تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۲ تير ۱۴۰۱ ساعت ۱۶:۲۳
کد مطلب : ۴۵۰۲۷۹
یادداشت|
کونیکو یامامورا، سفیر عشق/ تنها مادر شهید ژاپنی
سروش درست
۲
کبنا ؛مگر چه تحفهای ست
زندگی جزء عشق
که نیمه شب میآید
و سپیده دم بدرود میگوید
و تو نتوانی دید جزء لحظه ای!
مادری از سرزمین آفتاب تابان- ژاپن- عروس سرزمین آفتاب و ستاره-ایران- شده است. مهربانویی ژاپنی، «کونیکو یامامورا» نام دارد
تجلی از عشق، گوهر هستی بخش انسان!
با شنیدن صدای پر مهرش و نوایِ نگاهِ پر شعرش، عشقی را میدیدم که بدایتش انسان و نهایتش خداست:
«حدیث از مطرب و میگوی و راز دَهر کمتر جوی/
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را»
آرام و شمرده از آشنایی با مردی از دیار یزد به نام «بابایی» میگوید که با معرفت، با وی ازدواج کرد و راهی سرزمین پارس شد. پدرش در گاه ازدواج و گرفتن تصمیم، به دخت زیبارویش «کونیکو» میگوید:
«با سفر به ایران، راه برگشتی نداری و هر مشکل و سختی پیش بیاید، کسی نیست یاریت کند! ….»
به پدر میگوید میدانم، که راهش را با دانش بَرگزیده بود و گُزیده! گویا در پی گمشدهای بود:
از آیین بودا و شینتو، در آیینهی شیعه!
همراه شد با جوانی ایرانی و همعهد. پس از آمدنش به ایران، سخنان انقلابیها را میشنید و بنا بر گفتهی خودش، همدل با همسرش، فضای انقلاب و امام را دوست داشت.
انقلابی شد و در جلسات انقلابی شرکت میکرد. با تنها دخترش، پای پیاده تا بهشت زهرا رفت. پدر و پسرانش نیز جداگانه به سوی شنیدن نخستین سخنرانی رهبر انقلاب، گام بر میداشتند و راهی بهشت زهرا بودند.
انقلابی در ایران شکل گرفت و انقلابی در درون «کونیکو یامامورا» دختری از سرزمین سامورایی ها.
با قرآن آشنا شد و با مفاهیم دینی. در دریای عمیق تفکرات شیعی، با دقّت و نیک اندیشی، غواصی کرد و دُّر شاهوار مذهب شیعه جعفری اثنی عشری را از بُن جان فهمید و پذیرفت.
در رویت روایتی، وقتی از این مادر ژاپنی پرسیده شد: «پشیمان نیستی پسرت شهید شد؟!» چه زیبا سخن سرایید و چه دلربا با لهجهی زیبایش، گفت «وَ هاجروا وَ… ما مهاجریم! … در این دنیای فانی، چند روزی بیش میهمان نیستیم و مهاجر دنیایی ابدی هستیم….»
«ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است/
بردار رُخ زِ پرده که مشتاق لقاییم»
درک عمیقی از قرآن و آموزههای دینی داشت و این آموختهها را بنا بر آموزه ی «زکاة العلم نشره» به زبان ژاپنی ترجمه کرد، نگاشت و نشر داد.
سالکان راه عشق، در کشاکشِ «چَرخُشتِ هستی» جود وجودشان «صلح کُلّ» است. اینان عشق را به هر زبان و بیانی، ازبَرند و «چِرنگ» ی و جرقهای از «بُرازه» ی عشق بر این عاشقان خورده و «گَرده» ای از لطیفهی غیبی بر آنها نشسته و بدین سان است که با شنیدن و نیوش سخنان این مادر عاشق ژاپنی، با موجودی خاکی و عاشق، سروکار داریم:
چون خاک شدی خاک تو را خاک شدم/
چون خاک شدم خاک تو را، پاک شدم
جوانانی از ژاپن را به ایران آورد تا با کمک صبای ایران، با دنیای ایرانی آشنا شوند: جوانانی که ناآشنا آمدند، با پرسشهایی از سرزمینی مجهول و آشنا برگشتند با پاسخهایی معلوم.
«کونیکو» یا همان «صبا بابایی» بعد از فوت همسرش، مدرسهای در یزد ساخته و دایر نموده به نام مدرسه «محمد بابایی» که بنا بر روایت مستندی «۴۶۰» دانش آموز در آن، به تحصیل دانش و پرورش مشغولند. این مادر ژاپنی در سوگ پسرش نه دلشکسته است که سرفراز است و خوشبخت. دلدادهی حضرت صاحب الزمان «عج» است؛ این بانوی ژاپنی چه زیبا میگوید: «یک فرزندم را از دست دادم اما اکنون ۴۶۰ فرزند دارم که همه سربازان «امام زمان» اند! …»
روایت شده دلبندش محمد، در جبهه بوده، فریاد میزند: «برای سلامتی تنها مادر ژاپنی شهید، صلوات! …»
این مادر ژاپنی شهید، پسری داشته به نام «محمد بابایی». گُلپسری که بسان هر فرزندی، جان دل هر مادری ست. جوان رعنایش را با دستان خویش رخت خاکی پوشاند و راهی جنگ کرد. جوانی که چشمان بادامیش را از مادر به ارث برده بود. جوانی دورگه ژاپنی - ایرانی.
محمد دلبندش، در سال ۶۲ شهید شد و مادر آگاه و با دانش ژاپنی اش، دلخوش بود از آسمانی شدن یکی از فرزندانش.
کونیکو یامامورا یا همان صبا بابایی، در جنگ نرم، گاهی با ترجمه کارتنهای ژاپنی- کارتنهای نوستالژیک زمان کودکی و نوجوانی ما- به توسعه فرهنگ در دنیای کودکان و نوجوانان ایرانی کمک کرد. گاه با ترجمه احادیث ائمه اطهار (ع)، به تقویت فرهنگ مذهبی این سامان، مساعدت نمود. گاهی در حمایت از محیط زیست، سفیر آگاهی شد و گاه، در حمایت از صلح جهانی.
گاه در دفاع از جانبازان شیمیایی…
زندگی جزء عشق
که نیمه شب میآید
و سپیده دم بدرود میگوید
و تو نتوانی دید جزء لحظه ای!
مادری از سرزمین آفتاب تابان- ژاپن- عروس سرزمین آفتاب و ستاره-ایران- شده است. مهربانویی ژاپنی، «کونیکو یامامورا» نام دارد
تجلی از عشق، گوهر هستی بخش انسان!
با شنیدن صدای پر مهرش و نوایِ نگاهِ پر شعرش، عشقی را میدیدم که بدایتش انسان و نهایتش خداست:
«حدیث از مطرب و میگوی و راز دَهر کمتر جوی/
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را»
آرام و شمرده از آشنایی با مردی از دیار یزد به نام «بابایی» میگوید که با معرفت، با وی ازدواج کرد و راهی سرزمین پارس شد. پدرش در گاه ازدواج و گرفتن تصمیم، به دخت زیبارویش «کونیکو» میگوید:
«با سفر به ایران، راه برگشتی نداری و هر مشکل و سختی پیش بیاید، کسی نیست یاریت کند! ….»
به پدر میگوید میدانم، که راهش را با دانش بَرگزیده بود و گُزیده! گویا در پی گمشدهای بود:
از آیین بودا و شینتو، در آیینهی شیعه!
همراه شد با جوانی ایرانی و همعهد. پس از آمدنش به ایران، سخنان انقلابیها را میشنید و بنا بر گفتهی خودش، همدل با همسرش، فضای انقلاب و امام را دوست داشت.
انقلابی شد و در جلسات انقلابی شرکت میکرد. با تنها دخترش، پای پیاده تا بهشت زهرا رفت. پدر و پسرانش نیز جداگانه به سوی شنیدن نخستین سخنرانی رهبر انقلاب، گام بر میداشتند و راهی بهشت زهرا بودند.
انقلابی در ایران شکل گرفت و انقلابی در درون «کونیکو یامامورا» دختری از سرزمین سامورایی ها.
با قرآن آشنا شد و با مفاهیم دینی. در دریای عمیق تفکرات شیعی، با دقّت و نیک اندیشی، غواصی کرد و دُّر شاهوار مذهب شیعه جعفری اثنی عشری را از بُن جان فهمید و پذیرفت.
در رویت روایتی، وقتی از این مادر ژاپنی پرسیده شد: «پشیمان نیستی پسرت شهید شد؟!» چه زیبا سخن سرایید و چه دلربا با لهجهی زیبایش، گفت «وَ هاجروا وَ… ما مهاجریم! … در این دنیای فانی، چند روزی بیش میهمان نیستیم و مهاجر دنیایی ابدی هستیم….»
«ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است/
بردار رُخ زِ پرده که مشتاق لقاییم»
درک عمیقی از قرآن و آموزههای دینی داشت و این آموختهها را بنا بر آموزه ی «زکاة العلم نشره» به زبان ژاپنی ترجمه کرد، نگاشت و نشر داد.
سالکان راه عشق، در کشاکشِ «چَرخُشتِ هستی» جود وجودشان «صلح کُلّ» است. اینان عشق را به هر زبان و بیانی، ازبَرند و «چِرنگ» ی و جرقهای از «بُرازه» ی عشق بر این عاشقان خورده و «گَرده» ای از لطیفهی غیبی بر آنها نشسته و بدین سان است که با شنیدن و نیوش سخنان این مادر عاشق ژاپنی، با موجودی خاکی و عاشق، سروکار داریم:
چون خاک شدی خاک تو را خاک شدم/
چون خاک شدم خاک تو را، پاک شدم
جوانانی از ژاپن را به ایران آورد تا با کمک صبای ایران، با دنیای ایرانی آشنا شوند: جوانانی که ناآشنا آمدند، با پرسشهایی از سرزمینی مجهول و آشنا برگشتند با پاسخهایی معلوم.
«کونیکو» یا همان «صبا بابایی» بعد از فوت همسرش، مدرسهای در یزد ساخته و دایر نموده به نام مدرسه «محمد بابایی» که بنا بر روایت مستندی «۴۶۰» دانش آموز در آن، به تحصیل دانش و پرورش مشغولند. این مادر ژاپنی در سوگ پسرش نه دلشکسته است که سرفراز است و خوشبخت. دلدادهی حضرت صاحب الزمان «عج» است؛ این بانوی ژاپنی چه زیبا میگوید: «یک فرزندم را از دست دادم اما اکنون ۴۶۰ فرزند دارم که همه سربازان «امام زمان» اند! …»
روایت شده دلبندش محمد، در جبهه بوده، فریاد میزند: «برای سلامتی تنها مادر ژاپنی شهید، صلوات! …»
این مادر ژاپنی شهید، پسری داشته به نام «محمد بابایی». گُلپسری که بسان هر فرزندی، جان دل هر مادری ست. جوان رعنایش را با دستان خویش رخت خاکی پوشاند و راهی جنگ کرد. جوانی که چشمان بادامیش را از مادر به ارث برده بود. جوانی دورگه ژاپنی - ایرانی.
محمد دلبندش، در سال ۶۲ شهید شد و مادر آگاه و با دانش ژاپنی اش، دلخوش بود از آسمانی شدن یکی از فرزندانش.
کونیکو یامامورا یا همان صبا بابایی، در جنگ نرم، گاهی با ترجمه کارتنهای ژاپنی- کارتنهای نوستالژیک زمان کودکی و نوجوانی ما- به توسعه فرهنگ در دنیای کودکان و نوجوانان ایرانی کمک کرد. گاه با ترجمه احادیث ائمه اطهار (ع)، به تقویت فرهنگ مذهبی این سامان، مساعدت نمود. گاهی در حمایت از محیط زیست، سفیر آگاهی شد و گاه، در حمایت از صلح جهانی.
گاه در دفاع از جانبازان شیمیایی…