کبنا ؛درون آیینه رو به رو چه میبینی/
تو ترجمان جهانی، بگو چه میبینی...
داستان نویس، هنرمند است و داستان نویسی، هنر. هنری خلّاقانه که مصالح آن واژه است. داستان نویس با این مصالح، آدمهایی خلق میکند زنده، با محیط زیستی زنده. حال شاید بپرسید:
چه آدمها و چه محیط زیستی؟ آیا آدمهای خلق شده مثل من و شما- یعنی آدمهای واقعی و معمولی هستند؟ و آیا همین محیط زیست واقعی ست که من و شما را احاطه کرده است؟
خیر. آدمهای واقعی و محیط زیست واقعی، موضوع تاریخ، سفرنامه، زندگی نامه و سایر انواع ادبی مشابهاند. داستان نویس آدمهایی عمدتاً مصنوع خلق میکند و محیط زیستی عمدتاً مصنوع (خواننده ارجمند! توجه داشته باشید که مصنوع می گویم نه مصنوعی). ولی آدمها و محیط زیستی که بر خلاف مصنوع بودنشان،
” ملموس “ و ” باور پذیر“ ند. به حدّی ملموس و باور پذیر که در پندار خواننده
” واقعیت “ مییابند و بدین ترتیب، امکان پیدا میکنند که احساسات و عواطف او را حقیقتاً برانگیزند; شادش کند، غمگینش سازد، بخندانندش، بگریاندنش، محبت و دلسوزیش را نسبت به خود جلب کنند و یا خشم و نفرتش را. او را نسبت به سرنوشت خویش امیدوار سازند یا نگران آن.
برآمدن از پس این کار، خطیر است و پرخطر; یعنی خلق دنیایی با آدمها و محیط زیست عمدتاً مصنوع و در عین حال، ملموس و باور پذیر که داستان نویسی را تا جایگاه رفیع هنر بالا میبرد و در کنار سایر هنرهای عالیقدر بشری می نشاند.
شاید از خودتان بپرسید داستان نویس چگونه آدمی ست؟ آیا هر کس، هرگاه و درهر جا که اراده کرد میتواند داستان بنویسد؟ آیا داستان نویس دارای ویژگیهای خاصی ست که اگر کسی فاقد آنها باشد و به قلمرواین هنر قدم بگذارد، عِرض خود را میبرد و زحمت ما میدارد.
نخستین شرط برای داستان نویسی -- شرط لازم-- برخورداری از استعداد فطری داستان نویسی است. نویسندهای که از استعداد فطری داستان نویسی برخوردار نباشد بسان وزنه برداری است که نحیف و ضعیف است. چنین وزنه برداری میتواند با تغذیهی صحیح و تمرینهای خستگی ناپذیر استخوانهای نحیف و عضلههای ضعیف خویش را تا حدّی تقویت کند; ولی هرگز در وزنه برداری به مرز ارزش آفرینی و افتخار نمیرسد. باید در ذاتت باشد این هنر.
البته لغزشها، ناشی گری ها، لرزشها و زمین خوردنهایی را که در بدو راه و گامهای بدوی از آنهاناگزیر و ناگریزید، با فقدان یا استعداد ضعیف، مقولهای متفاوت است. کما اینکه چوبهای بلوط که بار اول و دوم و دهم، کبریت را به آنها نزدیک میکنید آتش نمیگیرند; اما وقتی آتش گرفتند و گُر، آنچه میبینید مایه حیرت است. بُرازه ها و شعلههای فروزان دلبرانه ای را که در وجود خود ذخیره کرده بودند; به نمایش میگذارند.
من داوطلب حرفهی نویسندگی اگر پس از آزمایشهای کافی و با صبر و حوصله دریافتم که اهل این راسته نیستم، حکم عقل این است:
وقتت را با پرسه زدن در کوچه پس کوچههای -- یا به قول خودمانی کیچه پس کیچه یَل نویسندگی -- آن تلف نکنم. باید به سراغ رشتهای از راستههای هنر، فن و حرفه بروم که زمینهی مناسبی برای رشد استعدادهایم داشته باشد.
در آن روی سکه، اگر تشخیص دادید که هنر داستان نویسی، قلمرویی ست که برای آن آفریده شدهاید و بیش از هر چیز دگری در دنیا استعداد و علاقهی شما را به مبارزه دعوت میکند، باید با اعتماد به نفس در این راه قدم بگذارید. یاعلی بگویید و عشق را آغاز که استان کهگیلویه و بویراحمد-- بخوانید سرزمین داستانهای نا گفته-- بسیار به این رشته نیاز دارد. در عین حال مراقب باشید و آگاه که تازه خط شروع را پشت سر گذاشته و راه طولای و پر فراز و فرودی را در پیش رو دارید. به فضلِ فاضل:
”چشم انتظار حادثهای ناگهانی مباش/
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر“...
نه از آیینه کمی و نه ز ماه، مستعد فرزندِ دنا! چه بهتر که در همین سرآغاز ره، درصدد برآیید با قلههای رفیع سرزمین جادویی هنر، آشنایی دستِ کم مختصری بیابید. این شاه بلوط آشنایی میوهاش، ارزانیِ همت بیشتر، نگاهی به فراز و قناعت نکردن به دامنههاست. به قول امروزیها انرژی زاست: بر میانگیزاند تو را تا آنجایی که استعداد و همتت اجازت بخشد، خویشتن را به آن قلهها نزدیک و نزدیکتر نمایید. خدا را چه دیدی شاید تو جوان کهگیلویه و بویراحمدی، خود تو، قلهای شوی در میان آن همه قله، سر فراز و بر فراز.
یادمان و یادتان باشد که قلّه شدن که هیچ، تپهای کم ارتفاع -- به قولی تُلِ کا گُل مَح مَیی--- شدن هم کار آسانی نیست.
مرد نر میخواهد و گاو کهن (!) ببخشید گاو نر میخواهد و مرد کهن.
نویسنده، خصلتهای معنوی خاصی لازم دارد. نخست باید مرد- فارغ از جنسیت- باشد. دارای ادبیات گفتاری، پنداری و کرداری زیبا و دلنشینی باشد. معرفت و شناخت کافی فنّی از تکنیکهای سازندهی داستان، امکانات زبانی، تمرینهای منظم، مردم شناسی، تسلط جدّی بر اصول و مبانی نویسندگی و بسی مؤلفههای دگر را که در این مجال و مقال کوته نمیگنجد; به شدت لازم دارد.
امید که روزی رُخ دنا گویای رُخ دادهای آنچنان شیرینی باشد که هزاران فرهاد داستان نویس با شوق دلبری از دنایشان، عاشقی کنند با قلم و لایقی.
که هم شایان عاشقی یند و هم لایقی.
داستان نویس ایلم/
گر نکنم شاد خاطری/
گر نباشم مرهم دلی/
خوشا که نیستم نیشتر/
نیشِ تَر!...
خوشدلم /
خوش دِل! /
خوشدل باش /
که /
سَبکِ نقاشی چشمان دنا به سامان است و
خوش گِل/
پس /
بدرود تا عاشقیِ دگر... .
سحرگاه هفتم خردادگان
۱۴۰۰ خورشیدی
سروش درست
یاسوج دل انگیز
تو ترجمان جهانی، بگو چه میبینی...
داستان نویس، هنرمند است و داستان نویسی، هنر. هنری خلّاقانه که مصالح آن واژه است. داستان نویس با این مصالح، آدمهایی خلق میکند زنده، با محیط زیستی زنده. حال شاید بپرسید:
چه آدمها و چه محیط زیستی؟ آیا آدمهای خلق شده مثل من و شما- یعنی آدمهای واقعی و معمولی هستند؟ و آیا همین محیط زیست واقعی ست که من و شما را احاطه کرده است؟
خیر. آدمهای واقعی و محیط زیست واقعی، موضوع تاریخ، سفرنامه، زندگی نامه و سایر انواع ادبی مشابهاند. داستان نویس آدمهایی عمدتاً مصنوع خلق میکند و محیط زیستی عمدتاً مصنوع (خواننده ارجمند! توجه داشته باشید که مصنوع می گویم نه مصنوعی). ولی آدمها و محیط زیستی که بر خلاف مصنوع بودنشان،
” ملموس “ و ” باور پذیر“ ند. به حدّی ملموس و باور پذیر که در پندار خواننده
” واقعیت “ مییابند و بدین ترتیب، امکان پیدا میکنند که احساسات و عواطف او را حقیقتاً برانگیزند; شادش کند، غمگینش سازد، بخندانندش، بگریاندنش، محبت و دلسوزیش را نسبت به خود جلب کنند و یا خشم و نفرتش را. او را نسبت به سرنوشت خویش امیدوار سازند یا نگران آن.
برآمدن از پس این کار، خطیر است و پرخطر; یعنی خلق دنیایی با آدمها و محیط زیست عمدتاً مصنوع و در عین حال، ملموس و باور پذیر که داستان نویسی را تا جایگاه رفیع هنر بالا میبرد و در کنار سایر هنرهای عالیقدر بشری می نشاند.
شاید از خودتان بپرسید داستان نویس چگونه آدمی ست؟ آیا هر کس، هرگاه و درهر جا که اراده کرد میتواند داستان بنویسد؟ آیا داستان نویس دارای ویژگیهای خاصی ست که اگر کسی فاقد آنها باشد و به قلمرواین هنر قدم بگذارد، عِرض خود را میبرد و زحمت ما میدارد.
نخستین شرط برای داستان نویسی -- شرط لازم-- برخورداری از استعداد فطری داستان نویسی است. نویسندهای که از استعداد فطری داستان نویسی برخوردار نباشد بسان وزنه برداری است که نحیف و ضعیف است. چنین وزنه برداری میتواند با تغذیهی صحیح و تمرینهای خستگی ناپذیر استخوانهای نحیف و عضلههای ضعیف خویش را تا حدّی تقویت کند; ولی هرگز در وزنه برداری به مرز ارزش آفرینی و افتخار نمیرسد. باید در ذاتت باشد این هنر.
البته لغزشها، ناشی گری ها، لرزشها و زمین خوردنهایی را که در بدو راه و گامهای بدوی از آنهاناگزیر و ناگریزید، با فقدان یا استعداد ضعیف، مقولهای متفاوت است. کما اینکه چوبهای بلوط که بار اول و دوم و دهم، کبریت را به آنها نزدیک میکنید آتش نمیگیرند; اما وقتی آتش گرفتند و گُر، آنچه میبینید مایه حیرت است. بُرازه ها و شعلههای فروزان دلبرانه ای را که در وجود خود ذخیره کرده بودند; به نمایش میگذارند.
من داوطلب حرفهی نویسندگی اگر پس از آزمایشهای کافی و با صبر و حوصله دریافتم که اهل این راسته نیستم، حکم عقل این است:
وقتت را با پرسه زدن در کوچه پس کوچههای -- یا به قول خودمانی کیچه پس کیچه یَل نویسندگی -- آن تلف نکنم. باید به سراغ رشتهای از راستههای هنر، فن و حرفه بروم که زمینهی مناسبی برای رشد استعدادهایم داشته باشد.
در آن روی سکه، اگر تشخیص دادید که هنر داستان نویسی، قلمرویی ست که برای آن آفریده شدهاید و بیش از هر چیز دگری در دنیا استعداد و علاقهی شما را به مبارزه دعوت میکند، باید با اعتماد به نفس در این راه قدم بگذارید. یاعلی بگویید و عشق را آغاز که استان کهگیلویه و بویراحمد-- بخوانید سرزمین داستانهای نا گفته-- بسیار به این رشته نیاز دارد. در عین حال مراقب باشید و آگاه که تازه خط شروع را پشت سر گذاشته و راه طولای و پر فراز و فرودی را در پیش رو دارید. به فضلِ فاضل:
”چشم انتظار حادثهای ناگهانی مباش/
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر“...
نه از آیینه کمی و نه ز ماه، مستعد فرزندِ دنا! چه بهتر که در همین سرآغاز ره، درصدد برآیید با قلههای رفیع سرزمین جادویی هنر، آشنایی دستِ کم مختصری بیابید. این شاه بلوط آشنایی میوهاش، ارزانیِ همت بیشتر، نگاهی به فراز و قناعت نکردن به دامنههاست. به قول امروزیها انرژی زاست: بر میانگیزاند تو را تا آنجایی که استعداد و همتت اجازت بخشد، خویشتن را به آن قلهها نزدیک و نزدیکتر نمایید. خدا را چه دیدی شاید تو جوان کهگیلویه و بویراحمدی، خود تو، قلهای شوی در میان آن همه قله، سر فراز و بر فراز.
یادمان و یادتان باشد که قلّه شدن که هیچ، تپهای کم ارتفاع -- به قولی تُلِ کا گُل مَح مَیی--- شدن هم کار آسانی نیست.
مرد نر میخواهد و گاو کهن (!) ببخشید گاو نر میخواهد و مرد کهن.
نویسنده، خصلتهای معنوی خاصی لازم دارد. نخست باید مرد- فارغ از جنسیت- باشد. دارای ادبیات گفتاری، پنداری و کرداری زیبا و دلنشینی باشد. معرفت و شناخت کافی فنّی از تکنیکهای سازندهی داستان، امکانات زبانی، تمرینهای منظم، مردم شناسی، تسلط جدّی بر اصول و مبانی نویسندگی و بسی مؤلفههای دگر را که در این مجال و مقال کوته نمیگنجد; به شدت لازم دارد.
امید که روزی رُخ دنا گویای رُخ دادهای آنچنان شیرینی باشد که هزاران فرهاد داستان نویس با شوق دلبری از دنایشان، عاشقی کنند با قلم و لایقی.
که هم شایان عاشقی یند و هم لایقی.
داستان نویس ایلم/
گر نکنم شاد خاطری/
گر نباشم مرهم دلی/
خوشا که نیستم نیشتر/
نیشِ تَر!...
خوشدلم /
خوش دِل! /
خوشدل باش /
که /
سَبکِ نقاشی چشمان دنا به سامان است و
خوش گِل/
پس /
بدرود تا عاشقیِ دگر... .
سحرگاه هفتم خردادگان
۱۴۰۰ خورشیدی
سروش درست
یاسوج دل انگیز
کاش بیشتر با این قلم به داستان پرداخته شود. گم شده ی استان است. نیاز شدید به این روایت ها داریم. دست مریزاد.