وقتی ۳ محکوم به قصاص پای چوبه دار رفتند که مجازات شوند، ۲ دختر خردسال یکی از آنها به پای اولیای دم افتادند و با گریه درخواست بخشش کردند اما یکی از اولیای دم حاضر به بخشش نشد و برخورد نامناسبی با دختران خردسال کرد.
شوهرم با او درگیر شد و من و خسرو، شوهرم را کشتیم. من دهان شوهرم را گرفتم و خسرو با چاقو او را زد. ما جسد را در باغچه خانه دفن کردیم. چند ماه بعد از این ماجرا خسرو به خواستگاریام آمد و ما با هم ازدواج کردیم و برای زندگی به شهرستان دیگری رفتیم.