تاریخ انتشار
يکشنبه ۷ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۰۳:۲۰
کد مطلب : ۴۳۸۳۶۵
یادداشت|
روایت داستان
سروش درست
۱
کبنا ؛درود بر دوستان داستانِ داستان. باتوجه به سؤالات مکرّر و خواستههای مرتّب یاران ندیم و همراهان صمیم در گوشه گوشهی ایران بزرگ، این بار به نگارش و تشریح” فن روایت “در داستان میپردازم:
پس از انتخاب سوژه، داستان نویس، تصمیم میگیرد رمان یا داستان کوتاهی- با آن صفات ممیزی که این ژانر دارد– بنگارد.
این دوست داستان نویس، حال با کار دشواری رو به رو ست که داستانی را که در ذهن دارد طوری روایت کند که گیرایی و کشش داشته باشد. با این نوع روایت، میتواند علاقه و حسّ کنجکاوی خواننده را جلب کند و شوقی در مخاطب ایجاد نماید که تا صفحهی واپسین داستان، کاستی نگیرد. دقیقا مانند شهرزاد قصه گویی که قصههایش را طوری برای شهریار- پادشاه ایران- روایت میکند که شاه یا همان مخاطب و شنونده اش، تا دمیدن آفتاب، لحظهای دل از آن بر نمیکَند و گوش از آن بر نمیگرفت.
کار دشواری است؛ امّا نویسندهی ما در صورتی از پس این دشواری برخواهد آمد که استعداد، قریحه، ذوق، دانش تجربی و کاربَلدی او قادرش سازد به پرسشهای تکنیکی و فنی بسیاری پاسخ گوید.
به طور مثال: داستان را با چه بند- یا پاراگرافی- آغاز نماید که در همان ضرب نخست، علاقه وکنجکاوی خواننده را جلب کند؟ بعد از بند افتتاحیه- پاراگراف شروع کننده- چه چشمانداز یا به قول امروزیها «ویو» یی از جهان داستانِ خویش را پیش چشم خواننده بگستراند؟ و از این چشم انداز، رو به طرف کدام چشم اندازهای دیگر پیش برود؟
روایت داستان را به عهدهی چه کسی بگذارد؛ خودش، دیگری، یا ظاهرا هیچ کس؟ در روایت داستان تا چه حدودی متکی به” گفتن " باشد و تا چه حدودی متکی به ” نشان دادن «؟! شاید با بنده هم عقیده باشید که همهی ما در کودکی، کم و بیش، لذّت ناب گوش دادن به قصه یا متیل و متلی که پدر بزرگ ها، مادر بزرگها و یا بزرگ ترهایمان، با صدای خود برایمان» گفته اند “داشته ایم.
و لابد همهی ما گاهی به تئاتر رفتهایم و از نزدیک دیدهایم که بازیگران، در نقش شخصیتهای نمایشنامه، چگونه به صحنه میآیند و ماجرایی را به ما” نشان میدهند «. پس نویسندهی ما داستانی را که در ذهن خویش دارد، هم میتواند با لحن و صدای خود برای خواننده بگوید و هم میتواند آن را به او نشان بدهد. جوزف کُنراد به نام اصلی کنراد کُورزنیوسکی (۱۸۷۵-۱۹۲۴) - داستاننویس لهستانی خالق شاهکارهایی مثل مأمور مخفی، لُرد جیم، نوسترومو و… - جملهی معروفی دارد: « وظیفهی من که میکوشم به انجامش برسانم این است که به قدرت کلمهی مکتوب… به تو امکان دهم که» بینی. “» پس من سروش با کلمهی مکتوب، یا نثر داستانی، این امتیاز را دارم، امتیازی که به نویسنده اختیار میدهد هرگاه که لازم دانست بگوید و هر جا که تشخیص داد مناسب است، نشان دهد. این فن روایت، مزیت نویسندگی را بر نقاشی، طراحی، مجسمهسازی و تندیس آرایی و… نشان میدهد. به طور مثال: نقاش و پیکرتراش فقط میتوانند کیفیتهای جسمی هر شئی و هر شخصی را نشان دهند. و حالات درونی اشخاص را فقط تا آن حدّ میتوانند نشان بدهند که در ظاهر اثرشان منعکس است. پس نویسندهی داستان ابزاری در اختیار دارد که بسان دو بال است: نویسندهی متبحر قادر است به این پرسش مناسبترین پاسخ را دهد که کجا از گفتن استفاده نماید و تا چه حدّی از این ابزار بهره گیرد، و کجا از نشان دادن بهره گیرد و تا چه حدّ از آن.
شاید اکنون پرسشی که در ذهن مبارکتان میچرخد این است که شخصیت - یا پرسوناژهای-داستانتان را چگونه و چه زمان وارد صحنه کنید؟! ؟ آیا پیش از آنکه خود آنان را به صحنه بیاورید بهتر است زمینه چینی کنید یا خیر؟ مثلا، به شکلی، فرضا در. گفت و گوی پرسوناژهای دیگر، سخنی از آنها به میان آورده شود که در ذهن خواننده، تصوّری راجع به آنان ایجاد شود مطابق یا برخلاف آنچه که واقعا هستند؟ ریشههای اندیشه، زمینههای شکل گیری عواطف و انگیزههای عمل آنان را از چه مرحلهای در زندگیشان باید شرح داد و به منظور تحلیل ریشهها و زمینهها و انگیزه ها، تا چه حدّ لازم است به گذشتهی آنها باز گردید. این رجوع به گذشته، چه زمانی و چه وقتهایی صورت پذیرد که بجا باشد و به جا؟
پرسش دگر این است که گذشت زمان و طی مکان را چگونه نشان دهید؟ اگر سالی، ماهی، روزی، در خط زمانیِ داستان وجود داشت که حادثهی قابل ذکری در آن بازه زمانی و مکانی روی نداده بود؛ چه باید بکند با این سال و ماه و روز؟! ؟ اگر در بخشی از داستان- مثلا مسافرت پرسوناژهای داستان- منظرهای تماشایی وجود نداشت یا رخداد مهمّی پیش نیامده بود، چه باید بکنید با این بخش از سفر؟! ؟
پرسش دیگر شما داستاننویس جوان شاید این باشد که آیا محیط زیست شخصیتها را فقط باید نام ببربد، یا ترسیم خطوط کلّی آن کفایت میکند؛ یا لازم است به تفصیل، آن را تصویر کنید؟ در صورت اخیر، باید همهی جزئیات محیط زیست را ذکر کنید یا بخشی از آن را؟! در صورت اخیر، کدام بخش از جزئیات محیط زیست را باید نوشت؟! ؟
این پرسش ها، برخی از پرسشگریهایی ست که قریحه، استعداد، تجربه و کاردانی نویسنده باید در لحظه لحظهی نگارش داستان به آنها پاسخی بجا، شایسته، بایسته و دلنشین بدهد. بنابراین، میتوان گفت که ارزش هنری و گیرایی هر داستانی تا حدّ زیادی به خوش ذوقی و حسّ تناسبی که نویسنده به هنگام پاسخ دادن به این پرسشها به خرج میدهد، بستگی دارد. البته باید دانست هیچ دستورالعمل مدّونی وجود ندارد، و نمیتواند وجود داشته باشد که بتوان پاسخ این پرسشها را در آن یافت و به کار برد. همچنین ذکر این نکته ضروری ست که در این فنّ هنری والا، نمیتوان فقط به تجربه و حذف خطا متکی بود یا به کارسازی ذوق و شوق.
سنت روایت در فرهنگ کهگیلویه و بویراحمد وجود داشته است. البته سنت روایت منثور و روایت منظوم در استان ما غنی است. سنت روایت شفاهی غنیتر از سنت روایت مکتوب است و ویژگی ها، صفتهای ممیز، ارزشها و تواناییهای سنت این سامان از ایران بزرگ عمدتا نامکشوف مانده است. هنوز کارشناسان و اهالی فن دقیق النظر به پژوهش در تاریخ تطوّر و نیز به سنجش و طبقهبندی علمی و اصولی آن نپرداخته اند. بنابراین نویسندگان نسل معاصر شناخت عمیقی - یا حتی چندانی- از آنها ندارند. مقال سوم که به عنوان آسیب سوم میتوان به آن اشاره کرد دور افتادن از فضای فرهنگی این سرزمین کهن و با فرهنگ و حاشیهنشین شدن در قلمرو فرهنگ متهاجم غربی ست.
با این تفاصیل، نویسندهی نوجوان اگر بخواهد در فن روایت مهارت یابد، چه باید بکند؟! پاسخ ساده است: این هنرجو هیچ چارهای ندارد جز شاگردی کردن- و خوشا به سعادت او که به آموختن فروتن شده است-
اما شاگردی کردن در مکتب کدام استادان!؟ در مکتب اساتیدی که روح و جوهر و تمامی هنرها و رهیافتها و مهارتهای خود را در آثارشان منعکس نمودهاند و در اختیار مخاطبان گذاشته اند. میتوان با خرید نسخهای از آثارشان یا عضوشدن در کتابخانههای استان و امانت گیری این نسخ ارزشمند، در مکتب آزادشان دو زانو نشست و شاگردی نمود.
نویسندهی نوجوانی که همآره داستان میخواند و دقیق میخواند و عمیق، آرام آرام در ناخودآگاهش حکّ میشود که اساتیدی مانند جاناتان سویفت، تولستوی روس یا داستایفسکی، چگونه در عمل، با توجه به کل ساختار داستان خویش، به نیکی به پرسشهای فوق پاسخ داده اند. مطالعهی دقیق و مکرر سبب میشود تکنیک استادان به تدریج بر ضمیر نوجوان تابیده شود، روشنایی پنهان ولکن مؤثری ایجاد کند که به هنگام آفرینش داستان- چه بسا بیآنکه خود آگاه باشد– قلم او را به راه نیک خواهد برد.
علاوه بر این شاگردی به واسطهی کتاب در محضر استادان غایب، اگر نونویس بتواند استادی بیابد که در مکتب او بیواسطه شاگردی کند، قطع به بقین زودتر به مقصد و مقصود خواهد رسید.
متاسفانه در استان ما فاقد سنت صواب و سازندهی نقد هستیم. نه اینکه هیچگاه نقد نداشته ایم. خیر! گهگاهی نمونهای از چنین نقدی در نشریهای دیده میشود. ولی بیانصافی نکردهام اگر بنگارم نویسندگان استان، چه تازه کار و چه باسابقه، از فیض کمال بخش نقد آگاهانه، هوشیوارانه، منصفانه و سازنده محرومند. الحمداللّه گویا انجمن قلم، به تنها چیزی که نمیاندیشد، قلم است. معلوم نیست مگر قلم برای اهل آن ارزشمند نیست، که انجمن قلم در اداره کل فرهنگ و ارشاد استان کهگیلویه و بویراحمد مطالبهگر آن نیستند. مطالبهی قلم، مطالبهی به جا، به گاه و مناسبی ست که میتواند به توسعه این سامان نابسامان کمکهای فراوانی کند. لطفا رییس انجمن قلم- بفرمایند در چند سال اخیر، چرا با نویسندگان استان هیچگونه ارتباطی ندارند. بفرمایند چرا سرا و ساحت قلم و داستان و نگارش به هنجار نیست. اگر کرونا بها و بهانهی پاسخ شماست؛ زهی به انصاف تان!
انجمن قلمی که واپسین بار در سال ۱۳۹۷، یادی از اهل قلم نمود، آیا میداند اهل قلم کیانند؟ آیا نمیداند که نواندیشان و نونهالان این دیار نیاز به سامان بخشی راهی در عرصهی قلم و قلم داری، نگارش و نویسندگی دارند. به همین وجیزه کوتاه بسنده میکنم و این رسانه، در پارهای دگر به مقالی مجزا در باب قلم - به ویژه انجمن قلم در استان- خواهد پرداخت.
چرا که دوستان بصیر و خبیر میتوانند با برنامههای مدون و اصولی انجمن قلم، به توسعهی قلم، داستان نویسی، ادبیات، فرهنگ و ارزشهای ناب این دیار مدد برسانند.
در مقال قبل به سه ابزار عمده روایت پرداخت شد. در مقال بعد، به تبیین اهداف فنی داستان، وحدت، معنای واحد و تشریح عناصر وحدت بخش داستان خواهیم پرداخت؛ پس:” درون آیینه رو به رو چه میبینی/
تو ترجمان جهانی بگو چه میبینی“
آدینه پنجم شهریور ۱۴۰۰خ.
سروش درست
یاسوج دڸآزار
پس از انتخاب سوژه، داستان نویس، تصمیم میگیرد رمان یا داستان کوتاهی- با آن صفات ممیزی که این ژانر دارد– بنگارد.
این دوست داستان نویس، حال با کار دشواری رو به رو ست که داستانی را که در ذهن دارد طوری روایت کند که گیرایی و کشش داشته باشد. با این نوع روایت، میتواند علاقه و حسّ کنجکاوی خواننده را جلب کند و شوقی در مخاطب ایجاد نماید که تا صفحهی واپسین داستان، کاستی نگیرد. دقیقا مانند شهرزاد قصه گویی که قصههایش را طوری برای شهریار- پادشاه ایران- روایت میکند که شاه یا همان مخاطب و شنونده اش، تا دمیدن آفتاب، لحظهای دل از آن بر نمیکَند و گوش از آن بر نمیگرفت.
کار دشواری است؛ امّا نویسندهی ما در صورتی از پس این دشواری برخواهد آمد که استعداد، قریحه، ذوق، دانش تجربی و کاربَلدی او قادرش سازد به پرسشهای تکنیکی و فنی بسیاری پاسخ گوید.
به طور مثال: داستان را با چه بند- یا پاراگرافی- آغاز نماید که در همان ضرب نخست، علاقه وکنجکاوی خواننده را جلب کند؟ بعد از بند افتتاحیه- پاراگراف شروع کننده- چه چشمانداز یا به قول امروزیها «ویو» یی از جهان داستانِ خویش را پیش چشم خواننده بگستراند؟ و از این چشم انداز، رو به طرف کدام چشم اندازهای دیگر پیش برود؟
روایت داستان را به عهدهی چه کسی بگذارد؛ خودش، دیگری، یا ظاهرا هیچ کس؟ در روایت داستان تا چه حدودی متکی به” گفتن " باشد و تا چه حدودی متکی به ” نشان دادن «؟! شاید با بنده هم عقیده باشید که همهی ما در کودکی، کم و بیش، لذّت ناب گوش دادن به قصه یا متیل و متلی که پدر بزرگ ها، مادر بزرگها و یا بزرگ ترهایمان، با صدای خود برایمان» گفته اند “داشته ایم.
و لابد همهی ما گاهی به تئاتر رفتهایم و از نزدیک دیدهایم که بازیگران، در نقش شخصیتهای نمایشنامه، چگونه به صحنه میآیند و ماجرایی را به ما” نشان میدهند «. پس نویسندهی ما داستانی را که در ذهن خویش دارد، هم میتواند با لحن و صدای خود برای خواننده بگوید و هم میتواند آن را به او نشان بدهد. جوزف کُنراد به نام اصلی کنراد کُورزنیوسکی (۱۸۷۵-۱۹۲۴) - داستاننویس لهستانی خالق شاهکارهایی مثل مأمور مخفی، لُرد جیم، نوسترومو و… - جملهی معروفی دارد: « وظیفهی من که میکوشم به انجامش برسانم این است که به قدرت کلمهی مکتوب… به تو امکان دهم که» بینی. “» پس من سروش با کلمهی مکتوب، یا نثر داستانی، این امتیاز را دارم، امتیازی که به نویسنده اختیار میدهد هرگاه که لازم دانست بگوید و هر جا که تشخیص داد مناسب است، نشان دهد. این فن روایت، مزیت نویسندگی را بر نقاشی، طراحی، مجسمهسازی و تندیس آرایی و… نشان میدهد. به طور مثال: نقاش و پیکرتراش فقط میتوانند کیفیتهای جسمی هر شئی و هر شخصی را نشان دهند. و حالات درونی اشخاص را فقط تا آن حدّ میتوانند نشان بدهند که در ظاهر اثرشان منعکس است. پس نویسندهی داستان ابزاری در اختیار دارد که بسان دو بال است: نویسندهی متبحر قادر است به این پرسش مناسبترین پاسخ را دهد که کجا از گفتن استفاده نماید و تا چه حدّی از این ابزار بهره گیرد، و کجا از نشان دادن بهره گیرد و تا چه حدّ از آن.
شاید اکنون پرسشی که در ذهن مبارکتان میچرخد این است که شخصیت - یا پرسوناژهای-داستانتان را چگونه و چه زمان وارد صحنه کنید؟! ؟ آیا پیش از آنکه خود آنان را به صحنه بیاورید بهتر است زمینه چینی کنید یا خیر؟ مثلا، به شکلی، فرضا در. گفت و گوی پرسوناژهای دیگر، سخنی از آنها به میان آورده شود که در ذهن خواننده، تصوّری راجع به آنان ایجاد شود مطابق یا برخلاف آنچه که واقعا هستند؟ ریشههای اندیشه، زمینههای شکل گیری عواطف و انگیزههای عمل آنان را از چه مرحلهای در زندگیشان باید شرح داد و به منظور تحلیل ریشهها و زمینهها و انگیزه ها، تا چه حدّ لازم است به گذشتهی آنها باز گردید. این رجوع به گذشته، چه زمانی و چه وقتهایی صورت پذیرد که بجا باشد و به جا؟
پرسش دگر این است که گذشت زمان و طی مکان را چگونه نشان دهید؟ اگر سالی، ماهی، روزی، در خط زمانیِ داستان وجود داشت که حادثهی قابل ذکری در آن بازه زمانی و مکانی روی نداده بود؛ چه باید بکند با این سال و ماه و روز؟! ؟ اگر در بخشی از داستان- مثلا مسافرت پرسوناژهای داستان- منظرهای تماشایی وجود نداشت یا رخداد مهمّی پیش نیامده بود، چه باید بکنید با این بخش از سفر؟! ؟
پرسش دیگر شما داستاننویس جوان شاید این باشد که آیا محیط زیست شخصیتها را فقط باید نام ببربد، یا ترسیم خطوط کلّی آن کفایت میکند؛ یا لازم است به تفصیل، آن را تصویر کنید؟ در صورت اخیر، باید همهی جزئیات محیط زیست را ذکر کنید یا بخشی از آن را؟! در صورت اخیر، کدام بخش از جزئیات محیط زیست را باید نوشت؟! ؟
این پرسش ها، برخی از پرسشگریهایی ست که قریحه، استعداد، تجربه و کاردانی نویسنده باید در لحظه لحظهی نگارش داستان به آنها پاسخی بجا، شایسته، بایسته و دلنشین بدهد. بنابراین، میتوان گفت که ارزش هنری و گیرایی هر داستانی تا حدّ زیادی به خوش ذوقی و حسّ تناسبی که نویسنده به هنگام پاسخ دادن به این پرسشها به خرج میدهد، بستگی دارد. البته باید دانست هیچ دستورالعمل مدّونی وجود ندارد، و نمیتواند وجود داشته باشد که بتوان پاسخ این پرسشها را در آن یافت و به کار برد. همچنین ذکر این نکته ضروری ست که در این فنّ هنری والا، نمیتوان فقط به تجربه و حذف خطا متکی بود یا به کارسازی ذوق و شوق.
سنت روایت در فرهنگ کهگیلویه و بویراحمد وجود داشته است. البته سنت روایت منثور و روایت منظوم در استان ما غنی است. سنت روایت شفاهی غنیتر از سنت روایت مکتوب است و ویژگی ها، صفتهای ممیز، ارزشها و تواناییهای سنت این سامان از ایران بزرگ عمدتا نامکشوف مانده است. هنوز کارشناسان و اهالی فن دقیق النظر به پژوهش در تاریخ تطوّر و نیز به سنجش و طبقهبندی علمی و اصولی آن نپرداخته اند. بنابراین نویسندگان نسل معاصر شناخت عمیقی - یا حتی چندانی- از آنها ندارند. مقال سوم که به عنوان آسیب سوم میتوان به آن اشاره کرد دور افتادن از فضای فرهنگی این سرزمین کهن و با فرهنگ و حاشیهنشین شدن در قلمرو فرهنگ متهاجم غربی ست.
با این تفاصیل، نویسندهی نوجوان اگر بخواهد در فن روایت مهارت یابد، چه باید بکند؟! پاسخ ساده است: این هنرجو هیچ چارهای ندارد جز شاگردی کردن- و خوشا به سعادت او که به آموختن فروتن شده است-
اما شاگردی کردن در مکتب کدام استادان!؟ در مکتب اساتیدی که روح و جوهر و تمامی هنرها و رهیافتها و مهارتهای خود را در آثارشان منعکس نمودهاند و در اختیار مخاطبان گذاشته اند. میتوان با خرید نسخهای از آثارشان یا عضوشدن در کتابخانههای استان و امانت گیری این نسخ ارزشمند، در مکتب آزادشان دو زانو نشست و شاگردی نمود.
نویسندهی نوجوانی که همآره داستان میخواند و دقیق میخواند و عمیق، آرام آرام در ناخودآگاهش حکّ میشود که اساتیدی مانند جاناتان سویفت، تولستوی روس یا داستایفسکی، چگونه در عمل، با توجه به کل ساختار داستان خویش، به نیکی به پرسشهای فوق پاسخ داده اند. مطالعهی دقیق و مکرر سبب میشود تکنیک استادان به تدریج بر ضمیر نوجوان تابیده شود، روشنایی پنهان ولکن مؤثری ایجاد کند که به هنگام آفرینش داستان- چه بسا بیآنکه خود آگاه باشد– قلم او را به راه نیک خواهد برد.
علاوه بر این شاگردی به واسطهی کتاب در محضر استادان غایب، اگر نونویس بتواند استادی بیابد که در مکتب او بیواسطه شاگردی کند، قطع به بقین زودتر به مقصد و مقصود خواهد رسید.
متاسفانه در استان ما فاقد سنت صواب و سازندهی نقد هستیم. نه اینکه هیچگاه نقد نداشته ایم. خیر! گهگاهی نمونهای از چنین نقدی در نشریهای دیده میشود. ولی بیانصافی نکردهام اگر بنگارم نویسندگان استان، چه تازه کار و چه باسابقه، از فیض کمال بخش نقد آگاهانه، هوشیوارانه، منصفانه و سازنده محرومند. الحمداللّه گویا انجمن قلم، به تنها چیزی که نمیاندیشد، قلم است. معلوم نیست مگر قلم برای اهل آن ارزشمند نیست، که انجمن قلم در اداره کل فرهنگ و ارشاد استان کهگیلویه و بویراحمد مطالبهگر آن نیستند. مطالبهی قلم، مطالبهی به جا، به گاه و مناسبی ست که میتواند به توسعه این سامان نابسامان کمکهای فراوانی کند. لطفا رییس انجمن قلم- بفرمایند در چند سال اخیر، چرا با نویسندگان استان هیچگونه ارتباطی ندارند. بفرمایند چرا سرا و ساحت قلم و داستان و نگارش به هنجار نیست. اگر کرونا بها و بهانهی پاسخ شماست؛ زهی به انصاف تان!
انجمن قلمی که واپسین بار در سال ۱۳۹۷، یادی از اهل قلم نمود، آیا میداند اهل قلم کیانند؟ آیا نمیداند که نواندیشان و نونهالان این دیار نیاز به سامان بخشی راهی در عرصهی قلم و قلم داری، نگارش و نویسندگی دارند. به همین وجیزه کوتاه بسنده میکنم و این رسانه، در پارهای دگر به مقالی مجزا در باب قلم - به ویژه انجمن قلم در استان- خواهد پرداخت.
چرا که دوستان بصیر و خبیر میتوانند با برنامههای مدون و اصولی انجمن قلم، به توسعهی قلم، داستان نویسی، ادبیات، فرهنگ و ارزشهای ناب این دیار مدد برسانند.
در مقال قبل به سه ابزار عمده روایت پرداخت شد. در مقال بعد، به تبیین اهداف فنی داستان، وحدت، معنای واحد و تشریح عناصر وحدت بخش داستان خواهیم پرداخت؛ پس:” درون آیینه رو به رو چه میبینی/
تو ترجمان جهانی بگو چه میبینی“
آدینه پنجم شهریور ۱۴۰۰خ.
سروش درست
یاسوج دڸآزار