تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۰۲:۲۳
کد مطلب : ۴۴۲۰۴۶
کبنا گزارش می دهد؛
آه از دست مسئولان سهل انگار؛ امیر علی در فقر و نداری سوخت / مادر بزرگ ناتوانی که فریادش به مسئولان بهزیستی استان نرسید / سکوت جامعه و بی کفایتی مسئولان در برابر کودکان بی بضاعت و بدسرپرست
۲
کبنا ؛چه آینده ای را می توانیم برای امثال امیرعلی تصور کنیم. پسری که هیچ حامی ای ندارد و آسیب های مختلف اجتماعی او را تهدید می کند. وقتی خیلی از مسائل را کنار هم می گذارم و به دنبال علت مشکلات می گردم، می بینم که دور شدن از زندگی های جمعی گذشتگان، فردیت، تغییرات ارزشی در جامعه، خلأ وجود ریشسفیدان، آسیب های دنیای مدرن، موجب شده بسیاری از افراد ضعیف جامعه در تنهایی خود بسوزند و بسازند و هیچ کس از آنها باخبر نشود و مشکلات فقر و نداری نیز فشار مضاعفی باشد. در صورتی که احیای فرهنگ و زندگی جمعی گذشتگان، رسیدگی به افراد ناتوان فامیل و آشنا، دغدغه داشتن و حساس بودن به مشکلات همنوعان، توجه جمعی به جای توجه فردی، توجه به مشکلات ساختاری مدیریت ادارات، مدیران دلسوز و غیرسیاسی، موجبات شادکامی و آرامش کل جامعه را فراهم می کند.
به گزارش کبنا، داستان تلخ ما آدم ها، داستان سهل انگاری خود ما است، هر یک از ما می توانیم به داد دیگری برسیم، مطالبه از مسئولان و توجه به جامعه یکی از مهماتی است که با ارزش و اهمیت روز دانشجو در 16 آذرماه مناسبت دارد. مطالبه گری ای که رنگ و بوی منطق بدهد، منطقی که مسئولان را روی صندلی شان به لرزه بیاندازد.
شکواییه می نویسم؛ آه از دست مسئولان سهل انگاری که زمین و آسمان را به هم می دوزند تا صندلی مسئولیتی را بگیرند اما در هنگام مسئولیتشان، در کت و شلوارهای شیکشان مرض غفلت، بی برنامه گی و بی تدبیری میگیرند، تا درد بی پولی، درد بیکاری و درد نان بر مردم فشار آورد. خدمات را می دانیم اما درد سهل انگاری و تنبلی بعضی را هم به عینه می بینیم.
چهل روز از تولد امیرعلی گذشته بود که مادرش به دلیلی فوت کرد و او را به مادربزرگش سپردند، مادربزرگی که سالخورده ودیسک کمر امانش را بریده بود. مسئولیت امیرعلی چهل روزه را بر عهده میگیرد. امیرعلی الان ۱۰ سال سن دارد نه مادری دیده و نه پدری بالای سرش هست.
از برخی از مطلعین شنیده ام که امیرعلی زندگی سختی را تا این لحظه گذرانده و تغذیه بسیار بدی دارد. او گرفتار شرایط بد زندگی شده، پدرش که به دردی خانمانسوز مبتلاست، از امیرعلی غفلت می کند و امیرعلی هم که بازیگوش است، جایگاهی نزد دوست و آشنا ندارد و ده ها آسیب او را تهدید می کند.
به دلایل نامشخصی امیرعلی دچار سوختگی شده، او را به بیمارستان بردند ولی قبل از درمان و در حالت بد سوختگی او را از بیمارستان ترخیص کردند، مشخص نیست که کادر درمانی بیمارستان چگونه رضایت داده اند که امیرعلی که سایه والدینش بالای سرش نیست و مادربزرگ پیر و ناتوانی دارد، از بیمارستان ترخیص شود؟ کمی وجدان کاری لازم بود تا همراهان امیرعلی را نهیبی می زدند. اما کو وجدان؟ به قول مولانا؛ ... و انسانم آرزوست.
شامگاه (یکشنبه 14 آذرماه 1400) به همراهی یکی از همکاران به خانه مادربزرگ امیرعلی، در پس کوچه های روستای گنجه ای بویراحمد رفتیم. در خانهای محقر اجارهای بدون کمترین اسباب و اثاث گذران عمر می کنند. وقتی به این خانه وارد شدیم، شرایط بسیار بغرنجی حاکم بود، فقر و نداری از در و دیوار این خانه می بارید، امیرعلی در کنج خانه رها شده بود و پانسمان غیراصولی روی سوختگی او بسته بودند. مادر بزرگ، اصالتاً اهل کازرون است، سفره دلش را جلوی ما پهن کرد و هر چه در دل داشت، روی این سفره پُر از آه و درد ریخت.
وقتی سئوال کردم که چرا او را برای بهبودی کامل در بیمارستان نگذاشتید، مادر بزرگ که عزتش اجازه نمی داد چیزی بگوید، حرف هایش را ناتمام گذاشت، اما وقتی دوباره از او سئوال کردم، «به خاطر هزینه درمان او را از بیمارستان ترخیص کردی؟»، گفت؛ بله.
مادربزرگ امیرعلی در پاسخ به سئوال من، حرف های تلخی از بی توجهی بهزیستی به او و نوه اش گفت. او گفت: تلاش زیادی کردم که امیر علی را به جهت اینکه بدسرپرست بود، تحت پوشش بهزیستی ببرم، اما نشد که نشد. در واقع مادر بزرگ امیرعلی در کاغذبازی های اداری گیر افتاد و او که سواد نداشت، نتوانست کاری برای امیر علی انجام بدهد.
اشک در چشمان مادر بزرگ جمع شد، بغضش ترکید و گفت؛ آیا مسئولان بهزیستی و کمیته امداد شرایط زندگی من ناتوان و امیرعلی را نمی بینند، که به دادمان نمی رسند. امیرعلی دچار سوختگی شده و نیاز به درمان و تغذیه مناسب دارد. در عین ناباوری مادربزرگ می گوید روز گذشته آبمیوه و کیک تنها غذای امیرعلی بوده و لاغیر. چون چیزی نداشته بخورد.
بدن امیر علی سوخته، ولی درد او بیش از این است، درد امیرعلی این است که کسی را ندارد که بتواند یک زندگی معمولی بدون درد و رنج و آزار و اذیت داشته باشد، کسی را ندارد که دلسوز او باشد و در صورت نیاز او را نصیحتی کند، او را برای تفریح پارک ببرد، بتواند مدرسه برود. مطلعین اینطور می گویند که «او مدرسه نمی رود، مدیران مدرسه روستای گنجه ای که به نظر می رسد توانایی تربیت امیر علی را نداشته اند، با کتک کاری او را از مدرسه فراری داده اند و الان امیر علی به ما گفته خیلی دوست دارم، درس بخوانم». امیر علی تنها است. فریاد مادر بزرگ او هم به جایی نرسید.
بهزیستی استان کهگیلویه و بویراحمد گویا تعطیل است و هیچ خبری از مدیرکل آن در وسط جامعه نیست. در باب عملکرد مدیرکل بهزیستی حرف های زیادی است که به همین بسنده می کنم که او حضور در محیط اداره کمرنگ است و به نظر می رسد هیچ انگیزه ای برای ادامه کار ندارد و این اداره کل بیش از هر دستگاه دیگری نیاز به خانه تکانی اساسی دارد.
به گزارش کبنا، داستان تلخ ما آدم ها، داستان سهل انگاری خود ما است، هر یک از ما می توانیم به داد دیگری برسیم، مطالبه از مسئولان و توجه به جامعه یکی از مهماتی است که با ارزش و اهمیت روز دانشجو در 16 آذرماه مناسبت دارد. مطالبه گری ای که رنگ و بوی منطق بدهد، منطقی که مسئولان را روی صندلی شان به لرزه بیاندازد.
شکواییه می نویسم؛ آه از دست مسئولان سهل انگاری که زمین و آسمان را به هم می دوزند تا صندلی مسئولیتی را بگیرند اما در هنگام مسئولیتشان، در کت و شلوارهای شیکشان مرض غفلت، بی برنامه گی و بی تدبیری میگیرند، تا درد بی پولی، درد بیکاری و درد نان بر مردم فشار آورد. خدمات را می دانیم اما درد سهل انگاری و تنبلی بعضی را هم به عینه می بینیم.
چهل روز از تولد امیرعلی گذشته بود که مادرش به دلیلی فوت کرد و او را به مادربزرگش سپردند، مادربزرگی که سالخورده ودیسک کمر امانش را بریده بود. مسئولیت امیرعلی چهل روزه را بر عهده میگیرد. امیرعلی الان ۱۰ سال سن دارد نه مادری دیده و نه پدری بالای سرش هست.
از برخی از مطلعین شنیده ام که امیرعلی زندگی سختی را تا این لحظه گذرانده و تغذیه بسیار بدی دارد. او گرفتار شرایط بد زندگی شده، پدرش که به دردی خانمانسوز مبتلاست، از امیرعلی غفلت می کند و امیرعلی هم که بازیگوش است، جایگاهی نزد دوست و آشنا ندارد و ده ها آسیب او را تهدید می کند.
به دلایل نامشخصی امیرعلی دچار سوختگی شده، او را به بیمارستان بردند ولی قبل از درمان و در حالت بد سوختگی او را از بیمارستان ترخیص کردند، مشخص نیست که کادر درمانی بیمارستان چگونه رضایت داده اند که امیرعلی که سایه والدینش بالای سرش نیست و مادربزرگ پیر و ناتوانی دارد، از بیمارستان ترخیص شود؟ کمی وجدان کاری لازم بود تا همراهان امیرعلی را نهیبی می زدند. اما کو وجدان؟ به قول مولانا؛ ... و انسانم آرزوست.
شامگاه (یکشنبه 14 آذرماه 1400) به همراهی یکی از همکاران به خانه مادربزرگ امیرعلی، در پس کوچه های روستای گنجه ای بویراحمد رفتیم. در خانهای محقر اجارهای بدون کمترین اسباب و اثاث گذران عمر می کنند. وقتی به این خانه وارد شدیم، شرایط بسیار بغرنجی حاکم بود، فقر و نداری از در و دیوار این خانه می بارید، امیرعلی در کنج خانه رها شده بود و پانسمان غیراصولی روی سوختگی او بسته بودند. مادر بزرگ، اصالتاً اهل کازرون است، سفره دلش را جلوی ما پهن کرد و هر چه در دل داشت، روی این سفره پُر از آه و درد ریخت.
وقتی سئوال کردم که چرا او را برای بهبودی کامل در بیمارستان نگذاشتید، مادر بزرگ که عزتش اجازه نمی داد چیزی بگوید، حرف هایش را ناتمام گذاشت، اما وقتی دوباره از او سئوال کردم، «به خاطر هزینه درمان او را از بیمارستان ترخیص کردی؟»، گفت؛ بله.
مادربزرگ امیرعلی در پاسخ به سئوال من، حرف های تلخی از بی توجهی بهزیستی به او و نوه اش گفت. او گفت: تلاش زیادی کردم که امیر علی را به جهت اینکه بدسرپرست بود، تحت پوشش بهزیستی ببرم، اما نشد که نشد. در واقع مادر بزرگ امیرعلی در کاغذبازی های اداری گیر افتاد و او که سواد نداشت، نتوانست کاری برای امیر علی انجام بدهد.
اشک در چشمان مادر بزرگ جمع شد، بغضش ترکید و گفت؛ آیا مسئولان بهزیستی و کمیته امداد شرایط زندگی من ناتوان و امیرعلی را نمی بینند، که به دادمان نمی رسند. امیرعلی دچار سوختگی شده و نیاز به درمان و تغذیه مناسب دارد. در عین ناباوری مادربزرگ می گوید روز گذشته آبمیوه و کیک تنها غذای امیرعلی بوده و لاغیر. چون چیزی نداشته بخورد.
بدن امیر علی سوخته، ولی درد او بیش از این است، درد امیرعلی این است که کسی را ندارد که بتواند یک زندگی معمولی بدون درد و رنج و آزار و اذیت داشته باشد، کسی را ندارد که دلسوز او باشد و در صورت نیاز او را نصیحتی کند، او را برای تفریح پارک ببرد، بتواند مدرسه برود. مطلعین اینطور می گویند که «او مدرسه نمی رود، مدیران مدرسه روستای گنجه ای که به نظر می رسد توانایی تربیت امیر علی را نداشته اند، با کتک کاری او را از مدرسه فراری داده اند و الان امیر علی به ما گفته خیلی دوست دارم، درس بخوانم». امیر علی تنها است. فریاد مادر بزرگ او هم به جایی نرسید.
بهزیستی استان کهگیلویه و بویراحمد گویا تعطیل است و هیچ خبری از مدیرکل آن در وسط جامعه نیست. در باب عملکرد مدیرکل بهزیستی حرف های زیادی است که به همین بسنده می کنم که او حضور در محیط اداره کمرنگ است و به نظر می رسد هیچ انگیزه ای برای ادامه کار ندارد و این اداره کل بیش از هر دستگاه دیگری نیاز به خانه تکانی اساسی دارد.
خدایا بسه دیگه