تاریخ انتشار
شنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۰۲:۵۱
کد مطلب : ۴۱۲۶۹۴
گزارشی از ماجرای مرگ دختر آبی و پیامدهای آن؛
فریادی به قیمت جان برای حق زنان
۱
کبنا ؛ یک هفته از آن تلخترین روزها گذشت، روزی که آتش بر جان سحر آرام گرفت و این پایان، آغازی بود بر ناآرامی جان سوخته تک تک ما، سحر رفت و رفتنش، تلنگری که نه، سیلی محکم بیداری بر گوش ما خواب زدگانی بود که برای سالهای سال، به هر دلیل و بهانهای، فریاد فروخفته نیمی از مردمان سرزمینمان را نشنیدیم.
زنان سرزمین ما، سالهای سال، برای عدالت، برابری و بدیهیترین حقوق انسانی خود فریاد زدند و ما هر بار بهجای شنیدن آن، از اولویتها گفتهایم! اولویتهایی که البته هیچگاه تمام نمیشوند و درمیان همه ریز و درشتهای آن، مسئله زنان و اولویتهای آنان کمترین محلی از اعراب نداشتهاند.
سحرخدایاری، دختر آبی قصه پر غصه این روزهای ما، یکی از همان زنان است، زنی که این بار به قیمت جانش، فریاد حقطلبی زنان و دختران این دیار را به گوش همه ما رساند، با مرگی که ابعاد گسترده، تراژیک و تلخ آن، تا همیشه ماندگار خواهد بود.
سحر که بود؟
این سوال دقیقاً جایی است که همهچیز باید ازآنجا آغاز شود، جایی که سخن از هویت است. هویتی که برای زنان همواره انکار شده و ذیل نام مردان و پدرانی تعریفشده که بنا بر اصلی نانوشته، در بسیاری مواقع، خود را مالک جان و مال و هویت آنان دانستهاند.
نامش سحر بود و روزها آن را سارا خواندند و خانوادهای که حتی نام دختر نیمهجانشان را از ترس تابوی سنت فاش نکردند، نه تصویری از آن بود و نه صدایی و نه نشانی و اگر نبود به لطف فضای مجازی و رسانهای، حتماً محکومبه انکار و فراموشی!
انکاری که ثمرهٔ فقر ریشهدار فرهنگی است وزنان ما در هر سطح و جایگاهی، همواره با تلخی تجربه آن در ارکان مختلف، از خانواده گرفته تا سایر محیطها اجتماعی مواجه بودند و سحر این بار باجانش کمر به شکستن این تابوی انکار زنانه بست، دختری که دیگر نمیتوان انکار کرد و سحر سوخت تا با سوختنش این بار دیده شود.
سحر فارغ از همه نسبتها و وابستگیهایش، دختر شجاع و مستقلی بود که در پی بدیهیترین حقوق انسانیاش، تاوانی داد به قیمت جانش و بیشک نامش وهرآنچه که بود، هرگز فراموش نخواهد شد.
آری سحر با رفتنش، این بار خود را تعریف کرد، آنچنانکه هست و آنچنانکه میخواست او را بشناسند.
سحر چه میخواست؟
آنچه سحر میخواست، در ظاهر آنقدر ساده و بدیهی مینمود که خبر نداشتنش، جهانی را به حیرت فروبرد، حقی بدیهی و ساده همچون اجازه ورود به ورزشگاه برای تماشای بازی فوتبال تیم محبوبش. حقی که شوربختانه در میان تمام کشورهای دنیا، تنها در کشور ماست که از زنان دریغ میشود و چه تلخ که ما برای سالها به این نداشتنها عادت کرده و باید حتماً آتشی برجانی افتد تا شاید این بدیهیترین نداشتنها را به چرایی بنشینیم!
عدالتخانهای بیفروغ
یکسوی پررنگ ماجرای همه این ندیدنها و بیعدالتی که در حق دختران آبی این سرزمین، بیشک عدالتخانه است که به آنچه نمیاندیشد، احقاق حقوق نیمی از مردمان این جامعه است.
روزی نیست که از گوشهای فغانی بلند نشود و فریاد حقطلبی بر نمیاید بر سر حقوق ابتدایی و بدیهی زنان در این سرزمین و قانونی که هیچ نمیگوید و در این نگفتنش هزار تفسیر و تاویل ظالمانه و محدودیت زا نهفته است.
روزی سخن از نداشتن حق تحصیل در بسیاری از رشتههای تحصیلی است، روزی نابرابری در ارث، روزی از حق داشتن دوچرخه و موتور، روزی سخن از برخورد بابی حجابی و کمحجابی و دهها تفسیر به رای و روزی حقی بهسادگی ندیدن یک بازی فوتبال در ورزشگاه! و همه این حقوق نادیده گرفتهشده ریزودرشت، نه بر اساس حکم قانون، بلکه بنا به صلاحدید مردان و بعضاً زنانی است که خود قانون نانوشته این سرزمین هستند.
آنچه تلخی این بیقانونی را در ماجرا سحر از همیشه تلختر کرد، سخنان سخنگوی دستگاه عدالت و قضا بود به بهانه دلجویی از پدر سحر و آنجا که از مواضع هوشمندانه او در گفتوگو با رسانهها تمجید نمود! بدون آنکه کمترین اشاره به آن شود که چرا و چگونه انسانی ناامید از دادخواهی از دستگاه عدل و قضا و بهعنوان آخرین راه، تن خود را به آتش اعتراض بسپارد.
دستگاه قضایی که قرار بود یگانه پناه انسانهای دردمند باشد و امروز شوربختانه در پی بازتاب رسانهها و بهجای پرداختن به علل و سبب به فکر مدیریت ماجراست!
مرگ اخلاق رسانهای
باشنیدین خبر خودسوزی سحر، آنچه مطابق معمول رخداد، سکوت رسانههای رسمی و در پی آن موجی از حدس و گمانهها در فضای مجازی به وجود آمد که بعضاً به انتشار اخبار و تصاویر نادرستی از ماجرا انجامید.
اما پسازآن سکوت ابتدایی، آنچه شوربختانه و مطابق معمول و تجربه در اینگونه موارد، همگان به انتظارش بودیم رخ داد و آن داستان تکراری سناریوسازیها و اخبار و مصاحبههای گزینشی و ساختگی رسانهای بود که دیرزمانی است هر آنچه است، یقیناً ملی نیست و باردیگر این واقعیت تلخ را گوش زد نمود که صدا و سیما و رسانههای همسو، در نادیده انگاشتن مرزهای اخلاقی و رسانهای به بهانههای واهی، از هیچ اقدامی فروگذار نکرده و فرسنگها با آنچه که خواست و دغدغه مردم است، فاصله دارند.
سناریو سازی هایی که این بار پا را از گذشته تاریک خود نیز فراتر گذاشتهاند و از زبان پدر داغدار، زبان بهتحقیر و انکار دختر تازه درگذشته خود گشوده و با عناوینی شرمآور چون بیمار روحی و روانی و...نمک بر زخم خانواده و یک ملت داغدیده ریخته و حتی در مواردی به انکار کل ماجرا از اساس پرداخته و از دروغ دختر آبی سخن به میان آوردند تا بار دیگر این واقعیت دردناک را یادآور شوند که دیرزمانی سخن از مرگ رسانهای به میان است و رسانه بهاصطلاح ملی، نه برای مردم، که بر مردم است.
واکنشها:
مرگ دختر آبی موجی از اعتراضات و واکنشها را به همراه داشت، از اهل سیاست گرفته تا ورزشیها و سینماییها. اعتراضاتی که خود با اعتراضاتی دیگر همراه بود. ازجمله اعتراضات همیشگی صداوسیما که چرا اینوآن سلبریتی راجع به دختر آبی صحبت کردهاند. آنها که تخصصی ندارند. جالب اینکه همین سلبریتیهای غیرمتخصص اگر راجع به کودکی که در آمریکا کشتهشده است نظر دهند، متخصص میشوند و دلسوز. اما کسی دیگر برای این استانداردهای دوگانه صداوسیما ترهای خورد نمیکند و بی توجه به این طعنها نوشتند و توییت کردند که برخی از آنها در ادامه میآیند. گرچه دختر آبی بود، اما واکنشها، قرمز و آبی نداشت. از کاپیتان استقلال تا اسطوره پرسپولیس نسبت به این واقعه اسفناک واکنش نشان دادند، اصلاحطلب و اصولگرا هم نداشت، از سلحشوری اصلاحطلب تا مهاجری و سید مرتضی فاطمی اصولگرا.
پروانه سلحشوری، نماینده و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس ایران در واکنش به خبر درگذشت «دختر آبی» که مقابل دادگاه خودسوزی کرده در توییتر خود نوشت: «او تنها دختر آبی نبود. سحر دختر ایران بود. درجایی که مردانش برای زنان تکلیف تعیین میکنند و ابتداییترین حقوق انسانی را از آنها سلب میکنند، وزنانی که علیه زنان در این ظلم آشکار مردان را همراهی میکنند، همه ما در حبس و سوختن سحرهای این سرزمین مسئولیم.»
پیشازاین مسعود شجاعی کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران در پستی اینستاگرامی در این خصوص نوشت: «همانگونه درگذشتههای نهچندان دور، اعمال زور برای برداشتن حجاب به ضرب چماق و یا عدم حق انتخاب برای رفتن دخترانمان به مکتب و مدرسه، باعث تعجب ما و سرزنش طرز تفکر شنیع و قرونوسطایی گذشتگانمان شده است؟! بدون شک امروز هم خودسوزی دختری که دلیل کارش تمدید حکم بازداشتش به اتهام تلاش برای دیدن یک مسابقه فوتبال بوده، برای آیندگان غیرقابل درک است.»
وریا غفوری کاپیتان استقلال نیز در متنی اینستاگرامی نوشت: «دیدن یک مسابقه فوتبال یک حق طبیعی برای عموم مردم جامعه است، ولی در کشور عزیزمان ایران حق بسیار از افراد جامعه به دلیل زن بودن پایمال میشه و اجازه حضور در ورزشگاه داده نمیشود.»
سیدمرتضی فاطمی مجری تلویزیون و روزنامهنگار اصولگرا در رشته توئیتی نوشت: بنا بود از داستان خودسوزی #دخترآبی رمزگشایی شود. ناگهان خبرنگاری مثل تارزان وارد معرکه شده و میخواهد یکتنه بساط ۴۸ ساعت جریان سازی رسانهای را جمع کند، از کجا؟ از پشت میز کار. نکرده برای مصاحبه با پدر این بنده خدا حداقل تا خانهشان برود، رمزگشایی پیشکش
چیزی که پخش شد اسمش گزارش نبود، آنکسی که تهیهکرده بود هم خبرنگار نبود. خبرنگار اگر خبرنگار باشد گزارشی به این مهمی را از داخل ساختمان شیشهای تهیه نمیکند! اهالی خبر به این محصول ویسی میگویند. در بهترین حالت جمعآوری اطلاعات موجود، در قالب یک ویدئو کلیپ.
بعدازاین همه اولدرم بولدرم و تبلیغ، حاصل کار یکمشت فکت دستمالیشده مجازی بهعلاوه یک سری حرف گلدرشت یک اپراتور (بهعنوان خبرنگار) بود. حضرات مدیر در خبرگزاری صداوسیما! به این کار میگویند سرمقاله نویسی نه گزارش تلویزیونی. چرا قالب گزارش تلویزیونی را بدنام میکنید؟
اگر سناریو هم مینویسید درست بنویسید. در فرهنگ ایرانی سختپشت متوفی حرف میزنند چه برسد به بدگوییهای مکرر یک پدر پشت بچه تازه مرحومش. سناریویی ننویسید که اینقدر سوراخ داشته باشد. طوری نگونید که انگار هیچ برخورد قضایی نشده که ملت احساس کنند به شعورشان توهین میشود.
علی کریمی با استفاده از تابلو ورودممنوع نوشت: «زنان سرزمین ما، خیلی وقتِ خیلی مَردَن. تا اطلاع ثانوی استادیوم [ممنوع].
آغازی برپایان:
دختر آبی از میان ما رفت، رفتنی که برای او پایان بود و این پایان، آغازی بود برای همه ما، آغاز یک بیداری در احقاق آنچه این دختر زیبای سرزمینمان برای آن دل به آتش زد، احقاق حقوقی که سالهای سال سبکسرانه از کنار آن گذشتیم و مرگ سحر، تاوان سخت همه این سالها غفلت بود، سحر سوخت، ققنوس وار از خاکستر آن هزاران دختر و پسر آبی خواهند رویید تا درراه احقاق بدیهیترین حقوق انسانی تا تحقق کامل آن ایستادگی کنند.
زنان سرزمین ما، سالهای سال، برای عدالت، برابری و بدیهیترین حقوق انسانی خود فریاد زدند و ما هر بار بهجای شنیدن آن، از اولویتها گفتهایم! اولویتهایی که البته هیچگاه تمام نمیشوند و درمیان همه ریز و درشتهای آن، مسئله زنان و اولویتهای آنان کمترین محلی از اعراب نداشتهاند.
سحرخدایاری، دختر آبی قصه پر غصه این روزهای ما، یکی از همان زنان است، زنی که این بار به قیمت جانش، فریاد حقطلبی زنان و دختران این دیار را به گوش همه ما رساند، با مرگی که ابعاد گسترده، تراژیک و تلخ آن، تا همیشه ماندگار خواهد بود.
سحر که بود؟
این سوال دقیقاً جایی است که همهچیز باید ازآنجا آغاز شود، جایی که سخن از هویت است. هویتی که برای زنان همواره انکار شده و ذیل نام مردان و پدرانی تعریفشده که بنا بر اصلی نانوشته، در بسیاری مواقع، خود را مالک جان و مال و هویت آنان دانستهاند.
نامش سحر بود و روزها آن را سارا خواندند و خانوادهای که حتی نام دختر نیمهجانشان را از ترس تابوی سنت فاش نکردند، نه تصویری از آن بود و نه صدایی و نه نشانی و اگر نبود به لطف فضای مجازی و رسانهای، حتماً محکومبه انکار و فراموشی!
انکاری که ثمرهٔ فقر ریشهدار فرهنگی است وزنان ما در هر سطح و جایگاهی، همواره با تلخی تجربه آن در ارکان مختلف، از خانواده گرفته تا سایر محیطها اجتماعی مواجه بودند و سحر این بار باجانش کمر به شکستن این تابوی انکار زنانه بست، دختری که دیگر نمیتوان انکار کرد و سحر سوخت تا با سوختنش این بار دیده شود.
سحر فارغ از همه نسبتها و وابستگیهایش، دختر شجاع و مستقلی بود که در پی بدیهیترین حقوق انسانیاش، تاوانی داد به قیمت جانش و بیشک نامش وهرآنچه که بود، هرگز فراموش نخواهد شد.
آری سحر با رفتنش، این بار خود را تعریف کرد، آنچنانکه هست و آنچنانکه میخواست او را بشناسند.
سحر چه میخواست؟
آنچه سحر میخواست، در ظاهر آنقدر ساده و بدیهی مینمود که خبر نداشتنش، جهانی را به حیرت فروبرد، حقی بدیهی و ساده همچون اجازه ورود به ورزشگاه برای تماشای بازی فوتبال تیم محبوبش. حقی که شوربختانه در میان تمام کشورهای دنیا، تنها در کشور ماست که از زنان دریغ میشود و چه تلخ که ما برای سالها به این نداشتنها عادت کرده و باید حتماً آتشی برجانی افتد تا شاید این بدیهیترین نداشتنها را به چرایی بنشینیم!
عدالتخانهای بیفروغ
یکسوی پررنگ ماجرای همه این ندیدنها و بیعدالتی که در حق دختران آبی این سرزمین، بیشک عدالتخانه است که به آنچه نمیاندیشد، احقاق حقوق نیمی از مردمان این جامعه است.
روزی نیست که از گوشهای فغانی بلند نشود و فریاد حقطلبی بر نمیاید بر سر حقوق ابتدایی و بدیهی زنان در این سرزمین و قانونی که هیچ نمیگوید و در این نگفتنش هزار تفسیر و تاویل ظالمانه و محدودیت زا نهفته است.
روزی سخن از نداشتن حق تحصیل در بسیاری از رشتههای تحصیلی است، روزی نابرابری در ارث، روزی از حق داشتن دوچرخه و موتور، روزی سخن از برخورد بابی حجابی و کمحجابی و دهها تفسیر به رای و روزی حقی بهسادگی ندیدن یک بازی فوتبال در ورزشگاه! و همه این حقوق نادیده گرفتهشده ریزودرشت، نه بر اساس حکم قانون، بلکه بنا به صلاحدید مردان و بعضاً زنانی است که خود قانون نانوشته این سرزمین هستند.
آنچه تلخی این بیقانونی را در ماجرا سحر از همیشه تلختر کرد، سخنان سخنگوی دستگاه عدالت و قضا بود به بهانه دلجویی از پدر سحر و آنجا که از مواضع هوشمندانه او در گفتوگو با رسانهها تمجید نمود! بدون آنکه کمترین اشاره به آن شود که چرا و چگونه انسانی ناامید از دادخواهی از دستگاه عدل و قضا و بهعنوان آخرین راه، تن خود را به آتش اعتراض بسپارد.
دستگاه قضایی که قرار بود یگانه پناه انسانهای دردمند باشد و امروز شوربختانه در پی بازتاب رسانهها و بهجای پرداختن به علل و سبب به فکر مدیریت ماجراست!
مرگ اخلاق رسانهای
باشنیدین خبر خودسوزی سحر، آنچه مطابق معمول رخداد، سکوت رسانههای رسمی و در پی آن موجی از حدس و گمانهها در فضای مجازی به وجود آمد که بعضاً به انتشار اخبار و تصاویر نادرستی از ماجرا انجامید.
اما پسازآن سکوت ابتدایی، آنچه شوربختانه و مطابق معمول و تجربه در اینگونه موارد، همگان به انتظارش بودیم رخ داد و آن داستان تکراری سناریوسازیها و اخبار و مصاحبههای گزینشی و ساختگی رسانهای بود که دیرزمانی است هر آنچه است، یقیناً ملی نیست و باردیگر این واقعیت تلخ را گوش زد نمود که صدا و سیما و رسانههای همسو، در نادیده انگاشتن مرزهای اخلاقی و رسانهای به بهانههای واهی، از هیچ اقدامی فروگذار نکرده و فرسنگها با آنچه که خواست و دغدغه مردم است، فاصله دارند.
سناریو سازی هایی که این بار پا را از گذشته تاریک خود نیز فراتر گذاشتهاند و از زبان پدر داغدار، زبان بهتحقیر و انکار دختر تازه درگذشته خود گشوده و با عناوینی شرمآور چون بیمار روحی و روانی و...نمک بر زخم خانواده و یک ملت داغدیده ریخته و حتی در مواردی به انکار کل ماجرا از اساس پرداخته و از دروغ دختر آبی سخن به میان آوردند تا بار دیگر این واقعیت دردناک را یادآور شوند که دیرزمانی سخن از مرگ رسانهای به میان است و رسانه بهاصطلاح ملی، نه برای مردم، که بر مردم است.
واکنشها:
مرگ دختر آبی موجی از اعتراضات و واکنشها را به همراه داشت، از اهل سیاست گرفته تا ورزشیها و سینماییها. اعتراضاتی که خود با اعتراضاتی دیگر همراه بود. ازجمله اعتراضات همیشگی صداوسیما که چرا اینوآن سلبریتی راجع به دختر آبی صحبت کردهاند. آنها که تخصصی ندارند. جالب اینکه همین سلبریتیهای غیرمتخصص اگر راجع به کودکی که در آمریکا کشتهشده است نظر دهند، متخصص میشوند و دلسوز. اما کسی دیگر برای این استانداردهای دوگانه صداوسیما ترهای خورد نمیکند و بی توجه به این طعنها نوشتند و توییت کردند که برخی از آنها در ادامه میآیند. گرچه دختر آبی بود، اما واکنشها، قرمز و آبی نداشت. از کاپیتان استقلال تا اسطوره پرسپولیس نسبت به این واقعه اسفناک واکنش نشان دادند، اصلاحطلب و اصولگرا هم نداشت، از سلحشوری اصلاحطلب تا مهاجری و سید مرتضی فاطمی اصولگرا.
پروانه سلحشوری، نماینده و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس ایران در واکنش به خبر درگذشت «دختر آبی» که مقابل دادگاه خودسوزی کرده در توییتر خود نوشت: «او تنها دختر آبی نبود. سحر دختر ایران بود. درجایی که مردانش برای زنان تکلیف تعیین میکنند و ابتداییترین حقوق انسانی را از آنها سلب میکنند، وزنانی که علیه زنان در این ظلم آشکار مردان را همراهی میکنند، همه ما در حبس و سوختن سحرهای این سرزمین مسئولیم.»
پیشازاین مسعود شجاعی کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران در پستی اینستاگرامی در این خصوص نوشت: «همانگونه درگذشتههای نهچندان دور، اعمال زور برای برداشتن حجاب به ضرب چماق و یا عدم حق انتخاب برای رفتن دخترانمان به مکتب و مدرسه، باعث تعجب ما و سرزنش طرز تفکر شنیع و قرونوسطایی گذشتگانمان شده است؟! بدون شک امروز هم خودسوزی دختری که دلیل کارش تمدید حکم بازداشتش به اتهام تلاش برای دیدن یک مسابقه فوتبال بوده، برای آیندگان غیرقابل درک است.»
وریا غفوری کاپیتان استقلال نیز در متنی اینستاگرامی نوشت: «دیدن یک مسابقه فوتبال یک حق طبیعی برای عموم مردم جامعه است، ولی در کشور عزیزمان ایران حق بسیار از افراد جامعه به دلیل زن بودن پایمال میشه و اجازه حضور در ورزشگاه داده نمیشود.»
سیدمرتضی فاطمی مجری تلویزیون و روزنامهنگار اصولگرا در رشته توئیتی نوشت: بنا بود از داستان خودسوزی #دخترآبی رمزگشایی شود. ناگهان خبرنگاری مثل تارزان وارد معرکه شده و میخواهد یکتنه بساط ۴۸ ساعت جریان سازی رسانهای را جمع کند، از کجا؟ از پشت میز کار. نکرده برای مصاحبه با پدر این بنده خدا حداقل تا خانهشان برود، رمزگشایی پیشکش
چیزی که پخش شد اسمش گزارش نبود، آنکسی که تهیهکرده بود هم خبرنگار نبود. خبرنگار اگر خبرنگار باشد گزارشی به این مهمی را از داخل ساختمان شیشهای تهیه نمیکند! اهالی خبر به این محصول ویسی میگویند. در بهترین حالت جمعآوری اطلاعات موجود، در قالب یک ویدئو کلیپ.
بعدازاین همه اولدرم بولدرم و تبلیغ، حاصل کار یکمشت فکت دستمالیشده مجازی بهعلاوه یک سری حرف گلدرشت یک اپراتور (بهعنوان خبرنگار) بود. حضرات مدیر در خبرگزاری صداوسیما! به این کار میگویند سرمقاله نویسی نه گزارش تلویزیونی. چرا قالب گزارش تلویزیونی را بدنام میکنید؟
اگر سناریو هم مینویسید درست بنویسید. در فرهنگ ایرانی سختپشت متوفی حرف میزنند چه برسد به بدگوییهای مکرر یک پدر پشت بچه تازه مرحومش. سناریویی ننویسید که اینقدر سوراخ داشته باشد. طوری نگونید که انگار هیچ برخورد قضایی نشده که ملت احساس کنند به شعورشان توهین میشود.
علی کریمی با استفاده از تابلو ورودممنوع نوشت: «زنان سرزمین ما، خیلی وقتِ خیلی مَردَن. تا اطلاع ثانوی استادیوم [ممنوع].
آغازی برپایان:
دختر آبی از میان ما رفت، رفتنی که برای او پایان بود و این پایان، آغازی بود برای همه ما، آغاز یک بیداری در احقاق آنچه این دختر زیبای سرزمینمان برای آن دل به آتش زد، احقاق حقوقی که سالهای سال سبکسرانه از کنار آن گذشتیم و مرگ سحر، تاوان سخت همه این سالها غفلت بود، سحر سوخت، ققنوس وار از خاکستر آن هزاران دختر و پسر آبی خواهند رویید تا درراه احقاق بدیهیترین حقوق انسانی تا تحقق کامل آن ایستادگی کنند.