تاریخ انتشار
جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۱۸:۴۱
کد مطلب : ۴۶۲۵۱۰
در صد سالگی کیسینجر
نحوه اجتناب از جنگ جهانی سوم/ کمتر از ده سال وقت است
۰
کبنا ؛
به گمان ام سرنوشت بشریت بستگی به این دارد که آیا آمریکا و چین خواهند توانست با یکدیگر کنار بیایند یا خیر. پیشرفت سریع هوش مصنوعی به طور خاص تنها پنج تا ده سال به آن دو کشور فرصت می دهد تا راهی برای همزیستی با یکدیگر پیدا کنند. نگرش "همه یا هیچ" تهدیدی برای جستجوی گسترده تر راه حلی به منظور تنش زدایی خواهد بود.
به گزارش کبنا نیوز، هنری کیسینجر؛ او در 27 مه سال جاری 100 ساله می شود. شاید هیچ فرد زنده ای به اندازه کیسینجر در عرصه روابط بین الملل تجربه نداشته باشد. ابتدا به عنوان پژوهشگر دیپلماسی قرن نوزدهمی و سپس به عنوان مشاور امنیت ملی امریکا و وزیر خارجه آن کشور و پس از آن به عنوان مشاور و فرستاده در 46 سال گذشته فعالیت کرده و با پادشاهان، روسای جمهور و نخست وزیران مختلف جهان دیدار داشته است.
به گزارش فرارو به نقل از اکونومیست، هیئت حاکمه در پکن به این نتیجه رسیده اند که امریکا برای پایین نگهداشتن چین دست به هر کاری خواهد زد. در واشنگتن هیئت حاکمه قاطعانه معتقدند که چین در حال توطئه و اجرای نقشه برای جانشینی و ایفای نقش ایالات متحده به عنوان قدرت برتر جهان است.
من از مشاهده این روند نگران هستم. هر دو طرف خود را متقاعد کرده اند که طرف مقابل یک خطر استراتژیک است. ما در مسیر رویارویی قدرت های بزرگ قرار داریم. نگرانی من از تشدید رقابت برای کسب برتری فنی و اقتصادی میان چین و امریکاست. حتی زمانی که روسیه عمیقا در مدار چین فرو می رود و جنگ بر جناح شرقی اروپا سایه میاندازد من نگران هستم که هوش مصنوعی باعث تشدید رقابت میان امریکا و چین شود. دو کتاب بعدی من در مورد هوش مصنوعی و ماهیت اتحادهاست و در آن به این موضوع پرداخته ام. در سرتاسر جهان، موازنه قوا و اساس فناورانه جنگ سریعا و به طرق مختلف در حال تغییر است و کشورها فاقد هرگونه اصل ثابتی هستند که بتوانند بر اساس آن نظم برقرار کنند. در نتیجه، اگر کشورها موفق به دستیابی به یک اصل ثابت نشوند احتمال دارد به زور متوسل شوند. براساس معیار کلاسیک در چنین وضعیتی ما در دوره پیش از وقوع جنگ جهانی قرار داریم جایی که هیچ یک از طرفین از امتیازات سیاسی زیادی برخوردار نیستند و در آن هرگونه اختلال در تعادل میتواند به پیامدهای فاجعه باری منجر شود.
من پس از مشاهده قتل عام ناشی از اقدامات آلمان نازی و تحمل مرگ 14 نفر از خویشاوندان نزدیک ام در جریان هولوکاست متقاعد شدم که تنها راه برای جلوگیری از درگیری ویرانگر، دیپلماسی جدی می باشد که به طور ایده آل توسط ارزش های مشترک تقویت شده است. به گمان ام سرنوشت بشریت بستگی به این دارد که آیا آمریکا و چین خواهند توانست با یکدیگر کنار بیایند یا خیر. پیشرفت سریع هوش مصنوعی به طور خاص تنها پنج تا ده سال به آن دو کشور فرصت می دهد تا راهی برای همزیستی با یکدیگر پیدا کنند.
نقطه شروع برای اجتناب از جنگ تحلیل بیقراری فزاینده چین است. بسیاری از متفکران چینی باور دارند که امریکا در مسیر افول قرار گرفته و در نتیجه یک تحول تاریخی روی خواهد داد و چین جای امریکا را می گیرد.
رهبری چین از صحبت های سیاستگذاران غربی درباره نظم جهانی مبتنی بر قواعد، خشمگین است و معتقد است که منظور غربی ها از این قواعد قوانین امریکا و نظم امریکایی می باشد. حاکمان چین با آن چه که به نظر آنان معامله تحقیرآمیز ارائه شده از سوی غرب و اعطای امتیازات به چین تنها در صورت رفتار در آن چارچوب است ناخرسند می باشند و آن را نوعی تحقیر و توهین نسبت به چین قلمداد می کنند. آنان باور دارند امتیازات به عنوان یک قدرت در حال ظهور باید در راستای منافع آنان باشد. در واقع، برخی در چین گمان میکنند که آمریکا هرگز با آن برابر رفتار نخواهد کرد و احمقانه است که تصور کنیم چنین چیزی ممکن می باشد.
من نسبت به تفسیر نادرست جاه طلبی های چین هشدار می دهم. در واشنگتن گفته می شود چین خواستار سلطه بر جهان است. واقعیت آن است که چین می خواهد قدرتمند باشد اما به معنای هیتلری به سوی سلطه بر جهان گام بر نمی دارد. چینی ها به نظم جهانی این گونه فکر نمی کنند یا هرگز این گونه فکر نکرده اند.
در مورد آلمان نازی جنگ اجتناب ناپذیر بود زیرا آدولف هیتلر به آن نیاز داشت اما مورد چین متفاوت است. من با بسیاری از رهبران چین از جمله "مائوتسه تونگ" ملاقات کرده بودم. برای مثال، او در تعهد ایدئولوژیک خود تردیدی نداشت اما این موضوع همیشه با حس عمیق توجه به منافع و توانایی های چین ادغام شده بود. نظام چین بیش از آن که مارکسیستی باشد کنفوسیوسی است. این موضوع به رهبران چین می آموزد که به حداکثر قدرتی که کشورشان قادر است دست یابند و به دنبال کسب احترام برای دستاوردهای شان باشند. رهبران چینی می خواهند به عنوان قاضی نهایی نظام بین الملل در مورد منافع خود شناخته شوند. اگر آنان به برتری ای دست یابند که واقعا بتوان از ان استفاده کرد آیا به سوی تحمیل فرهنگ چینی سوق پیدا حواهند کرد؟ این پرسشی است که من پاسخ آن را نمی دانم. غریزه ام می گوید پاسخ این پرسش منفی است. با این وجود، باور دارم که امریکا با ترکیبی از دیپلماسی و زور توانایی جلوگیری از تحقق آن شرایط را دارد.
یکی از پاسح های طبیعی امریکا به چالش متوجه از سوی جاه طلبی چین می تواند ارزیابی راهی برای شناسایی چگونگی حفظ تعادل بین دو قدرت باشد. راه دیگر ایجاد گفتگوی دائمی بین چین و امریکا و راه های دستیابی به آن است. چین در تلاش است نقشی جهانی ایفا کند. ما باید در هر مرحله ارزیابی کنیم که آیا مفاهیم نقش استراتژیک با یکدیگر سازگار هستند یا خیر. اگر این سازگاری وجود نداشته باشد بحث استفاده از زور مطرح خواهد شد. آیا وجود چین و ایالات متحده بدون تهدید جنگ همه جانبه میان دو کشور امکان پذیر است؟ من فکر می کردم و اکنون نیز فکر می کنم که امکان پذیر است. با این وجود، موفقیت تضمین شده نیست و ممکن است با شکست همراه باشد. بنابراین، ما باید از نظر نظامی به اندازه کافی قوی باشیم تا بتوانیم با آن وضعیت مواجه شویم.
آزمون فوری نحوه رفتار چین و آمریکا در مورد تایوان است. به یاد می آورم که در اولین سفرم به چین برای ملاقات با مائو پرزیدنت نیکسون را در سال 1972 میلادی همراهی کردم. در آن زمان تنها مائو صلاحیت مذاکره بر سر آن جزیره را داشت. هرگاه نیکسون موضوع مشخصی را مطرح می کرد مائو میگفت: "من یک فیلسوف هستم. من با این موضوعات سر و کار ندارم بگذارید جئو ئن لای و کیسینجر در این مورد بحث کنند. با این وجود زمانی که نوبت به تایوان رسید موضع او بسیار صریح بود. او گفت: "عده ای ضد انقلاب حضور دارند. ما اکنون به تایوان نیاز نداریم و می توانیم 100 سال صبر کنیم اما روزی آن جزیره را طلب خواهیم کرد. با این وجود، تا آن روز فاصله زیادی باقی مانده است".
تفاهم ایجاد شده بین نیکسون و مائو تنها پس از 50 سال از 100 سال فرض شده توسط مائو توسط ترامپ لغو شد. ترامپ قصد داشت با گرفتن امتیاز از چین بر سر تجارت وجهه سرسختانه خود را تقویت کند. در این میان، دولت بایدن نیز از خط مشی ترامپ در قبال چین اما با لفاظی های لیبرال پیروی کرده است. من اگر در قدرت بودم چنین مسیری را در رابطه با تایوان انتخاب نمی کردم زیرا وقوع یک جنگ به سبک اوکراینی در تایوان آن جزیره و اقتصاد جهان را ویران می کند. هم چنین، وقوع جنگ در تایوان می تواند باعث تشدید هراس رهبران چین از آشوب در داخل سرزمین اصلی چین شود.
ترس از جنگ زمینه ای برای امید ایجاد می کند. مشکل اینجاست که هیچ یک از طرفین فضای زیادی برای دادن امتیاز ندارند. هر رهبر چینی بر ارتباط کشورش با تایوان تاکید کرده است. با این وجود، ترک تایوان بدون تضعیف موقعیت امریکا در نقاط دیگر نیز کار آسانی نخواهد بود.
راه برون رفت از این بن بست بنابر آن چه من در تجربه کاری ام آموختم کاستن شدت دمای تنش میان دو کشور و سپس اعتماد سازی تدریجی و ایجاد یک رابطه کاری است. به گمانم پرزیدنت بایدن به جای فهرست کردن تمام نارضایتی هایش از چین بهتر است به همتای چینی اش بگوید ما دو خطر بزرگ برای صلح در حال حاضر داریم در لحطه ای که ظرفیت بالقوه نابودی بشریت وجود دارد. در آن صورت دو طرف بدون اعلام رسمی موضع به دنبال خویشتن داری خواهند بود.
من در این روند هرگز موافق بوروکراسی در امر سیاستگذاری نیستم بلکه مایل هستم گروه کوچکی از مشاوران را ببینم که دسترسی آسانی به یکدیگر دارند و به طور ضمنی با همدیگر کار می کنند. هیچ یک از طرفین اساسا موضع خود را در مورد تایوان تغییر نمی دهد اما آمریکا مراقب نحوه استقرار نیروهای خود خواهد بود و سعی می کند این سوء ظن را ایجاد نکند که از استقلال جزیره حمایت می کند.
توصیه دوم من به رهبران آن است که اهدافی را تعریف کنند که بتواند باعث جذب افراد شود. برای دستیابی به اهداف ابزارهای قابل توصیف را بیابند. تایوان اولین منطقه از چندین منطقه ای است که ابرقدرت ها می توانند زمینه های مشترک برای کار با یکدیگر پیدا کنند و ثبات جهانی را تقویت نمایند.
من نسبت به پیشنهاد "جانت یلن" وزیر خزانه داری درباره امکان همکاری امریکا و چین در عرصه تغییرات آب و هوایی و اقتصاد تردید دارم و گمان نمی کنم کمک زیاد به اعتمادسازی یا ایجاد تعادل بین دو ابرقدرت کند. در مورد اقتصاد خطر آن است که دستور کار تجارت از سوی شاهین هایی در امریکا ربوده شود که اصولا تمایلی به دادن فضایی برای توسعه روابط با چین ندارند. این نگرش "همه یا هیچ" تهدیدی برای جستجوی گسترده تر راه حلی به منظور تنش زدایی خواهد بود. اگر آمریکا می خواهد راهی برای زندگی با چین پیدا کند، نباید تغییر رژیم در چین را به عنوان هدف تعیین کند. برخی از آمریکایی ها معتقدند که چین شکست خورده، دموکراتیک و صلح آمیز خواهد شد. با این وجود، علیرغم آن که من نیز ترجیح می دهم چین یک کشور دموکراتیک باشد هیچ گونه شواهد تاریخی ای نمی بینم که از چنین فرضیه ای دفاع کند. فروپاشی چین کمونیستی به احتمال زیاد منجر به بروز یک جنگ داخلی خواهد شد که به درگیری ایدئولوژیک تبدیل می شود و تنها به دامنه بی ثباتی می افزاید. در نتیجه، به نفع ما نیست که چین را به سوی فروپاشی سوق دهیم.
امریکا به جای خالی کردن زیر پای چین باید اذعان کند که پکن منافعی دارد. یک مثال خوب برای این موضوع اوکراین است. "شی جین پینگ" رئیس جمهور اوکراین به تازگی برای نخستین بار از زمان تهاجم روسیه علیه اوکراین در فوریه سال گذشته با "ولودیمیر زلنسکی" همتای اوکراینی اش تماس گرفت. بسیاری از ناظران تماس شی را توخالی دانسته اند و می گویند برای آرام کردن اروپایی ها انجام شده زیرا آنان از نزدیکی چین به روسیه ناراضی هستند. با این وجود، من این اقدام را اعلام قصد جدی چین می دانم و دیپلماسی پیرامون جنگ را پیچیده تر خواهد ساخت اما ممکن است دقیقا فرصتی برای ایجاد اعتماد متقابل ابرقدرت ها ایجاد کند.
در مورد جنگ اوکراین قطعا پوتین دچار خطای مخاسباتی و اشتباه در قضاوت درباره پایان جنگ شد اما غرب نیز بی تقصیر نبود چرا که باز گذاشتن امکان عضویت اوکراین در ناتو اقدامی بی ثبات کننده بود. وعده حفاظت ناتو از اوکراین بدون ارائه برنامه ای عملی باعث شد دفاع خوبی از اوکراین صورت نگیرد. این وضعیت نه تنها پوتین بلکه کل روس ها را خشمگین ساخته بود.
اکنون وظیفه اصلی پایان دادن به جنگ است بدون آن که زمینه ای برای دور بعدی درگیری فراهم شود. با این وجود، در هر آتش بسی روسیه احتمالا سواستوپل (بزرگ ترین شهر کریمه و پایگاه دریایی اصلی روسیه در منطقه) را حفظ خواهد کرد. چنین توافقی که در آن روسیه برخی از دستاوردها را از دست می دهد اما برخی دیگر را حفظ می کند می تواند هم روسیه و هم اوکراین را در وضعیت ناراضی رها سازد.
این دستورالعملی برای رویارویی در آینده خواهد بود. ایده اروپایی ها در حال حاضر این است: ما اوکراین را در ناتو نمی خواهیم زیرا بسیار خطرناک خواهد بود اما آنان را مسلح می کنیم و پیشرفته ترین سلاح هار ا به آنان خواهیم داد. این ایده ای دیوانه وار است. نتیجه چنین رویکردی آشکار است: اوکراین تا حدی مسلح شده که بهترین تسلیحات را در اختیار خواهد داشت اما دارای کم ترین امکانات استراتژیک خواهد بود.
غرب برای برقراری صلح پایدار در اروپا نیاز به دو جهش ذهنی نیاز دارد. نخست پذیرش پیوستن اوکراین به ناتو به عنوان ابزاری برای مهار و هم چنین محافظت از آن است. نکته دوم آن که اروپا برای ایجاد یک مرز شرقی با ثبات نزدیکی با روسیه را مهندسی کند. البته با مشارکت چین به عنوان متحد روسیه و مخالف ناتو این کار حتی سخت تر خواهد شد. منافع چین ایجاب می کند که روسیه را از جنگ در اوکراین دست نخورده بیرون بیاورد. شی نه تنها شراکتی "بدون محدودیت" با پوتین دارد بلکه فروپاشی در مسکو با ایجاد خلاء قدرت در آسیای مرکزی که خطر پر شدن با یک "جنگ داخلی از نوع سوریه" را تهدید می کند چین را دچار مشکل خواهد ساخت.
پس از تماس زلنسکی و شی باور دارم که چین احتمالا خود را برای میانجی گری بین روسیه و اوکراین آماده می کند. من تردید دارم چین و روسیه بتوانند با یکدیگر همکاری کنند. میان دو کشور از دوره شوروی بی اعتمادی غریزی نسبت به یکدیگر وجود داشته است. من هرگز ندیده ام رهبری روسی در مورد چین چیز خوبی بگوید و بالعکس. چین و روسیه متحدان طبیعی یکدیگر نیستند.
چینی ها برای منافع ملی خود وارد دیپلماسی اوکراین شده اند. اگرچه چین از نابودی روسیه جلوگیری می کند اما این موضوع را برسمیت می شناسد که اوکراین باید یک کشور مستقل باقی بماند و نسبت به استفاده از سلاح های هسته ای هشدار داده است. چین حتی ممکن است تمایل اوکراین برای عضویت در ناتور ا بپذیرد. چین تا حدی با این موضوع موافقت خواهد کرد زیرا نمی خواهد با امریکا درگیر شود.
دومین حوزه ای که چین و آمریکا در آن نیاز به گفتگو دارند هوش مصنوعی است. هوش مصنوعی می تواند آفتی جهانی مشابه پاندمی ها را بر عرصه انسانی تحمیل کند. حتی کارشناسان هوش مصنوعی نمیدانند که قدرت آن چه اندازه خواهد بود. با این وجود، هوش مصنوعی ظرف مدت پنج سال به عاملی کلیدی در امنیت تبدیل خواهد شد و من ظرفیت بالقوه مخرب آن را با اختراع ماشین چاپ مقایسه می کنم که باعث انتشار ایده هایی شد که در ایجاد جنگ ویرانگر قرون شانزدهم و هفدهم میلادی نقش داشتند. ما در دنیایی با قدرت تخریب بی سابقه زندگی می کنیم. با این وجود، باید دکترینی ایجاد کنیم که تسلیحات خودکار و غیر قابل توقف را متوقف سازد. اکنون محدودیتی برای این کار وجود ندارد زیرا هر بازیگری 100 درصد در برابر چنین وضعیتی آسیب پذیر است.
نمی توان هوش مصنوعی را متوقف کرد. بنابراین، امریکا و چین باید تا حدی از قدرت خود به عنوان یک عامل بازدارنده استفاده نظامی کنند. دو کشور می توانند مشابه مذاکرات کنترل تهدید متوجه از جانب تسلیحات هسته ای به منظور محدود کردن تهدید متوجه از جانب هوش مصنوعی نیز مذاکراتی داشته باشند. نفس مذاکره باعث اعتماد سازی میان دو طرف می شود و سبب خواهد شد آنان بتوانند خویشتن داری کنند.
در این میان نقش رهبران نیز مهم است. من مدت هاست که به قدرت افراد باور دارم. دوگل به فرانسه اعتقاد به آینده را هدیه داد. جان اف کندی الهام بخش یک نسل بود. بیسمارک اتحاد آلمان را مهندسی کرده و با مهارت و خویشتن داری حکمرانی کرد. با این وجود، در شرایط فعلی اخبار 24 ساعته و رسانه های اجتماعی سبک دیپلماسی فردی را دشوارتر می سازند. فکر نمی کنم پرزیدنت بایدن امروز بتواند نماینده ای با اختیاراتی که من از آن برخوردار بودم را به کشوری دیگر اعزام کند. با این وجود، مسئله بر سر تصمیم گیری در زمان ضرورت است.
متاسفانه ترامپ و بایدن خصومت را در امریکا به بالاترین حد خود رسانده اند و من نگران هستم وضعیتی مانند واترگیت به خشونت گسترده منجر شد و امریکا فاقد رهبری باشد. این در حالیست که در دوره ای که من کار می کردم رهبران سیاسی از هر دو حزب امریکا شب ها با یکدیگر شام می خوردند اما اکنون چنین کاری امکان پذیر نیست. آمریکا شدیدا به تفکر استراتژیک بلندمدت نیاز دارد. این چالش بزرگ ماست که باید آن را حل کنیم. اگر این کار را نکنیم، پیش بینی های شکست تحقق خواهند یافت.
من فکر می کنم این امکان وجود دارد که شما بتوانید نظم جهانی را بر اساس قوانینی ایجاد کنید که اروپا، چین و هند می توانند به آن بپیوندند. اگر به عملی بودن آن نگاه کنید میتواند به خوبی پایان یابد یا دست کم میتواند بدون فاجعه پایان یابد.
رهبران جهان مسئولیت سنگینی بر دوش دارند و باید رویکرد واقع گرایانه را برای رویارویی با خطرات پیش رو و یافتن چشم انداز راه حل در دستیابی به توازن نیروها و خویشتن داری از استفاده حداکثری از قدرت تهاجمی شان بیابند. این یک چالش بی سابقه و همزمان یک فرصت عالی است. آینده بشریت به این موضوع بستگی دارد. اما من به هیچ وجه برای دیدن آن زنده نخواهم بود.
منبع: اکونومیست
به گزارش کبنا نیوز، هنری کیسینجر؛ او در 27 مه سال جاری 100 ساله می شود. شاید هیچ فرد زنده ای به اندازه کیسینجر در عرصه روابط بین الملل تجربه نداشته باشد. ابتدا به عنوان پژوهشگر دیپلماسی قرن نوزدهمی و سپس به عنوان مشاور امنیت ملی امریکا و وزیر خارجه آن کشور و پس از آن به عنوان مشاور و فرستاده در 46 سال گذشته فعالیت کرده و با پادشاهان، روسای جمهور و نخست وزیران مختلف جهان دیدار داشته است.
به گزارش فرارو به نقل از اکونومیست، هیئت حاکمه در پکن به این نتیجه رسیده اند که امریکا برای پایین نگهداشتن چین دست به هر کاری خواهد زد. در واشنگتن هیئت حاکمه قاطعانه معتقدند که چین در حال توطئه و اجرای نقشه برای جانشینی و ایفای نقش ایالات متحده به عنوان قدرت برتر جهان است.
من از مشاهده این روند نگران هستم. هر دو طرف خود را متقاعد کرده اند که طرف مقابل یک خطر استراتژیک است. ما در مسیر رویارویی قدرت های بزرگ قرار داریم. نگرانی من از تشدید رقابت برای کسب برتری فنی و اقتصادی میان چین و امریکاست. حتی زمانی که روسیه عمیقا در مدار چین فرو می رود و جنگ بر جناح شرقی اروپا سایه میاندازد من نگران هستم که هوش مصنوعی باعث تشدید رقابت میان امریکا و چین شود. دو کتاب بعدی من در مورد هوش مصنوعی و ماهیت اتحادهاست و در آن به این موضوع پرداخته ام. در سرتاسر جهان، موازنه قوا و اساس فناورانه جنگ سریعا و به طرق مختلف در حال تغییر است و کشورها فاقد هرگونه اصل ثابتی هستند که بتوانند بر اساس آن نظم برقرار کنند. در نتیجه، اگر کشورها موفق به دستیابی به یک اصل ثابت نشوند احتمال دارد به زور متوسل شوند. براساس معیار کلاسیک در چنین وضعیتی ما در دوره پیش از وقوع جنگ جهانی قرار داریم جایی که هیچ یک از طرفین از امتیازات سیاسی زیادی برخوردار نیستند و در آن هرگونه اختلال در تعادل میتواند به پیامدهای فاجعه باری منجر شود.
من پس از مشاهده قتل عام ناشی از اقدامات آلمان نازی و تحمل مرگ 14 نفر از خویشاوندان نزدیک ام در جریان هولوکاست متقاعد شدم که تنها راه برای جلوگیری از درگیری ویرانگر، دیپلماسی جدی می باشد که به طور ایده آل توسط ارزش های مشترک تقویت شده است. به گمان ام سرنوشت بشریت بستگی به این دارد که آیا آمریکا و چین خواهند توانست با یکدیگر کنار بیایند یا خیر. پیشرفت سریع هوش مصنوعی به طور خاص تنها پنج تا ده سال به آن دو کشور فرصت می دهد تا راهی برای همزیستی با یکدیگر پیدا کنند.
نقطه شروع برای اجتناب از جنگ تحلیل بیقراری فزاینده چین است. بسیاری از متفکران چینی باور دارند که امریکا در مسیر افول قرار گرفته و در نتیجه یک تحول تاریخی روی خواهد داد و چین جای امریکا را می گیرد.
رهبری چین از صحبت های سیاستگذاران غربی درباره نظم جهانی مبتنی بر قواعد، خشمگین است و معتقد است که منظور غربی ها از این قواعد قوانین امریکا و نظم امریکایی می باشد. حاکمان چین با آن چه که به نظر آنان معامله تحقیرآمیز ارائه شده از سوی غرب و اعطای امتیازات به چین تنها در صورت رفتار در آن چارچوب است ناخرسند می باشند و آن را نوعی تحقیر و توهین نسبت به چین قلمداد می کنند. آنان باور دارند امتیازات به عنوان یک قدرت در حال ظهور باید در راستای منافع آنان باشد. در واقع، برخی در چین گمان میکنند که آمریکا هرگز با آن برابر رفتار نخواهد کرد و احمقانه است که تصور کنیم چنین چیزی ممکن می باشد.
من نسبت به تفسیر نادرست جاه طلبی های چین هشدار می دهم. در واشنگتن گفته می شود چین خواستار سلطه بر جهان است. واقعیت آن است که چین می خواهد قدرتمند باشد اما به معنای هیتلری به سوی سلطه بر جهان گام بر نمی دارد. چینی ها به نظم جهانی این گونه فکر نمی کنند یا هرگز این گونه فکر نکرده اند.
در مورد آلمان نازی جنگ اجتناب ناپذیر بود زیرا آدولف هیتلر به آن نیاز داشت اما مورد چین متفاوت است. من با بسیاری از رهبران چین از جمله "مائوتسه تونگ" ملاقات کرده بودم. برای مثال، او در تعهد ایدئولوژیک خود تردیدی نداشت اما این موضوع همیشه با حس عمیق توجه به منافع و توانایی های چین ادغام شده بود. نظام چین بیش از آن که مارکسیستی باشد کنفوسیوسی است. این موضوع به رهبران چین می آموزد که به حداکثر قدرتی که کشورشان قادر است دست یابند و به دنبال کسب احترام برای دستاوردهای شان باشند. رهبران چینی می خواهند به عنوان قاضی نهایی نظام بین الملل در مورد منافع خود شناخته شوند. اگر آنان به برتری ای دست یابند که واقعا بتوان از ان استفاده کرد آیا به سوی تحمیل فرهنگ چینی سوق پیدا حواهند کرد؟ این پرسشی است که من پاسخ آن را نمی دانم. غریزه ام می گوید پاسخ این پرسش منفی است. با این وجود، باور دارم که امریکا با ترکیبی از دیپلماسی و زور توانایی جلوگیری از تحقق آن شرایط را دارد.
یکی از پاسح های طبیعی امریکا به چالش متوجه از سوی جاه طلبی چین می تواند ارزیابی راهی برای شناسایی چگونگی حفظ تعادل بین دو قدرت باشد. راه دیگر ایجاد گفتگوی دائمی بین چین و امریکا و راه های دستیابی به آن است. چین در تلاش است نقشی جهانی ایفا کند. ما باید در هر مرحله ارزیابی کنیم که آیا مفاهیم نقش استراتژیک با یکدیگر سازگار هستند یا خیر. اگر این سازگاری وجود نداشته باشد بحث استفاده از زور مطرح خواهد شد. آیا وجود چین و ایالات متحده بدون تهدید جنگ همه جانبه میان دو کشور امکان پذیر است؟ من فکر می کردم و اکنون نیز فکر می کنم که امکان پذیر است. با این وجود، موفقیت تضمین شده نیست و ممکن است با شکست همراه باشد. بنابراین، ما باید از نظر نظامی به اندازه کافی قوی باشیم تا بتوانیم با آن وضعیت مواجه شویم.
آزمون فوری نحوه رفتار چین و آمریکا در مورد تایوان است. به یاد می آورم که در اولین سفرم به چین برای ملاقات با مائو پرزیدنت نیکسون را در سال 1972 میلادی همراهی کردم. در آن زمان تنها مائو صلاحیت مذاکره بر سر آن جزیره را داشت. هرگاه نیکسون موضوع مشخصی را مطرح می کرد مائو میگفت: "من یک فیلسوف هستم. من با این موضوعات سر و کار ندارم بگذارید جئو ئن لای و کیسینجر در این مورد بحث کنند. با این وجود زمانی که نوبت به تایوان رسید موضع او بسیار صریح بود. او گفت: "عده ای ضد انقلاب حضور دارند. ما اکنون به تایوان نیاز نداریم و می توانیم 100 سال صبر کنیم اما روزی آن جزیره را طلب خواهیم کرد. با این وجود، تا آن روز فاصله زیادی باقی مانده است".
تفاهم ایجاد شده بین نیکسون و مائو تنها پس از 50 سال از 100 سال فرض شده توسط مائو توسط ترامپ لغو شد. ترامپ قصد داشت با گرفتن امتیاز از چین بر سر تجارت وجهه سرسختانه خود را تقویت کند. در این میان، دولت بایدن نیز از خط مشی ترامپ در قبال چین اما با لفاظی های لیبرال پیروی کرده است. من اگر در قدرت بودم چنین مسیری را در رابطه با تایوان انتخاب نمی کردم زیرا وقوع یک جنگ به سبک اوکراینی در تایوان آن جزیره و اقتصاد جهان را ویران می کند. هم چنین، وقوع جنگ در تایوان می تواند باعث تشدید هراس رهبران چین از آشوب در داخل سرزمین اصلی چین شود.
ترس از جنگ زمینه ای برای امید ایجاد می کند. مشکل اینجاست که هیچ یک از طرفین فضای زیادی برای دادن امتیاز ندارند. هر رهبر چینی بر ارتباط کشورش با تایوان تاکید کرده است. با این وجود، ترک تایوان بدون تضعیف موقعیت امریکا در نقاط دیگر نیز کار آسانی نخواهد بود.
راه برون رفت از این بن بست بنابر آن چه من در تجربه کاری ام آموختم کاستن شدت دمای تنش میان دو کشور و سپس اعتماد سازی تدریجی و ایجاد یک رابطه کاری است. به گمانم پرزیدنت بایدن به جای فهرست کردن تمام نارضایتی هایش از چین بهتر است به همتای چینی اش بگوید ما دو خطر بزرگ برای صلح در حال حاضر داریم در لحطه ای که ظرفیت بالقوه نابودی بشریت وجود دارد. در آن صورت دو طرف بدون اعلام رسمی موضع به دنبال خویشتن داری خواهند بود.
من در این روند هرگز موافق بوروکراسی در امر سیاستگذاری نیستم بلکه مایل هستم گروه کوچکی از مشاوران را ببینم که دسترسی آسانی به یکدیگر دارند و به طور ضمنی با همدیگر کار می کنند. هیچ یک از طرفین اساسا موضع خود را در مورد تایوان تغییر نمی دهد اما آمریکا مراقب نحوه استقرار نیروهای خود خواهد بود و سعی می کند این سوء ظن را ایجاد نکند که از استقلال جزیره حمایت می کند.
توصیه دوم من به رهبران آن است که اهدافی را تعریف کنند که بتواند باعث جذب افراد شود. برای دستیابی به اهداف ابزارهای قابل توصیف را بیابند. تایوان اولین منطقه از چندین منطقه ای است که ابرقدرت ها می توانند زمینه های مشترک برای کار با یکدیگر پیدا کنند و ثبات جهانی را تقویت نمایند.
من نسبت به پیشنهاد "جانت یلن" وزیر خزانه داری درباره امکان همکاری امریکا و چین در عرصه تغییرات آب و هوایی و اقتصاد تردید دارم و گمان نمی کنم کمک زیاد به اعتمادسازی یا ایجاد تعادل بین دو ابرقدرت کند. در مورد اقتصاد خطر آن است که دستور کار تجارت از سوی شاهین هایی در امریکا ربوده شود که اصولا تمایلی به دادن فضایی برای توسعه روابط با چین ندارند. این نگرش "همه یا هیچ" تهدیدی برای جستجوی گسترده تر راه حلی به منظور تنش زدایی خواهد بود. اگر آمریکا می خواهد راهی برای زندگی با چین پیدا کند، نباید تغییر رژیم در چین را به عنوان هدف تعیین کند. برخی از آمریکایی ها معتقدند که چین شکست خورده، دموکراتیک و صلح آمیز خواهد شد. با این وجود، علیرغم آن که من نیز ترجیح می دهم چین یک کشور دموکراتیک باشد هیچ گونه شواهد تاریخی ای نمی بینم که از چنین فرضیه ای دفاع کند. فروپاشی چین کمونیستی به احتمال زیاد منجر به بروز یک جنگ داخلی خواهد شد که به درگیری ایدئولوژیک تبدیل می شود و تنها به دامنه بی ثباتی می افزاید. در نتیجه، به نفع ما نیست که چین را به سوی فروپاشی سوق دهیم.
امریکا به جای خالی کردن زیر پای چین باید اذعان کند که پکن منافعی دارد. یک مثال خوب برای این موضوع اوکراین است. "شی جین پینگ" رئیس جمهور اوکراین به تازگی برای نخستین بار از زمان تهاجم روسیه علیه اوکراین در فوریه سال گذشته با "ولودیمیر زلنسکی" همتای اوکراینی اش تماس گرفت. بسیاری از ناظران تماس شی را توخالی دانسته اند و می گویند برای آرام کردن اروپایی ها انجام شده زیرا آنان از نزدیکی چین به روسیه ناراضی هستند. با این وجود، من این اقدام را اعلام قصد جدی چین می دانم و دیپلماسی پیرامون جنگ را پیچیده تر خواهد ساخت اما ممکن است دقیقا فرصتی برای ایجاد اعتماد متقابل ابرقدرت ها ایجاد کند.
در مورد جنگ اوکراین قطعا پوتین دچار خطای مخاسباتی و اشتباه در قضاوت درباره پایان جنگ شد اما غرب نیز بی تقصیر نبود چرا که باز گذاشتن امکان عضویت اوکراین در ناتو اقدامی بی ثبات کننده بود. وعده حفاظت ناتو از اوکراین بدون ارائه برنامه ای عملی باعث شد دفاع خوبی از اوکراین صورت نگیرد. این وضعیت نه تنها پوتین بلکه کل روس ها را خشمگین ساخته بود.
اکنون وظیفه اصلی پایان دادن به جنگ است بدون آن که زمینه ای برای دور بعدی درگیری فراهم شود. با این وجود، در هر آتش بسی روسیه احتمالا سواستوپل (بزرگ ترین شهر کریمه و پایگاه دریایی اصلی روسیه در منطقه) را حفظ خواهد کرد. چنین توافقی که در آن روسیه برخی از دستاوردها را از دست می دهد اما برخی دیگر را حفظ می کند می تواند هم روسیه و هم اوکراین را در وضعیت ناراضی رها سازد.
این دستورالعملی برای رویارویی در آینده خواهد بود. ایده اروپایی ها در حال حاضر این است: ما اوکراین را در ناتو نمی خواهیم زیرا بسیار خطرناک خواهد بود اما آنان را مسلح می کنیم و پیشرفته ترین سلاح هار ا به آنان خواهیم داد. این ایده ای دیوانه وار است. نتیجه چنین رویکردی آشکار است: اوکراین تا حدی مسلح شده که بهترین تسلیحات را در اختیار خواهد داشت اما دارای کم ترین امکانات استراتژیک خواهد بود.
غرب برای برقراری صلح پایدار در اروپا نیاز به دو جهش ذهنی نیاز دارد. نخست پذیرش پیوستن اوکراین به ناتو به عنوان ابزاری برای مهار و هم چنین محافظت از آن است. نکته دوم آن که اروپا برای ایجاد یک مرز شرقی با ثبات نزدیکی با روسیه را مهندسی کند. البته با مشارکت چین به عنوان متحد روسیه و مخالف ناتو این کار حتی سخت تر خواهد شد. منافع چین ایجاب می کند که روسیه را از جنگ در اوکراین دست نخورده بیرون بیاورد. شی نه تنها شراکتی "بدون محدودیت" با پوتین دارد بلکه فروپاشی در مسکو با ایجاد خلاء قدرت در آسیای مرکزی که خطر پر شدن با یک "جنگ داخلی از نوع سوریه" را تهدید می کند چین را دچار مشکل خواهد ساخت.
پس از تماس زلنسکی و شی باور دارم که چین احتمالا خود را برای میانجی گری بین روسیه و اوکراین آماده می کند. من تردید دارم چین و روسیه بتوانند با یکدیگر همکاری کنند. میان دو کشور از دوره شوروی بی اعتمادی غریزی نسبت به یکدیگر وجود داشته است. من هرگز ندیده ام رهبری روسی در مورد چین چیز خوبی بگوید و بالعکس. چین و روسیه متحدان طبیعی یکدیگر نیستند.
چینی ها برای منافع ملی خود وارد دیپلماسی اوکراین شده اند. اگرچه چین از نابودی روسیه جلوگیری می کند اما این موضوع را برسمیت می شناسد که اوکراین باید یک کشور مستقل باقی بماند و نسبت به استفاده از سلاح های هسته ای هشدار داده است. چین حتی ممکن است تمایل اوکراین برای عضویت در ناتور ا بپذیرد. چین تا حدی با این موضوع موافقت خواهد کرد زیرا نمی خواهد با امریکا درگیر شود.
دومین حوزه ای که چین و آمریکا در آن نیاز به گفتگو دارند هوش مصنوعی است. هوش مصنوعی می تواند آفتی جهانی مشابه پاندمی ها را بر عرصه انسانی تحمیل کند. حتی کارشناسان هوش مصنوعی نمیدانند که قدرت آن چه اندازه خواهد بود. با این وجود، هوش مصنوعی ظرف مدت پنج سال به عاملی کلیدی در امنیت تبدیل خواهد شد و من ظرفیت بالقوه مخرب آن را با اختراع ماشین چاپ مقایسه می کنم که باعث انتشار ایده هایی شد که در ایجاد جنگ ویرانگر قرون شانزدهم و هفدهم میلادی نقش داشتند. ما در دنیایی با قدرت تخریب بی سابقه زندگی می کنیم. با این وجود، باید دکترینی ایجاد کنیم که تسلیحات خودکار و غیر قابل توقف را متوقف سازد. اکنون محدودیتی برای این کار وجود ندارد زیرا هر بازیگری 100 درصد در برابر چنین وضعیتی آسیب پذیر است.
نمی توان هوش مصنوعی را متوقف کرد. بنابراین، امریکا و چین باید تا حدی از قدرت خود به عنوان یک عامل بازدارنده استفاده نظامی کنند. دو کشور می توانند مشابه مذاکرات کنترل تهدید متوجه از جانب تسلیحات هسته ای به منظور محدود کردن تهدید متوجه از جانب هوش مصنوعی نیز مذاکراتی داشته باشند. نفس مذاکره باعث اعتماد سازی میان دو طرف می شود و سبب خواهد شد آنان بتوانند خویشتن داری کنند.
در این میان نقش رهبران نیز مهم است. من مدت هاست که به قدرت افراد باور دارم. دوگل به فرانسه اعتقاد به آینده را هدیه داد. جان اف کندی الهام بخش یک نسل بود. بیسمارک اتحاد آلمان را مهندسی کرده و با مهارت و خویشتن داری حکمرانی کرد. با این وجود، در شرایط فعلی اخبار 24 ساعته و رسانه های اجتماعی سبک دیپلماسی فردی را دشوارتر می سازند. فکر نمی کنم پرزیدنت بایدن امروز بتواند نماینده ای با اختیاراتی که من از آن برخوردار بودم را به کشوری دیگر اعزام کند. با این وجود، مسئله بر سر تصمیم گیری در زمان ضرورت است.
متاسفانه ترامپ و بایدن خصومت را در امریکا به بالاترین حد خود رسانده اند و من نگران هستم وضعیتی مانند واترگیت به خشونت گسترده منجر شد و امریکا فاقد رهبری باشد. این در حالیست که در دوره ای که من کار می کردم رهبران سیاسی از هر دو حزب امریکا شب ها با یکدیگر شام می خوردند اما اکنون چنین کاری امکان پذیر نیست. آمریکا شدیدا به تفکر استراتژیک بلندمدت نیاز دارد. این چالش بزرگ ماست که باید آن را حل کنیم. اگر این کار را نکنیم، پیش بینی های شکست تحقق خواهند یافت.
من فکر می کنم این امکان وجود دارد که شما بتوانید نظم جهانی را بر اساس قوانینی ایجاد کنید که اروپا، چین و هند می توانند به آن بپیوندند. اگر به عملی بودن آن نگاه کنید میتواند به خوبی پایان یابد یا دست کم میتواند بدون فاجعه پایان یابد.
رهبران جهان مسئولیت سنگینی بر دوش دارند و باید رویکرد واقع گرایانه را برای رویارویی با خطرات پیش رو و یافتن چشم انداز راه حل در دستیابی به توازن نیروها و خویشتن داری از استفاده حداکثری از قدرت تهاجمی شان بیابند. این یک چالش بی سابقه و همزمان یک فرصت عالی است. آینده بشریت به این موضوع بستگی دارد. اما من به هیچ وجه برای دیدن آن زنده نخواهم بود.
منبع: اکونومیست