تاریخ انتشار
پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۲۳:۴۶
کد مطلب : ۴۲۴۸۹۷
متن ارسالی؛
تحلیل متفاوت «محمد مختاری» از مراسم تشییع در دیشموک؛ انسانم آرزوست
۷
فایل مرتبط
کبنا ؛محمد مختاری هنرمند کهگیلویه و بویراحمدی با ارسال متنی به این پایگاه خبری، واکنش و تحلیل متفاوتی از کلیپ مراسم تشییع در دیشموک که بازتاب زیادی در فضای مجازی و رسانهای استان هم داشت، کردو این اقدام خودجوش مردم در وداع با هم نوع را تنها عشق میداند.
در این متن آمده است؛ از دیو و دَد ملولم و های.. های.. هاااای رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست، انسانم آرزوست
گفت شهر بی تو مرا حصر میشود، آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست.
حضرت مولا، قرنهاست از این فغان تو میگذرد اما گویی درد به همان تازگی است، بل که گم شدنهای بشر در بی خویشی خویش بی معنی تر هم شده است. عصر، عصر نفرت شده و آدمیان از هم فرسنگها دور شدهاند. دروغ و ریا در جزیی ترین مناسبات به اعلاترین مرتبه رسیده و همه با هم، چون دشمنان دوست نما، رفتار گزیدهاند.
واما در همین روزگار، در سرزمینی بکر با مردمانی پاک و قناعت گزیده، در خاکی مرد پرور و غیرت ساز، در دیشموک نامی که ریشه در باستان دارد، مردمانی نجیبانه همچنان عشق را به ترجمان میآورند و در سور و سوگ، سماعی میشوند.
مثالش سی ثانیه تصویر است که این روزها در وادی مجاز آدمها دست به دست میشود. هر کسی هم از ظن خودش آن را به قضاوت میبرد. بماند که در محضر حضرات تلگرام و سایر فضاهای مجازی همه قاضی القضات شهر شدهاند و تنها آنچه میسوزد، عمر و علم و اعتقاد است و البته غذای روی اجاق خانههاست که واویلا کدبانوها را فضای مجازی در تولید و کسب علم امان نمیدهد.
واما عشق، چنان میکند که زمین و آسمان در میگیرد، تمام واژگان بشر توان ترجمهای برای خروجی عاشقی نخواهند داشت، چه رسد به کرونا که هیچ صیغهای در برابرش ندارد. اما فهم این عاشقی شاید کمی امروزه سخت باشد.
به فیلم برگردیم و موضوع آن، که بدون هیچ بوق و کرنای سراسری، حرکتی به مفهوم حقیقی کلمه، خودجوش و مردمی شکل گرفته است که بی شک، زمین به نعت، زیر پای ایشان آمده و آسمان بغض آلود، سرش به تعظیم است.
کمی دقیقتر به تصویر بنگریم.
تا چشم کار میکند حضور است و انسان، دستها همه در جنبش است، مردمانی یکدلانه، غرق در برپایی آیین خویش که پیش از اینکه بیننده نگران انتشار ویروس کرونا در اجتماعشان باشد، خود کاملاً آگاهانه چنین شور فراتر از حدود معمول زندانهای پروتکلی فردی را انتخاب نمودهاند. وجود تعدادی ماسک پوش و بسیار ماسک زیر چانه رفته که در تصویر دیده میشود، مصداق این آگاهی است و ایشان اگر بهتر از ما از راه مقابله با ویروس را ندانند، همسطح تک تک بینندهها از پروتکلها مطلعند. اینجاست که شاید بهتر باشد بجای نگران بودن برای ایشان، از خود بپرسیم آنها از کدام واکسن امن، برای این قسم زیر پا گذاشتن پروتکلهای پر از خالی حکومتها بهره میبرند؟
انسانهایی که با همهی وجود خویش، در جمع هم گرد آمدهاند تا کاری کنند، دستی بجنبانند در واویلای ماتم، یا اینکه با اجرای مناسک خویش، شوری مبهوت کننده را برای هر بینندهای خلق کنند، بدون هیچ سناریوی سفارشی و از پیش برنامه ریزی شدهای، اما پر قدمت و بهره دار از هزارههای زیستن انسان بر کره خاکی افلاک.
دست جنبیدنها اگر فطری و برای رفع نیاز حقیقی فردی باشد، بی شک در همراهی جمعی، همدلی بمنظور رفع نیاز جمعی ترجمه میشود و اینجاست که نابترین دست بکار شدن برای رسیدن به آرامشی که طوفان مرگ بپا کرده شکل گرفته، از آن مادر طفل در بغل تا آن برنو بدوشی که نماد حفاظت از حرمت آن زنده نام و یا هم که چکانندهی ماشهی غریو غرش عرشی این حرکت است دست به حرکتند و به سینه میکوبند تا قلبشان پر طپش تر برای انسان، در سینه برقصد. تابوت به دوشان نیز با یک دستشان حامل حرمتند و با دست دیگر در سماعند. هر آنکه دستانش رها از مسئولیتی کاربردی است، در اجتماعی که بی شک، عنوان انسانی بر آن نقش میبندد، با تمام وجود در حرکتند، همدردانه و همراه، همگام، همریتم و هماهنگ. سن و جنسیت که البته حرمت تمام مراتب آن در این اجتماع محترم شمرده میشود، در هنگامهی این سماع اهمیتش را به ردیف دوم انتقال داده و عالم و عامی، خرد و پیر، زن و مرد، دارا و ندار و ... به بطور یکسان در ردیف اول مراتب انسانی، که انسان بودن است یکسان و یکدست به سماع روند تا هر بیننده و چشم ناظری، جز انسان نبیند.
امروزه، که عصر رقابت بر سر بمبهای مردم کش با قدرت کشتار چندین میلیون انسان در همان لحظهی نخست انفجار اتم! روزگار انبار کردن غذا و در انحصار گرفتنش منابع برای پر کردن خلأهای انسانی برخی آدمیان ضعیف و دست یافته به قدرت شده و هفت میلیارد و اندی نفوس مدام در بمباران بحرانهای دست ساز شدهاند، در کجای عالم خاکی میتوان چنین اجتماعی انسانی یافت؟ چه رسد که چنین عاشق، زلال، غیرتمند و عارفانه و در یک کلمه، انسانی ناب، برای انسانی زیستن نیز باشند؟!
در این تماشاگه غریب آشنا، همین تصویر کوتاه اما قدرتمند و بسیار دلنشین که به یقین هیچ بینندهای نیست که حداقل دو مرتبه آنرا نبیند، سرشار از معناهای بسیاری از گمشدههای بشر عصر است که عامل چند بار دیدن ناخوداگاهی آن میشود که به اختصار برخی از آن عناصر مفهمومی ذکر میگردد.
در عکس اول، بدون هیچ مقدمهای طرح موضوع میشود و در بهترین زاویهی دید، که هیچ ابهامی ایجاد نمیکند، تشییعی معرفی میشود که برای تک تک مردم دنیا تعریف واحدی دارد.
بلافاصله در پیشاپیش تابوت که با ریتم موزون و چپ عزا، در آخرین قدمهای مسیر بدرقه است و اوج شورش احساس جمع، براحتی گویای این لحظه است، مردی برنو بدوش دیده میشود که ضمن اسکن چشمی دقیق و لحظه به لحظهی اطراف و حراست از تابوت (به رسم آیین) خود نیز تمام و کمال شریک عزاست و در سماع که از این لحظه تفاوت بارز این آیین و این مردم با هر آنچه تاکنون بشر دیده آشکار شده و ناخودآگاه جذابیت دیدن مابقی موضوع شکل گرفته و تا آخرین عکس این تصویر مخاطب چشم از آن برنمیدارد. قدرت عناصر موضوعی، دیداری و شنیداری این تصویر. چنان است که بندرت احتمال دارد مخاطب مجدداً تصویر را پخش نکند و مسلماً برای بسیاری چندین مرتبه دیدن این فیلم نیز جذابیت کشف ناخوداگاهی دارد و این برقراری ارتباط بین چشم بیننده با تصویر که همان دوختن چشم به فیلم است اوج موفقیت یک فیلم و فیلمساز بحساب میآید، آن هم در عصر حاکمیت تصویر بر بشر.
عکس عکس این فیلم، براحتی مخاطب را با ارایهی موضوعات بکر و خاص بدنبال خود میکشد و هیچ عکس اضافهای که عاری از غنای معنایی و زیبایی بصری باشد در کل عکسهای این تصویر وجود ندارد (هر ۲۵ عکس یک ثانیه را میسازد)
وجود تصویر دست موبایل بدست که اتفاقی در گوشهی تصویر بدید آمده و گواه برخورداری همان مردم از علم و تکنولوژی روز بشر است (بر اساس علم رسانههای ارتباطی و سینما، در ناخودآگاه مخاطب تصویر، لنز دوربین ضبط کننده در ذهن، چشمان مخاطب محاسبه گشته و آنچه در قاب دیده میشود از یک جنس ترجمه میشود) که بنابر این با قبیلهای بدوی که همچنان در گوشههای دنیا وجود دارند روبرو نیستیم.
تکان خوردن دوربین تصویر بردار نیز که از جنس شور و سماع موضوع است مستقیم چون چشمان ناظر مخاطب که در میان جمع است در انتقال حس و همراهی مخاطب با موضوع تأثیر بسزایی دارد.
هیچ برتری از نوع جنسیتی و یا طبقهی اجتماعی به دیده نمیآید و همه مصداق بارزی از خاک بودندند که به خاک خواهند رفت و شاید هیچ منبر تذکر دهنده فانی دنیا، از این لحظات اثر بخش تر نباشد تا با مقبول افتادن این باور حقیقی از چسبیدن به تعلقات زمینی فاصله گرفت.
تول چپ موسیقی حماسی که در پسزمینهی تصویر بگوش میرسد و آوای حزین و انسانیهی خوانندهای که تصویرش مهمتر از کلامش نیست و او را نمیبینیم چنان در خلق حماسی شوری موزون همراه شدهاند که گویی چندین ماه برای این یکدست شدن و هماهنگی تمرین شده است. در این شور که سرشار از حماسه و یکدلی است جز ترجمان زندگی انسانی نمیبینیم.
بی شک اگر موسیقی و رقص، بخصوص از نوع سماعی و عرفانی آن از منظر خدای هنرمند مقبول نبود هرگز آن را بعنوان معجزه به یکی از پیامبرانش عطا نمینمود تا آوای نی حضرت داوود تا ابدیت بگوش رسد.
شاید برخی این مراسم را مصداق مرده پرستی بدانند و از همین رو متوجه روح زندگی و همدلی که برای زندگی آرام و انسانی، از ساعتی پس از این تشییع در وجود تک تک این جمع ایجاد شده نشوند.
◦ چونان که علم پزشکی اثبات نموده درمان بسیاری از آلام بشری در علم فیزیوتراپی است. بعنوان مثال در مواقع خونریزی بینی کافیست که یکی از دستان را بمدت چند دقیقه بالاتر از بدن برده و به آرامی حرکت داد تا بدون هیچ دارویی و با ایجاد توازن در جریان خون، عامل انعقاد در محل خونریزی شکل بگیرد و یا با حرکات کششی و نرمشهای موزون صبحگاهی کرختی را از تن زدود، عرفا قرنها پیشتر به راز سماع پی برده بودند. در بسیاری از آیینهای دست نخورده مردم این سرزمین همچنان از آنها بهرمند هستیم و به یقین راز ماندگاری این رسوم آیینی، مؤثر بودن آنهاست.
از تمام این موارد بیشمار گر بگذریم، تک نمای ضبط شده بطور غریزی و یا شاید کاملاً آگاهانه (بدلیل ناشناس بودن ضبط کننده) در دستهی وریته (سینما وریته یا دوربین چشم) قرار میگیرد که یکی از انواع قدرتمند و بشدت مؤثر گونههای سینمای مستند است که بر مبنای آن دوربین فیلمساز درست به مثابهی چشم مخاطب باید قرار گیرد و هر آنچه ذهن مخاطب در پی آنست را با استفاده از زیبایی شناسی موضوع و ترکیب بندی قاب تصویر، در کوتاهترین زمان ممکن بصورت فیلم ضبط نماید و ویژگی خاص این شیوه، روایتگری بدون استفاده از تغییر لنز و یا خلق حس و معنا با جلوههای تدوینی و تروکاژی در روایت (فیلم) است. حال در نگاه اول به این تصویر، آنچه بینندهی را در خود فرو میبرد، شوری بی مثال و چشم و دل نواز است و شکوه انسان و زندگی انسانی عاشقانه در نهایت سادگی و همگن با فطرت پاک انسانی است که ناخودآگاه از چرایی وجود این عشق سوالی در اذهان ایجاد مینماید که آن سلطان عشق خوابیده در تابوت، چه کرده که اینچنین عاشقی بدرقهی راه ابدیش شده است؟
به یقین که این نیک نامی بالاترین آمال هر آدمیزاده ایست که با همهی گریزان بودن از حقیقت مرگ، ولو برای لحظهای آرزوی چنین مردنی از گذرگاه ذهن نهان هر بینندهای دور از باور نیست. مگر نه همین است عامل تفکر و کشف رازهای خوب زیستن و انسان بودن برای رسیدن به چنین فردای غیر قابل گریزی؟
تا جایی که میدانم، آن مرحوم که حتا نام نیکش را هم هنوز نمیدانم فردی عادی و جوانی ناکام هم بوده و از سلاطین مال و زور دنیا هم نبوده که مردم برای حضور لقمه نانی! در مراسمش حاضر شوند و یا تحت تأثیر زور تبلیغاتیاش مسخ و مقهور، چنین بر سر و سینه میزنند.
اما یقین دارم حتماً از زنده بودنش کسی آزار ندیده، بلکه یقیناً عامل خیری بوده که درد و تألم فقدانش، چنین مردم را به سماع آورده، آنهم برای تسکین خود و صد البته تسکین خانوادهی آن مرحوم که اگر نبود چنین همدلی عظیم و بی ریایی، هیچ مرحمی یارای این میزان از تالمشان نبود و نمیتوانست عصای سرپا ایستادنشان پس از این ماتم عظما گردد. چرا که آنها بیشتر از هر کدام از این سماعیان از زندگی کردن آن مرحوم، نیکی در ترجمهی زندگی دارند و دلتنگش خواهند بود و این غم بزرگ با چنین تجمعی به اشتراک گذاشته خواهد شد که مسلماً هر چه تکثر بیشتر باشد سهم غم کمتری بر دل هر یک بجای خواهد ماند و نکتهی جالب توجه تر اینست که بر مبنای قواعد بقای حقیقت کائنات، هر تعداد بینندهی این فیلم بیشتر شود باز هم از میزان غم فقدان کاسته خواهد شد که تک تک ما نیز در این غم شریک خانواده مرحوم خواهیم بود.
خوش به سعادت آن مرحوم و خانوادهاش که تنها نماندهاند، که حتماً این همدلی تسلی بخش، که با پرداخت نجومیترین مبالغ دلاری قابل خرید نیست، بازگشت کائناتی خوب بودنهایشان در زندگی بوده و سهم حقیقی خودشان از نیک زیستن است.
بروشنی مصداق بارز زندگی و شور حضور همدلی برای خوب زیستن پس از به خاک سپردن هر عزیزی، با چنین مراسمی بدید میآید و درست همینجاست که هر بینندهای با دیدن شرایط غربت خویش، زندگی در چنین جمعی را آرزو مینماید و خوب میداند که کافیست در میان این مردم زلال، و به حقیقت انسان نزدیکتر، فقط کافیست انسانی زندگی کنی تا به والاترین احترام انسانی نائل شوی و این همان ترجمان حقیقی زندگی سلطانی انسان است و بس.
با اینکه هزاران هزار واژهی دیگر در باب همین تصویر و البته عظمت و شعر و اوج شعور انسانی مردم منطقهی بکر و (با
لفظ درست بیانی پدران و حتا خود ما) نامحروم کهگلوبیراحمی ی (نه آن واژهی نامتجانس، تحقیر گر و کاذب - استان محروم کهگیلویه و بویراحمد) که برای بیشتر محروم نگه داشتنش، شوفر کامیونتی که فقط یک لیسانس از دانشگاه آزاد یک واحد روستایی دهات اردبیل گرفته، از قحط الرجالی!!! بعنوان استاندار میفرستند که ماموریتش فقط درآوردن زیرخاکیهای تپهی پر قدمت و زیبای استانداری استان در یاسوج بود و ما همچنان هم نمیفهمیم که اصلاً ماجرا چه بود و یا اینکه ما چرا اینچنین مسخ شدهایم!!
بماند که دنیا در بهت است که با صرف میلیاردها دلار از منابع ملیشان، در تلاش ایجاد چنین تغییر سطحی برای گریز از یکنواخت بافت شهری و ایجاد گردش هوا در محیط متراکم شهری هستند، چگونه یک استاندار بعنوان شهردار یک محله شخصاً مشغول با خاک یکسان کردن قدمت و تمدن و کاهش ارتفاع یک شهر زیبا میشود؟ شاید مقدمات تبدیل کردن یکی از زیبا و خوش آب و هواترین شهرهای دنیا به تبعیدگاه از همانجا آغاز شد!
یا اینکه بالاترین مقام سیاسی حاضر استان، انجام وظیفهی پروتکلیاش (که بر مبنای آمار رسمی خودشان هیچگونه اثری در کاهش انتشار ویروس موهوم نداشته) را بر غنای فرهنگ مردمی که قطعاً به تعریف خداوندی از انسان نزدیکترند ترجیح میدهد و براحتی و بدون حتا یک مرور کلام در ذهن، صرفاً انجام وظیفه مینماید. که از حق نگذریم این احساس مسئولیت ستودنی است و ایشان بیگناه، چرا که آیین مردمان اعتقاد خودشان است و گاهی برای اغیار شاید مضحک هم بنظر آید.
که شاید واژهی پیشوند و تحقیر گر «محروم» بر نام اصیل استان غنی ما، بی ارتباط به این موضوع نباشد و استان ما از لحاظ عدم وجود مدیران بومی محرومترین باشد!
براستی ما فرزندان واقعی پدران همین یک نسل پیش هستیم که با به زانو درآوردن رضا خان قلدر و محمدرضا شاه قدرتمند، از زمین خالیای که بزور آمار توانستند ۹ هزار نفوس (که بر طبق قانون تقسیمات کشوری حد نصاب کافی برای اعطای بخش هم نیست)، مرکز استان برای برخورداری از موقعیتهای شهرنشینی ما فراهم کنند؟
واویلا
از غم بگویم
غم که شد
در قتلگه
برپا نمایم خیمهی ماتم/
خیمهی ماتم
به ضرب تازیانه
جمع ما پاشیده شد /
__________________
محمد مختاری
در این متن آمده است؛ از دیو و دَد ملولم و های.. های.. هاااای رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست، انسانم آرزوست
گفت شهر بی تو مرا حصر میشود، آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست.
حضرت مولا، قرنهاست از این فغان تو میگذرد اما گویی درد به همان تازگی است، بل که گم شدنهای بشر در بی خویشی خویش بی معنی تر هم شده است. عصر، عصر نفرت شده و آدمیان از هم فرسنگها دور شدهاند. دروغ و ریا در جزیی ترین مناسبات به اعلاترین مرتبه رسیده و همه با هم، چون دشمنان دوست نما، رفتار گزیدهاند.
واما در همین روزگار، در سرزمینی بکر با مردمانی پاک و قناعت گزیده، در خاکی مرد پرور و غیرت ساز، در دیشموک نامی که ریشه در باستان دارد، مردمانی نجیبانه همچنان عشق را به ترجمان میآورند و در سور و سوگ، سماعی میشوند.
مثالش سی ثانیه تصویر است که این روزها در وادی مجاز آدمها دست به دست میشود. هر کسی هم از ظن خودش آن را به قضاوت میبرد. بماند که در محضر حضرات تلگرام و سایر فضاهای مجازی همه قاضی القضات شهر شدهاند و تنها آنچه میسوزد، عمر و علم و اعتقاد است و البته غذای روی اجاق خانههاست که واویلا کدبانوها را فضای مجازی در تولید و کسب علم امان نمیدهد.
واما عشق، چنان میکند که زمین و آسمان در میگیرد، تمام واژگان بشر توان ترجمهای برای خروجی عاشقی نخواهند داشت، چه رسد به کرونا که هیچ صیغهای در برابرش ندارد. اما فهم این عاشقی شاید کمی امروزه سخت باشد.
به فیلم برگردیم و موضوع آن، که بدون هیچ بوق و کرنای سراسری، حرکتی به مفهوم حقیقی کلمه، خودجوش و مردمی شکل گرفته است که بی شک، زمین به نعت، زیر پای ایشان آمده و آسمان بغض آلود، سرش به تعظیم است.
کمی دقیقتر به تصویر بنگریم.
تا چشم کار میکند حضور است و انسان، دستها همه در جنبش است، مردمانی یکدلانه، غرق در برپایی آیین خویش که پیش از اینکه بیننده نگران انتشار ویروس کرونا در اجتماعشان باشد، خود کاملاً آگاهانه چنین شور فراتر از حدود معمول زندانهای پروتکلی فردی را انتخاب نمودهاند. وجود تعدادی ماسک پوش و بسیار ماسک زیر چانه رفته که در تصویر دیده میشود، مصداق این آگاهی است و ایشان اگر بهتر از ما از راه مقابله با ویروس را ندانند، همسطح تک تک بینندهها از پروتکلها مطلعند. اینجاست که شاید بهتر باشد بجای نگران بودن برای ایشان، از خود بپرسیم آنها از کدام واکسن امن، برای این قسم زیر پا گذاشتن پروتکلهای پر از خالی حکومتها بهره میبرند؟
انسانهایی که با همهی وجود خویش، در جمع هم گرد آمدهاند تا کاری کنند، دستی بجنبانند در واویلای ماتم، یا اینکه با اجرای مناسک خویش، شوری مبهوت کننده را برای هر بینندهای خلق کنند، بدون هیچ سناریوی سفارشی و از پیش برنامه ریزی شدهای، اما پر قدمت و بهره دار از هزارههای زیستن انسان بر کره خاکی افلاک.
دست جنبیدنها اگر فطری و برای رفع نیاز حقیقی فردی باشد، بی شک در همراهی جمعی، همدلی بمنظور رفع نیاز جمعی ترجمه میشود و اینجاست که نابترین دست بکار شدن برای رسیدن به آرامشی که طوفان مرگ بپا کرده شکل گرفته، از آن مادر طفل در بغل تا آن برنو بدوشی که نماد حفاظت از حرمت آن زنده نام و یا هم که چکانندهی ماشهی غریو غرش عرشی این حرکت است دست به حرکتند و به سینه میکوبند تا قلبشان پر طپش تر برای انسان، در سینه برقصد. تابوت به دوشان نیز با یک دستشان حامل حرمتند و با دست دیگر در سماعند. هر آنکه دستانش رها از مسئولیتی کاربردی است، در اجتماعی که بی شک، عنوان انسانی بر آن نقش میبندد، با تمام وجود در حرکتند، همدردانه و همراه، همگام، همریتم و هماهنگ. سن و جنسیت که البته حرمت تمام مراتب آن در این اجتماع محترم شمرده میشود، در هنگامهی این سماع اهمیتش را به ردیف دوم انتقال داده و عالم و عامی، خرد و پیر، زن و مرد، دارا و ندار و ... به بطور یکسان در ردیف اول مراتب انسانی، که انسان بودن است یکسان و یکدست به سماع روند تا هر بیننده و چشم ناظری، جز انسان نبیند.
امروزه، که عصر رقابت بر سر بمبهای مردم کش با قدرت کشتار چندین میلیون انسان در همان لحظهی نخست انفجار اتم! روزگار انبار کردن غذا و در انحصار گرفتنش منابع برای پر کردن خلأهای انسانی برخی آدمیان ضعیف و دست یافته به قدرت شده و هفت میلیارد و اندی نفوس مدام در بمباران بحرانهای دست ساز شدهاند، در کجای عالم خاکی میتوان چنین اجتماعی انسانی یافت؟ چه رسد که چنین عاشق، زلال، غیرتمند و عارفانه و در یک کلمه، انسانی ناب، برای انسانی زیستن نیز باشند؟!
در این تماشاگه غریب آشنا، همین تصویر کوتاه اما قدرتمند و بسیار دلنشین که به یقین هیچ بینندهای نیست که حداقل دو مرتبه آنرا نبیند، سرشار از معناهای بسیاری از گمشدههای بشر عصر است که عامل چند بار دیدن ناخوداگاهی آن میشود که به اختصار برخی از آن عناصر مفهمومی ذکر میگردد.
در عکس اول، بدون هیچ مقدمهای طرح موضوع میشود و در بهترین زاویهی دید، که هیچ ابهامی ایجاد نمیکند، تشییعی معرفی میشود که برای تک تک مردم دنیا تعریف واحدی دارد.
بلافاصله در پیشاپیش تابوت که با ریتم موزون و چپ عزا، در آخرین قدمهای مسیر بدرقه است و اوج شورش احساس جمع، براحتی گویای این لحظه است، مردی برنو بدوش دیده میشود که ضمن اسکن چشمی دقیق و لحظه به لحظهی اطراف و حراست از تابوت (به رسم آیین) خود نیز تمام و کمال شریک عزاست و در سماع که از این لحظه تفاوت بارز این آیین و این مردم با هر آنچه تاکنون بشر دیده آشکار شده و ناخودآگاه جذابیت دیدن مابقی موضوع شکل گرفته و تا آخرین عکس این تصویر مخاطب چشم از آن برنمیدارد. قدرت عناصر موضوعی، دیداری و شنیداری این تصویر. چنان است که بندرت احتمال دارد مخاطب مجدداً تصویر را پخش نکند و مسلماً برای بسیاری چندین مرتبه دیدن این فیلم نیز جذابیت کشف ناخوداگاهی دارد و این برقراری ارتباط بین چشم بیننده با تصویر که همان دوختن چشم به فیلم است اوج موفقیت یک فیلم و فیلمساز بحساب میآید، آن هم در عصر حاکمیت تصویر بر بشر.
عکس عکس این فیلم، براحتی مخاطب را با ارایهی موضوعات بکر و خاص بدنبال خود میکشد و هیچ عکس اضافهای که عاری از غنای معنایی و زیبایی بصری باشد در کل عکسهای این تصویر وجود ندارد (هر ۲۵ عکس یک ثانیه را میسازد)
وجود تصویر دست موبایل بدست که اتفاقی در گوشهی تصویر بدید آمده و گواه برخورداری همان مردم از علم و تکنولوژی روز بشر است (بر اساس علم رسانههای ارتباطی و سینما، در ناخودآگاه مخاطب تصویر، لنز دوربین ضبط کننده در ذهن، چشمان مخاطب محاسبه گشته و آنچه در قاب دیده میشود از یک جنس ترجمه میشود) که بنابر این با قبیلهای بدوی که همچنان در گوشههای دنیا وجود دارند روبرو نیستیم.
تکان خوردن دوربین تصویر بردار نیز که از جنس شور و سماع موضوع است مستقیم چون چشمان ناظر مخاطب که در میان جمع است در انتقال حس و همراهی مخاطب با موضوع تأثیر بسزایی دارد.
هیچ برتری از نوع جنسیتی و یا طبقهی اجتماعی به دیده نمیآید و همه مصداق بارزی از خاک بودندند که به خاک خواهند رفت و شاید هیچ منبر تذکر دهنده فانی دنیا، از این لحظات اثر بخش تر نباشد تا با مقبول افتادن این باور حقیقی از چسبیدن به تعلقات زمینی فاصله گرفت.
تول چپ موسیقی حماسی که در پسزمینهی تصویر بگوش میرسد و آوای حزین و انسانیهی خوانندهای که تصویرش مهمتر از کلامش نیست و او را نمیبینیم چنان در خلق حماسی شوری موزون همراه شدهاند که گویی چندین ماه برای این یکدست شدن و هماهنگی تمرین شده است. در این شور که سرشار از حماسه و یکدلی است جز ترجمان زندگی انسانی نمیبینیم.
بی شک اگر موسیقی و رقص، بخصوص از نوع سماعی و عرفانی آن از منظر خدای هنرمند مقبول نبود هرگز آن را بعنوان معجزه به یکی از پیامبرانش عطا نمینمود تا آوای نی حضرت داوود تا ابدیت بگوش رسد.
شاید برخی این مراسم را مصداق مرده پرستی بدانند و از همین رو متوجه روح زندگی و همدلی که برای زندگی آرام و انسانی، از ساعتی پس از این تشییع در وجود تک تک این جمع ایجاد شده نشوند.
◦ چونان که علم پزشکی اثبات نموده درمان بسیاری از آلام بشری در علم فیزیوتراپی است. بعنوان مثال در مواقع خونریزی بینی کافیست که یکی از دستان را بمدت چند دقیقه بالاتر از بدن برده و به آرامی حرکت داد تا بدون هیچ دارویی و با ایجاد توازن در جریان خون، عامل انعقاد در محل خونریزی شکل بگیرد و یا با حرکات کششی و نرمشهای موزون صبحگاهی کرختی را از تن زدود، عرفا قرنها پیشتر به راز سماع پی برده بودند. در بسیاری از آیینهای دست نخورده مردم این سرزمین همچنان از آنها بهرمند هستیم و به یقین راز ماندگاری این رسوم آیینی، مؤثر بودن آنهاست.
از تمام این موارد بیشمار گر بگذریم، تک نمای ضبط شده بطور غریزی و یا شاید کاملاً آگاهانه (بدلیل ناشناس بودن ضبط کننده) در دستهی وریته (سینما وریته یا دوربین چشم) قرار میگیرد که یکی از انواع قدرتمند و بشدت مؤثر گونههای سینمای مستند است که بر مبنای آن دوربین فیلمساز درست به مثابهی چشم مخاطب باید قرار گیرد و هر آنچه ذهن مخاطب در پی آنست را با استفاده از زیبایی شناسی موضوع و ترکیب بندی قاب تصویر، در کوتاهترین زمان ممکن بصورت فیلم ضبط نماید و ویژگی خاص این شیوه، روایتگری بدون استفاده از تغییر لنز و یا خلق حس و معنا با جلوههای تدوینی و تروکاژی در روایت (فیلم) است. حال در نگاه اول به این تصویر، آنچه بینندهی را در خود فرو میبرد، شوری بی مثال و چشم و دل نواز است و شکوه انسان و زندگی انسانی عاشقانه در نهایت سادگی و همگن با فطرت پاک انسانی است که ناخودآگاه از چرایی وجود این عشق سوالی در اذهان ایجاد مینماید که آن سلطان عشق خوابیده در تابوت، چه کرده که اینچنین عاشقی بدرقهی راه ابدیش شده است؟
به یقین که این نیک نامی بالاترین آمال هر آدمیزاده ایست که با همهی گریزان بودن از حقیقت مرگ، ولو برای لحظهای آرزوی چنین مردنی از گذرگاه ذهن نهان هر بینندهای دور از باور نیست. مگر نه همین است عامل تفکر و کشف رازهای خوب زیستن و انسان بودن برای رسیدن به چنین فردای غیر قابل گریزی؟
تا جایی که میدانم، آن مرحوم که حتا نام نیکش را هم هنوز نمیدانم فردی عادی و جوانی ناکام هم بوده و از سلاطین مال و زور دنیا هم نبوده که مردم برای حضور لقمه نانی! در مراسمش حاضر شوند و یا تحت تأثیر زور تبلیغاتیاش مسخ و مقهور، چنین بر سر و سینه میزنند.
اما یقین دارم حتماً از زنده بودنش کسی آزار ندیده، بلکه یقیناً عامل خیری بوده که درد و تألم فقدانش، چنین مردم را به سماع آورده، آنهم برای تسکین خود و صد البته تسکین خانوادهی آن مرحوم که اگر نبود چنین همدلی عظیم و بی ریایی، هیچ مرحمی یارای این میزان از تالمشان نبود و نمیتوانست عصای سرپا ایستادنشان پس از این ماتم عظما گردد. چرا که آنها بیشتر از هر کدام از این سماعیان از زندگی کردن آن مرحوم، نیکی در ترجمهی زندگی دارند و دلتنگش خواهند بود و این غم بزرگ با چنین تجمعی به اشتراک گذاشته خواهد شد که مسلماً هر چه تکثر بیشتر باشد سهم غم کمتری بر دل هر یک بجای خواهد ماند و نکتهی جالب توجه تر اینست که بر مبنای قواعد بقای حقیقت کائنات، هر تعداد بینندهی این فیلم بیشتر شود باز هم از میزان غم فقدان کاسته خواهد شد که تک تک ما نیز در این غم شریک خانواده مرحوم خواهیم بود.
خوش به سعادت آن مرحوم و خانوادهاش که تنها نماندهاند، که حتماً این همدلی تسلی بخش، که با پرداخت نجومیترین مبالغ دلاری قابل خرید نیست، بازگشت کائناتی خوب بودنهایشان در زندگی بوده و سهم حقیقی خودشان از نیک زیستن است.
بروشنی مصداق بارز زندگی و شور حضور همدلی برای خوب زیستن پس از به خاک سپردن هر عزیزی، با چنین مراسمی بدید میآید و درست همینجاست که هر بینندهای با دیدن شرایط غربت خویش، زندگی در چنین جمعی را آرزو مینماید و خوب میداند که کافیست در میان این مردم زلال، و به حقیقت انسان نزدیکتر، فقط کافیست انسانی زندگی کنی تا به والاترین احترام انسانی نائل شوی و این همان ترجمان حقیقی زندگی سلطانی انسان است و بس.
با اینکه هزاران هزار واژهی دیگر در باب همین تصویر و البته عظمت و شعر و اوج شعور انسانی مردم منطقهی بکر و (با
لفظ درست بیانی پدران و حتا خود ما) نامحروم کهگلوبیراحمی ی (نه آن واژهی نامتجانس، تحقیر گر و کاذب - استان محروم کهگیلویه و بویراحمد) که برای بیشتر محروم نگه داشتنش، شوفر کامیونتی که فقط یک لیسانس از دانشگاه آزاد یک واحد روستایی دهات اردبیل گرفته، از قحط الرجالی!!! بعنوان استاندار میفرستند که ماموریتش فقط درآوردن زیرخاکیهای تپهی پر قدمت و زیبای استانداری استان در یاسوج بود و ما همچنان هم نمیفهمیم که اصلاً ماجرا چه بود و یا اینکه ما چرا اینچنین مسخ شدهایم!!
بماند که دنیا در بهت است که با صرف میلیاردها دلار از منابع ملیشان، در تلاش ایجاد چنین تغییر سطحی برای گریز از یکنواخت بافت شهری و ایجاد گردش هوا در محیط متراکم شهری هستند، چگونه یک استاندار بعنوان شهردار یک محله شخصاً مشغول با خاک یکسان کردن قدمت و تمدن و کاهش ارتفاع یک شهر زیبا میشود؟ شاید مقدمات تبدیل کردن یکی از زیبا و خوش آب و هواترین شهرهای دنیا به تبعیدگاه از همانجا آغاز شد!
یا اینکه بالاترین مقام سیاسی حاضر استان، انجام وظیفهی پروتکلیاش (که بر مبنای آمار رسمی خودشان هیچگونه اثری در کاهش انتشار ویروس موهوم نداشته) را بر غنای فرهنگ مردمی که قطعاً به تعریف خداوندی از انسان نزدیکترند ترجیح میدهد و براحتی و بدون حتا یک مرور کلام در ذهن، صرفاً انجام وظیفه مینماید. که از حق نگذریم این احساس مسئولیت ستودنی است و ایشان بیگناه، چرا که آیین مردمان اعتقاد خودشان است و گاهی برای اغیار شاید مضحک هم بنظر آید.
که شاید واژهی پیشوند و تحقیر گر «محروم» بر نام اصیل استان غنی ما، بی ارتباط به این موضوع نباشد و استان ما از لحاظ عدم وجود مدیران بومی محرومترین باشد!
براستی ما فرزندان واقعی پدران همین یک نسل پیش هستیم که با به زانو درآوردن رضا خان قلدر و محمدرضا شاه قدرتمند، از زمین خالیای که بزور آمار توانستند ۹ هزار نفوس (که بر طبق قانون تقسیمات کشوری حد نصاب کافی برای اعطای بخش هم نیست)، مرکز استان برای برخورداری از موقعیتهای شهرنشینی ما فراهم کنند؟
واویلا
از غم بگویم
غم که شد
در قتلگه
برپا نمایم خیمهی ماتم/
خیمهی ماتم
به ضرب تازیانه
جمع ما پاشیده شد /
__________________
محمد مختاری