تاریخ انتشار
پنجشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۲۸
کد مطلب : ۴۲۰۸۹۵
یادداشتی از علی مندنیپور؛
خدمت شاهنامه به ایران
۰
کبنا ؛یادداشتی از علی مندنی پور؛ به بهانهی ۲۵ اردیبهشت، سالروز حماسه سرایِ نامی ایران و زنده کننده زبان پارسی، فردوسی طوسی.
حیفم آمد، در اهمیّت شاهنامه و بزرگداشت حکیم فردوسی از خود مایه گذاشته واین مهّم را از دریچه نگاهِ استادِ شاهنامه پژوه، شادروان دکتر مجتبی مینوی
به نظاره ننشینیم.
چه، آموختهایم:
"آنجا که آب در دسترس است، تیّمم را جایگاهی نیست"
از زبانِ این ادیب فرزانه در اهمیّت و جایگاه شاهنامه، گنجینه سُترگ، مانا و پر افتخارِ حکیم طوس، در زنده کردن زبان پارسی و تاریخ پر فراز و فرودِمردم این کهن سر زمین چنین آمده است:
"شاهنامه فردوسی برای مردم ایران از سه لحاظ مهّم است:
اوّل اینکه، یکی از آثار هنری ادبی بسیار بزرگ است و از طبع و قریحه یکی از شعرای بزرگ ایرانی زاده است و بر اثر همّت و پشتکار و فداکاری او و بیست، سی سال خون جگر خوردن او به وجود آمده است.
دوّم اینکه، تاریخ داستانی و حکایات نیاکان ملّتِ ایران را شامل است و در حکم نَسَب نامه این قوم است.
سوّم اینکه، زبان آن فارسی است و فارسی محکمترین زنجیرِ عُلقِه و ارتباط طوایفی است، که در خاک ایران ساکناند.
مقامِ شعری و هنری شاهنامه به قدری بلند است، که حتّی اگر از جامهی زبانِ فارسی نیز عاری شود، یعنی به زبانی از زبانهای دیگر عالم، چنان که باید و شاید آن را ترجمه کنند، باز کتابی بزرگ و دارای مقام هنری بلند خواهد بود.
جنبه دوّم اهمیّت شاهنامه، امری خصوصی است و مربوط است، به آن غریزه خودخواهی و خویشتن پسندی آدمیزاد و ناشی از علاقه و عشقی است، که به ثابت کردنِ اصل قدیم و نَسَب جلیل از برای خود دارد.
همه ما خویشتن را اولادِ کیخسرو و دارا و زردشت و شاپور و انوشروان میدانیم و رستم و اسفندیار و گیو و گودرز و گشتاسب را نیاکان خود
میخوانیم و شاهنامه فردوسی را داستان دوره:
«فضل و بزرگواری و سالاری» اجداد خود میشماریم:
هیچ شه را، در جهان آن زَهره نیست-
کاو سخن رانَد، زِ ایران بر زبان.
مرغزار ما، به شیر آراسته است -
بد توان کوشید، با شیرِ ژیان.
لذّت میبریم که میبینیم، افراسیاب تُرک یا فغفورِ چین را، اجداد ما در جنگ مغلوب کردهاند و دشمنان ما در تمجید پهلوانان ما سخن رانده و گفتهاند:
«ندیدم سواران و گردنکشان-
به گُردّی و مردانگی، زِین نشان»
شاهنامه فردوسی برای جَوَلانِ این حِسّ غرورِ ملّی ما، میدان به دست میدهد.
جنبه سوّم، اهمیّت شاهنامه، در نظرم از جنبههای دیگرش پرقدرتتر است و بزرگی آن را بیشتر از این لحاظ می دانم، تا از حیثهای دیگر و آن جنبه ادبی شاهنامه از جهتِ داستانهای مندرج در آن و از جهت زبان فارسی دَری است.
بعد از آمدن اسلام، ادبیّات ما فراموش شد و همین که دوباره به شعر گفتن و نثر نوشتن پرداختیم، بیشترِ کارِ نویسندگان و شعرای ما در زمینه ادبیّات عربی بود و میتوان گفت که ادبیّات فارسی دَری در دوره بعد از اسلام بدواً فرزندِ ادبیّات عربی بود و داستانهای ما همان داستانهای یهود و مسیحیّت بود، که از راه دین اسلام و تفاسیر و قِصَص دینی به ایران رسیده بود.
زردشت را بر ابراهیم تطبیق کردیم و جمشید را بر سلیمان.
مُلک سلیمان و تخت سلیمان و قبر مادرِ سلیمان و امثال آنها جای اسلامی-ایرانی را گرفت و باز اگر زبان فارسی قوّت این را حاصل نمیکرد، که آن مطالب مختلف و متنّوع را بتوانند، به صراحت و روشنی و رسایی تمام بیان کنند، هرگز این زبان در شعر و کتابت، جای باز نمیکرد و زبانِ عربی که لسانِ دینی بود، لسانِ دنیایی نیز میماند.
شاهنامه این خدمت را به ایرانیان کرده است، که پهلوانان قدیم ایرانی را احیاء کرده و ادبیّات ماقبل اسلامی ایران را از نو متداول ساخته است.
برخی معتقدند که شاهنامه فردوسی اساس و پایه استقلالِ ایران است و اگر او این زبان را زنده نکرده بود، امروزه ما هم مانندِ مردم مصر و عراق و شام شاید به زبان عربی سخن میگفتیم و مینوشتیم و بر این استدلال خودِ قول فردوسی را شاهد میآورند که:
«عجم زنده کردم بدین پارسی»
و آن را قبول دارند و چنین تفسیر میکنند که او باعث این شد، که کشور ایران از تسلّط بیگانگان رهایی یابد و کشوری مستّقل گردد.
بنده معتقدم، که هرچند بعضی از اجزاء این استدلال صحیح است، من حیث المجموع مبالغه آمیز است و خالی از ضعف نیست.
این گروه فراموش میکنند که اولاً هرگاه نظری به احوالِ اقوام دیگر بیفکنند و مقام زبان را در بنیان ملیّت ایشان بررسی کنند شاید در عقیدهای که ابراز میدارند، نرمتر و معتدلتر شوند.
و ثانیاً، فردوسی یگانه فارِسِ این میدان نبوده است و با این که بدون شک در قوس صعودی این پیدایش و پیشرفت و استحکام فارسی مقام بسیار شامخ دارد و حتّی در ذروَه آن واقع است، خود نتیجه دوره طولانی تکامل است، که از اوایل قرن دوّم هجری شروع و به وسیله نسلهای متوالی وطن دوستان و قوم پرستان ایرانی تقویت شده بود و به عبارت دیگر، زادهی اوضاع و احوالی بود، که از پیش موجود بوده و به او هم ختم نشده است."
تجربه عملی جامعههای گوناگون ودگرگونی های اجتماعی- فرهنگی دردرون و برون کشورها به ویژه در دوقرن گذشته حکایت از واقعیّتی تلخ و انکار ناپذیر دارد و آن اینکه جامعهی بدون شناخت از تاریخ و گذشته، یعنی جامعه بدون هویّت و جامعه بدون هویّت یعنی جامعهای در مسیر پوچی و پوچ گرایی (نهلیسیم)! ودر یک کلام، در راه قدم گذاشتنِ به وادی سقوط!
از یاد نبریم، تاریخ از آنِ حاکمان نیست، از آنِ ملّت است، همه زشتیها و زیبائی هایش را با هم ببینیم و از آن درس بگیریم، حذف ویا کوچک شمردن برهههایی از تاریخ، آشفتگی در آگاهی عمومی و سردر گمی بوجود آورده و داوری در باره گذشتگان را به زیاده گویی و کم گویی و بعبارتی به" گران فروشی" و "کمفروشی" میکشاند، که به خودی خود آسیبی است سنگین و گه گاه جبران ناپذیر!
یک طرفه به داوری ننشینیم، واقعیّت ها را بپذیریم و تاریخ را با همه سربالائیها و سرازیریهایش به تماشا نشسته از آن درس گرفته، پاس داشته و ارج گذاریم و اجازه ندهیم با هر توجیه و بکارگیری هر مستمسکی '"حقیقتِ تاریخ" نادیده گرفته شود.
زاد روز حکیم فردوسی طوسی به همه پارسی زبانان و دوستداران زبان و ادب وفرهنگ ایران زمین تهنیت باد.
حیفم آمد، در اهمیّت شاهنامه و بزرگداشت حکیم فردوسی از خود مایه گذاشته واین مهّم را از دریچه نگاهِ استادِ شاهنامه پژوه، شادروان دکتر مجتبی مینوی
به نظاره ننشینیم.
چه، آموختهایم:
"آنجا که آب در دسترس است، تیّمم را جایگاهی نیست"
از زبانِ این ادیب فرزانه در اهمیّت و جایگاه شاهنامه، گنجینه سُترگ، مانا و پر افتخارِ حکیم طوس، در زنده کردن زبان پارسی و تاریخ پر فراز و فرودِمردم این کهن سر زمین چنین آمده است:
"شاهنامه فردوسی برای مردم ایران از سه لحاظ مهّم است:
اوّل اینکه، یکی از آثار هنری ادبی بسیار بزرگ است و از طبع و قریحه یکی از شعرای بزرگ ایرانی زاده است و بر اثر همّت و پشتکار و فداکاری او و بیست، سی سال خون جگر خوردن او به وجود آمده است.
دوّم اینکه، تاریخ داستانی و حکایات نیاکان ملّتِ ایران را شامل است و در حکم نَسَب نامه این قوم است.
سوّم اینکه، زبان آن فارسی است و فارسی محکمترین زنجیرِ عُلقِه و ارتباط طوایفی است، که در خاک ایران ساکناند.
مقامِ شعری و هنری شاهنامه به قدری بلند است، که حتّی اگر از جامهی زبانِ فارسی نیز عاری شود، یعنی به زبانی از زبانهای دیگر عالم، چنان که باید و شاید آن را ترجمه کنند، باز کتابی بزرگ و دارای مقام هنری بلند خواهد بود.
جنبه دوّم اهمیّت شاهنامه، امری خصوصی است و مربوط است، به آن غریزه خودخواهی و خویشتن پسندی آدمیزاد و ناشی از علاقه و عشقی است، که به ثابت کردنِ اصل قدیم و نَسَب جلیل از برای خود دارد.
همه ما خویشتن را اولادِ کیخسرو و دارا و زردشت و شاپور و انوشروان میدانیم و رستم و اسفندیار و گیو و گودرز و گشتاسب را نیاکان خود
میخوانیم و شاهنامه فردوسی را داستان دوره:
«فضل و بزرگواری و سالاری» اجداد خود میشماریم:
هیچ شه را، در جهان آن زَهره نیست-
کاو سخن رانَد، زِ ایران بر زبان.
مرغزار ما، به شیر آراسته است -
بد توان کوشید، با شیرِ ژیان.
لذّت میبریم که میبینیم، افراسیاب تُرک یا فغفورِ چین را، اجداد ما در جنگ مغلوب کردهاند و دشمنان ما در تمجید پهلوانان ما سخن رانده و گفتهاند:
«ندیدم سواران و گردنکشان-
به گُردّی و مردانگی، زِین نشان»
شاهنامه فردوسی برای جَوَلانِ این حِسّ غرورِ ملّی ما، میدان به دست میدهد.
جنبه سوّم، اهمیّت شاهنامه، در نظرم از جنبههای دیگرش پرقدرتتر است و بزرگی آن را بیشتر از این لحاظ می دانم، تا از حیثهای دیگر و آن جنبه ادبی شاهنامه از جهتِ داستانهای مندرج در آن و از جهت زبان فارسی دَری است.
بعد از آمدن اسلام، ادبیّات ما فراموش شد و همین که دوباره به شعر گفتن و نثر نوشتن پرداختیم، بیشترِ کارِ نویسندگان و شعرای ما در زمینه ادبیّات عربی بود و میتوان گفت که ادبیّات فارسی دَری در دوره بعد از اسلام بدواً فرزندِ ادبیّات عربی بود و داستانهای ما همان داستانهای یهود و مسیحیّت بود، که از راه دین اسلام و تفاسیر و قِصَص دینی به ایران رسیده بود.
زردشت را بر ابراهیم تطبیق کردیم و جمشید را بر سلیمان.
مُلک سلیمان و تخت سلیمان و قبر مادرِ سلیمان و امثال آنها جای اسلامی-ایرانی را گرفت و باز اگر زبان فارسی قوّت این را حاصل نمیکرد، که آن مطالب مختلف و متنّوع را بتوانند، به صراحت و روشنی و رسایی تمام بیان کنند، هرگز این زبان در شعر و کتابت، جای باز نمیکرد و زبانِ عربی که لسانِ دینی بود، لسانِ دنیایی نیز میماند.
شاهنامه این خدمت را به ایرانیان کرده است، که پهلوانان قدیم ایرانی را احیاء کرده و ادبیّات ماقبل اسلامی ایران را از نو متداول ساخته است.
برخی معتقدند که شاهنامه فردوسی اساس و پایه استقلالِ ایران است و اگر او این زبان را زنده نکرده بود، امروزه ما هم مانندِ مردم مصر و عراق و شام شاید به زبان عربی سخن میگفتیم و مینوشتیم و بر این استدلال خودِ قول فردوسی را شاهد میآورند که:
«عجم زنده کردم بدین پارسی»
و آن را قبول دارند و چنین تفسیر میکنند که او باعث این شد، که کشور ایران از تسلّط بیگانگان رهایی یابد و کشوری مستّقل گردد.
بنده معتقدم، که هرچند بعضی از اجزاء این استدلال صحیح است، من حیث المجموع مبالغه آمیز است و خالی از ضعف نیست.
این گروه فراموش میکنند که اولاً هرگاه نظری به احوالِ اقوام دیگر بیفکنند و مقام زبان را در بنیان ملیّت ایشان بررسی کنند شاید در عقیدهای که ابراز میدارند، نرمتر و معتدلتر شوند.
و ثانیاً، فردوسی یگانه فارِسِ این میدان نبوده است و با این که بدون شک در قوس صعودی این پیدایش و پیشرفت و استحکام فارسی مقام بسیار شامخ دارد و حتّی در ذروَه آن واقع است، خود نتیجه دوره طولانی تکامل است، که از اوایل قرن دوّم هجری شروع و به وسیله نسلهای متوالی وطن دوستان و قوم پرستان ایرانی تقویت شده بود و به عبارت دیگر، زادهی اوضاع و احوالی بود، که از پیش موجود بوده و به او هم ختم نشده است."
تجربه عملی جامعههای گوناگون ودگرگونی های اجتماعی- فرهنگی دردرون و برون کشورها به ویژه در دوقرن گذشته حکایت از واقعیّتی تلخ و انکار ناپذیر دارد و آن اینکه جامعهی بدون شناخت از تاریخ و گذشته، یعنی جامعه بدون هویّت و جامعه بدون هویّت یعنی جامعهای در مسیر پوچی و پوچ گرایی (نهلیسیم)! ودر یک کلام، در راه قدم گذاشتنِ به وادی سقوط!
از یاد نبریم، تاریخ از آنِ حاکمان نیست، از آنِ ملّت است، همه زشتیها و زیبائی هایش را با هم ببینیم و از آن درس بگیریم، حذف ویا کوچک شمردن برهههایی از تاریخ، آشفتگی در آگاهی عمومی و سردر گمی بوجود آورده و داوری در باره گذشتگان را به زیاده گویی و کم گویی و بعبارتی به" گران فروشی" و "کمفروشی" میکشاند، که به خودی خود آسیبی است سنگین و گه گاه جبران ناپذیر!
یک طرفه به داوری ننشینیم، واقعیّت ها را بپذیریم و تاریخ را با همه سربالائیها و سرازیریهایش به تماشا نشسته از آن درس گرفته، پاس داشته و ارج گذاریم و اجازه ندهیم با هر توجیه و بکارگیری هر مستمسکی '"حقیقتِ تاریخ" نادیده گرفته شود.
زاد روز حکیم فردوسی طوسی به همه پارسی زبانان و دوستداران زبان و ادب وفرهنگ ایران زمین تهنیت باد.