تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۳ ساعت ۰۶:۴۳
کد مطلب : ۴۹۴۹۳۸
یادداشتی از سید قدرت الله حسینی به‌مناسبت روز مرد؛

دردهای پنهان سید قدرت الله حسینی: غم‌های جامانده از او در جبهه و خانه / نگاهی به نظرات فرزندان و دامادهای سید قدرت الله حسینی بحرینی

۲
دردهای پنهان سید قدرت الله حسینی: غم‌های جامانده از او در جبهه و خانه / نگاهی به نظرات فرزندان و دامادهای سید قدرت الله حسینی بحرینی
کبنا ؛سید قدرت الله حسینی بحرینی، یکی از چهره‌های برجسته و تأثیرگذار سیاسی و اجتماعی استان کهگیلویه و بویراحمد، همواره به‌عنوان نمادی از تعهد و مسئولیت‌پذیری در جامعه شناخته می‌شود. او با سال‌ها فعالیت در عرصه‌های مختلف، نه‌تنها به‌عنوان یک سیاست‌مدار، بلکه به‌عنوان یک پدر و مربی دلسوز، نقش بسزایی در شکل‌گیری و هدایت نسل‌های آینده ایفا کرده است. به مناسبت روز پدر، شورای سردبیری پایگاه خبری کبنا نیوز تصمیم گرفت که گفت‌وگویی با او داشته باشد تا دیدگاه‌ها و تجربیات وی را در زمینه‌های مختلف به‌ویژه در حوزه خانواده و تربیت نسل جوان به اشتراک بگذارد؛ اما به هر دلیلی نپذیرفت و متن زیر را برای این پایگاه خبری ارسال کرد. سید قدرت الله حسینی بحرینی، پیش از ارسال متن خود به کبنا نیوز، آن را با اعضای خانواده‌اش به اشتراک گذاشت تا نظرات و واکنش‌های آنها را دریافت کند. این اقدام نه‌تنها نشان‌دهنده اهمیت خانواده در زندگی وی است، بلکه به ما این امکان را می‌دهد که با دیدگاه‌های مختلف اعضای خانواده‌اش در مورد این متن آشنا شویم. واکنش‌های متنوع فرزندان و دامادهای او به این متن، نمایانگر عمق روابط خانوادگی و تأثیرگذاری ارزش‌های خانوادگی بر زندگی اجتماعی و سیاسی سید قدرت الله حسینی بحرینی است. به همین دلیل، کبنا نیوز این متن را به‌منظور اطلاع عموم منتشر کرده است تا همگان از تجربیات و نظرات این چهره تأثیرگذار بهره‌مند شوند.
سید قدرت الله حسینی در متن خود به مناسبت میلاد حضرت علی (ع) و روز مرد نوشت:

چه زیباست. اما من خودم را لایق فرزندانم نمی‌دانم، چون می‌توانستم پدری بهتر از این باشم. پس از ازدواج، درگیر کارهای اداری شدم. حضور در جبهه، مسائل سیاسی و دوندگی‌های اجتماعی بیشتر غیرضروری، و دوری از خانواده، مانع از بارش به‌موقع عواطفم بر روح و روان فرزندانم گردید. آن‌ها در زمانی که به حضور و محبت من نیاز مبرم داشتند، من غایب دائمی بودم.
در وقت تولد، پدر باید در کنار مادر فرزندش باشد تا احساس تنهایی و غربت نکند، چون همسرش را حتی از پدر و مادرش محرم‌تر و نزدیک‌تر می‌داند. معمولاً تولد فرزند اول را، همه اقارب و بستگان چشم به راهند و بر اساس فرهنگ منحط جاهلیت، بیشتر انتظار پسر دارند. راضیه، فرزند اولم، چند ماهی بعد از حادثه هولناک ده بزرگ که منجر به کشته و مجروح شدن ۹۷ نفر گردید، و مادرش در آن مصیبت عظمی آسیب جدی دیده بود، درحالی‌که در سال ۶۰ در گچساران دیده به جهان گشود، من در جبهه میانی تک‌تیرانداز و فرمانده دسته بودم.
روزی در باشت، خیلی خسته از اداره برمی‌گشتم. راضیه سه سال داشت و با همسالانش در کوچه بازی می‌کرد. به سمتم دوید که او را بغل کنم، اما پدری ننمودم و از کنارش با اخم رد شدم. روز بعد مجدداً در کوچه بود و آمادگی داشتم که اگر به سمتم بیاید، او را در آغوش بگیرم، اما به‌خاطر خطای نابخشودنی دیروز، فقط شاهد نگاه مأیوسانه‌اش بودم. هنوز این حزن را در تاروپود وجودم احساس می‌کنم.
آن روز روان‌شناسی نخوانده بودم و از علم جامعه‌شناسی بهره کافی امروز را نداشتم. افسوس که زمان برنمی‌گردد تا او را کودک ببینم و عواطفم را نثارش نمایم.
همسرم (کوثرالسادات بلادی، دخترعمویم) بر دخترم مونس، دومین فرزندم، باردار بود. برای وضع‌حمل او را به نورآباد بردم. یکی از بستگان سببی‌ام همراهم بود و او درخواست داشت که برای انجام کارش با هم به شیراز برویم. همسرم را بستری نمودند. آن همراه، بی‌ملاحظه اصرار توأم با ابرام داشت که حرکت کنیم. نتوانستم در برابر خواسته‌اش امتناع نمایم و او هم این درک را نداشت که رعایت کند تا در لحظه‌ای که عقل و عاطفه حکم می‌کند، همسرم را به مقصد طولانی ترک ننمایم. فردا که برگشتم، همسرم به دلیل مشکلات پیش‌آمده در بیمارستان حال خوشی نداشت و من تا ابد خودم را شرمنده او و دخترم مونس می‌دانم. آیا می‌توانم مدعی باشم که خوب پدری بوده‌ام یا هستم؟
مأموریت بودم و وقتی به منزلم در باشت برگشتم، دخترم حمیده بدون حضور پزشک یا قابله‌ای ماهر چشم به جهان گشوده بود. نگاه مظلومانه و همراه با سکوت معنادار همسرم، مبتلا به عذاب وجدانم نمود. آه که این صحنه‌ها جز به‌وقت فرو غلطیدن در خاک از وجودم پاک نمی‌گردد و الان از همسر و هر سه دخترم به‌وضوح خجالت می‌کشم.
در جبهه مهران فرمانده گردان بودم که نامه‌ای به دستم رسید که حاکی از تولد دخترم الهام بود. خاطره لحظه حرکت به سمت جبهه و نگاه غم‌بار همسرم که گفت: «مگر وضعیت را نمی‌بینی؟» جرقه‌ای رعدآسا ذهن و روحم را متلاطم نمود. دکتر هدایت خواه و سید اکبر علیزاده، معاونین گردان، متوجه حالم شدند، اما ادبشان اجازه سؤال به آن‌ها نداد، چون مطمئن بودند که موضوع شخصی و خانوادگی است. با بستگانم به سمت منطقه ییلاقی پدرمان رفته بودیم و در برگشت معلوم شد که دخترم فاطمه متولد شده است. انتظار حرکت تند و توأم با شتاب از طرف همسرم دور از انتظار نبود، اما عدم حضورم در مواقع حساس برایش عادی شده بود و با بزرگواری، خجل و شرمنده‌ام ننمود. آیا من می‌توانم پدر یا همسری ارزشمند باشم؟ اگر روان‌شناسان بر اساس یافته‌های علمی و تجربیات عملی خود برای انتخاب پدری نیکو فرم مخصوصی را برای پدران خوب در معرض افکار عمومی قرار دهند، قطعاً به خودم نمره‌منفی می‌دهم.
در مورد محمد رسول و محمدرضا و طاهره و زهرا، ان‌شاءالله برای فرصتی دیگر. الان که آن پنج دخترم تحصیلات عالیه دارند و مقطع دکترا را در رشته‌های مختلف طی نموده‌اند و مادرشان مرا می‌بخشند، ولی من خودم را به‌خاطر این سابقه غیر مقبول هیچ‌وقت نمی‌بخشم.
آه، دیدن این صحنه‌ها برای من که غم‌های فراوانی دیده‌ام، چقدر جانکاه است. وقتی تاریخ اسلام را خواندم و متوجه شدم که وجود مقدس رسول الله (صلى الله عليه وآله) در رحم مادر بود که پدرش دار فانی را وداع گفت و شش ساله بود که مادر را از دست داد، تلخی این دو حادثه بر روح و روانم اثری پایدار و ماندگار نهاده است. لذا برای هر زمانی محزون می‌شوم و برای جدایی والدین اطفال خردسال از درون می‌سوزم و حسرت بر تمامی وجودم غالب می‌شود.
این کلیپ اشکم را بر پهنه صورت و گونه‌هایم غلطاند. گریه بر مظلومین و محرومین بخشی از روند زندگیم گردیده است. دانش‌آموزی برای ثبت‌نام به آموزشگاه کنکورم در شیراز مراجعه نمود. ضمن صحبت به او گفتم: «برو با پدرت بیا.» او ابرو در هم کشید و با بغض گفت: «یتیمم.» چنان درهم کوبیده شدم که جلوی چند نفر از دبیران و داوطلبان با صدای بلند گریستم و خودم را بر پیشنهادم به آن یتیم نفرین نمودم. تنها کاری که برای تسکین خاطرم از دستم برآمد، این بود که او را در تمام دروس رایگان ثبت‌نام نمودم تا کمی از آلام روحیم کاسته شود.
صد آه به احوال کودکانی که در فلسطین و سوریه و عراق و … از سایه و مهر والدین محرومند. بارالها، حضرت قائم (علیه‌السلام) را برسان.
در ادامه نظرات اعضای خانواده سید قدرت الله حسینی را می‌خوانید.
پدر عزیزم،

شما برای ما بهترین هستید. بهترین مدرسه‌ها در بهترین نقاط شیراز را برای ما ثبت‌نام کردید و ما در کنار معلم‌ها و دانش‌آموزانی که از نظر فرهنگی در سطح بالایی بودند، درس می‌خواندیم. از سن ۱۲ سالگی من را در کلاس زبان ثبت‌نام کردید. آن موقع حتی نمی‌دانستم کلاس زبان یعنی چه و چه فایده‌ای دارد. ولی شما با آگاهی این کلاس‌ها را برایم انتخاب کردید و این باعث شد الان پایه زبان انگلیسی من خیلی خوب و عالی باشد و بتوانم متن‌های انگلیسی را به خوبی ترجمه کنم.
همه‌ی این‌ها را مدیون شما هستیم.
با احترام،
راضیه
دختر سید قدرت حسینی‌پور
دندان‌پزشک
--------------------------------
سلام بر خانواده عزیزم،
امروز آخرین امتحان را دادم. امشب پیام‌ها را می‌خواندم و اکنون بیش از یک ساعت است که اشک از چشمانم پاک نمی‌شود. نه تنها با پیام بابا، بلکه با پیام تک‌تک شما.
این پیام‌ها زیبا بود، زیرا خود واقعی‌تان را نشان دادید. من مهربانی، پرستش، پشیمانی، قدردانی، حسرت و صداقت را در تمام پیام‌هایتان دیدم. این احساسات عجین شده با روح ماست. گاهی دوست داریم مطلبی را به یکی از عزیزانمان بگوییم، حالا نیک یا نقد، ولی ناخواسته یا از سر خجالت آن را پنهان می‌داریم. اما بیان این افکار و احساسات دریچه تازه‌ای از عشق را در قلبمان باز کرد.
بابای عزیزتر از جانم،
در زندگی همه ما کاستی‌هایی وجود دارد که سال‌ها بعد برای آن حسرت می‌خوریم. ولی چقدر خوب شد که این حرف‌ها را گفتید. شاید زمان زیادی را با ما نگذراندید و بله، ما با شما کم گشتیم، تفریح کمی داشتیم و کلاً حضورتان در آن دوران کم‌رنگ بود. اما زندگی بازی جالبی دارد. به لطف خدا و تلاش‌های شما و مامان، سال‌ها در منصب قضاوت خدمت کردم. هرگاه همکاران قضایی، مسئولین دادگستری، وکلا و هر آن کس که پایش به میزم باز شد، متوجه می‌شدند که من دختر شما هستم. احترامی که نثارم می‌کردند، ربطی به شغلم نداشت بلکه فقط به دلیل این رابطه پدر و فرزندی بود.
در دانشگاه یاسوج کسی مرا نمی‌شناخت، اما روز ثبت‌نام وقتی مشخصاتم را روی پرونده می‌خواندند، «فرزند سید قدرت‌اله، متولد گچساران» اوج کرامت و حرمت را دریافت می‌کردم. آدم‌ها شب و روز می‌دوند تا چنین عزت و آبرویی نصیبشان شود، ولی خداوند این نعمت را به واسطه وجود پرمهر و روح بلندتان به ما عطا کرد. آری، زندگی همیشه پارک و مسافرت رفتن با پدر نیست. به وجود پر برکتتان سرمان بالاست و همیشه و همه جا از اینکه فرزند شما هستیم به خود می‌بالیم و شاکر درگاه خداوندیم.
دستانتان را می‌بوسم. روزتان مبارک.
به قلم حمیده
دختر سید قدرت‌اله حسینی
قاضی و دکترای حقوق خصوصی
-------------------------------------
بابا جان،
شما پناهگاه امن خانه و تپش قلب همه خانواده هستید. رنج و مشقتی که شما برای آسایش و رفاه ما کشیدید بر هیچ یک از فرزندانتان پوشیده نیست. مهر و محبت و شیوه تربیتی شما زبانزد عام و خاص بوده و هست.
تلاش شبانه، آینده‌نگری و دید وسیع شما در همه امور باعث شد که به این موفقیت‌ها برسیم.
پدر جان،
مرا ببخشید به خاطر همه نادانی‌ها و درشتی‌هایم در دوره نوجوانی و هر آنچه که باعث آزرده‌خاطر شدن شما شد. هر چه که دارم به برکت دعای شما و مادر عزیز است.
سایه‌تان مستدام.
بابا جان، شما همیشه قلم زیبا و روانی برای بیان احساسات دارید. بسیار متأثر شدم.
قلم نوشت، کاغذ گریست از غم نگارنده.
به قلم الهام
دختر سید قدرت‌اله حسینی
پزشک
------------------------------
بابای قشنگم،
توی داروخانه بودم و داشتم کارهای پیجم را انجام می‌دادم که یک پیام طولانی از شما دیدم. اولش فکر کردم یک متن سیاسی است و خواستم ازش رد بشم، اما چشمم خورد به اولین جمله. آرام آرام رفتم گوشه داروخانه و با هر کلمه‌ای که از نوشته‌های شما می‌خواندم، هق هق‌کنان گریه می‌کردم. چون نتوانستم خودم را کنترل کنم، چند دقیقه‌ای رفتم بیرون داروخانه و وقتی آرام شدم، برگشتم.
شما هم مثل همه انسان‌های دیگر فقط یک بار زندگی کرده‌اید. برای همین، مثل زندگی همه آدم‌ها، پر از چالش، تصمیمات ناخواسته و باورهای غلط رسیده از نسل‌های قبل بوده‌اید.
اما قشنگیش اینجاست: اینکه یک نفر با اُبُهَت شما بتواند با جسارت و قدرت و در اوج تواضع، از اشتباهات ناخواسته‌اش بگوید، فقط نشان‌دهنده بزرگی و کمال روح شماست.
قطعا ما هم به عنوان فرزندان شما اشتباهاتی داشتیم و داریم. چون ما هم دقیقا مثل شما اولین باره داریم زندگی می‌کنیم، ولی چیزی که همیشه بوده، حرمت و دوست داشتن بین ما بوده است.
یادتان هست من همیشه به شما پیام می‌دادم و از نعمت حضورتان و وجود پر عشقتان تشکر می‌کردم؟ من به شخصه از شما روابط اجتماعی، اعتماد به نفس، بزرگی و بخشش، سفره‌داری، ادب و حرمت نگه‌داشتن، مطالعه کردن و ارزش قائل شدن برای خودم را یاد گرفتم.
شما هویت خانواده و فامیلید.
دوست دارم، بابای قشنگم. وجودتان برای من پر از رحمت و برکت است.
با عشق،
فاطمه
دختر سید قدرت‌اله حسینی
داروساز
---------------------------------
سلام پدر عزیز و مهربانم،
تا جایی که من حضور ذهن دارم، شما در راستای موفقیت فرزندان‌تان تمام تلاش‌های خود را کردید تا اعتبار و آبروی امروز ما را بسازید. به نظرم باید دقیقاً همین مسیر را طی می‌کردید.
خودتان را سرزنش نکنید؛ ما همه انسانیم و کاملاً طبیعی است که اشتباه کنیم. اما خدا بزرگ است و فرصت‌های جبران را سر راه ما قرار می‌دهد.
من خودم وقتی که نوجوان بودم، در خانه مادر و خواهر و برادرم را خیلی اذیت می‌کردم و هنوز هم بعد از سال‌ها بابت رفتارهایی که از خودم بروز می‌دادم در آن سن و سال و حتی تا سال‌های قبل، این خاطرات گاهی من را اذیت می‌کند. اما به نظرم باز هم اشکالی ندارد که از گذشته خود گاهی ناراحت باشیم. اصلاً هیچ بد نیست؛ به جایش درس می‌گیریم و الان من خودم تا حد توانم جبران می‌کنم. در جاهایی که واقعاً می‌توانم، کنارشان هستم و در حد توانایی خودم، هوایشان را دارم.
البته که خانواده همه‌جوره خیلی بیشتر هوای من را دارند. اگر کاری باشد برایشان انجام می‌دهم. به نظرم هنوز فرصت جبران هست.
الهی شکر که سالم و سلامتید و سایه‌تان بالای سر ماست، پدر عزیزم.
قطعا حضورتان کنار خانواده، هم مادرم را و هم تک‌تک ما را خوشحال می‌کند. من شاهد هستم که چقدر شما هنوز هم در حال تلاش هستید تا جبران کنید.
من شما را تشویق می‌کنم که از درگاه خدا هرگز مایوس نشوید، بابا جانم، و همچنان به تلاش‌های‌تان برای بهتر شدن شرایط و یک زندگی قشنگ‌تر و بهتر، مسیرتان را ادامه دهید.
دوست دارم در کنار مطالعه‌تان، ورزش هم کنید.
پیشاپیش روزتان مبارک، پدر عزیز و مهربانم. البته من با پیام شما کلی اشک ریختم.
با عشق،
دختر سید قدرت‌اله حسینی
طاهره
مهندس کامپیوتر
-----------------------------
سلام بابا،
اینطوری نگید. خیلی چیزها را همگی از شما یاد گرفتیم. همیشه تلاش خود را کردید و بهترین پدری که می‌توانستیم داشته باشیم را داریم. خدا را شکر بابت سلامتیتان.
به عنوان عضو کوچک خانواده، هیچ‌وقت کاری برای والدینم نکردم که بخواهم توقعی داشته باشم، ولی همیشه با محبت‌های بی‌دریغ شما شرمنده شدم.
خودتان را بابت اتفاقات گذشته ناراحت نکنید؛ خوشحال می‌شویم حضور گرمتان را کنارمان داشته باشیم.
روزتان پیشاپیش مبارک.
با عشق،
دختر سید قدرت‌اله
زهرا
تکنسین اتاق عمل
---------------------
پدر؛ بشنو این حرف از فرزند خویش،
ای عزیز و گرامی و دلبند خویش.
تویی مایه آبرو و آرامشم،
کنارت به ناز و به آسایشم.

باباجان، سجده‌ی شکر بجا می‌آورم که فرزند انسان بزرگ و وارسته‌ای چون شما هستم. الحق کار آسانی نیست همزمان نان درآوردن، غم خوردن و عاشق خانواده بودن، ولی شما به خوبی هر سه را بجا آوردید. شما هر کجا که باشید، دور یا نزدیک، شک نداریم که به یادمان هستید و شک نداشته باشید که بیادتان هستیم.
تا قبل از حضور ماهان و پدر شدن خودم، معنی و درک مناسبی از پدر بودن و ایستادگی در مقابل فشارها و مسئولیت‌پذیری در قبال فرزند را لمس نکرده بودم؛ حال مسئولیت یک فرزند کجا و ۹ فرزند کجا؟!
رحمت خداوند بر سید سلیمان و آفتاب مهربانی که چنین فرزند مهربان و مملو از عاطفه‌ای را برای ما عرضه داشتند تا بعدها بابای ما شود.
شیر زرد، پیشاپیش روزتان مبارک.
همچنین مبارک باد بر همه مردان حاضر در گروه و پدران آسمانی، بالأخص مرحوم سید صدرالدین، پدر بزرگوار سیدافضل.
محمدرسول، فوق لیسانس علوم سیاسی
پسر سید قدرت‌اله
--------------------------------------------------
سلام عمو جان،
متن زیبا و پر از عواطف پدری شما نشان می‌دهد که احساس مسئولیت شما نسبت به فرزندان نیک‌سرشت‌تان به بلندای یک عمر بر دوش شما سنگینی می‌کند. به عبارتی، هنوز هم مملو از مهر پدرانه‌اید. اما شما عاطفه پدری‌تان را فراتر از خانواده و در مقیاس بزرگ‌تری به جمع کثیری از فامیل و غیر فامیل ارزانی داشتید. حقیقتاً نقصان اندک مهر به خانواده را نادیده بگیرید، چرا که چشم امید خیلی‌ها بودید. شما خانواده‌ی یازده نفره نبودید، بلکه صدها خانواده از محبت خالصانه شما ارتزاق می‌کردند. اغراق نگویم، خیلی‌ها به اندازه محبت شما به خانواده انتظار محبت شما را نسبت به خودشان داشتند. فرزندان، یقیناً قدر بزرگ‌منشی، محبت، سخاوت و صداقت شما را می‌دانند. همه قدر شما را می‌دانیم و فرزندان بیشتر.
از طرفی، عیار رضایتمندی پدر نسبت به فرزند و بالعکس در مقیاس با دیگران قابل سنجش است که این مهم از دیرباز در بین شما هویدا بوده. ارج می‌نهیم خصلت ممتاز شما را در ابراز عواطف پدرانه و منش قرآنی شما را در بیان کاستی‌ها، که اگر غیر از این بود، پیام‌ها این همه بار ارزشی و مهرانه پدری و فرزندی نداشت. همه از شما الگو می‌گیریم. نشنیدم حتی برای یک بار حمیده خانم رفتار و کلام غیرمتعارفی از شما گفته باشند. حقیقتاً من از وقتی کار وکالت را شروع کردم، پرونده‌هایی را دیدم و مشکلات خانواده‌ها را از نزدیک می‌بینم. عموجان، شما را برای تربیت و پرورش چنین فرزندانی باید ستود و خانواده برای داشتن چون شمایی باید شکرگزار باشند که الحق هم چنین است.
در خصوص بعد روانشناسی که فرمودید، شکسته‌نفسی می‌کنید. حمیده می‌گفت کوچک که بودیم، از سر کنجکاوی با دکتر راحله و دکتر مونس دزدکی لاک قرمز می‌زدیم. بعد یکی به بابا گزارش داد. بابا آمد تو اتاق و با آرامی و لطافت گفت: “بابا، اگر ناخن‌های شما با این رنگ قشنگ‌تر می‌شد، خدا خودش این کار را می‌کرد.” (نقل به مضمون) حمیده گفت بعد که بابا رفت، ما خیلی ناراحت شدیم و با حبه قند لاک ناخن‌ها را تمیز کردیم و رفتیم بیرون تا توانستیم شیشه لاک را پرت کردیم. (در واقع از لاک انتقام گرفتیم.) چقدر ظرافت داشت این نوع برخورد.
در پایان باید دستمریزاد گفت و تحسین کرد. پیام‌های پر از مهر همه شما مایه افتخار و سربلندی هستید. روز پدر را خدمت شما پدر نمونه تبریک می‌گویم. ایام بکام.
سیدامیدرضا (سیدامراله) حسینی
وکیل و دکتری حقوق
همسر حمیده
----------------------------
سلام و عرض ارادت خدمت دایی عزیزتر از جانم،
دایی جان، شما نه تنها عزت و آبروی خانواده بلکه ستون و آبروی ایل و تبارمان هستید. همه بچه‌ها و فامیل به وجود شما افتخار می‌کنند و از اینکه منسوب به حضرتعالی هستند، احساس غرور و سربلندی می‌کنند.
بهترین پدر دنیا، روزتان پیشاپیش مبارک.
به قلم سیدمحمدصادق درویش‌پور
خواهرزاده، فوق لیسانس و همسر الهام
 
نام شما

آدرس ايميل شما

آفت قبیله‌گرایی در کهگیلویه و بویراحمد؛ زخم کهنه‌ای که سد راه توسعه شده است

آفت قبیله‌گرایی در کهگیلویه و بویراحمد؛ زخم کهنه‌ای که سد راه توسعه شده است

کهگیلویه و بویراحمد، با تاریخ غنی و فرهنگ عشیره‌ای پویا، در بسیاری از عرصه‌ها پتانسیل ...
اظهارنظر مهم رئیس سیا درباره برنامه هسته‌ای ایران

اظهارنظر مهم رئیس سیا درباره برنامه هسته‌ای ایران

رئیس آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا بر اساس پیگیری‌ها معترف است که جمهوری اسلامی ایران تصمیمی ...
آیا ترامپ می‌تواند مانند نیکسون، رابطه‌ای تاریخی با ایران ایجاد کند؟

آیا ترامپ می‌تواند مانند نیکسون، رابطه‌ای تاریخی با ایران ایجاد کند؟

مانند گشایش تاریخی نیکسون به سوی چین، دونالد ترامپ نیز با لحظه‌ای سرنوشت‌ساز روبه‌روست ...
فایل های مرتبط
1