تاریخ انتشار
پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۴۱
کد مطلب : ۴۳۰۶۶۵
یادداشت ارسالی|
دست به تبر شدهایم؛ که ریشه «دنا» را برکنیم
۳
کبنا ؛یادداشت ارسالی؛ کلاس اول دبیرستان بودم که برای اولین بار با مینیبوس آقای صفایی از سیسخت به یاسوج آمدم چقدر «هفت پیچ» خسته کننده و در عینحال خاطرهانگیز بود. چه روزهایی که در میان جنگلهای بلوط ده برآفتاب گذر کردیم که اتفاقا جنگلهای بلوط آنجا از همه جا انبوهتر و پُرتراکم ترند. بهار لذت بردیم، تابستان خوش بودیم، پاییز با بلوطهایش غمگین شدیم و زمستان از زیبایی برف نشسته بر بلوطهای کهنسال تمام غصههامان را فراموش کردیم. چقدر زیبا و بیبدیل بود.
آن وقتها تنها قسمت جاده که صاف بود و میشد تخته گاز رفت از روستای گوشه شروع میشد. سالها بعد آقای صفایی مینیبوس را فروخت و سمند خرید. اما سمند آقای صفایی تخته گاز توی روستای گوشه رفته زیر یک مینیبوس و همشهری عزیزمان آقای محرابی که مسافرش بود به دیار باقی شتافت.
این روزها مدام صدای فریادمان را بالا میبریم که جاده حق ماست. میجنگیم و تبر میزنیم. این روزها جنگ بر سر همین تخته گاز رفتنهاست.
سالهاست که سیسخت نام شهر توریستی را یدک میکشد. هرکدام از من و شما شاید بارها به این نام افتخار کردیم و میکنیم. اما امروز همه دست به تبر شدهایم که ریشه برکنیم.
حال من میپرسم ریشهی چه چیزی را؟ ریشهی چند درخت سادهی بلوط؟ حقیقتا آن چیزی که برمیکنیم تنها ریشهی چند درخت است؟!
بیاییم با خودمان روراست باشیم. تلفات جادهی کنونی یاسوج – سیسخت را که از حداقل استانداردها بینصیب است با تلفات جادههای پر استاندارد مقایسه کنیم. بیاییم ببینیم «هفت پیچ» به چند نفر صدمه جانی یا مالی زد؟ و بخشی از جادهای که اکنون جایگزین «هفت پیچ» شده است چه؟
بیاییم با خودمان روراست باشیم. سیسخت شهر توریستی شد چون بنبست بود نه یک گذرگاه. میخواهیم شهرمان را از بنبست دربیاوریم که به کجا برسیم؟ آیا قرار است صدای خروش چشمهها و سرسبزی درختان و آرامش شهرمان را به صدای تولید و صنعت و بوق ماشینهای در ترافیک مانده عوض کنیم؟
بیاییم با خودمان روراست باشیم. در سالهای گذشته بارها و بارها شاهد بودیم که از همین جادههای موجود، جمعیت مسافرانی به شهر ما روانه شدند که متاسفانه نه زیر ساختها و نه وضعیت شهر پاسخگوی آنها نبود و باعث مشکلات فراوانی شد. اکنون میخواهیم ورودیها را بزرگتر کنیم درحالیکه میدانیم پاسخگو نیستیم!
بیاییم با خودمان روراست باشیم. بعضی واژهها آنقدر تکرار شدهاند که مفهومشان از یاد رفته است. مثل همین محیط زیست. یعنی محیط زندگی. یعنی جایی که در آن زندگی میکنیم و دیگر موجودات هم در آن در حال زندگی هستند. شما همشهری عزیز که میگویی درخت را قطع میکنیم و جای دیگری میکاریم آیا حاضری یک متر از حیاط خانهات کوچکتر شود و یا اتاقهای محل زندگیات را کوچکتر کنی؟ پس چگونه حاضر میشوی محیط زیستی که متعلق به همهی ماست و نه تنها انسانها، بلکه موجودات بسیاری در آن زندگی میکنند را کوچکتر کنی؟
من درخت کوچک حیاط خانهام را قطع میکنم به امیدی که حیاط همسایه پُربارتر شود؟! تکتک درختان بلوط سرمایهی ملی است که متعلق به همهی ماست. جدای از هر تعصبی از تو میپرسم به چه امیدی میخواهی درختانت را قطعی کنی؟ اینجا را بیابان کنی که کجا را پُربارتر؟
هیچ وقت فراموش نمیکنم ذوق خانوادهای را که وقتی از «هفت پیچ» مشهور گذشته بودند چقدر برایشان جذاب بود. هیچ وقت فراموش نمیکنم وقتهایی را که تا برف میآمد میگفتیم حالا دهبرآفتاب دیدن داره و میرفتیم به تماشای بلوطهای کهنسالی که برف آنها را گیس سفید کرده بود.
جادهها از جاذبههای گردشگری هستند اما هیچ جادهای بخاطر عریض بودن و بدون خطر بودن یک جاذبه توریستی نشد.
سالهاست محیط زیست خودمان، در واقع خانهی خودمان را به هر بهانهای کوچکتر کردیم، سوزاندیم از ریشه برکندیم و نابود کردیم. چقدرش را جبران کردیم؟
یکبار دیگر با خودمان روراست باشیم. شهر ما بخاطر موقعیت خاص جغرافیایی از ظرفیتهای محدودی برخوردار است. جادهای فراتر از آنچه هست تنها مشکلات بزرگتری خواهد آفرید. چرا مطالبهگریهای خودمان را به سمت موارد بهتر و ضروریتری پیش نبریم؟ چرا فریاد نزنیم که من و این بلوطها با هم دراینجا زندگی میکنیم؟ چرا فریاد نزنیم که شما اگر میخواهید جاده بزنید شرط ما این است که به محیط زیستمان خسارتی وارد نکنید یا تلاش کنید تا جای ممکن حداقل خسارت باشد؟ چرا فریاد نزنیم که نمیگذاریم خانهی ما را کوچکتر کنید؟
ولی آنچه میبینم متاسفانه خلاف همه اینهاست. تبر به دست گرفتهایم و شاید ناآگاهانه با کسانی همراه شدهایم که جز منافع شخصی، تبلیغات و سیاسیبازی و تعریف و تمجید پوچ به دنبال هیچ چیزی نیستند. همشهری بیا و اینبار تبر بر زمین بگذار و کمی عمیقتر به محیطی که در آن زندگی میکنیم نگاه کن شاید هنوز راه نجاتی هست.
نامم را نجویید.
من تحصیلکرده جوانیام مثل دهها جوان دیگر اهل سیسخت که سالهاست به خاطر تصمیمات اشتباه و جو زدهی برخی همشهریان از شهر خود دور شدهام.
آن وقتها تنها قسمت جاده که صاف بود و میشد تخته گاز رفت از روستای گوشه شروع میشد. سالها بعد آقای صفایی مینیبوس را فروخت و سمند خرید. اما سمند آقای صفایی تخته گاز توی روستای گوشه رفته زیر یک مینیبوس و همشهری عزیزمان آقای محرابی که مسافرش بود به دیار باقی شتافت.
این روزها مدام صدای فریادمان را بالا میبریم که جاده حق ماست. میجنگیم و تبر میزنیم. این روزها جنگ بر سر همین تخته گاز رفتنهاست.
سالهاست که سیسخت نام شهر توریستی را یدک میکشد. هرکدام از من و شما شاید بارها به این نام افتخار کردیم و میکنیم. اما امروز همه دست به تبر شدهایم که ریشه برکنیم.
حال من میپرسم ریشهی چه چیزی را؟ ریشهی چند درخت سادهی بلوط؟ حقیقتا آن چیزی که برمیکنیم تنها ریشهی چند درخت است؟!
بیاییم با خودمان روراست باشیم. تلفات جادهی کنونی یاسوج – سیسخت را که از حداقل استانداردها بینصیب است با تلفات جادههای پر استاندارد مقایسه کنیم. بیاییم ببینیم «هفت پیچ» به چند نفر صدمه جانی یا مالی زد؟ و بخشی از جادهای که اکنون جایگزین «هفت پیچ» شده است چه؟
بیاییم با خودمان روراست باشیم. سیسخت شهر توریستی شد چون بنبست بود نه یک گذرگاه. میخواهیم شهرمان را از بنبست دربیاوریم که به کجا برسیم؟ آیا قرار است صدای خروش چشمهها و سرسبزی درختان و آرامش شهرمان را به صدای تولید و صنعت و بوق ماشینهای در ترافیک مانده عوض کنیم؟
بیاییم با خودمان روراست باشیم. در سالهای گذشته بارها و بارها شاهد بودیم که از همین جادههای موجود، جمعیت مسافرانی به شهر ما روانه شدند که متاسفانه نه زیر ساختها و نه وضعیت شهر پاسخگوی آنها نبود و باعث مشکلات فراوانی شد. اکنون میخواهیم ورودیها را بزرگتر کنیم درحالیکه میدانیم پاسخگو نیستیم!
بیاییم با خودمان روراست باشیم. بعضی واژهها آنقدر تکرار شدهاند که مفهومشان از یاد رفته است. مثل همین محیط زیست. یعنی محیط زندگی. یعنی جایی که در آن زندگی میکنیم و دیگر موجودات هم در آن در حال زندگی هستند. شما همشهری عزیز که میگویی درخت را قطع میکنیم و جای دیگری میکاریم آیا حاضری یک متر از حیاط خانهات کوچکتر شود و یا اتاقهای محل زندگیات را کوچکتر کنی؟ پس چگونه حاضر میشوی محیط زیستی که متعلق به همهی ماست و نه تنها انسانها، بلکه موجودات بسیاری در آن زندگی میکنند را کوچکتر کنی؟
من درخت کوچک حیاط خانهام را قطع میکنم به امیدی که حیاط همسایه پُربارتر شود؟! تکتک درختان بلوط سرمایهی ملی است که متعلق به همهی ماست. جدای از هر تعصبی از تو میپرسم به چه امیدی میخواهی درختانت را قطعی کنی؟ اینجا را بیابان کنی که کجا را پُربارتر؟
هیچ وقت فراموش نمیکنم ذوق خانوادهای را که وقتی از «هفت پیچ» مشهور گذشته بودند چقدر برایشان جذاب بود. هیچ وقت فراموش نمیکنم وقتهایی را که تا برف میآمد میگفتیم حالا دهبرآفتاب دیدن داره و میرفتیم به تماشای بلوطهای کهنسالی که برف آنها را گیس سفید کرده بود.
جادهها از جاذبههای گردشگری هستند اما هیچ جادهای بخاطر عریض بودن و بدون خطر بودن یک جاذبه توریستی نشد.
سالهاست محیط زیست خودمان، در واقع خانهی خودمان را به هر بهانهای کوچکتر کردیم، سوزاندیم از ریشه برکندیم و نابود کردیم. چقدرش را جبران کردیم؟
یکبار دیگر با خودمان روراست باشیم. شهر ما بخاطر موقعیت خاص جغرافیایی از ظرفیتهای محدودی برخوردار است. جادهای فراتر از آنچه هست تنها مشکلات بزرگتری خواهد آفرید. چرا مطالبهگریهای خودمان را به سمت موارد بهتر و ضروریتری پیش نبریم؟ چرا فریاد نزنیم که من و این بلوطها با هم دراینجا زندگی میکنیم؟ چرا فریاد نزنیم که شما اگر میخواهید جاده بزنید شرط ما این است که به محیط زیستمان خسارتی وارد نکنید یا تلاش کنید تا جای ممکن حداقل خسارت باشد؟ چرا فریاد نزنیم که نمیگذاریم خانهی ما را کوچکتر کنید؟
ولی آنچه میبینم متاسفانه خلاف همه اینهاست. تبر به دست گرفتهایم و شاید ناآگاهانه با کسانی همراه شدهایم که جز منافع شخصی، تبلیغات و سیاسیبازی و تعریف و تمجید پوچ به دنبال هیچ چیزی نیستند. همشهری بیا و اینبار تبر بر زمین بگذار و کمی عمیقتر به محیطی که در آن زندگی میکنیم نگاه کن شاید هنوز راه نجاتی هست.
نامم را نجویید.
من تحصیلکرده جوانیام مثل دهها جوان دیگر اهل سیسخت که سالهاست به خاطر تصمیمات اشتباه و جو زدهی برخی همشهریان از شهر خود دور شدهام.