تاریخ انتشار
يکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۰۷:۵۷
کد مطلب : ۴۶۵۶۰۵
آن «در گلستانه چه بوی علفی میآمد» چه شد؟!
۰
کبنا ؛
گویا ایرانگرد شهیر ما از گردیدن بهدور ایران که به ما انگیزه و امید و خودباوری میداد، خسته شده است و حالا قرار است «عمانگرد»ی کند!
به گزارش کبنا نیوز، گویا ایرانگرد شهیر ما از گردیدن بهدور ایران که به ما انگیزه و امید و خودباوری میداد، خسته شده است و حالا قرار است «عمانگرد»ی کند! رفتن «دیگران» از وطن، گاهی جانکاهتر از جلای خود آدمی از وطن و غربت و مهاجرت است، بهویژه آنکه با آن دیگران در ذات و ریشه احساس یگانگی کرده باشی و پرچم ایران را بر دوش آنان بسیار دیده باشی. اینجا یاد شعر معجزهگونه محمود درویش شاعر فلسطینی میافتم که «لاتغرب احد راک وطنا/هرگز غربت کسی مباش که تو را همچون وطن دیده است».
یک تلویزیون خوب برای من یک تلویزیون خاموش است، اما اقرار میکنم که گاهی اگر باخبر میشدم، «ایرانگرد» روی آنتن است، تلویزیون هم روشن میشد! با اینحال نه برای دیدن دار و درخت و کوه و کمر، بیشتر آنبخش از ایرانگرد جاذبه داشت که میفهمیدم عجب ۹۰ میلیون ایرانی خوبی داریم ما؛ و برخلاف آن مثال غالب در شبکههای اجتماعی با دیدن هر برنامه ایرانگرد با خود میگفتم «با چه نازنینانی شدهایم ۹۰ میلیوننفر!»
ایرانگرد به گوشه وکنار ایران بزرگ میرفت و با زنان و مردان کوهنشین و دشت نورد مینشست که زبان و ادب و متانت و رنجورزی و عشقورزیشان شوری در بیننده میافکند. این بهترین دستاورد ایرانگرد بود که به ما میفهماند ایران، بر دوش چه مردمان عزیز و سالخورده و کهنمایهای، روزگار سپری میکند.
حالا، اما دوست دارم سخن سخت را بگویم که «ایرانگرد ما که ناتور دشت ایران شده بود، آن دشتهای چهفراخ و کوههای چهبلند و در گلستانه که چه بوی علفی میآمد، همه را و همه را و همه را رها کرده تا در شنزارهای حاشیه جنوبی خلیجفارس مستندسازی کند»
میدانم که این سخنی سخت است، اما اصل حرف ما و روی سخن ما «جواد قارایی» نیست. هرکس از دستش برمیآید که برای ایران کاری کند، چرا برای غیرایران کند؟! ایران را با ایران بشناسید نه با اینوآن. از مدیری یا مسئولی یا هر طرفهنگاری که رنجشی میآید، بار سفر نباید بست. اصل این رفتنها و این ترککردنها آنهم از سوی آنانی که نامشان با ایران پیوند خورده است، روح ایرانیان را آزار میدهد. روزانه حتی پزشکانی و فیلسوفانی و ریاضیدانانی از ایران میروند، میروند که بروند و دیگر برنگردند، آنها نیز برای ایران میتوانند بسیار سودمند باشند، اما روح ما کمتر آزار میبیند تا وقتی آن ورزشکاری میرود که وزنه دوصد کیلویی را پایین میآورد و پرچم بادپیمای ایران را بالا میبرد، یا آن کس که با زبان فارسی برای ما قصه گفته است، یا هر ایرانی فارسیزبان ایراندوستی که ناگهان ما را غافلگیر رفتن خود میکند. ایران، اما پابرجاست و ماندگار و امید است که بسیار بیشتر از رفتن، بازگرداند و این امید زنده است. حرف ما و مسئله ما «ایرانگرد» نیست. دوستان گفتند رقمی که از یک وزارتخانه خواسته است، بالا بوده و آنها گفتهاند ما از این پولها نداریم. گفتوگوی او با تسنیم نیز ناامیدکننده بود (هرچند میدانم گاهی در استخدام برخی لغات چارهای نیست یا تعمدی نیست)، اما اینکه کسی بگوید «اولویت من ایران است» راضیکننده نیست. مگر میتوان اولویتی دیگر داشت.
کسی نوشته بود «آنکس که به همه ما امید میداد، رفت!»، من میگویم نه آنکس و نه هیچکس جای مطمئنی برای امیدبستن نیست. امید ما آن جمعیت ۹۰ میلیونی ایران است که سوختوسوز دارد، اما بود و نبود ندارد!
به گزارش کبنا نیوز، گویا ایرانگرد شهیر ما از گردیدن بهدور ایران که به ما انگیزه و امید و خودباوری میداد، خسته شده است و حالا قرار است «عمانگرد»ی کند! رفتن «دیگران» از وطن، گاهی جانکاهتر از جلای خود آدمی از وطن و غربت و مهاجرت است، بهویژه آنکه با آن دیگران در ذات و ریشه احساس یگانگی کرده باشی و پرچم ایران را بر دوش آنان بسیار دیده باشی. اینجا یاد شعر معجزهگونه محمود درویش شاعر فلسطینی میافتم که «لاتغرب احد راک وطنا/هرگز غربت کسی مباش که تو را همچون وطن دیده است».
یک تلویزیون خوب برای من یک تلویزیون خاموش است، اما اقرار میکنم که گاهی اگر باخبر میشدم، «ایرانگرد» روی آنتن است، تلویزیون هم روشن میشد! با اینحال نه برای دیدن دار و درخت و کوه و کمر، بیشتر آنبخش از ایرانگرد جاذبه داشت که میفهمیدم عجب ۹۰ میلیون ایرانی خوبی داریم ما؛ و برخلاف آن مثال غالب در شبکههای اجتماعی با دیدن هر برنامه ایرانگرد با خود میگفتم «با چه نازنینانی شدهایم ۹۰ میلیوننفر!»
ایرانگرد به گوشه وکنار ایران بزرگ میرفت و با زنان و مردان کوهنشین و دشت نورد مینشست که زبان و ادب و متانت و رنجورزی و عشقورزیشان شوری در بیننده میافکند. این بهترین دستاورد ایرانگرد بود که به ما میفهماند ایران، بر دوش چه مردمان عزیز و سالخورده و کهنمایهای، روزگار سپری میکند.
حالا، اما دوست دارم سخن سخت را بگویم که «ایرانگرد ما که ناتور دشت ایران شده بود، آن دشتهای چهفراخ و کوههای چهبلند و در گلستانه که چه بوی علفی میآمد، همه را و همه را و همه را رها کرده تا در شنزارهای حاشیه جنوبی خلیجفارس مستندسازی کند»
میدانم که این سخنی سخت است، اما اصل حرف ما و روی سخن ما «جواد قارایی» نیست. هرکس از دستش برمیآید که برای ایران کاری کند، چرا برای غیرایران کند؟! ایران را با ایران بشناسید نه با اینوآن. از مدیری یا مسئولی یا هر طرفهنگاری که رنجشی میآید، بار سفر نباید بست. اصل این رفتنها و این ترککردنها آنهم از سوی آنانی که نامشان با ایران پیوند خورده است، روح ایرانیان را آزار میدهد. روزانه حتی پزشکانی و فیلسوفانی و ریاضیدانانی از ایران میروند، میروند که بروند و دیگر برنگردند، آنها نیز برای ایران میتوانند بسیار سودمند باشند، اما روح ما کمتر آزار میبیند تا وقتی آن ورزشکاری میرود که وزنه دوصد کیلویی را پایین میآورد و پرچم بادپیمای ایران را بالا میبرد، یا آن کس که با زبان فارسی برای ما قصه گفته است، یا هر ایرانی فارسیزبان ایراندوستی که ناگهان ما را غافلگیر رفتن خود میکند. ایران، اما پابرجاست و ماندگار و امید است که بسیار بیشتر از رفتن، بازگرداند و این امید زنده است. حرف ما و مسئله ما «ایرانگرد» نیست. دوستان گفتند رقمی که از یک وزارتخانه خواسته است، بالا بوده و آنها گفتهاند ما از این پولها نداریم. گفتوگوی او با تسنیم نیز ناامیدکننده بود (هرچند میدانم گاهی در استخدام برخی لغات چارهای نیست یا تعمدی نیست)، اما اینکه کسی بگوید «اولویت من ایران است» راضیکننده نیست. مگر میتوان اولویتی دیگر داشت.
کسی نوشته بود «آنکس که به همه ما امید میداد، رفت!»، من میگویم نه آنکس و نه هیچکس جای مطمئنی برای امیدبستن نیست. امید ما آن جمعیت ۹۰ میلیونی ایران است که سوختوسوز دارد، اما بود و نبود ندارد!