تاریخ انتشار
پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۰۲:۴۱
کد مطلب : ۴۳۴۱۱۴
به مناسبت 25 اردیبهشت؛ روز بزرگداشت فردوسی؛
شاهنامه چرا ماند و چرا باید بماند؟
۱
کبنا ؛یادداشتی از محمدرضا مسعودمقام؛
بر آن آفرین کآفرین آفرید *** مکان و زمان و زمین آفرید
به نظر من اگر روزی ما ایرانیان بخواهیم نمادی (یا سمبلی) برای مقاومت در برابر بیگانگان و ایران دوستی برگزینیم، هیچ کس سزاوارتر از فردوسی نیست. فردوس یعنی بهشت و فردوسی یعنی بهشتی و کسی که از بهشت اومده باشه و این لقبی است که در کودکی به حکیم طوس دادهاند.
فردوسی، «زنده کننده زبان فارسی دری»، «احیا کنند اساطیر و تاریخ کهن ایران» و شاهنامه «هویت ملی ایرانیان» میباشد.
فردوسی بذری کاشت که تا انسان هست و خرد هست، جوانه میزند؛ بله صحبت از شاهنامه است.
نمیرم از این پس که من زندهام *** که تخم سخن را پراکندهام
طوری که خود فردوسی در عظمت کارش میفرماید:
بناهای آباد گردد خراب *** زِ باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند *** که از باد و باران نیابد گزند
شاهنامه؛ افسانه یا حقیقت؟
تو این را دروغ و فسانه مدان *** به رنگ فسون و بهانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد *** دگر بر ره رمز معنا برد
فردوسی در این دو بیت به صراحت به چند نکته اشاره میکند:
نخست، اینکه داستانهای ملی با افسانه و دروغ فرق دارد. دوم، اینکه صحت این داستانها را در دایرهی حقیقت و امکان باید جستجو کرد نه در عرصهی واقعیت تاریخی. سوم اینکه مطالب شاهنامه رمز و تمثیل است.
فردوسی میفرماید هر چقدر از شاهنامه با عقل و خرد تو منطبق و هماهنگ است که مشکلی نیست ولی مابقی، رمز و معما است که باید تفسیر و بررسی شود و به رازهای آن پی برد.
حالا این رازها چیان؟
در شاهنامه، قدم به قدم که میری جلو، درس زندگی به انسان میده مثلاً در همون جنگ، هنگامی که رستم میخواد رزم کنه نیایش خداوند رو فراموش نمیکنه، مذاکره و دیپلماسی رو فراموش نمیکنه، صلح طلبی رو فراموش نمیکنه، آغاز کننده جنگ نیست. گره که کور میشه مجبور میشه جنگ کنه. پس از پیروزی باز، نیایش خداوند رو فراموش نمیکنه. اینها رازهایی است که شما فقط نبینید که شمشیر کشید و جنگ کرد، قبل و بعد از رزم رو ببینید آیین انسانیت رو به ما یاد میده. برای شفاف سازی موضوع صحبتهای رستم در رزم با اسفندیار رو ببینید:
بترس از جهان دار یزدان پاک *** خرد را مکن با دل اندر مغاک
من امروز نه از بهر جنگ آمدم *** پی پوزش و نام ننگ آمدهام
تو با من به بیداد کوشی همی *** دو چشم خرد را بکوشی همی
بدانست رستم که لابه به کار *** نیاید همی پیش اسفندیار
کمانش را به زه کرد و آن تیر گز *** که پیکانش را داده بود آب رز
چو آن تیر گز را نهاد در کمان *** خداوند را خواند اندر نهان
همی گفت کهای پاک دادار هور *** فزاینده دانش و فر و زور
شاهنامه، نیرومندترین سلاح فرهنگی ماست؛ فردوسی مرزهای فرهنگی ایران را مشخص کرد.
فردوسی همانند آرش که به شکل سمبلیک جانش را در چله کمان گذاشت و مرزهای ایران را نمایان ساخت، مرزهای فرهنگی ایران را مشخص کرد اما تیری که از چله فردوسی رها شده هنوز فرو ننشسته و همچنان در پرواز است. اگر تیر آرش بعد از هفت شبانه روز بر درخت گردو نشست، تیر فردوسی هنوز برجایی ننشسته، در پرواز است و راهش را ادامه میدهد.
فردوسی در سرتاسر شاهنامه، جریانی از یکتاپرستی و توحید را گسترش داده است.
در شاهنامه همه چیز براساس توحید و یگانهپرستی است و چند خدایی معنایی ندارد. اهورامزدا به عنوان داور مطلق است.
به نام خداوند جان و خرد *** کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند کیوان و گردان سپهر *** فروزنده ماه و ناهید و مهر
سخن هیچ بهتر ز توحید نیست *** به ناگفتن و گفتن، ایزد یکی است
حس وطن دوستی در فردوسی
فردوسی را یکی از ملیترین افراد تاریخ میدانند طوری که قدمعلی سرامی نوشته است: واژهی ایران در شاهنامه بیش از هشتصد مرتبه ذکر شده است.
چو ایران نباشد تن من مباد *** بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
فردوسی وطن خود ایران را خیلی دوست میدارد و در هر مورد، خراب نکردن این کشور آباد را تأکید مینماید. در زمان انوشیروان هنگانمی که ایران دچار حملهی اجنبیان میگردد، برای خراب نشدن کشور دلسوزانه خطاب میکند:
نمانیم که این بوم ویران کنند *** همی غارت از شهر ایران کنند...
نخوانند بر ما کسی آفرین *** چو ویران بود بوم ایران زمین
چرا فردوسی، شاهنامه را سرود؟
قصه برمیگرده به چهارصد سال قبل از فردوسی؛ یعنی 1400 سال پیش زمانی که اعراب به ایران حمله میکنند. متاسفانه در این دوران بود که پیروزی اسلام منجر به پیروزی اعراب و نژادی شدن اسلام میشود، استقلال کشور را خطر جدیای تهدید میکرد و یکی از تاریکترین دورههای تاریخی ایران آغاز میشه، از اینرو هر وطن پرستی برآن شد که قیام کند: یعقوب لیث صفاری، امیر اسماعیل سامانی، بابک خرمدین، گیلویه در کهگیلویه و بویراحمد در زمان مأمون، خلیفه عباسی و هارون الرشید (ما بی نصیب نیستیم از این قیام). این قیام ادامه پیدا میکنه تا میرسه به فردوسی
یعقوب لیث، نهضت را آغاز کرد و فردوسی آن را به اوج رساند. منتها کار همه با شمشیر بود ولی کار فردوسی با قلم بود. کاری که قلم فردوسی کرد همان کاری بود که شمشیر یعقوب لیث نتوانست انجام بده
ولی
در شاهنامه هیچ نوع بیاحترامی به اسلام و شیعه نشده است. فردوسی به دو عنصر «ملیت» و «اسلامیت» توجه داشته است.
فردوسی مانند اکـثر ایرانیان فرهیخته میان «اسلام» و «اعراب» تفاوت قائل است و نکوهشهای او در شاهنامه متوجه به فاتحان عرب و حاکمان ستم پیشه اموی و عباسی مسلمان نماست نه اصل اسلام.
آیا فردوسی مرده است؟
خیر. فردوسی بعد از مرگش متولد شد. فردوسی با یادگاری که از این دنیا برا خودش گذاشت، نمرد و زنده شد. فردوسی، نامیراست. فردوسی سی سال به خرد و سخن اندیشید. سی سال کوشید تا به بشریت بگوید:
فریدون فرخ فرشته نبود *** زِ مُشک و زِ عَنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکوئی *** تو داد و دهش کن، فریدون توئی
شاهنامه را با این دید نگاه کنید و فردوسی را اینطور بشناسید.
اما پایان شاهنامه؛ آیا شاهنامه آخرش خوش است؟
خیر، این یک سخن طعنهآمیز است که مخالفان شاهنامه میگویند. شاهنامه با فروپاشی فرهنگ ایرانی به پایان میرسد، فرهنگی که فردوسی آن را از نو میسازد. استاد سخن درست در هنگامی که میخواهد شاهنامه را به پایان برساند، نخست نامه رستم فرخزاد را گواهِ بازگشتِ ضحاکیان (از دیدگاه رستم فرخزاد) میآورد، سپس و در نامه به سعدبن وقاص نیز «تفو بر توای چرخ گردون تفو»، را میسراید.
کشاورز جنگی شود بی هنر *** نژاد و بزرگی نیاید به بر
ز پیمان بگردند وز راستی *** گرامی شود کژی و کاستی
رباید همی این از آن، آن از این *** ز نفرین ندانند باز، آفرین
بریزند خون از پی خواسته *** شود روزگار مهان کاسته
آیا سخن دیروز فردوسی، سرنوشت تلخِ امروزما نیست؟
امروز بیش از هر زمان به شاهنامه نیاز داریم
امروز که روزگار گسستنها و از خود بیگانگیهاست میبایست بیشتر از هر زمان به شاهنامه برگردیم و بر دامان آن چنگ بیندازیم تا پسینیان ما نیز بدان بنازند و بر ایرانی بودن که گرانمایه ترین و سترگترین سرمایه ماست، افتخار کنند.
هر کس میخواهد ایران را بدرستی و راستی، بدانسان که میسزد و میبرازد، بشناسد؛ در پی آن هرکس میخواهد پس از شناخت ایران، آگاهانه و باورمندانه، در ایرانی بودن و ایرانی ماندن بکوشد به ناچار میبایست به شاهنامه بگراید و بگرود.
بر آن آفرین کآفرین آفرید *** مکان و زمان و زمین آفرید
به نظر من اگر روزی ما ایرانیان بخواهیم نمادی (یا سمبلی) برای مقاومت در برابر بیگانگان و ایران دوستی برگزینیم، هیچ کس سزاوارتر از فردوسی نیست. فردوس یعنی بهشت و فردوسی یعنی بهشتی و کسی که از بهشت اومده باشه و این لقبی است که در کودکی به حکیم طوس دادهاند.
فردوسی، «زنده کننده زبان فارسی دری»، «احیا کنند اساطیر و تاریخ کهن ایران» و شاهنامه «هویت ملی ایرانیان» میباشد.
فردوسی بذری کاشت که تا انسان هست و خرد هست، جوانه میزند؛ بله صحبت از شاهنامه است.
نمیرم از این پس که من زندهام *** که تخم سخن را پراکندهام
طوری که خود فردوسی در عظمت کارش میفرماید:
بناهای آباد گردد خراب *** زِ باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند *** که از باد و باران نیابد گزند
شاهنامه؛ افسانه یا حقیقت؟
تو این را دروغ و فسانه مدان *** به رنگ فسون و بهانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد *** دگر بر ره رمز معنا برد
فردوسی در این دو بیت به صراحت به چند نکته اشاره میکند:
نخست، اینکه داستانهای ملی با افسانه و دروغ فرق دارد. دوم، اینکه صحت این داستانها را در دایرهی حقیقت و امکان باید جستجو کرد نه در عرصهی واقعیت تاریخی. سوم اینکه مطالب شاهنامه رمز و تمثیل است.
فردوسی میفرماید هر چقدر از شاهنامه با عقل و خرد تو منطبق و هماهنگ است که مشکلی نیست ولی مابقی، رمز و معما است که باید تفسیر و بررسی شود و به رازهای آن پی برد.
حالا این رازها چیان؟
در شاهنامه، قدم به قدم که میری جلو، درس زندگی به انسان میده مثلاً در همون جنگ، هنگامی که رستم میخواد رزم کنه نیایش خداوند رو فراموش نمیکنه، مذاکره و دیپلماسی رو فراموش نمیکنه، صلح طلبی رو فراموش نمیکنه، آغاز کننده جنگ نیست. گره که کور میشه مجبور میشه جنگ کنه. پس از پیروزی باز، نیایش خداوند رو فراموش نمیکنه. اینها رازهایی است که شما فقط نبینید که شمشیر کشید و جنگ کرد، قبل و بعد از رزم رو ببینید آیین انسانیت رو به ما یاد میده. برای شفاف سازی موضوع صحبتهای رستم در رزم با اسفندیار رو ببینید:
بترس از جهان دار یزدان پاک *** خرد را مکن با دل اندر مغاک
من امروز نه از بهر جنگ آمدم *** پی پوزش و نام ننگ آمدهام
تو با من به بیداد کوشی همی *** دو چشم خرد را بکوشی همی
بدانست رستم که لابه به کار *** نیاید همی پیش اسفندیار
کمانش را به زه کرد و آن تیر گز *** که پیکانش را داده بود آب رز
چو آن تیر گز را نهاد در کمان *** خداوند را خواند اندر نهان
همی گفت کهای پاک دادار هور *** فزاینده دانش و فر و زور
شاهنامه، نیرومندترین سلاح فرهنگی ماست؛ فردوسی مرزهای فرهنگی ایران را مشخص کرد.
فردوسی همانند آرش که به شکل سمبلیک جانش را در چله کمان گذاشت و مرزهای ایران را نمایان ساخت، مرزهای فرهنگی ایران را مشخص کرد اما تیری که از چله فردوسی رها شده هنوز فرو ننشسته و همچنان در پرواز است. اگر تیر آرش بعد از هفت شبانه روز بر درخت گردو نشست، تیر فردوسی هنوز برجایی ننشسته، در پرواز است و راهش را ادامه میدهد.
فردوسی در سرتاسر شاهنامه، جریانی از یکتاپرستی و توحید را گسترش داده است.
در شاهنامه همه چیز براساس توحید و یگانهپرستی است و چند خدایی معنایی ندارد. اهورامزدا به عنوان داور مطلق است.
به نام خداوند جان و خرد *** کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند کیوان و گردان سپهر *** فروزنده ماه و ناهید و مهر
سخن هیچ بهتر ز توحید نیست *** به ناگفتن و گفتن، ایزد یکی است
حس وطن دوستی در فردوسی
فردوسی را یکی از ملیترین افراد تاریخ میدانند طوری که قدمعلی سرامی نوشته است: واژهی ایران در شاهنامه بیش از هشتصد مرتبه ذکر شده است.
چو ایران نباشد تن من مباد *** بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
فردوسی وطن خود ایران را خیلی دوست میدارد و در هر مورد، خراب نکردن این کشور آباد را تأکید مینماید. در زمان انوشیروان هنگانمی که ایران دچار حملهی اجنبیان میگردد، برای خراب نشدن کشور دلسوزانه خطاب میکند:
نمانیم که این بوم ویران کنند *** همی غارت از شهر ایران کنند...
نخوانند بر ما کسی آفرین *** چو ویران بود بوم ایران زمین
چرا فردوسی، شاهنامه را سرود؟
قصه برمیگرده به چهارصد سال قبل از فردوسی؛ یعنی 1400 سال پیش زمانی که اعراب به ایران حمله میکنند. متاسفانه در این دوران بود که پیروزی اسلام منجر به پیروزی اعراب و نژادی شدن اسلام میشود، استقلال کشور را خطر جدیای تهدید میکرد و یکی از تاریکترین دورههای تاریخی ایران آغاز میشه، از اینرو هر وطن پرستی برآن شد که قیام کند: یعقوب لیث صفاری، امیر اسماعیل سامانی، بابک خرمدین، گیلویه در کهگیلویه و بویراحمد در زمان مأمون، خلیفه عباسی و هارون الرشید (ما بی نصیب نیستیم از این قیام). این قیام ادامه پیدا میکنه تا میرسه به فردوسی
یعقوب لیث، نهضت را آغاز کرد و فردوسی آن را به اوج رساند. منتها کار همه با شمشیر بود ولی کار فردوسی با قلم بود. کاری که قلم فردوسی کرد همان کاری بود که شمشیر یعقوب لیث نتوانست انجام بده
ولی
در شاهنامه هیچ نوع بیاحترامی به اسلام و شیعه نشده است. فردوسی به دو عنصر «ملیت» و «اسلامیت» توجه داشته است.
فردوسی مانند اکـثر ایرانیان فرهیخته میان «اسلام» و «اعراب» تفاوت قائل است و نکوهشهای او در شاهنامه متوجه به فاتحان عرب و حاکمان ستم پیشه اموی و عباسی مسلمان نماست نه اصل اسلام.
آیا فردوسی مرده است؟
خیر. فردوسی بعد از مرگش متولد شد. فردوسی با یادگاری که از این دنیا برا خودش گذاشت، نمرد و زنده شد. فردوسی، نامیراست. فردوسی سی سال به خرد و سخن اندیشید. سی سال کوشید تا به بشریت بگوید:
فریدون فرخ فرشته نبود *** زِ مُشک و زِ عَنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکوئی *** تو داد و دهش کن، فریدون توئی
شاهنامه را با این دید نگاه کنید و فردوسی را اینطور بشناسید.
اما پایان شاهنامه؛ آیا شاهنامه آخرش خوش است؟
خیر، این یک سخن طعنهآمیز است که مخالفان شاهنامه میگویند. شاهنامه با فروپاشی فرهنگ ایرانی به پایان میرسد، فرهنگی که فردوسی آن را از نو میسازد. استاد سخن درست در هنگامی که میخواهد شاهنامه را به پایان برساند، نخست نامه رستم فرخزاد را گواهِ بازگشتِ ضحاکیان (از دیدگاه رستم فرخزاد) میآورد، سپس و در نامه به سعدبن وقاص نیز «تفو بر توای چرخ گردون تفو»، را میسراید.
کشاورز جنگی شود بی هنر *** نژاد و بزرگی نیاید به بر
ز پیمان بگردند وز راستی *** گرامی شود کژی و کاستی
رباید همی این از آن، آن از این *** ز نفرین ندانند باز، آفرین
بریزند خون از پی خواسته *** شود روزگار مهان کاسته
آیا سخن دیروز فردوسی، سرنوشت تلخِ امروزما نیست؟
امروز بیش از هر زمان به شاهنامه نیاز داریم
امروز که روزگار گسستنها و از خود بیگانگیهاست میبایست بیشتر از هر زمان به شاهنامه برگردیم و بر دامان آن چنگ بیندازیم تا پسینیان ما نیز بدان بنازند و بر ایرانی بودن که گرانمایه ترین و سترگترین سرمایه ماست، افتخار کنند.
هر کس میخواهد ایران را بدرستی و راستی، بدانسان که میسزد و میبرازد، بشناسد؛ در پی آن هرکس میخواهد پس از شناخت ایران، آگاهانه و باورمندانه، در ایرانی بودن و ایرانی ماندن بکوشد به ناچار میبایست به شاهنامه بگراید و بگرود.