تاریخ انتشار
دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۸:۴۶
کد مطلب : ۳۱۸۳۶۹
مسوولان زبان به پاسخگویی صادقانه باز بگشایند
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛
عبدالصادق خاکنژاد
با عرض تسلیت به هموطنان و هم استانیهای گرامی
گویا خواب سنگین نشده، بلکه به درازا کشید، خواب کسانی که خودشان بهتر از همه ما میدانند، هیچ صدایی برای این مردم از گلویشان سرازیر نگشته است.
گویا شعر کوه دنا و غمهایش همچنان حنجره پر از درد مردم این دیار را میفشارد وآیینه وجدان نیز زنگار به خود گرفته است. در اندوه جادههای پر مخاطره این استان و ابو قراضههای شرکتهای ایرانی مانده بودیم که کوه دنا نیز مقصر حادثه تلخ دیگری شناخته شد. اندوه خویش را از وجدان همه مردم این سرزمین طلب دارم چرا که در تلاطم همه بی مهریها، ناملایمات سیستماتیک و بند پ های بزرگ و اکنون تر، بند قومیهای دیوانه وارتر، فکر کردن به امروز و آینده این مردم را توهمی شعارین میدانم. مدیرانی که خودشان شبها که بر بالین خویش میآسایند، میدانند که وزن صندلیشان از خودشان سنگین تر است و نگاه میزشان برای یاری این مردم از درک آنها برای حل بخشی از مشکلات این قوم سنگین تر است.
فرودگاه محلی ما برای مرکز استانی که داعیه پایتخت بودن طبیعت را دارد زیادی است و گاها حتی ما میتوانیم در این دنیای مدرن و پسامدرن سوار بر استر و قاطر شویم که امنیت جان خودمان را مدیون چیزی و یا دنای مغضوب این روزها ندانیم.
آیا نمایندگان، استاندار و مدیران کشوری و لشکری برای یک بار که شده با پرواز تهران به یاسوج همسفر نبودهاند و شرایط هواپیما، اقلیم و فرودگاه یاسوج را نمیدانستند؟ که اکنون در پهنای میز ستاد بحران ظل زده بر انگشتان حقیرشان یاس و شرمندگی میوهشان باشد. آیا مرگ در جادههای زمینی ما کم شده که این بار آسمان هم بر بلیط های مسافران مهر پایان سفر می زند؟ خواب که باشیم بیدار میشویم، اما به خواب زدهها هرگز بیدار نمیشوند، چون برای خود، فرشی از گرده نگرانیهای مردم ساختهاند و در قلمرو قوم و سیاست خویش جولان میدهند، بی آن که بدانند همه ما پروازی خواهیم داشت گاهی از جنس ای آرتی و شاید از جنس هر رفتن دیگر.
اگر افسوس خویش برای نخوردن جای و مال دیگری را شهادت بگیریم برای روزی که در پیشگاه حق تعالی جوابگو باشیم، دیگر چرا فکر توهم زای ماندن را بر اندیشه خدمت به همنوع ترجیح میدهیم؟
جوانان بیکار، آسیبهای اجتماعی بی شمار، ادارات پر از سرشمار، تبعیض و سیاست زدگی، قوم نگری و .... برای مردم ما کم هزینه نخواهد داشت که الان قله افتخارات جوانمردی گذشتگان (دنا) را نیز بدهکار بی مسئولیتی کسانی بدانیم که حتی برای یک بار هم ممکن نشده و نمیشود که با فرزندانشان سوار بر مرکب در جادهها و یا سوار بر طیاره بر ابرهای استان شوند.
وقت سخنرانی شما برای مردم به پایان رسیده، اینک اگر مردم به حرمت فرزندان شهیدشان بر شما غرش نمیکنند، زبان به پاسخگویی صادقانه باز بگشایید!!
و عجز و ناتوانی خویش برای خدمت به مردم استان را با اندکی دوات و برگه ای از جنس فاکتورهای بیشمار صفر در پیش عددهای ساختگیتان، مرقوم نمایید و فرزندانتان را به جایی ببرید که در آن جاامنیت خاطر روانی، اقتصادی، رفاهی، فرهنگی و خدماتی داشته باشند، شما که به رفتن خود و فرزندانتان از این دیار معیوب به جامانده از نا دانستنیهایتان فکر کردهاید و میکنید، پس اعتراف نمایید به همه ناکارآمدیتان در پیشگاه چروک پیشانی پیرمردان این دیار که هر از چند گاهی گولشان میزنید برای آب و نان و جاده بهتر و میمانند با کوله باری از پشیمانی و اضافه میکنند برچهره خویش چروکی بیشتر. به ناگاه با خودشان میپرسند کی محرومیت از پسوند ما برداشته میشود و تا چه وقت دیگر برای آبادی این استان زمان باقی است؟؟
تاکی رنگ شایسته سالاری و عدالت به چشممان در این استان تار مینماید؟
آیا فرا خواهد رسید روزی را که مردمان این دیار خدمت صادقانه و مدبرانه را بر کوتوله پروری و نگرش قومی تر جیح داده و برای انتخاب مسئولی بی سواد و بدون تجربه
خود را به آ ب و آتش نزنند؟؟
به امید روزهای بهتر در زیر سایه پرچم سه رنگ ایران اسلامی
مدرس دانشگاه و فعال فرهنگی و هنری
عبدالصادق خاکنژاد
با عرض تسلیت به هموطنان و هم استانیهای گرامی
گویا خواب سنگین نشده، بلکه به درازا کشید، خواب کسانی که خودشان بهتر از همه ما میدانند، هیچ صدایی برای این مردم از گلویشان سرازیر نگشته است.
گویا شعر کوه دنا و غمهایش همچنان حنجره پر از درد مردم این دیار را میفشارد وآیینه وجدان نیز زنگار به خود گرفته است. در اندوه جادههای پر مخاطره این استان و ابو قراضههای شرکتهای ایرانی مانده بودیم که کوه دنا نیز مقصر حادثه تلخ دیگری شناخته شد. اندوه خویش را از وجدان همه مردم این سرزمین طلب دارم چرا که در تلاطم همه بی مهریها، ناملایمات سیستماتیک و بند پ های بزرگ و اکنون تر، بند قومیهای دیوانه وارتر، فکر کردن به امروز و آینده این مردم را توهمی شعارین میدانم. مدیرانی که خودشان شبها که بر بالین خویش میآسایند، میدانند که وزن صندلیشان از خودشان سنگین تر است و نگاه میزشان برای یاری این مردم از درک آنها برای حل بخشی از مشکلات این قوم سنگین تر است.
فرودگاه محلی ما برای مرکز استانی که داعیه پایتخت بودن طبیعت را دارد زیادی است و گاها حتی ما میتوانیم در این دنیای مدرن و پسامدرن سوار بر استر و قاطر شویم که امنیت جان خودمان را مدیون چیزی و یا دنای مغضوب این روزها ندانیم.
آیا نمایندگان، استاندار و مدیران کشوری و لشکری برای یک بار که شده با پرواز تهران به یاسوج همسفر نبودهاند و شرایط هواپیما، اقلیم و فرودگاه یاسوج را نمیدانستند؟ که اکنون در پهنای میز ستاد بحران ظل زده بر انگشتان حقیرشان یاس و شرمندگی میوهشان باشد. آیا مرگ در جادههای زمینی ما کم شده که این بار آسمان هم بر بلیط های مسافران مهر پایان سفر می زند؟ خواب که باشیم بیدار میشویم، اما به خواب زدهها هرگز بیدار نمیشوند، چون برای خود، فرشی از گرده نگرانیهای مردم ساختهاند و در قلمرو قوم و سیاست خویش جولان میدهند، بی آن که بدانند همه ما پروازی خواهیم داشت گاهی از جنس ای آرتی و شاید از جنس هر رفتن دیگر.
اگر افسوس خویش برای نخوردن جای و مال دیگری را شهادت بگیریم برای روزی که در پیشگاه حق تعالی جوابگو باشیم، دیگر چرا فکر توهم زای ماندن را بر اندیشه خدمت به همنوع ترجیح میدهیم؟
جوانان بیکار، آسیبهای اجتماعی بی شمار، ادارات پر از سرشمار، تبعیض و سیاست زدگی، قوم نگری و .... برای مردم ما کم هزینه نخواهد داشت که الان قله افتخارات جوانمردی گذشتگان (دنا) را نیز بدهکار بی مسئولیتی کسانی بدانیم که حتی برای یک بار هم ممکن نشده و نمیشود که با فرزندانشان سوار بر مرکب در جادهها و یا سوار بر طیاره بر ابرهای استان شوند.
وقت سخنرانی شما برای مردم به پایان رسیده، اینک اگر مردم به حرمت فرزندان شهیدشان بر شما غرش نمیکنند، زبان به پاسخگویی صادقانه باز بگشایید!!
و عجز و ناتوانی خویش برای خدمت به مردم استان را با اندکی دوات و برگه ای از جنس فاکتورهای بیشمار صفر در پیش عددهای ساختگیتان، مرقوم نمایید و فرزندانتان را به جایی ببرید که در آن جاامنیت خاطر روانی، اقتصادی، رفاهی، فرهنگی و خدماتی داشته باشند، شما که به رفتن خود و فرزندانتان از این دیار معیوب به جامانده از نا دانستنیهایتان فکر کردهاید و میکنید، پس اعتراف نمایید به همه ناکارآمدیتان در پیشگاه چروک پیشانی پیرمردان این دیار که هر از چند گاهی گولشان میزنید برای آب و نان و جاده بهتر و میمانند با کوله باری از پشیمانی و اضافه میکنند برچهره خویش چروکی بیشتر. به ناگاه با خودشان میپرسند کی محرومیت از پسوند ما برداشته میشود و تا چه وقت دیگر برای آبادی این استان زمان باقی است؟؟
تاکی رنگ شایسته سالاری و عدالت به چشممان در این استان تار مینماید؟
آیا فرا خواهد رسید روزی را که مردمان این دیار خدمت صادقانه و مدبرانه را بر کوتوله پروری و نگرش قومی تر جیح داده و برای انتخاب مسئولی بی سواد و بدون تجربه
خود را به آ ب و آتش نزنند؟؟
به امید روزهای بهتر در زیر سایه پرچم سه رنگ ایران اسلامی
مدرس دانشگاه و فعال فرهنگی و هنری