کبنا ؛ ناصر طبیبزاده
در یادبود سال مرگ، مردی تنها، او که زیاد میدانست.
براستی او که بود و چه میخواست بگوید و القا کند. او خواند، میدانست، مینوشت و میگفت و فریاد میزد. و پیامش ساطع بود.
آواز چهار سوی علم و ادب و مکاتیب و جهانبینی به بشر فهم ارزانی میداد. او زبان رسا و گنگ خوابیده در قفای زمانه را ترجمان و برای نسلها و ادوار باور و تفکر میکاشت. و خرد را نگهبان بینش نمود، تا هرس کند، نه به مفهومی که خار چیند و سوا، شاخ برگ خشیکده را،
بل پارادوکسی است، تا زخم کند دستهای آلوده وکذاب را.
او فهماند خار هم تشخیص است و هم مفید.
او پیوند میداد، او میگسیلد.
او حتی به باطل همچو خار باور داشت،
چون باید او را شناخت و رسوا کرد تا حق برای برای حق گویان علم شود.
او ترکیب می کرد، عشق را با دوست داشتن تا خویشتن را شناخت وانگاه محبوب را.
راستی او که بود: او جوهره مکاتیب را سایه روشن، و مذاهب را راهور کرد. او زنجیر خرافه و متمسک به غیر از خدا را می گسلاند، او دانش و شناخت و تشخیص و ایمان صدیق را به هر کوی برزنی نشر مینمود.
همانگونه که بایست مومنان پرهیز گار شوند مقرر کرد.
او عمیق عشق میورزید به طبیعت به دین و به باور.
اوبه ما هولوگرام اموختن خرد از نردبان بیگانه داد، تا بلند و آسمانی شویم.
او دانست و یاد داد و فریاد زد دانش بدون دین لنگ است و دین بدون دانش کور.
او دانسته ومطمئن که اندیشههای بزرگ الرژن خناسان، کذابان است، پس او دغدغه داشت، و دلواپس. دغدغه وا شدن چتر ناآگاهی و...
پس نهضت باید قربانی می داد، تا نگذارد بمیرد آگاهی و دانستن و این بود که خویش آگاهانه قربانی شد. او مختار به انتخاب بود، اما در چه شرایطی، همه میدانند ومی دانیم او می توانست ایوان ،کاخ وتالار وفرش را برگزیند و بیاساید. اما او نکرد و کرد فرا روی جوانان گنج سخن و آزادگی و دانش و آگاهی، و نیز برای خود جام زهر شوکران.
او علی شناس بود و فاطمی و حسینی و فرزند ربذه را خوب میشناخت. او تابو شکن بود و فریاد می زد. او کویر دلها را با شناخت خالق خویش، بوستان نمود.
او همواره ندای نیاز دانستن میداد،
او هرجا بود نردبان آگاهی بود. او با کوته فکران وکژاندیشان میانه نبود. او فرو می ریخت دیوار افکار نه چندان تکامل یافته زر و زور و تزویر و می رویاندحق باوری و دانایی و اسلام ناب محمدی را...اری تمام ان اوها این بود.
اوکسی نبود جز علی، علی شریعتی ...روحش شاد.
در یادبود سال مرگ، مردی تنها، او که زیاد میدانست.
براستی او که بود و چه میخواست بگوید و القا کند. او خواند، میدانست، مینوشت و میگفت و فریاد میزد. و پیامش ساطع بود.
آواز چهار سوی علم و ادب و مکاتیب و جهانبینی به بشر فهم ارزانی میداد. او زبان رسا و گنگ خوابیده در قفای زمانه را ترجمان و برای نسلها و ادوار باور و تفکر میکاشت. و خرد را نگهبان بینش نمود، تا هرس کند، نه به مفهومی که خار چیند و سوا، شاخ برگ خشیکده را،
بل پارادوکسی است، تا زخم کند دستهای آلوده وکذاب را.
او فهماند خار هم تشخیص است و هم مفید.
او پیوند میداد، او میگسیلد.
او حتی به باطل همچو خار باور داشت،
چون باید او را شناخت و رسوا کرد تا حق برای برای حق گویان علم شود.
او ترکیب می کرد، عشق را با دوست داشتن تا خویشتن را شناخت وانگاه محبوب را.
راستی او که بود: او جوهره مکاتیب را سایه روشن، و مذاهب را راهور کرد. او زنجیر خرافه و متمسک به غیر از خدا را می گسلاند، او دانش و شناخت و تشخیص و ایمان صدیق را به هر کوی برزنی نشر مینمود.
همانگونه که بایست مومنان پرهیز گار شوند مقرر کرد.
او عمیق عشق میورزید به طبیعت به دین و به باور.
اوبه ما هولوگرام اموختن خرد از نردبان بیگانه داد، تا بلند و آسمانی شویم.
او دانست و یاد داد و فریاد زد دانش بدون دین لنگ است و دین بدون دانش کور.
او دانسته ومطمئن که اندیشههای بزرگ الرژن خناسان، کذابان است، پس او دغدغه داشت، و دلواپس. دغدغه وا شدن چتر ناآگاهی و...
پس نهضت باید قربانی می داد، تا نگذارد بمیرد آگاهی و دانستن و این بود که خویش آگاهانه قربانی شد. او مختار به انتخاب بود، اما در چه شرایطی، همه میدانند ومی دانیم او می توانست ایوان ،کاخ وتالار وفرش را برگزیند و بیاساید. اما او نکرد و کرد فرا روی جوانان گنج سخن و آزادگی و دانش و آگاهی، و نیز برای خود جام زهر شوکران.
او علی شناس بود و فاطمی و حسینی و فرزند ربذه را خوب میشناخت. او تابو شکن بود و فریاد می زد. او کویر دلها را با شناخت خالق خویش، بوستان نمود.
او همواره ندای نیاز دانستن میداد،
او هرجا بود نردبان آگاهی بود. او با کوته فکران وکژاندیشان میانه نبود. او فرو می ریخت دیوار افکار نه چندان تکامل یافته زر و زور و تزویر و می رویاندحق باوری و دانایی و اسلام ناب محمدی را...اری تمام ان اوها این بود.
اوکسی نبود جز علی، علی شریعتی ...روحش شاد.