تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۱ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۲۰:۲۰
کد مطلب : ۴۳۸۹۳۸
ميراث جنگهاي بعد از «حمله به برجهاي دوقلو»
۰
کبنا ؛
اين حملات نشاندهنده آغاز دوره آشوب و آسيبهاي سياسي بود که آن دوره کوتاهي را که آمريکا پس از جنگ سرد به عنوان تنها ابرقدرت ظهور کرد، از ميان برد.
به گزارش کبنا به نقل از دنیای اقتصاد، ايالات متحده در حالي در ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ وارد نبرد عليه تروريسم شد که در دفاع از ارزشها و شيوه زندگياش متحد بود. بيست سال بعد، اين جنگ به جنگي عليه خود تبديل شده است؛ دموکراسي آمريکايي از درون و به شيوهاي که اسامه بنلادن هرگز تصورش را نميکرد در معرض تهديد قرار گرفته است. «استفن کولينسون» در گزارش ۱۱ سپتامبر براي سيانان نوشت، در آن زمان، حملات ۱۱ سپتامبر در يک صبح شفاف و آفتابي و آبي رخ داد و اندکي بعد وحشتي مرگبار همه جا را فراگرفت و نشان داد که اقيانوسهاي بزرگ هم ديگر نميتواند مدافع آمريکا در برابر وحشت و رعب دنياي خارج باشد. اما لااقل براي چند هفته، همه (اعم از ليبرال، محافظه کار و صرفنظر از نژاد يا آيين و باور) براي عزاداري آن ۳ هزار کشته يکي شده بودند؛ اما همچنان از حملات بيشتر در وحشت بودند.
با اين حال، اين حملات نشاندهنده آغاز دوره آشوب و آسيبهاي سياسي بود که آن دوره کوتاهي را که آمريکا پس از جنگ سرد به عنوان تنها ابرقدرت ظهور کرد، از ميان برد. تاريخ به رويدادها شفافيتي ميدهد که در زمان واقعي فاقد آن بودهاند؛ اما نميتواند وحشت و هراس و سراسيمگي دلهره آور روزهاي پس از ۱۱ سپتامبر را که بر تصميمات رهبران سياسي اثرگذاشت، ثبت کند. اکنون و با توجه به هزاران قهرماني که در جنگهاي پس از ۱۱ سپتامبر کشته شدند، واکنشهاي بيش از اندازه سياسي آمريکا همان نگرانياي را ايجاد کرده که حملات ۱۱ سپتامبر ايجاد کرده بود (البته اگر نگوييم بيشتر). ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نميتواند همه چيز را توضيح بدهد؛ اما جنگ عليه ترور آمريکا را وارد مسيري سياسي کرد که از آن هيچ راه بازگشتي وجود نداشت. يک جنگ شديد و موفق در افغانستان به باتلاقي ۲۰ ساله تبديل شد که همين ماه گذشته از آن باتلاق خارج شديم. جنگ ديگر در عراق بود که بر اساس بهانههاي دروغين انجام گرفت و نسخهاي از يک «دروغ بزرگ» بود. در آمريکا، يک دولت امنيتي براي خنثيسازي حملات بعدي طراحي شد و اعتماد به واشنگتن با برنامههاي گسترده نظارتي خدشهدار شد. نام آمريکا با شکنجه خدشهدار شد و جنگ قضايي عليه ترور باعث پيچيدگي قانون اساسي شد.
جورج بوش از قهرماني در زير آوار برجهاي دوقلو به رهبري تبديل شد که زير آوار جنگهاي خودش نابود شد. جانشين او، باراک اوباما، دو دوره را صرف تلاش براي آوردن جنگ عليه ترور زير لواي قانون و اخلاق بينالمللي کرد؛ اما استفاده او از پهپادها براي انجام حملات هدفمند و از بين بردن اهداف تروريستي باعث تلفات غيرنظاميان شد که محکوميت مدافعان حقوق بشر را به دنبال داشت. در تمام اين مدت هزاران کشته و زخمي در جنگهاي خارجي به وجود آمد، تريليونها دلار بيفرجام صرف ساخت ملتسازي شد، نسبت به نخبگان واشنگتن عصبانيت پديد آمد. در کنار تمام اينها دونالد ترامپ آمد و به خود ميباليد که از تمام ژنرالها باهوشتر است. زخمهاي سياسي بار ديگر زماني آشکار شد که بايدن خروج نهايي و آشفتهوار را از افغانستان رقم زد و بار ديگر تاريخ را تکرار کرد: طالبان بنيادگرا بار ديگر به اريکه قدرت بازگشتند. بنلادن -که هواپيماربايان انتحاري را به سوي نماد قدرت سياسي و نظامي آمريکا اعزام کرده بود- باور داشت که آمريکا فاسد، ضعيف و غيراخلاقي است؛ اما حتي او هم از مشاهده اختلافات شديد داخلي که شايد او علت اصلي آن بود، شگفتزده خواهد شد.
«مارک لاندر» هم در گزارش ۱۰ سپتامبر در نيويورکتايمز نوشت، وقتي پرزيدنت بايدن در ۳۱ آگوست اعلام کرد که آخرين هواپيماي C-۱۷ از کابل خارج شد و به دو دهه ماجراجويي نظامي آمريکا در افغانستان خاتمه داد، از اين خروج سراسيمهوار با اين بيانيه ساده دفاع کرد: «من نميخواستم اين جنگ هميشگي باشد.» با اين حال، بيست سال پس از حملات ۱۱ سپتامبر، به نظر مي رسد جنگ عليه ترور هيچ نشانهاي از فروکش کردن ندارد. جمع کردن اين جنگ دشوار است؛ زيرا از بلاي دوقلوي افغانستان و عراق جدا نشدني است. در آن کشورها، ايالات متحده فراتر از تاکتيکهاي مبارزه با تروريسم به دنبال پروژه بلندپروازانهتر و بدسرنوشتتري براي بازسازي جوامع قبيلهاي از هم گسسته رفت تا آنها را به دموکراسي آمريکايي تبديل يا نزديک کند. اين ناکاميها در تصاوير شرمآور زندانيان ابوغريب در عراق يا سقوط افغان هاي مستاصلي حک و نمايان شده که از هواپيماهاي آمريکايي که در حال خروج بودند، آويزان شده بودند. اين ناکاميها در کشته شدن بيش از ۷هزار نظامي و غيرنظامي آمريکايي، صدها هزار غيرنظامي ديگر و تريليونها دلارِ هزينه هدر رفته مستند شده است.
به گزارش کبنا به نقل از دنیای اقتصاد، ايالات متحده در حالي در ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ وارد نبرد عليه تروريسم شد که در دفاع از ارزشها و شيوه زندگياش متحد بود. بيست سال بعد، اين جنگ به جنگي عليه خود تبديل شده است؛ دموکراسي آمريکايي از درون و به شيوهاي که اسامه بنلادن هرگز تصورش را نميکرد در معرض تهديد قرار گرفته است. «استفن کولينسون» در گزارش ۱۱ سپتامبر براي سيانان نوشت، در آن زمان، حملات ۱۱ سپتامبر در يک صبح شفاف و آفتابي و آبي رخ داد و اندکي بعد وحشتي مرگبار همه جا را فراگرفت و نشان داد که اقيانوسهاي بزرگ هم ديگر نميتواند مدافع آمريکا در برابر وحشت و رعب دنياي خارج باشد. اما لااقل براي چند هفته، همه (اعم از ليبرال، محافظه کار و صرفنظر از نژاد يا آيين و باور) براي عزاداري آن ۳ هزار کشته يکي شده بودند؛ اما همچنان از حملات بيشتر در وحشت بودند.
با اين حال، اين حملات نشاندهنده آغاز دوره آشوب و آسيبهاي سياسي بود که آن دوره کوتاهي را که آمريکا پس از جنگ سرد به عنوان تنها ابرقدرت ظهور کرد، از ميان برد. تاريخ به رويدادها شفافيتي ميدهد که در زمان واقعي فاقد آن بودهاند؛ اما نميتواند وحشت و هراس و سراسيمگي دلهره آور روزهاي پس از ۱۱ سپتامبر را که بر تصميمات رهبران سياسي اثرگذاشت، ثبت کند. اکنون و با توجه به هزاران قهرماني که در جنگهاي پس از ۱۱ سپتامبر کشته شدند، واکنشهاي بيش از اندازه سياسي آمريکا همان نگرانياي را ايجاد کرده که حملات ۱۱ سپتامبر ايجاد کرده بود (البته اگر نگوييم بيشتر). ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نميتواند همه چيز را توضيح بدهد؛ اما جنگ عليه ترور آمريکا را وارد مسيري سياسي کرد که از آن هيچ راه بازگشتي وجود نداشت. يک جنگ شديد و موفق در افغانستان به باتلاقي ۲۰ ساله تبديل شد که همين ماه گذشته از آن باتلاق خارج شديم. جنگ ديگر در عراق بود که بر اساس بهانههاي دروغين انجام گرفت و نسخهاي از يک «دروغ بزرگ» بود. در آمريکا، يک دولت امنيتي براي خنثيسازي حملات بعدي طراحي شد و اعتماد به واشنگتن با برنامههاي گسترده نظارتي خدشهدار شد. نام آمريکا با شکنجه خدشهدار شد و جنگ قضايي عليه ترور باعث پيچيدگي قانون اساسي شد.
جورج بوش از قهرماني در زير آوار برجهاي دوقلو به رهبري تبديل شد که زير آوار جنگهاي خودش نابود شد. جانشين او، باراک اوباما، دو دوره را صرف تلاش براي آوردن جنگ عليه ترور زير لواي قانون و اخلاق بينالمللي کرد؛ اما استفاده او از پهپادها براي انجام حملات هدفمند و از بين بردن اهداف تروريستي باعث تلفات غيرنظاميان شد که محکوميت مدافعان حقوق بشر را به دنبال داشت. در تمام اين مدت هزاران کشته و زخمي در جنگهاي خارجي به وجود آمد، تريليونها دلار بيفرجام صرف ساخت ملتسازي شد، نسبت به نخبگان واشنگتن عصبانيت پديد آمد. در کنار تمام اينها دونالد ترامپ آمد و به خود ميباليد که از تمام ژنرالها باهوشتر است. زخمهاي سياسي بار ديگر زماني آشکار شد که بايدن خروج نهايي و آشفتهوار را از افغانستان رقم زد و بار ديگر تاريخ را تکرار کرد: طالبان بنيادگرا بار ديگر به اريکه قدرت بازگشتند. بنلادن -که هواپيماربايان انتحاري را به سوي نماد قدرت سياسي و نظامي آمريکا اعزام کرده بود- باور داشت که آمريکا فاسد، ضعيف و غيراخلاقي است؛ اما حتي او هم از مشاهده اختلافات شديد داخلي که شايد او علت اصلي آن بود، شگفتزده خواهد شد.
«مارک لاندر» هم در گزارش ۱۰ سپتامبر در نيويورکتايمز نوشت، وقتي پرزيدنت بايدن در ۳۱ آگوست اعلام کرد که آخرين هواپيماي C-۱۷ از کابل خارج شد و به دو دهه ماجراجويي نظامي آمريکا در افغانستان خاتمه داد، از اين خروج سراسيمهوار با اين بيانيه ساده دفاع کرد: «من نميخواستم اين جنگ هميشگي باشد.» با اين حال، بيست سال پس از حملات ۱۱ سپتامبر، به نظر مي رسد جنگ عليه ترور هيچ نشانهاي از فروکش کردن ندارد. جمع کردن اين جنگ دشوار است؛ زيرا از بلاي دوقلوي افغانستان و عراق جدا نشدني است. در آن کشورها، ايالات متحده فراتر از تاکتيکهاي مبارزه با تروريسم به دنبال پروژه بلندپروازانهتر و بدسرنوشتتري براي بازسازي جوامع قبيلهاي از هم گسسته رفت تا آنها را به دموکراسي آمريکايي تبديل يا نزديک کند. اين ناکاميها در تصاوير شرمآور زندانيان ابوغريب در عراق يا سقوط افغان هاي مستاصلي حک و نمايان شده که از هواپيماهاي آمريکايي که در حال خروج بودند، آويزان شده بودند. اين ناکاميها در کشته شدن بيش از ۷هزار نظامي و غيرنظامي آمريکايي، صدها هزار غيرنظامي ديگر و تريليونها دلارِ هزينه هدر رفته مستند شده است.