مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛روح الله درخشی
از لاهوت خیالی موسوی تا منطق برهوتی منطقیان راهیست کوتاه اما، از این دو تا هدف مشترک اصلاح طلبی و اصلاح طلبان در دو حوزه کهگیلویه و بویراحمد و دنا، نه راهی مشترک است ونه مشابهتی در کنش معطوف به هدف اصلی.
دیروز نوبت لاهوتی بود که به تنازعی اصلاح طلبانه به خط موازی خود پایان ندهد و امروز نوبت منطقیان است که به تلافی دیروز به خط موازی خود ادامه دهد.
ستیزی عریان از بزرگان. آیا از خود نمیپرسند که بیست سال موازی کاری چه نتیجهای داشت؟ هر دو به اخلاق مداری و تدین شهرهاند و مقبول عام و خاص. اما بعید است که اخلاق آنچنان نسبی باشد که به قرائتی سیاسی تنزل یابد و گذشت آنچنان ناپیدا، که حتی در میان خونگرمترین مردم استان - کهگیلویه - نتوان سایهای برای دمی آسودن مردم از آتش تعصب و لجبازی سیاسی پیدا کرد.
سید باقر موسوی هم به تبع هم کیشان خود، امروز بهانه تراشی میکند و به همان سبک و سیاق انقلابیون عمل میکند. بارزترین و زشتترین خصیصه انقلاب، عدم اعتقاد به گردش نخبگان است. یک انقلابی ایرانی، تا زمانی آزادیخواه است که بر تخت قدرت تکیه نزده است و تجربه سی و هشت ساله نشان داد که هیچگاه دموکرات نخواهد شد و حاضر به پذیرش دیگری که مستقل باشد نیست، چون شاکله ذهنش در «بحران جانشینی» گرفتار است و چون با قدرت اسلحه و ستیز مستقیم حکومت را از شاه تحویل گرفته است با هیچ استدلال و قدرتی جز حذف وی، نمیتوان قدرت را از وی پس گرفت. نکته اینکه یک انقلابی، به جانشینی مبتنی بر دموکراسی و رای، اعتقادی ندارد جز اینکه رأی نهایی را خود صادر کند و این یعنی اینکه ما اصلاح طلب نیستیم بلکه توهّم اصلاح طلبانه داریم. با تمام انتقاداتی که به فلسفه وجودی شورای نگهبان وارد است اما اگر منصفانه نگاه کنیم این شورا توانست اصلاح طلبان نسل اول را به اجبار کانالیزه کند و به سمت بستر اجباری حذف سوق دهد تا در این میان فضا برای نسل دوم و سوم باز شود. شک ندارم اگر شورای نگهبان نبود خیلی از اصلاح طلبان نسل اول اجازه گردش حداقلی به جوانان اصلاح طلب نمیدادند، بنابراین حداقل در این مورد میتوان شورای نگهبان را «شرّ خیر» دانست که با وجود شر بودن، اما خدمتی به نسل دوم و سوم اصلاحات کرد. کنار نرفتن و چسبیدن به صندلی قدرت، رویش را از یک جریان فکری سلب میکند و باعث ریزش میشود. در این میان اما استان کهگیلویه و بویراحمد با وجود بهرمندی از خیر ناخواستهی شورای نگهبان در تایید نسل جوان، با سد نسل اول روبرو شده است. در بویراحمد و دنا و کهگیلویه، فرصت پیروزی تمام عیار اصلاح طلبان فراهم است اما نه منطقیان و نه سید باقر، هنوز به تردید خود پایان ندادهاند تا همچنان اصلاحات نتواند ره به مجلس بیابد. این یعنی تعصب اگاهانه. آگاهانه از آن جهت که یک فرد، دانسته و از روی تعقل تصمیم میگیرد و در حالیکه میداند رویه دموکراسی این است که به رای یک مجمع و یا حزب باید احترام بگذارد اما تعصب خودساخته و خودشیفتگی اجازه تصمیم گیری دموکراتیک را از وی سلب میکند. بنابراین سیاست در استان ما شاخهای از تعصب است و بازی با کلمات هرگز نمیتواند درون افراد را در گذر زمان پنهان نگه دارد. زمان، بهترین نقاد است
تعصب، ریشه را خشک میکند. وقتی ریشه خشک شود
چیزی از اصل باقی نمیماند جز ظاهری فریبنده، مصنوعی و مشابه اصل.
به نظر میرسد در استان کهگیلویه و بویراحمد سیاست، ریشه ندارد، زیرا جان مایه سیاست در نزد ما، مبتنی بر تعصب است. گاهی این تعصب، به اشتباه، شجاعت معنا میشود در حالیکه اساس شجاعت بر گذشت و عفو استوار است ولی تعصب نسبتی با گذشت ندارد و برهان قاطع است.
در طول تاریخ، مردم ما بیشتر از آنچه به دیپلماسی و گفتوگو بیاندیشند، به فراخور حال و مال، با تفنگ برنو و اندیشه حماسی خوگرفتهاند و شاید بتوان گفت: انتخاب آریوبرزن به عنوان نماد یک شهر و مردم، ناشی از همین ژن حماسی است که سرتاسر تاریخ ما را پر کرده است. اگر چه این نماد میتواند مرکز ثقل پیوندی تاریخی -سیاسی برای مردم ما باشد اما آیا مجسمه حسین پناهی و یا تندیس دکتر ملک حسینی پزشک حاذق شهر، نمیتواند به اصلاح تدریجی ژن مطلقا حماسی ما و گذار از تمدن به مدنیت متوازن باشد؟
ماحصل آنچه تاکنون داشته داریم، جواب ناامید کننده «نه» به سوال فوق است. زیرا پیش قراولان سیاسی جامعه کهگیلویه و بویراحمد، خود اساساً بسترساز درجازدنها و واپس ماندگی جامعهاند.
شعار حباب گونه و بادکنکی «عزت» بویراحمد، از نمونههای بارز اندیشه موج سواری فعالان سیاسی ماست. در حالیکه هیچکس نمیپرسد دیروز که بر پایه همان تعصب خشک به نام شجاعت، اخلاق را به پای قدرت طلبی خود ذبح کردید و رفیق خود را به کیاستی هیتلری، برای یک پست و مقام ناچیز از استان بیرون کردید باید امروز به فکر انتقام از نوع «گچسارانی» میبودید. مردم ما به تبع مردم ایران، حافظه بلند مدت ندارند و این موارد را در توالی نسلها فراموش میکنند و وقتی من یک موضوع فریبنده را فراموش کنم بارها باید از همان طریق، فریب بخورم.
سیاست علم باشد یا فن، ما از علم آن محرومیم و از فن آن فقط پدیدهی نازل «زرنگی» را به ارث بردهایم. آمیختگی زرنگی و تعصب مانند آمیختگی ریاست و بیسوادی است. وقتی یک رییس، بیسواد باشد، زیرمجموعه آن کم ارزش جلوه میکنند. اعتماد به نفس ندارند و از هویت خود دور میشوند. بنابراین اولین نمود تعصب سیاسی دور شدن از هویت و هضم شدن در «هیچیسم» است. غلتیدن نیروهای اصلاح طلب به سمت اصولگرایی و استحاله آنان، ناشی از بازتولید هیچیسم است که این پدیده از تعصب سیاسی در جهت گیری لیدر و زعیم یک جریان سیاسی نشات میگیرد و به عادت رفتاری و الگوی اجتماعی تبدیل میشود.
حال، این تعصب در نمایههای مختلف هویدا میشود.
گاهی در تفکر ایلی، گاهی در خشک مغزی خودخواهانه، گاهی در تک روی و غرور، گاهی در واگرایی، گاهی در فرار از خرد جمعی و...
بنابراین آنچه ریشه در خاک ندارد زود خشک میشود. ریشه سیاست در استان ما در آب است نه در خاک. آنچه ریشه در آب دارد حتی در خشکسالی کوتاه مدت و اندکی کم آبی از بین میرود.
در عالم سیاست، انتخابات را میتوان خروشی همگرایانه برای خروج از یک خشکسالی کوتاه مدت دانست. خشکسالی یی که رقیبی نابرابر و اقتدار گرا بر ما تحمیل کرده است.
آنچه این روزها از این دو بزرگوار به چشم میآید، واگرایی اگاهانه است. واگرایی در سیاست، ناشی از پس افتادگی در اجتماع است، یعنی هرگاه کسی ازخرد جمعی و همگرایی فرار کند هنوز نتوانسته است خود را با اجتماع انسانی وفق دهد و مردم عادی در بزنگاهها از فرد واگرا یک قدم جلوترند. اینجاست که تعصب به معنای خودخواهی و فراموش کردن آرمان و اندیشه و مردم نمایان میشود و شعارهای توخالی مدعیان عیان میشود و به دنبال آن پس افتادگی تدریجی اجتماعی تبدیل به ریزش نیرو و استحاله فکری یک تفکر میشود. مقصر کیست؟
بدون شک کسی است که بیش از مردم و اطرافیان، به فکر خودش است. در بزنگاههای حساس از مردم عقب است. خودخواه است. اگر این فرد هم به اجبار یک تشکل یا حزب و یا مجمع تن به خرد جمعی دهد باز نباید برای ادامه راه به وی اعتماد کرد چرا که به تناسب شکل گیری شخصیت وی، خودخواهی و واگرایی در وی رشد کرده است و قابل اغماض نیست.
اصلاحات در بویراحمد اسیر خودخواهی شده است. به همان اندازه که نسل اول انقلاب خودخواه هستند و بر جوانان خط بطلان کشیدند، برخی بزرگان بر پتانسیلهای استان خط قرمز کشیدند. اصلاحات و جوانان سردرگم اصلاح طلب، این روزها سخت، مریضاند.
شکافی که سکوت مرگبار سید «باقر موسوی» و «منطقیان» در اصلاحات ایجاد کرده است را هیچ احمدی نژادی نتوانست ایجاد کند.
سوال اصلی این است:
مگر میشود اصلاح طلب بود و تن به رای و خرد جمعی نداد؟
مگر میشود یک رهبر برای گسست زنجیره نیروها و تفکر خود، اگاهانه تلاش کند؟
وقتی در کل کشور، اصلاح طلبان به رای سلبی به اصولگرایان معتدل محکوماند، به کدامین دلیل محمد بهرامی نمیتواند از نظر آقای موسوی، گزینه این دوره اصلاح طلبان باشد؟ گزینهای که شورای اصلاحات انتخاب کرده است اما یک نفر آن را وتو میکند تا ما همچنان بر دیکتاتوری ذاتی در این ساختار معیوب اصرار کنیم حتی اگر سرانجام ما به کهریزک یا دریاچه نمک بینجامد.
سرنوشت جوانان اصلاح طلب در این خودخواهی و تعارض فردی چه میشود؟
سرنوشت مردمی که فساد و فحشای فرزندانشان را بر اثر فقر تماشا میکنند اما به امید بهبود وضعیت، به امید ورود سید باقر و تعیین تکلیف نشستهاند، چه میشود؟
سرنوشت چشمهای خسته کهگیلویه که بعد از بیست سال هنوز طعم پیروزی را نچشیدهاند و بسیاری هم در این آرزو در خاک شدند، چه میشود؟
مثل روز روشن است که هیچ بهانهای برای سکوت منطقیان و موسوی نیست.
همه چیز برای پیروزی اصلاح طلبان در استان آماده است. برای اولین بار سه نماینده اصلاح طلب میتوانند از استان ما وارد مجلس شوند اگر آقایان موسوی و منطقیان بخواهند.
جوانان اصلاح طلب بعد از سالها تلاش بیثمر و با هزاران دل خونین منتظر اتمام تندرویهای جبهه پایداری و ناکارآمدی زارعیها و ناجوانمردیها در کهگیلویه هستند و این امر مهم به تدبیر این دو فرد به سرمنزل مقصود خواهد رسید. نشان به همان نشان که نزدیک به دوسال است که فصل الخطاب مردم بویراحمد و دنا سید باقر موسوی است و قطعا اگر ایشان پشت سر منتخب شورای اصلاحات قرار بگیرند، هشت اسفند را اصلاح طلبان جشن میگیرند نه اصولگرایان و منفعت طلبان اصلاح طلب نما.
به ضرس قاطع میتوان گفت: مسئول هر گونه «شکست» و «پیروزی» اصلاح طلبان در دو حوزه کهگیلویه و بویراحمد و دنا، آقایان منطقیان و موسوی هستند.
تاکید میکنم: هر گونه شکست یا پیروزی برای اصلاح طلبان در دو حوزه مذکور، متوجه این دو بزرگوار به عنوان رهبر و متولی اصلاحات است و در صورت شکست اصلاحات باید جواب مردم و تاریخ را بدهند.
بنده به عنوان عضوی کوچک از جوانان اصلاح طلب، تمنا میکنم، جوانان، با کنار گذاشتن هرگونه اختلاف سلیقه، با قلم و یا هر گونه ابزار متعارف موجود، این دو بزرگوار را قانع کنید تا ما جوانان، در اشتباهات اصلاح طلبان که از سال ۸۴ در انتخابات ریاست جمهوری شروع شد و هنوز ادامه دارد، بیش از این نسوزیم.
از لاهوت خیالی موسوی تا منطق برهوتی منطقیان راهیست کوتاه اما، از این دو تا هدف مشترک اصلاح طلبی و اصلاح طلبان در دو حوزه کهگیلویه و بویراحمد و دنا، نه راهی مشترک است ونه مشابهتی در کنش معطوف به هدف اصلی.
دیروز نوبت لاهوتی بود که به تنازعی اصلاح طلبانه به خط موازی خود پایان ندهد و امروز نوبت منطقیان است که به تلافی دیروز به خط موازی خود ادامه دهد.
ستیزی عریان از بزرگان. آیا از خود نمیپرسند که بیست سال موازی کاری چه نتیجهای داشت؟ هر دو به اخلاق مداری و تدین شهرهاند و مقبول عام و خاص. اما بعید است که اخلاق آنچنان نسبی باشد که به قرائتی سیاسی تنزل یابد و گذشت آنچنان ناپیدا، که حتی در میان خونگرمترین مردم استان - کهگیلویه - نتوان سایهای برای دمی آسودن مردم از آتش تعصب و لجبازی سیاسی پیدا کرد.
سید باقر موسوی هم به تبع هم کیشان خود، امروز بهانه تراشی میکند و به همان سبک و سیاق انقلابیون عمل میکند. بارزترین و زشتترین خصیصه انقلاب، عدم اعتقاد به گردش نخبگان است. یک انقلابی ایرانی، تا زمانی آزادیخواه است که بر تخت قدرت تکیه نزده است و تجربه سی و هشت ساله نشان داد که هیچگاه دموکرات نخواهد شد و حاضر به پذیرش دیگری که مستقل باشد نیست، چون شاکله ذهنش در «بحران جانشینی» گرفتار است و چون با قدرت اسلحه و ستیز مستقیم حکومت را از شاه تحویل گرفته است با هیچ استدلال و قدرتی جز حذف وی، نمیتوان قدرت را از وی پس گرفت. نکته اینکه یک انقلابی، به جانشینی مبتنی بر دموکراسی و رای، اعتقادی ندارد جز اینکه رأی نهایی را خود صادر کند و این یعنی اینکه ما اصلاح طلب نیستیم بلکه توهّم اصلاح طلبانه داریم. با تمام انتقاداتی که به فلسفه وجودی شورای نگهبان وارد است اما اگر منصفانه نگاه کنیم این شورا توانست اصلاح طلبان نسل اول را به اجبار کانالیزه کند و به سمت بستر اجباری حذف سوق دهد تا در این میان فضا برای نسل دوم و سوم باز شود. شک ندارم اگر شورای نگهبان نبود خیلی از اصلاح طلبان نسل اول اجازه گردش حداقلی به جوانان اصلاح طلب نمیدادند، بنابراین حداقل در این مورد میتوان شورای نگهبان را «شرّ خیر» دانست که با وجود شر بودن، اما خدمتی به نسل دوم و سوم اصلاحات کرد. کنار نرفتن و چسبیدن به صندلی قدرت، رویش را از یک جریان فکری سلب میکند و باعث ریزش میشود. در این میان اما استان کهگیلویه و بویراحمد با وجود بهرمندی از خیر ناخواستهی شورای نگهبان در تایید نسل جوان، با سد نسل اول روبرو شده است. در بویراحمد و دنا و کهگیلویه، فرصت پیروزی تمام عیار اصلاح طلبان فراهم است اما نه منطقیان و نه سید باقر، هنوز به تردید خود پایان ندادهاند تا همچنان اصلاحات نتواند ره به مجلس بیابد. این یعنی تعصب اگاهانه. آگاهانه از آن جهت که یک فرد، دانسته و از روی تعقل تصمیم میگیرد و در حالیکه میداند رویه دموکراسی این است که به رای یک مجمع و یا حزب باید احترام بگذارد اما تعصب خودساخته و خودشیفتگی اجازه تصمیم گیری دموکراتیک را از وی سلب میکند. بنابراین سیاست در استان ما شاخهای از تعصب است و بازی با کلمات هرگز نمیتواند درون افراد را در گذر زمان پنهان نگه دارد. زمان، بهترین نقاد است
تعصب، ریشه را خشک میکند. وقتی ریشه خشک شود
چیزی از اصل باقی نمیماند جز ظاهری فریبنده، مصنوعی و مشابه اصل.
به نظر میرسد در استان کهگیلویه و بویراحمد سیاست، ریشه ندارد، زیرا جان مایه سیاست در نزد ما، مبتنی بر تعصب است. گاهی این تعصب، به اشتباه، شجاعت معنا میشود در حالیکه اساس شجاعت بر گذشت و عفو استوار است ولی تعصب نسبتی با گذشت ندارد و برهان قاطع است.
در طول تاریخ، مردم ما بیشتر از آنچه به دیپلماسی و گفتوگو بیاندیشند، به فراخور حال و مال، با تفنگ برنو و اندیشه حماسی خوگرفتهاند و شاید بتوان گفت: انتخاب آریوبرزن به عنوان نماد یک شهر و مردم، ناشی از همین ژن حماسی است که سرتاسر تاریخ ما را پر کرده است. اگر چه این نماد میتواند مرکز ثقل پیوندی تاریخی -سیاسی برای مردم ما باشد اما آیا مجسمه حسین پناهی و یا تندیس دکتر ملک حسینی پزشک حاذق شهر، نمیتواند به اصلاح تدریجی ژن مطلقا حماسی ما و گذار از تمدن به مدنیت متوازن باشد؟
ماحصل آنچه تاکنون داشته داریم، جواب ناامید کننده «نه» به سوال فوق است. زیرا پیش قراولان سیاسی جامعه کهگیلویه و بویراحمد، خود اساساً بسترساز درجازدنها و واپس ماندگی جامعهاند.
شعار حباب گونه و بادکنکی «عزت» بویراحمد، از نمونههای بارز اندیشه موج سواری فعالان سیاسی ماست. در حالیکه هیچکس نمیپرسد دیروز که بر پایه همان تعصب خشک به نام شجاعت، اخلاق را به پای قدرت طلبی خود ذبح کردید و رفیق خود را به کیاستی هیتلری، برای یک پست و مقام ناچیز از استان بیرون کردید باید امروز به فکر انتقام از نوع «گچسارانی» میبودید. مردم ما به تبع مردم ایران، حافظه بلند مدت ندارند و این موارد را در توالی نسلها فراموش میکنند و وقتی من یک موضوع فریبنده را فراموش کنم بارها باید از همان طریق، فریب بخورم.
سیاست علم باشد یا فن، ما از علم آن محرومیم و از فن آن فقط پدیدهی نازل «زرنگی» را به ارث بردهایم. آمیختگی زرنگی و تعصب مانند آمیختگی ریاست و بیسوادی است. وقتی یک رییس، بیسواد باشد، زیرمجموعه آن کم ارزش جلوه میکنند. اعتماد به نفس ندارند و از هویت خود دور میشوند. بنابراین اولین نمود تعصب سیاسی دور شدن از هویت و هضم شدن در «هیچیسم» است. غلتیدن نیروهای اصلاح طلب به سمت اصولگرایی و استحاله آنان، ناشی از بازتولید هیچیسم است که این پدیده از تعصب سیاسی در جهت گیری لیدر و زعیم یک جریان سیاسی نشات میگیرد و به عادت رفتاری و الگوی اجتماعی تبدیل میشود.
حال، این تعصب در نمایههای مختلف هویدا میشود.
گاهی در تفکر ایلی، گاهی در خشک مغزی خودخواهانه، گاهی در تک روی و غرور، گاهی در واگرایی، گاهی در فرار از خرد جمعی و...
بنابراین آنچه ریشه در خاک ندارد زود خشک میشود. ریشه سیاست در استان ما در آب است نه در خاک. آنچه ریشه در آب دارد حتی در خشکسالی کوتاه مدت و اندکی کم آبی از بین میرود.
در عالم سیاست، انتخابات را میتوان خروشی همگرایانه برای خروج از یک خشکسالی کوتاه مدت دانست. خشکسالی یی که رقیبی نابرابر و اقتدار گرا بر ما تحمیل کرده است.
آنچه این روزها از این دو بزرگوار به چشم میآید، واگرایی اگاهانه است. واگرایی در سیاست، ناشی از پس افتادگی در اجتماع است، یعنی هرگاه کسی ازخرد جمعی و همگرایی فرار کند هنوز نتوانسته است خود را با اجتماع انسانی وفق دهد و مردم عادی در بزنگاهها از فرد واگرا یک قدم جلوترند. اینجاست که تعصب به معنای خودخواهی و فراموش کردن آرمان و اندیشه و مردم نمایان میشود و شعارهای توخالی مدعیان عیان میشود و به دنبال آن پس افتادگی تدریجی اجتماعی تبدیل به ریزش نیرو و استحاله فکری یک تفکر میشود. مقصر کیست؟
بدون شک کسی است که بیش از مردم و اطرافیان، به فکر خودش است. در بزنگاههای حساس از مردم عقب است. خودخواه است. اگر این فرد هم به اجبار یک تشکل یا حزب و یا مجمع تن به خرد جمعی دهد باز نباید برای ادامه راه به وی اعتماد کرد چرا که به تناسب شکل گیری شخصیت وی، خودخواهی و واگرایی در وی رشد کرده است و قابل اغماض نیست.
اصلاحات در بویراحمد اسیر خودخواهی شده است. به همان اندازه که نسل اول انقلاب خودخواه هستند و بر جوانان خط بطلان کشیدند، برخی بزرگان بر پتانسیلهای استان خط قرمز کشیدند. اصلاحات و جوانان سردرگم اصلاح طلب، این روزها سخت، مریضاند.
شکافی که سکوت مرگبار سید «باقر موسوی» و «منطقیان» در اصلاحات ایجاد کرده است را هیچ احمدی نژادی نتوانست ایجاد کند.
سوال اصلی این است:
مگر میشود اصلاح طلب بود و تن به رای و خرد جمعی نداد؟
مگر میشود یک رهبر برای گسست زنجیره نیروها و تفکر خود، اگاهانه تلاش کند؟
وقتی در کل کشور، اصلاح طلبان به رای سلبی به اصولگرایان معتدل محکوماند، به کدامین دلیل محمد بهرامی نمیتواند از نظر آقای موسوی، گزینه این دوره اصلاح طلبان باشد؟ گزینهای که شورای اصلاحات انتخاب کرده است اما یک نفر آن را وتو میکند تا ما همچنان بر دیکتاتوری ذاتی در این ساختار معیوب اصرار کنیم حتی اگر سرانجام ما به کهریزک یا دریاچه نمک بینجامد.
سرنوشت جوانان اصلاح طلب در این خودخواهی و تعارض فردی چه میشود؟
سرنوشت مردمی که فساد و فحشای فرزندانشان را بر اثر فقر تماشا میکنند اما به امید بهبود وضعیت، به امید ورود سید باقر و تعیین تکلیف نشستهاند، چه میشود؟
سرنوشت چشمهای خسته کهگیلویه که بعد از بیست سال هنوز طعم پیروزی را نچشیدهاند و بسیاری هم در این آرزو در خاک شدند، چه میشود؟
مثل روز روشن است که هیچ بهانهای برای سکوت منطقیان و موسوی نیست.
همه چیز برای پیروزی اصلاح طلبان در استان آماده است. برای اولین بار سه نماینده اصلاح طلب میتوانند از استان ما وارد مجلس شوند اگر آقایان موسوی و منطقیان بخواهند.
جوانان اصلاح طلب بعد از سالها تلاش بیثمر و با هزاران دل خونین منتظر اتمام تندرویهای جبهه پایداری و ناکارآمدی زارعیها و ناجوانمردیها در کهگیلویه هستند و این امر مهم به تدبیر این دو فرد به سرمنزل مقصود خواهد رسید. نشان به همان نشان که نزدیک به دوسال است که فصل الخطاب مردم بویراحمد و دنا سید باقر موسوی است و قطعا اگر ایشان پشت سر منتخب شورای اصلاحات قرار بگیرند، هشت اسفند را اصلاح طلبان جشن میگیرند نه اصولگرایان و منفعت طلبان اصلاح طلب نما.
به ضرس قاطع میتوان گفت: مسئول هر گونه «شکست» و «پیروزی» اصلاح طلبان در دو حوزه کهگیلویه و بویراحمد و دنا، آقایان منطقیان و موسوی هستند.
تاکید میکنم: هر گونه شکست یا پیروزی برای اصلاح طلبان در دو حوزه مذکور، متوجه این دو بزرگوار به عنوان رهبر و متولی اصلاحات است و در صورت شکست اصلاحات باید جواب مردم و تاریخ را بدهند.
بنده به عنوان عضوی کوچک از جوانان اصلاح طلب، تمنا میکنم، جوانان، با کنار گذاشتن هرگونه اختلاف سلیقه، با قلم و یا هر گونه ابزار متعارف موجود، این دو بزرگوار را قانع کنید تا ما جوانان، در اشتباهات اصلاح طلبان که از سال ۸۴ در انتخابات ریاست جمهوری شروع شد و هنوز ادامه دارد، بیش از این نسوزیم.