خود ادامه می دهم، خوشحالم و از خداوند منان و باری تعالی می خواهم که سالهای سال، سایه ات بر سر خانواده محترمتان مستدام باشه و حظی بزرگ نصیبتان گردد.
حقیرتان از ایل باشت بابویی، از طایفه نیمدور، ساکن گچساران، خواهرزادۀ طایفۀ محترم و سترگ تاس احمدی.
 
کرامت آرشیا
 
نام شما

آدرس ايميل شما

قدرت هسته‌ای کدامیک بیشتر است؛ روسیه یا آمریکا؟ | پوتین، ترامپ را بازی داد

قدرت هسته‌ای کدامیک بیشتر است؛ روسیه یا آمریکا؟ | پوتین، ترامپ را بازی داد

پوتین با تحریک غرور ترامپ، دامن زدن به‌احتمال قطع روابط روسیه با چین و ارائه روابط تجاری ...
پاچه‌دارها و پاچه‌خوارها | چرا چاپلوسی در نظام اداری رواج یافته است؟

پاچه‌دارها و پاچه‌خوارها | چرا چاپلوسی در نظام اداری رواج یافته است؟

مهاجری با بیان اینکه جامعه باید راهی برای بیان آزادانه احترام و تحسین افراد قائل شود،...
1