تاریخ انتشار
جمعه ۱۷ تير ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۵۶
کد مطلب : ۴۴۹۹۷۴
یادداشت؛
حال و روز بلوطهای آبادی
سید حجت الله سادات (شاه قاسمی)
۳
کبنا ؛
سید حجت الله سادات (شاهقاسمی) - سالیان نچندان دورتخته سیاه کلاسمان پای درخت بلوط آبادی برپا بود شاخ و برگش سایبان سرمان بود و وجودش حیاط مدرسه کودکیمان و گاهی هم شاخه های خشکیده اش روشنی بخش گرمای کلاسمان بود به وقت گرسنگی میوه بلوطش قوت روزمان بود و نانش برکت سفره کلاسمان، با کوچ ایلمان درخت بلوط را چشم به راه برگشتن مهر می گذاشتیم و او هم بی قرار بازگشتمان از ییلاق تا دوباره تخته سیاه کلاس را کنارش بگذاریم و باز هم دورش جمع شویم و کلاس آرزوهایمان را دوباره برپا کنیم کودکیمان را با هزاران خاطره از بلوط استوار آبادیمان گذراندیم و حالا بزرگ شدیم و بلوط خاطره هایمان پیر و مدرسه کودکیمان تعطیل شد و هرکدام از بچه ها به دیاری رفتند و باز هم بلوط آبادی چشم به راه برگشتنمان اما اینبار او برای همیشه تنها شد.
حالا هرکدام از بچه ها برای خود کسی شد و مدرسه و هیاهوی کودکی زیرسایه درخت بلوط به خاطره ها سپرده شد و هنوز هم او سالها منتظر برگشتمان از یلاق آبادی از یکی از بچه ها شنیدم که ناخوش احوال است و رنجور، دل بیقرارم امان نداد و راه افتادم از دور که دیدمش حال و روز خوشی نداشت شاید از دلتنگی بود و بی قراری اما درد به جان درختان آبادی افتاده بود و بلوط مدرسه ما را هم گرفتار کرده بود بیشتر پرس و جو کردم دیدم که درد همه جا پیچیده است و خبری از درمان نیست و بچه های مدرسه آبادی حالا هرکدامشان برای خودشان کسی شده اند ، دکت و مهندس و مدیر کل، وکیل ... و سرگرم روزگار اما هیچ کدام از درخت بلوط مدرسه خبری ندارند.
براستی آن روز در مدرسه سرگرم کدام بازیگوشی بودیم که درس مسئولیت پذیری را یاد نگرفتیم و امروز در امتحان آن مردود شدیم آری اگر به گذشته برگردیم خیلی از این مدیران و مسئولین این شهر و دیار پای همان درختان بلوط و در همان آبادیهایی که امروز درختانشان در حال جان دادن است درس خوانده و مدیر شده اند و سراغی از درختان استوار زاگرس که در حال جان دادن هستند نمی گیرند و شاید درختان از فراق برگشتن شاگردان مدرسه اینچنین بیمار و دردمند شده اند ، براستی امروز گرفتار کدام هیاهو شده ایم که دیگر مهربانی و وفاداری بلوط آبادیمان را فراموش کرده ایم حالا که مدیر شده ایم و نماینده و وزیر وکیل و صدایمان به جایی می رسد تا باز هم دیر نشده درختان مدرسه آبادی که منتظر بازگشتمان می باشد را نجات دهیم چرا که اگر بلوط بمیرد ریشه و اصالت زاگرس خواهد مرد و فرزندانمان این بی مهری را به پای بد عهدی ما خواهند گذاشت و تاریخ این مرزو بوم هرگز فرزندانش را نخواهد بخشید.
حالا هرکدام از بچه ها برای خود کسی شد و مدرسه و هیاهوی کودکی زیرسایه درخت بلوط به خاطره ها سپرده شد و هنوز هم او سالها منتظر برگشتمان از یلاق آبادی از یکی از بچه ها شنیدم که ناخوش احوال است و رنجور، دل بیقرارم امان نداد و راه افتادم از دور که دیدمش حال و روز خوشی نداشت شاید از دلتنگی بود و بی قراری اما درد به جان درختان آبادی افتاده بود و بلوط مدرسه ما را هم گرفتار کرده بود بیشتر پرس و جو کردم دیدم که درد همه جا پیچیده است و خبری از درمان نیست و بچه های مدرسه آبادی حالا هرکدامشان برای خودشان کسی شده اند ، دکت و مهندس و مدیر کل، وکیل ... و سرگرم روزگار اما هیچ کدام از درخت بلوط مدرسه خبری ندارند.
براستی آن روز در مدرسه سرگرم کدام بازیگوشی بودیم که درس مسئولیت پذیری را یاد نگرفتیم و امروز در امتحان آن مردود شدیم آری اگر به گذشته برگردیم خیلی از این مدیران و مسئولین این شهر و دیار پای همان درختان بلوط و در همان آبادیهایی که امروز درختانشان در حال جان دادن است درس خوانده و مدیر شده اند و سراغی از درختان استوار زاگرس که در حال جان دادن هستند نمی گیرند و شاید درختان از فراق برگشتن شاگردان مدرسه اینچنین بیمار و دردمند شده اند ، براستی امروز گرفتار کدام هیاهو شده ایم که دیگر مهربانی و وفاداری بلوط آبادیمان را فراموش کرده ایم حالا که مدیر شده ایم و نماینده و وزیر وکیل و صدایمان به جایی می رسد تا باز هم دیر نشده درختان مدرسه آبادی که منتظر بازگشتمان می باشد را نجات دهیم چرا که اگر بلوط بمیرد ریشه و اصالت زاگرس خواهد مرد و فرزندانمان این بی مهری را به پای بد عهدی ما خواهند گذاشت و تاریخ این مرزو بوم هرگز فرزندانش را نخواهد بخشید.