تاریخ انتشار
چهارشنبه ۹ تير ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۵۷
کد مطلب : ۴۳۶۳۴۴
با اشاره به پدیده نویسندگان در سایه؛
نویسندگان اجارهای را کجا میتوان پیدا کرد؟
۰
کبنا ؛پدیده «نویسندگان در سایه» چندسالی است از حوزه کتاب به حوزه پایان نامه نویسی و یادداشت نویسی در مطبوعات و حالا به شبکه های اجتماعی به عنوان ادمین- نویسنده راه یافته است. این نویسنده ها را کجا می توان پیدا کرد؟
حالا را نبینید که سالانه هزاران نفر چیزهایی مینویسند و بهعنوان کتاب منتشر میکنند. تا مدتها، برچسب «نویسنده» یکی از مشروعترین و مطلوبترین عناوین به لحاظ شأن و اعتبار اجتماعی محسوب میشد. جدای از کلیشههای قالب درباره نویسندهها، آنها آدمهایی بودند که یک سر و گردن از عوام بلندتر بهنظر میرسیدند چون به سواد کتابت مجهز بودند. حالا هم که چنین اعتباری، بسیار خدشهدار شده و از کیفیت سابق برخوردار نیست، همچنان خیلیها دوست دارند کارنامه زندگیشان، با عنوان چند کتاب که آنها نوشته یا ترجمه کردهاند همراه شود. بسیاری هستند که میخواهند در رزومهشان علاوه بر سوابق مشاورتی و مدیریتی یا سابقه نامزدی در انتخابات شورای فلان شهر، بهعنوان نویسنده کتاب هم مطرح باشد. خب همه که قرار نیست بتوانند بنویسند، بنابراین میروند سراغ کسانی که بلدند بنویسند و از آنها میخواهند کارشان را بکنند و کنار بروند تا هر آنچه هست برای آنها شود. نویسندگان در سایه، در همین بزنگاه متولد میشوند. در سایه به دنیا میآیند. البته روال بهدنیاآمدنشان صرفا همین نیست. انواعی دارند. از آنها خواهیم گفت. در نوشتن چه هست که همه میخواهند از آن کسب اعتبار کنند؟ آنکه مینویسد، چه چیز بهدست میآورد که منعمان جهان همه میخواهندش؟ یدالله رؤیایی شاعر کتابِ «منِ گذشته: امضا»یش را با این فراز آغاز میکند: «در شخص من دو شخص هست: یکی مفرد که امضا میکند، دیگری جمع که میخواند. و در لحظه خوانش، ما سه تاییم». شاید پاسخ در همین فراز نهفته باشد؛ توانی 3برابر همه منعمان جهان.
کتاب
همیشه احساس دوگانهای نسبت به واکنش آدمها به نویسندهبودن اطرافیانشان داشتهام. راستش را بخواهید گاهی حتی کارم به دعوا کشیده است با همکارانم. یکی از همین دعواها را که تعریف کنم، دستتان میآید منظورم از آن احساس دوگانه چیست؟ نشسته بودیم توی دفتر روزنامه که بستهای پستی برای یکی از همکاران رسید؛ کتاب رمانی بود نوشته یکی از روزنامهنگاران که پیش از این با این همکار ما، در رسانهای دیگر پشت یک میز مینشسته و خبر و گزارش مینوشته. نخستین واکنش این همکار ما اینطور بود: «این هم آدم شد واسه ما!» دفعه بعد کتاب شعری از روزنامهنگاری دیگر رسید بهدست همکار دیگری در تحریریه. واکنش، کم و بیش مشابه بود با این افزونه که کتاب را برداشته بود و دور میچرخاند بین همکاران، میخواندند و میخندیدند که«تو رو چه به این غلطا!» این بار دیگر برنتابیدم؛ درآمدم که این چه رفتاری است؟ حتی اگر نمیتوانید عنان حسادتتان را بهدست بگیرید، چرا از تعصب صنفیتان کمک نمیگیرید که همکارتان را تمسخر نکنید؟ این را هم بگویم که آن روزها، کتابی در دست انتشار داشتم و خودم را در معرض همان تمسخرها و حسادتهای احتمالی میدیدم. حالا احساس دوگانه چه بود؟ به آنها میگفتم تمسخر همکارتان یک معنا از دو منظر دارد: نخست اینکه نوشتن یک کتاب، به یک اعتبار کاری است بسیار فراتر از آنچه خبرنگارها بتوانند مرتکبش شوند و دوم اینکه نوشتن کتاب، با وجود انتشار این همه عنوان کتاب در سال، شکستن شاخ غول است. اولی را با اطمینان کامل و با بادی در گلو میگفتم اما برای ادعای گزاره دوم، تردید راه باد را در گلویم میبست. خب، من نباید اعتراف میکردم که نوشتن کتاب کار هر کسی است؛ آن هم به این اعتبار که خب هر کسی در این مملکت کتاب چاپ کرده است.
اینها را گفتم تا بگویم نوشتن در هر ساحتی ـ برای مطبوعات، برای شبکههای اجتماعی یا برای انتشار در قالب کتاب ـ نیازمند تجهیز به تخصصی مرتبط با همان شیوه ارائه است. اینها را گفتم تا بگویم اگر گمان میکنید به یکی از تخصصها مجهزید، نباید گمان کنید بهراحتی میتوانید پا جای متخصص دیگری بگذارید. اما گذشته از همه اینها، این مقدمه را گفتم که بگویم اگر مجهز به هیچیک از این تخصصها نیستید، دلیل ندارد دست توی جیب بکنید و از یک متخصص بخواهید به جای شما بنویسد و کنار برود تا شما بشوید تنها قهرمان ماجرا.
نویسندههایی که میفروشند
خرید کتاب آماده: اگر فکر میکنید برای اینکه صاحب یک کتاب باشید، لازم است درست و دقیق به این فکر کنید که آن کتاب باید طرح و برنامهای داشته باشد و چطور نوشته شود، در اشتباهید. شما میخواهید از نویسندهای در سایه بهره ببرید و خودتان را بهعنوان نویسنده جا بزنید اما لزوما نمیخواهید سختی آن طرح و برنامه را به جان بخرید! لازم است همانطور که زنبیل را برمیدارید و خودتان را به یک فروشگاه میرسانید تا از بین اجناس، موارد مورد نیازتان را انتخاب کنید، سری به سایت دیوار یا دیگر سایتهای فروش اقلام و ارائه خدمات بزنید تا کتابی برای خودتان انتخاب کنید و بشوید نویسندهاش. شما با جستوجویی در یکی از این سایتها، بدون اینکه در زندگیتان یک سطر شعر سروده باشید و حتی به یک سطر شعر فکر کرده باشید، میتوانید سراینده دفتر شعری باشید در حد سهراب سپهری! [جزئیات این پدیده در شیوه ارائه کتابهای فروشی را در گزارش پارمیدا سرچمی همین پایین صفحه بخوانید.]
ماجرای نویسندههای مایکروفری حالا مدتی است شکل عجیبتری نیز بهخود گرفته است. یکی دو سال پیش بود که یک ناشر- که از سال۷۹ مجوز انتشار کتاب دریافت کرده و بهصورت رسمی فعالیت میکند- با شعار «جای شما در میان نویسندگان خالی است»، دست بهکار شد تا برای علاقهمندان به نویسندگی و ترجمه، کتاب منتشر کند، با این تفاوت که این بار ناشر پا را فراتر گذاشته و گفته بود میتوانید برای کودکان هم کتاب بخرید؛ یعنی به اسمش کتاب منتشر کنید. این ناشر از یک کودک ۶۰ عنوان کتاب ترجمه طی تقریبا 7سال منتشر کرده بود.
فعالیتهای این ناشر مدتی است کمرنگ شده است اما مظنه قیمتهایش برای حدود 2سال پیش، 2 تا 4میلیون تومان بوده است.
سفارش نگارش کتاب: حالا اگر بین کتابهای آماده انتشار، چیزی پسندتان نیفتاد، میتوانید محتوای مورد نظرتان را سفارش بدهید تا نویسندهای در سایه آن را بنویسد. بارها شنیدهایم که نویسندهها، کتابهای سیاستمداران و مسئولان را نوشتهاند بیآنکه اسمی از آنها بهعنوان نویسنده مطرح شود. نویسندهها در این موارد، طبعا جز انتفاع مالی انگیزهای ندارند، اما انگیزه کسانی که کتاب به نام آنها منتشر خواهد شد، متفاوت و متنوع است. [با یکی از این موارد به گفتوگو نشستهایم؛ با نویسندهای که برای یک سیاستمدار نوشته است تا به اسم او منتشر شود. یک صفحه برگردید عقب و گفتوگوی زهرا رستگار مقدم با این نویسنده در سایه را بخوانید.] دقت داشته باشید که این مورد، با مواردی که در آنها یکی روایت میکند و یکی مینویسد فرق دارد. مثلا کتاب «دا» را به یاد بیاورید. آن کتاب براساس خاطرات یک زن نوشته شده بود اما علاوه بر اسم راوی، اسم نویسنده نیز در اثر قید شده بود. موردی که ما با آن سر و کار داریم مبتنی بر حذف نویسنده است و زندگیاش در سایه.
ویراستارهایی که شخم میزنند
ویرایش متن در ایران، مقوله پرمناقشهای است؛ مناقشه بر سر تعریفها، اهداف و کارکردها. تصوری که ما از امر ویرایش داریم، همچنان با استانداردهای جهانی آن فاصله دارد. ویراستار، در دفاتر انتشاراتی معتبر، کسی است که متون را فراتر از افزودن چهار ویرگول و تغییر چند کلمه در متن، متحول و خواندنی میکند. اگر دقت کرده باشید کتابهای مجموعه مقاله یا جستار که در غرب منتشر میشوند، نام سرویراستار را روی جلد میبرند. این، اتفاقی است که در ایران کمتر شاهد آن بودهایم. خلط مبحث در این رابطه، اغلب در عنوان «دبیر مجموعه» رخ داده است. انگار ما شأنی برای ویراستار قائل نیستیم و کارش را به «دبیری» ارتقا داده باشیم. با این حال، ما هم کسانی را بهعنوان ویراستار در صنعت نشر ایران شناختهایم که فراتر از تصور عمومی نسبت به امر ویرایش عمل کردهاند. بین این ویراستارها بودهاند کسانی که آنقدر متن را تغییر دادهاند که به نوعی میتوان از آنها بهعنوان نویسنده در سایه آن متنها یاد کرد. اسفندماه 1380 بود که رمان «چراغها را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد منتشر شد؛ داستاننویسی که چند مجموعه داستان منتشر کرده بود اما این رمان آنقدر با آن داستانها فرق داشت که کنجکاویها درباره متن آغاز شود. کتاب آنقدر با استقبال مواجه شد که مرتب به چاپهای بعدی میرسید و حالا که در حال نوشتن این سطرها هستیم یکماهی است تازهترین چاپ این رمان به بازار آمده است؛ چاپ صدوهشتم. تقریبا 2ماه یکبار این رمان تجدید چاپ شده است. تازه این را باید به نسخههای ترجمه به زبان آلمانی، ترکی، یونانی، فرانسوی، انگلیسی، چینی و نروژی از این رمان اضافه کرد. شاید بتوان گفت در 2دهه اخیر، موفقترین رمان ایرانی بوده است. اگر هم این ادعا گزاف باشد، دستکم میتوان آن را بهعنوان یکی از 5رمان موفق این دو دهه درنظر آورد. اما آن کنجکاویها به کجا انجامید؟ نخستینبار سال 1381بود که محسن آزرم، منتقد فیلم و روزنامهنگار، ادعا کرد شمیم بهار این رمان را ویرایش کرده است و از همین روست که این اثر پیرزاد با دیگر آثارش اینقدر فرق دارد. این ادعا تا مدتی در حد ادعا باقی ماند اما رفتهرفته دوستان و نزدیکان بهار آن را تأیید کردند؛ هر چند او هیچگاه در اینباره چیزی نگفت. نه فقط در این باره، بلکه او هیچگاه درباره هیچچیز حرف نزد و حالا 3-2سالی است که کتابهایش را منتشر میکند؛ داستاننویس و منتقد هنر و ادبیاتی که هویتش را از همین درسایگی کسب کرده است. او حتی برای خودش نویسنده در سایه بوده است، بنابراین غیرقابل باور نبود که برای کسی دیگر نیز این نقش را بازی کند. حرف و حدیثهایی که آن سالها در رابطه با توانایی بینظیر او در نوشتن مطرح میشد، ادعای ویراستاری رمان زویا پیرزاد را تقویت هم میکرد. این ادعا همچنان مطرح است با این تفاوت که دیگر کسی به تکذیب و انکارش برنمیخیزد. میگویند شمیم بهار آنقدر متن پیرزاد را تغییر داده که به نوعی، دیگر خودش نویسنده متن محسوب میشده است و از همین رو از قید عنوان ویراستار برایش صرفنظر شده است تا عجیبترین ویراستار بهعنوان نویسنده در سایه ما باشد.
مترجمانی که تألیف میکنند
هنوز هم کتابهای ترجمهشده به فارسی، بازار بهتری نسبت به کتابهای تالیفی در اختیار دارند. این البته فقط یک ادعا نیست و آمارهای سالانه خانه کتاب و ادبیات ایران در سالهای گذشته آن را با عدد و رقم ثابت میکند. استثناهایی هم در این میان مطرحند اما آنچه این گزاره را به قاعده تبدیل میکند همان منطق بازار با اعداد و ارقامش است. شاید از همین روست که گاهی نویسندهها، خود را بهعنوان مترجم اثر معرفی میکنند؛ اینکه کتابشان بیشتر مورد استقبال واقع شود. دلیل دیگر میتواند به اعتمادبهنفس مترجمها مربوط باشد.
تصور عموم کتابخوانها این است که مترجمها، کارشان برگرداندن متن از یک زبان به زبان مقصد است و مهارت در نوشتن، تخصصی است جدای از تخصص ترجمه. البته بیراه هم فکر نمیکنند. اما خب هر مترجم کاربلدی همانقدر که کار ترجمه را خوب بلد است، نوشتن به زبان مقصد را هم باید بلد باشد. با این حال، برهمزدن این تلقی عمومی دشوار است و شاید از همین روست که گاهی مترجمها مینویسند اما آن را نه بهعنوان تالیف خود بلکه همچنان بهعنوان ترجمه خود منتشر میکنند. [گزارش لیلا شریف را درباره ذبیحالله منصوری، نجف دریابندری، حمیدرضا ابک و محمد صالحعلا بهعنوان چند نمونه از این مترجمها را پایین همین صفحه میتوانید بخوانید.]
نقد مطبوعاتی
یکی از اهالی رسانه که مدتی در یک خبرگزاری مرتبط با ادبیات و هنر همکاری میکرده میگوید چند باری، متنهایی در تعریف و تمجید از چند کتاب را منتشر کرده که نویسنده آن متنهای ستایشآمیز، خود صاحب کتابها بوده است! او که میخواهد نه به نام خود و نه به نام آن نویسنده اشاره نکنیم، از یک جایی به بعد رودربایستی را کنار گذاشته و تن به روال انتشار این یادداشتها نداده است.
م.ج میگوید: «شاعر و داستاننویس و مترجم شناختهشدهای بود. یکبار با او به گفتوگو نشستم. پس از انتشار آن گفتوگو، تماس گرفت تا تشکر کند و گفت که زحمتی هم دارد. میگفت یکی از منتقدان، درباره کتابی از او، متنی نوشته و از من خواست که آن را در خبرگزاری منتشر کنم. متن را فرستاد. خواندم. سراسر ستایش بود. البته کتاب، کتابی بود که باید ستایش هم میشد و از این رو، بیآنکه تردیدی ببرم، منتشرش کردم. دفعه دوم، اتفاق مشابهی افتاد درباره کتاب دیگری از او. متن را فرستاد و چند باری برای تغییر بخشهایی تماس گرفت. یکی دو باری به اشتباه به جای اینکه بگوید خانم منتقد فلانطور نوشته و حالا خواسته بهمانطور تغییر کند گفت «نوشتهام»، «گفتهام!»؛ یعنی از روایت اول شخص استفاده کرد. شک کردم که نکند خودش اینها را مینویسد. با این حال متن دوم را هم منتشر کردم و دفعه سوم خواستم شماره تماسی از منتقد به من بدهد. طفره رفت و امروز و فردا کرد. وقتی پاپی شدم، اعتراف کرد که خودش اینها را مینویسد. وقتی اعتراض کردم، گفت همه این کار را میکنند و قطع کرد!» این، روایتی است که با کمی بالا و پایین، بارها از این و آن شنیدهایم. فرق ماجرا با مارسل پروست که پول میداد تا درباره رمان معروفش تمجیدنامه بنویسند در این است که این نویسندههای وطنی، خودکفا هستند و خوشخرجی هم نمیکنند.
یادداشت مطبوعاتی
اهالی رسانه، از آفتی که میخواهم به آن اشاره کنم، آگاهی کامل دارند. از پدیده مذموم و تقریبا نوظهوری به نام «یادداشت شفاهی». از جایی به بعد که گرایش رسانههای ما به استفاده از نوشتههای کارشناسها و چهرهها عمدهتر شد، خبرنگارها هم مجبور بودهاند لابهلای گفتوگوها و گزارشهایشان هر روز به این و آن رو بیندازند که برای رسانه آنها یادداشتی بنویسند. خب، همه کارشناسها و چهرهها و مسئولان هم که دست به قلم نیستند.
از همینروست که آنها پشت خط تلفن چیزهایی میگویند و خبرنگارها هم پیاده و تنظیم و آن را تبدیل به یادداشتی منقح میکنند. در این میان، نام خبرنگار بهعنوان نویسنده یادداشت یا گفتوگوکننده قید نمیشود و نام کسی که از پشت خط چیزهایی گفته بهعنوان نویسنده یادداشت لحاظ میشود. ممکن است شما هم که دنبالکننده فلان صفحه فلان روزنامه یا خبرگزاری باشید، در پیگیری ستون یادداشتهای آن صفحه پی برده باشید که همه کارشناسها و مسئولان و چهرهها به یک زبان و لحن مینویسند! خب آنها نویسنده آن یادداشتها نیستند بلکه یک خبرنگار، نویسنده همه آنها بوده است. گاهی البته برخی رسانهها خوشسلیقگی به خرج میدهند و به مخاطبانشان میگویند یادداشتی که میخوانند به قلم یادداشتنویس نوشته نشده بلکه یادداشت از نوع شفاهی است که به قلم خبرنگار پیاده و تنظیم شده است. تا اینجای کار، بسیار مرسوم است و کمتر اهل رسانهای است که از خواندن این سطرها تعجب کند.
روایتهایی که البته آنها هم برای ما اهل رسانه چندان عجیب نیست اما برای شما احتمالا باشد، مربوط است به یادداشتهایی که از دل پیادهکردن و تنظیم حرفهای طرف مقابل حاصل نمیشوند بلکه اساسا خود خبرنگارها آنها را به نام فلان مسئول یا کارشناس مینویسند. ک.ا که 20سال است کار رسانه میکند آنقدر این کار را کرده که حالا به یکی از شوخیهایش تبدیل شده: «خودت بنویس دیگه!» میگوید در تماسهایی که برای کسب یادداشت با مسئولان، ازجمله نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی در همه این سالها برقرار کرده تا سؤالی درباره فلان موضوع مطرحشده در بهمان کمیسیون تخصصی بپرسد بارها با همین جمله روبهرو شده: «خودت بنویس دیگه!» ماجرا تا آنجا پیش رفته که آقای الف، به توصیه فلان مسئول، گفتوگوی خیالی نیز با او ترتیب میداده است. حالا شما از فردا که سرمقاله روزنامهای را بهدست میگیرید تا بخوانید فکر نکنید همه ما این کارهایم و صرفا نویسنده در سایه مسئولان و چهرهها هستیم. معدودند خبرنگارهایی که تن به این نوع از درسایگی بدهند.
پایاننامه و مقاله علمی ـ پژوهشی
احتمالا نوشتن پایاننامه برای دیگران، رایجترین شکل بروز و ظهور نویسنده در سایه باشد. در عین حال این شکل از نویسندگی در سایه، مذمومترین و غیراخلاقیترین نوع آن هم شاید بهنظر برسد. اینجا نویسنده و پژوهشگر برای دانشجو مینویسد تا او نمره بگیرد و فارغالتحصیل شود؛ یعنی سر دانشگاه را شیره میمالد. از اینرو بهنظر میرسد این نوع از فروش متن، غیراخلاقیترین نوع باشد، درحالیکه در دیگر ساحتها نیز همین است؛ بالاخره با حذف نام نویسنده و نشاندن نام دیگری به جای او، هدفی دنبال میشود که مشروع نیست و فرقی ندارد صاحب کاذب متن میخواهد با آن چه کند؛ از دانشگاه فارغالتحصیل شود یا گروه شغلیاش را در اداره بالا ببرد یا اعتباری عاریتی کسب کند که برای او نیست.
در اینباره بارها خوانده و شنیدهاید اما شاید سازوکار و جزئیات شکلگرفتن قراردادی مبتنی بر نگارش پایاننامه یا مقاله علمی و پژوهشی برای یک دانشجو برایتان جالب توجه باشد. ص.س کسی است که تاکنون 6پایاننامه برای دانشجویان دوره کارشناسیارشد، 2 تز برای دانشجویان دوره دکتری و 12مقاله علمی و پژوهشی به نام و کام دیگران نوشته است. او البته میگوید چندسالی است چنین کاری نکرده و از قیمتهای جدید هم مطلع نیست. با این حال بخشی از روایت او، حسابی دردناک است؛ آنجا که میگوید در یکی از پروژهها، استاد مشاور و راهنمــای دانشجو در جریان این بودهاند که کسی جز دانشجو، پایاننامه را مینویسد. آقای س حتی در روز دفاع در جلسه هم بهصورت نامحسوس حضور داشته است. میگوید دانشجو یکی از کارمندهای دانشگاه بوده و برای ارتقای شغلی از کارمند دانشگاه به استاد، میخواسته مدرک بگیرد. تا کارشناسیارشد را به ضرب و زور نمره استادها و پایاننامهای که یکی دیگر برای او نوشته بوده، بالا آمده و برای تز دکتری، سراغ س آمده است؛ «پروپزالش را هم خودم نوشتم. موضوع هم تأیید شد.
قرار بود امثال و حکم را در داستانهای فلان داستاننویس بررسی کنیم. خانم دانشجو آنقدر از قضیه پرت بود که وقتی گفتم باید کتاب «کوچه» احمد شاملو را که فرهنگ امثال عامیانه است تهیه کنی و برای انجام این پژوهش در اختیارم بگذاری رفته بود و مجموعه اشعار شاملو را خریده بود! یک لحظه فکر نکرده بود که شعرهای شاملو به چه درد تحقیق ما میخورد که حول محور امثال و حکم در داستانهای فلانی است.» اما در جلسه دفاع چه گذشته است: «راستش چندان درست و درمانی هم نشد. راهنما و مشاورش هم تلاشی برای بهترشدن کار نمیکردند چون در جریان بودند و قرار بود کار را بهاصطلاح برایش دربیاورند! روز دفاع از تز هم داورها چندان پاپی نشدند و بالاترین نمره را هم به خانم دانشجو دادند؛ نمرهای که هیچوقت برای بهترین تزها نیز صادر نمیکنند».
از او درباره دیگر پایاننامهها که طبق روال مرسوم بهصورت کاملا مخفی نوشته، میپرسم؛ اینکه وقتی کاری غیرقانونی است، چطور قرارداد با دانشجویان ثبت میکرده: «در مواردی که دانشجوها آشنا بودند نگران این نبودم که حقالزحمه را ندهند و قرارداد هم منعقد نمیکردیم. اما وقتی غریبه بودند، قراردادی مبتنی بر ویرایش متن میبستیم چون نمیتوانستیم در قرارداد ذکر کنیم که موضوع قرارداد نوشتن پایاننامه است».
تولید محتوای مجازی
یکی دیگر از میادین حضور نویسندگان در سایه، صفحات مجازی است. آنها یا محتوا تولید میکنند و به صاحبان صفحات یا ادمینها میسپارند یا اینکه خودشان ادمین میشوند. پدیده ادمین/نویسنده در سایه، از رایجترین پدیدههای شبکههای اجتماعی است. این نویسندهها برای صفحات بازیگران، سیاستمداران و دیگر چهرهها محتوا تولید و انتشار آنها را هم مدیریت میکنند، درحالیکه همهچیز بهحساب صاحب صفحه گذاشته میشود. یک نفر از آنها را به ما معرفی میکنند اما حتی با قولی که مبنی بر فاشنکردن نام او و صاحب صفحه میدهیم، حاضر نمیشود با ما به گفتوگو بنشیند.
حالا را نبینید که سالانه هزاران نفر چیزهایی مینویسند و بهعنوان کتاب منتشر میکنند. تا مدتها، برچسب «نویسنده» یکی از مشروعترین و مطلوبترین عناوین به لحاظ شأن و اعتبار اجتماعی محسوب میشد. جدای از کلیشههای قالب درباره نویسندهها، آنها آدمهایی بودند که یک سر و گردن از عوام بلندتر بهنظر میرسیدند چون به سواد کتابت مجهز بودند. حالا هم که چنین اعتباری، بسیار خدشهدار شده و از کیفیت سابق برخوردار نیست، همچنان خیلیها دوست دارند کارنامه زندگیشان، با عنوان چند کتاب که آنها نوشته یا ترجمه کردهاند همراه شود. بسیاری هستند که میخواهند در رزومهشان علاوه بر سوابق مشاورتی و مدیریتی یا سابقه نامزدی در انتخابات شورای فلان شهر، بهعنوان نویسنده کتاب هم مطرح باشد. خب همه که قرار نیست بتوانند بنویسند، بنابراین میروند سراغ کسانی که بلدند بنویسند و از آنها میخواهند کارشان را بکنند و کنار بروند تا هر آنچه هست برای آنها شود. نویسندگان در سایه، در همین بزنگاه متولد میشوند. در سایه به دنیا میآیند. البته روال بهدنیاآمدنشان صرفا همین نیست. انواعی دارند. از آنها خواهیم گفت. در نوشتن چه هست که همه میخواهند از آن کسب اعتبار کنند؟ آنکه مینویسد، چه چیز بهدست میآورد که منعمان جهان همه میخواهندش؟ یدالله رؤیایی شاعر کتابِ «منِ گذشته: امضا»یش را با این فراز آغاز میکند: «در شخص من دو شخص هست: یکی مفرد که امضا میکند، دیگری جمع که میخواند. و در لحظه خوانش، ما سه تاییم». شاید پاسخ در همین فراز نهفته باشد؛ توانی 3برابر همه منعمان جهان.
کتاب
همیشه احساس دوگانهای نسبت به واکنش آدمها به نویسندهبودن اطرافیانشان داشتهام. راستش را بخواهید گاهی حتی کارم به دعوا کشیده است با همکارانم. یکی از همین دعواها را که تعریف کنم، دستتان میآید منظورم از آن احساس دوگانه چیست؟ نشسته بودیم توی دفتر روزنامه که بستهای پستی برای یکی از همکاران رسید؛ کتاب رمانی بود نوشته یکی از روزنامهنگاران که پیش از این با این همکار ما، در رسانهای دیگر پشت یک میز مینشسته و خبر و گزارش مینوشته. نخستین واکنش این همکار ما اینطور بود: «این هم آدم شد واسه ما!» دفعه بعد کتاب شعری از روزنامهنگاری دیگر رسید بهدست همکار دیگری در تحریریه. واکنش، کم و بیش مشابه بود با این افزونه که کتاب را برداشته بود و دور میچرخاند بین همکاران، میخواندند و میخندیدند که«تو رو چه به این غلطا!» این بار دیگر برنتابیدم؛ درآمدم که این چه رفتاری است؟ حتی اگر نمیتوانید عنان حسادتتان را بهدست بگیرید، چرا از تعصب صنفیتان کمک نمیگیرید که همکارتان را تمسخر نکنید؟ این را هم بگویم که آن روزها، کتابی در دست انتشار داشتم و خودم را در معرض همان تمسخرها و حسادتهای احتمالی میدیدم. حالا احساس دوگانه چه بود؟ به آنها میگفتم تمسخر همکارتان یک معنا از دو منظر دارد: نخست اینکه نوشتن یک کتاب، به یک اعتبار کاری است بسیار فراتر از آنچه خبرنگارها بتوانند مرتکبش شوند و دوم اینکه نوشتن کتاب، با وجود انتشار این همه عنوان کتاب در سال، شکستن شاخ غول است. اولی را با اطمینان کامل و با بادی در گلو میگفتم اما برای ادعای گزاره دوم، تردید راه باد را در گلویم میبست. خب، من نباید اعتراف میکردم که نوشتن کتاب کار هر کسی است؛ آن هم به این اعتبار که خب هر کسی در این مملکت کتاب چاپ کرده است.
اینها را گفتم تا بگویم نوشتن در هر ساحتی ـ برای مطبوعات، برای شبکههای اجتماعی یا برای انتشار در قالب کتاب ـ نیازمند تجهیز به تخصصی مرتبط با همان شیوه ارائه است. اینها را گفتم تا بگویم اگر گمان میکنید به یکی از تخصصها مجهزید، نباید گمان کنید بهراحتی میتوانید پا جای متخصص دیگری بگذارید. اما گذشته از همه اینها، این مقدمه را گفتم که بگویم اگر مجهز به هیچیک از این تخصصها نیستید، دلیل ندارد دست توی جیب بکنید و از یک متخصص بخواهید به جای شما بنویسد و کنار برود تا شما بشوید تنها قهرمان ماجرا.
نویسندههایی که میفروشند
خرید کتاب آماده: اگر فکر میکنید برای اینکه صاحب یک کتاب باشید، لازم است درست و دقیق به این فکر کنید که آن کتاب باید طرح و برنامهای داشته باشد و چطور نوشته شود، در اشتباهید. شما میخواهید از نویسندهای در سایه بهره ببرید و خودتان را بهعنوان نویسنده جا بزنید اما لزوما نمیخواهید سختی آن طرح و برنامه را به جان بخرید! لازم است همانطور که زنبیل را برمیدارید و خودتان را به یک فروشگاه میرسانید تا از بین اجناس، موارد مورد نیازتان را انتخاب کنید، سری به سایت دیوار یا دیگر سایتهای فروش اقلام و ارائه خدمات بزنید تا کتابی برای خودتان انتخاب کنید و بشوید نویسندهاش. شما با جستوجویی در یکی از این سایتها، بدون اینکه در زندگیتان یک سطر شعر سروده باشید و حتی به یک سطر شعر فکر کرده باشید، میتوانید سراینده دفتر شعری باشید در حد سهراب سپهری! [جزئیات این پدیده در شیوه ارائه کتابهای فروشی را در گزارش پارمیدا سرچمی همین پایین صفحه بخوانید.]
ماجرای نویسندههای مایکروفری حالا مدتی است شکل عجیبتری نیز بهخود گرفته است. یکی دو سال پیش بود که یک ناشر- که از سال۷۹ مجوز انتشار کتاب دریافت کرده و بهصورت رسمی فعالیت میکند- با شعار «جای شما در میان نویسندگان خالی است»، دست بهکار شد تا برای علاقهمندان به نویسندگی و ترجمه، کتاب منتشر کند، با این تفاوت که این بار ناشر پا را فراتر گذاشته و گفته بود میتوانید برای کودکان هم کتاب بخرید؛ یعنی به اسمش کتاب منتشر کنید. این ناشر از یک کودک ۶۰ عنوان کتاب ترجمه طی تقریبا 7سال منتشر کرده بود.
فعالیتهای این ناشر مدتی است کمرنگ شده است اما مظنه قیمتهایش برای حدود 2سال پیش، 2 تا 4میلیون تومان بوده است.
سفارش نگارش کتاب: حالا اگر بین کتابهای آماده انتشار، چیزی پسندتان نیفتاد، میتوانید محتوای مورد نظرتان را سفارش بدهید تا نویسندهای در سایه آن را بنویسد. بارها شنیدهایم که نویسندهها، کتابهای سیاستمداران و مسئولان را نوشتهاند بیآنکه اسمی از آنها بهعنوان نویسنده مطرح شود. نویسندهها در این موارد، طبعا جز انتفاع مالی انگیزهای ندارند، اما انگیزه کسانی که کتاب به نام آنها منتشر خواهد شد، متفاوت و متنوع است. [با یکی از این موارد به گفتوگو نشستهایم؛ با نویسندهای که برای یک سیاستمدار نوشته است تا به اسم او منتشر شود. یک صفحه برگردید عقب و گفتوگوی زهرا رستگار مقدم با این نویسنده در سایه را بخوانید.] دقت داشته باشید که این مورد، با مواردی که در آنها یکی روایت میکند و یکی مینویسد فرق دارد. مثلا کتاب «دا» را به یاد بیاورید. آن کتاب براساس خاطرات یک زن نوشته شده بود اما علاوه بر اسم راوی، اسم نویسنده نیز در اثر قید شده بود. موردی که ما با آن سر و کار داریم مبتنی بر حذف نویسنده است و زندگیاش در سایه.
ویراستارهایی که شخم میزنند
ویرایش متن در ایران، مقوله پرمناقشهای است؛ مناقشه بر سر تعریفها، اهداف و کارکردها. تصوری که ما از امر ویرایش داریم، همچنان با استانداردهای جهانی آن فاصله دارد. ویراستار، در دفاتر انتشاراتی معتبر، کسی است که متون را فراتر از افزودن چهار ویرگول و تغییر چند کلمه در متن، متحول و خواندنی میکند. اگر دقت کرده باشید کتابهای مجموعه مقاله یا جستار که در غرب منتشر میشوند، نام سرویراستار را روی جلد میبرند. این، اتفاقی است که در ایران کمتر شاهد آن بودهایم. خلط مبحث در این رابطه، اغلب در عنوان «دبیر مجموعه» رخ داده است. انگار ما شأنی برای ویراستار قائل نیستیم و کارش را به «دبیری» ارتقا داده باشیم. با این حال، ما هم کسانی را بهعنوان ویراستار در صنعت نشر ایران شناختهایم که فراتر از تصور عمومی نسبت به امر ویرایش عمل کردهاند. بین این ویراستارها بودهاند کسانی که آنقدر متن را تغییر دادهاند که به نوعی میتوان از آنها بهعنوان نویسنده در سایه آن متنها یاد کرد. اسفندماه 1380 بود که رمان «چراغها را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد منتشر شد؛ داستاننویسی که چند مجموعه داستان منتشر کرده بود اما این رمان آنقدر با آن داستانها فرق داشت که کنجکاویها درباره متن آغاز شود. کتاب آنقدر با استقبال مواجه شد که مرتب به چاپهای بعدی میرسید و حالا که در حال نوشتن این سطرها هستیم یکماهی است تازهترین چاپ این رمان به بازار آمده است؛ چاپ صدوهشتم. تقریبا 2ماه یکبار این رمان تجدید چاپ شده است. تازه این را باید به نسخههای ترجمه به زبان آلمانی، ترکی، یونانی، فرانسوی، انگلیسی، چینی و نروژی از این رمان اضافه کرد. شاید بتوان گفت در 2دهه اخیر، موفقترین رمان ایرانی بوده است. اگر هم این ادعا گزاف باشد، دستکم میتوان آن را بهعنوان یکی از 5رمان موفق این دو دهه درنظر آورد. اما آن کنجکاویها به کجا انجامید؟ نخستینبار سال 1381بود که محسن آزرم، منتقد فیلم و روزنامهنگار، ادعا کرد شمیم بهار این رمان را ویرایش کرده است و از همین روست که این اثر پیرزاد با دیگر آثارش اینقدر فرق دارد. این ادعا تا مدتی در حد ادعا باقی ماند اما رفتهرفته دوستان و نزدیکان بهار آن را تأیید کردند؛ هر چند او هیچگاه در اینباره چیزی نگفت. نه فقط در این باره، بلکه او هیچگاه درباره هیچچیز حرف نزد و حالا 3-2سالی است که کتابهایش را منتشر میکند؛ داستاننویس و منتقد هنر و ادبیاتی که هویتش را از همین درسایگی کسب کرده است. او حتی برای خودش نویسنده در سایه بوده است، بنابراین غیرقابل باور نبود که برای کسی دیگر نیز این نقش را بازی کند. حرف و حدیثهایی که آن سالها در رابطه با توانایی بینظیر او در نوشتن مطرح میشد، ادعای ویراستاری رمان زویا پیرزاد را تقویت هم میکرد. این ادعا همچنان مطرح است با این تفاوت که دیگر کسی به تکذیب و انکارش برنمیخیزد. میگویند شمیم بهار آنقدر متن پیرزاد را تغییر داده که به نوعی، دیگر خودش نویسنده متن محسوب میشده است و از همین رو از قید عنوان ویراستار برایش صرفنظر شده است تا عجیبترین ویراستار بهعنوان نویسنده در سایه ما باشد.
مترجمانی که تألیف میکنند
هنوز هم کتابهای ترجمهشده به فارسی، بازار بهتری نسبت به کتابهای تالیفی در اختیار دارند. این البته فقط یک ادعا نیست و آمارهای سالانه خانه کتاب و ادبیات ایران در سالهای گذشته آن را با عدد و رقم ثابت میکند. استثناهایی هم در این میان مطرحند اما آنچه این گزاره را به قاعده تبدیل میکند همان منطق بازار با اعداد و ارقامش است. شاید از همین روست که گاهی نویسندهها، خود را بهعنوان مترجم اثر معرفی میکنند؛ اینکه کتابشان بیشتر مورد استقبال واقع شود. دلیل دیگر میتواند به اعتمادبهنفس مترجمها مربوط باشد.
تصور عموم کتابخوانها این است که مترجمها، کارشان برگرداندن متن از یک زبان به زبان مقصد است و مهارت در نوشتن، تخصصی است جدای از تخصص ترجمه. البته بیراه هم فکر نمیکنند. اما خب هر مترجم کاربلدی همانقدر که کار ترجمه را خوب بلد است، نوشتن به زبان مقصد را هم باید بلد باشد. با این حال، برهمزدن این تلقی عمومی دشوار است و شاید از همین روست که گاهی مترجمها مینویسند اما آن را نه بهعنوان تالیف خود بلکه همچنان بهعنوان ترجمه خود منتشر میکنند. [گزارش لیلا شریف را درباره ذبیحالله منصوری، نجف دریابندری، حمیدرضا ابک و محمد صالحعلا بهعنوان چند نمونه از این مترجمها را پایین همین صفحه میتوانید بخوانید.]
نقد مطبوعاتی
یکی از اهالی رسانه که مدتی در یک خبرگزاری مرتبط با ادبیات و هنر همکاری میکرده میگوید چند باری، متنهایی در تعریف و تمجید از چند کتاب را منتشر کرده که نویسنده آن متنهای ستایشآمیز، خود صاحب کتابها بوده است! او که میخواهد نه به نام خود و نه به نام آن نویسنده اشاره نکنیم، از یک جایی به بعد رودربایستی را کنار گذاشته و تن به روال انتشار این یادداشتها نداده است.
م.ج میگوید: «شاعر و داستاننویس و مترجم شناختهشدهای بود. یکبار با او به گفتوگو نشستم. پس از انتشار آن گفتوگو، تماس گرفت تا تشکر کند و گفت که زحمتی هم دارد. میگفت یکی از منتقدان، درباره کتابی از او، متنی نوشته و از من خواست که آن را در خبرگزاری منتشر کنم. متن را فرستاد. خواندم. سراسر ستایش بود. البته کتاب، کتابی بود که باید ستایش هم میشد و از این رو، بیآنکه تردیدی ببرم، منتشرش کردم. دفعه دوم، اتفاق مشابهی افتاد درباره کتاب دیگری از او. متن را فرستاد و چند باری برای تغییر بخشهایی تماس گرفت. یکی دو باری به اشتباه به جای اینکه بگوید خانم منتقد فلانطور نوشته و حالا خواسته بهمانطور تغییر کند گفت «نوشتهام»، «گفتهام!»؛ یعنی از روایت اول شخص استفاده کرد. شک کردم که نکند خودش اینها را مینویسد. با این حال متن دوم را هم منتشر کردم و دفعه سوم خواستم شماره تماسی از منتقد به من بدهد. طفره رفت و امروز و فردا کرد. وقتی پاپی شدم، اعتراف کرد که خودش اینها را مینویسد. وقتی اعتراض کردم، گفت همه این کار را میکنند و قطع کرد!» این، روایتی است که با کمی بالا و پایین، بارها از این و آن شنیدهایم. فرق ماجرا با مارسل پروست که پول میداد تا درباره رمان معروفش تمجیدنامه بنویسند در این است که این نویسندههای وطنی، خودکفا هستند و خوشخرجی هم نمیکنند.
یادداشت مطبوعاتی
اهالی رسانه، از آفتی که میخواهم به آن اشاره کنم، آگاهی کامل دارند. از پدیده مذموم و تقریبا نوظهوری به نام «یادداشت شفاهی». از جایی به بعد که گرایش رسانههای ما به استفاده از نوشتههای کارشناسها و چهرهها عمدهتر شد، خبرنگارها هم مجبور بودهاند لابهلای گفتوگوها و گزارشهایشان هر روز به این و آن رو بیندازند که برای رسانه آنها یادداشتی بنویسند. خب، همه کارشناسها و چهرهها و مسئولان هم که دست به قلم نیستند.
از همینروست که آنها پشت خط تلفن چیزهایی میگویند و خبرنگارها هم پیاده و تنظیم و آن را تبدیل به یادداشتی منقح میکنند. در این میان، نام خبرنگار بهعنوان نویسنده یادداشت یا گفتوگوکننده قید نمیشود و نام کسی که از پشت خط چیزهایی گفته بهعنوان نویسنده یادداشت لحاظ میشود. ممکن است شما هم که دنبالکننده فلان صفحه فلان روزنامه یا خبرگزاری باشید، در پیگیری ستون یادداشتهای آن صفحه پی برده باشید که همه کارشناسها و مسئولان و چهرهها به یک زبان و لحن مینویسند! خب آنها نویسنده آن یادداشتها نیستند بلکه یک خبرنگار، نویسنده همه آنها بوده است. گاهی البته برخی رسانهها خوشسلیقگی به خرج میدهند و به مخاطبانشان میگویند یادداشتی که میخوانند به قلم یادداشتنویس نوشته نشده بلکه یادداشت از نوع شفاهی است که به قلم خبرنگار پیاده و تنظیم شده است. تا اینجای کار، بسیار مرسوم است و کمتر اهل رسانهای است که از خواندن این سطرها تعجب کند.
روایتهایی که البته آنها هم برای ما اهل رسانه چندان عجیب نیست اما برای شما احتمالا باشد، مربوط است به یادداشتهایی که از دل پیادهکردن و تنظیم حرفهای طرف مقابل حاصل نمیشوند بلکه اساسا خود خبرنگارها آنها را به نام فلان مسئول یا کارشناس مینویسند. ک.ا که 20سال است کار رسانه میکند آنقدر این کار را کرده که حالا به یکی از شوخیهایش تبدیل شده: «خودت بنویس دیگه!» میگوید در تماسهایی که برای کسب یادداشت با مسئولان، ازجمله نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی در همه این سالها برقرار کرده تا سؤالی درباره فلان موضوع مطرحشده در بهمان کمیسیون تخصصی بپرسد بارها با همین جمله روبهرو شده: «خودت بنویس دیگه!» ماجرا تا آنجا پیش رفته که آقای الف، به توصیه فلان مسئول، گفتوگوی خیالی نیز با او ترتیب میداده است. حالا شما از فردا که سرمقاله روزنامهای را بهدست میگیرید تا بخوانید فکر نکنید همه ما این کارهایم و صرفا نویسنده در سایه مسئولان و چهرهها هستیم. معدودند خبرنگارهایی که تن به این نوع از درسایگی بدهند.
پایاننامه و مقاله علمی ـ پژوهشی
احتمالا نوشتن پایاننامه برای دیگران، رایجترین شکل بروز و ظهور نویسنده در سایه باشد. در عین حال این شکل از نویسندگی در سایه، مذمومترین و غیراخلاقیترین نوع آن هم شاید بهنظر برسد. اینجا نویسنده و پژوهشگر برای دانشجو مینویسد تا او نمره بگیرد و فارغالتحصیل شود؛ یعنی سر دانشگاه را شیره میمالد. از اینرو بهنظر میرسد این نوع از فروش متن، غیراخلاقیترین نوع باشد، درحالیکه در دیگر ساحتها نیز همین است؛ بالاخره با حذف نام نویسنده و نشاندن نام دیگری به جای او، هدفی دنبال میشود که مشروع نیست و فرقی ندارد صاحب کاذب متن میخواهد با آن چه کند؛ از دانشگاه فارغالتحصیل شود یا گروه شغلیاش را در اداره بالا ببرد یا اعتباری عاریتی کسب کند که برای او نیست.
در اینباره بارها خوانده و شنیدهاید اما شاید سازوکار و جزئیات شکلگرفتن قراردادی مبتنی بر نگارش پایاننامه یا مقاله علمی و پژوهشی برای یک دانشجو برایتان جالب توجه باشد. ص.س کسی است که تاکنون 6پایاننامه برای دانشجویان دوره کارشناسیارشد، 2 تز برای دانشجویان دوره دکتری و 12مقاله علمی و پژوهشی به نام و کام دیگران نوشته است. او البته میگوید چندسالی است چنین کاری نکرده و از قیمتهای جدید هم مطلع نیست. با این حال بخشی از روایت او، حسابی دردناک است؛ آنجا که میگوید در یکی از پروژهها، استاد مشاور و راهنمــای دانشجو در جریان این بودهاند که کسی جز دانشجو، پایاننامه را مینویسد. آقای س حتی در روز دفاع در جلسه هم بهصورت نامحسوس حضور داشته است. میگوید دانشجو یکی از کارمندهای دانشگاه بوده و برای ارتقای شغلی از کارمند دانشگاه به استاد، میخواسته مدرک بگیرد. تا کارشناسیارشد را به ضرب و زور نمره استادها و پایاننامهای که یکی دیگر برای او نوشته بوده، بالا آمده و برای تز دکتری، سراغ س آمده است؛ «پروپزالش را هم خودم نوشتم. موضوع هم تأیید شد.
قرار بود امثال و حکم را در داستانهای فلان داستاننویس بررسی کنیم. خانم دانشجو آنقدر از قضیه پرت بود که وقتی گفتم باید کتاب «کوچه» احمد شاملو را که فرهنگ امثال عامیانه است تهیه کنی و برای انجام این پژوهش در اختیارم بگذاری رفته بود و مجموعه اشعار شاملو را خریده بود! یک لحظه فکر نکرده بود که شعرهای شاملو به چه درد تحقیق ما میخورد که حول محور امثال و حکم در داستانهای فلانی است.» اما در جلسه دفاع چه گذشته است: «راستش چندان درست و درمانی هم نشد. راهنما و مشاورش هم تلاشی برای بهترشدن کار نمیکردند چون در جریان بودند و قرار بود کار را بهاصطلاح برایش دربیاورند! روز دفاع از تز هم داورها چندان پاپی نشدند و بالاترین نمره را هم به خانم دانشجو دادند؛ نمرهای که هیچوقت برای بهترین تزها نیز صادر نمیکنند».
از او درباره دیگر پایاننامهها که طبق روال مرسوم بهصورت کاملا مخفی نوشته، میپرسم؛ اینکه وقتی کاری غیرقانونی است، چطور قرارداد با دانشجویان ثبت میکرده: «در مواردی که دانشجوها آشنا بودند نگران این نبودم که حقالزحمه را ندهند و قرارداد هم منعقد نمیکردیم. اما وقتی غریبه بودند، قراردادی مبتنی بر ویرایش متن میبستیم چون نمیتوانستیم در قرارداد ذکر کنیم که موضوع قرارداد نوشتن پایاننامه است».
تولید محتوای مجازی
یکی دیگر از میادین حضور نویسندگان در سایه، صفحات مجازی است. آنها یا محتوا تولید میکنند و به صاحبان صفحات یا ادمینها میسپارند یا اینکه خودشان ادمین میشوند. پدیده ادمین/نویسنده در سایه، از رایجترین پدیدههای شبکههای اجتماعی است. این نویسندهها برای صفحات بازیگران، سیاستمداران و دیگر چهرهها محتوا تولید و انتشار آنها را هم مدیریت میکنند، درحالیکه همهچیز بهحساب صاحب صفحه گذاشته میشود. یک نفر از آنها را به ما معرفی میکنند اما حتی با قولی که مبنی بر فاشنکردن نام او و صاحب صفحه میدهیم، حاضر نمیشود با ما به گفتوگو بنشیند.