کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

معلمی که با گذشت ۹ دهه از عمرش محفل شاهنامه خوانی را رها نکرد

ملا نورالله نیک اقبال؛ کنارش نشستن چقدر باصفا

17 ارديبهشت 1402 ساعت 12:32

معلمی که ۹۵ سال سن دارد، برای شاهنامه دوستان، شعر می خواند و حتی هفته ای یک بار در محفل های دوستانه و خانوادگی حضور فعالی دارد، می گوید: «هفته ای یک بار هستم محفل شهنامه خوان (شاهنامه خوان)، چونکه دارم شرکت شهنامه خوانی در توان».


معلمی که ۹۵ سال سن دارد، برای شاهنامه دوستان، شعر می خواند و حتی هفته ای یک بار در محفل های دوستانه و خانوادگی حضور فعالی دارد، می گوید: «هفته ای یک بار هستم محفل شهنامه خوان (شاهنامه خوان)، چونکه دارم شرکت شهنامه خوانی در توان».
ایرنا نوشت: "ملا نورالله نیک اقبال" از اهالی "سی سخت" در استان کهگیلویه و بویراحمد، پس از اتمام دانشسرای شیراز زیر نظر "محمد بهمن بیگی"، از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۷۳ به مدت ۳۵ سال به عنوان معلم عشایر به استخدام نظام آموزشی وقت استان درآمد و با عشق و علاقه به تدریس ادامه داد.
وی علاقه عمیقی به شاهنامه دارد و به اهمیت آن اشاره می کند و می گوید" «شاهنامه شناسنامه ایران است» و علاقه خاص خودش و یادگیری شاهنامه را مرهون مادر و پدرش می داند.
نیک اقبال از شاهنامه خوانی مادرش هم یاد می کند که او شاهنامه را از بر بود ولی سوادی نداشت و می گوید شاهنامه خوانی را از محفل های شاهنامه خوانی پدر و مادرش یاد گرفت.
وی در مورد بانی جلسات شاهنامه خوانی در سی سخت می گوید: مرکز شاهنامه خوانی شاه نشین قلعه بود (منظور قلعه پدرش ملاقباد سی سختی) چونکه نقش پهلوانان همچنان بر در و دیوار بود.
نیک اقبال به شاهنامه خوانی در بین اهالی سی سخت اشاره می کند و می گوید: «شاهنامه خوانان سابقا اهل سی سخت بوده اند، چونکه شب ها دور هم مشغول خواندن بوده اند.
وی به زیبایی های طبیعت سی سخت اشاره می کند و می گوید: چه گردشگرانی به مرکز دنا/ ز چشمه مِشو(چشمه میشی) آب زینت نما. برون آمدن آب کوه دنا/ کنارش نشستن چقدر باصفا. بخور آب سرد و چقدر خوشگوار/ به امر الهی برآورد به بار. تماشا کنند منظره کوه را/ برون آمدن آب از کوه را. همان آب چشمه مِشو زیر کوه/ شنا کرد و خسرو در آن آب و کوه.
وی یک کتاب شاهنامه با خط نستعلیق مربوط به ۲۰۰ سال پیش از پدرش در سال ۱۳۱۵ هدیه گرفت و می گوید: ۲۰ داستان فردوسی از بر است ، همینطور به هدیه کتاب قرآن اشاره می کند که از شهرضا برای او به یادگار آورده بودند مربوط به یک قرن قبل بود.
وی که از سال ۱۳۸۵ بینایی چشم هایش دچار مشکل شد قادر به مطالعه کردن نیست و شاهنامه را از حفظ می خواند و می گوید: داستانم هست و ذهنم مانده از ۳۰ سال بیش/ چون که چشمانم ندارد نور کافی را ز بیش. هفته ای یکبار هستم محفل شهنامه خوان(شاهنامه خوان)، چونکه دارم شرکت شهنامه خوانی در توان.
نیک اقبال می گوید: حدود ۵۰ نفر از افراد علاقمند در نشست هفتگی شاهنامه خوانی حاضر می شوند اگرچه شرح و توضیح برخی از اشعار را به من واگذار می کنند.
وی به اهمیت یادگیری و آموزشی و شغل معلمی اشاره می کند و تاکید می کند:« شالوده اول و زیربنای پیشرفت همه سازمان ها از وجود معلم های خوب است، معلم افرادی را تربیت می کند که برای آینده مملکت سودمند باشد و چون معلمی نقش انبیا است اگر حقوق کمتری هم داشته باشد ولی حسنه آخرتی برای فرد دارد، کسی که در این دنیا بتواند کور را بینا (روشن و آگاه) کند وقتی بتوانید فرد بی سواد را با سواد کنید مثل این است که (کوری را پُر کردی) نابینایی را بینا کرد»
نیک اقبال بر ویژگی های معلم خوب تاکید می کند و زمزمه می کند: درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را.
وی تحصیل خود را در سختی ها و زمان بی نظمی سیاسی در کشور آغاز کرد، ملا نورالله نیک اقبال متولد سال ۱۳۰۸ است که در ۱۳۱۷ به مدرسه رفت و چهار کلاس درس خواند تا اینکه در سال ۱۳۳۸ در دانشسرای شیراز پذیرفته شد.
نیک اقبال می گوید: «دوره تحصیلی ما بود دوره شاهی رضا/ چون رضا تبعید گشت تحصیل ما شد بر فنا»، چرا که پس از تبعید رضا شاه به جزیره موریس، استبداد بر کشور حاکم شد.
وی به دلیل فنا رفتن آموزش اشاره می کند و می گوید: برخی طوایف سمیرم را در سال ۱۳۲۱ غارت کردند وبی نظمی هایی هم در بویراحمد و سی سخت وجود داشت تا اینکه از سال ۱۳۳۴ به صورت موقت و از ۱۳۳۶ به صورت رسمی کلاس های درس برقرار شد.
وی شرط ورود به دانشسرا را قبولی در آزمون ورودی عنوان کرد و گفت: در همان چند کلاس ابتدایی محتوای درس ها و کلاس ها پر بار بود.
نیک اقبال به شعر دوران چهارم ابتدایی اشاره می کند و می گوید:
نسیم خلد می‌رود مگر ز جویبارها
که بوی مشک می‌دهد هوای مرغزارها
فکنده‌اند همهمه کشیده‌اند زمزمه
به شاخ سروبن همه چه کبک‌ها چه سارها
نسیم روضه ارم جهد به مغز دم‌به‌دم
ز بس دمیده پیش هم به طرف جویبارها
بهارها بنفشه‌ها شقیق‌ها شکوفه‌ها
شمامه‌ها خجسته‌ها اراک‌ها عرارها
و در ادامه می گوید که این شعرها را کلاس چهارم می خواندیم.
وی شعری از کلاس دوم ابتدایی زمزمه می کند: بوده است خری که دُم نبودَش
 روزی غم بی دُمی فُزودَش
در دُم طلبی قدم همی زد
دُم می طلبید و دَم نمی زد
یک رَه نه ز روی اختیاری
بُگذشت میان کشت زاری
هقان مگرش ز گوشه‌ای دید
بَرجَست و از او دو گوش بُبرید
یچاره خر آرزوی دُم کرد
نایافته دُم دو گوش گُم کرد
دوره تحصیل در دانشسرای شیراز که هم با مشقت در آنجا حاضر شد ولی به صورت شبانه روزی و فشرده و با نظارت مرحوم "بهمن بیگی" به تحصیل پرداخت.
محمد بهمن‌بیگی (۲۶ بهمن ۱۲۹۸ – ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹) نویسنده، معلم و بنیان‌گذار آموزش و پرورش عشایری در ایران بود.
وی در ادامه می گوید: «دوره دانشسراها همچنان یکساله بود چونکه دانشجو عشایر روستایی و شهری نبود».
نیک اقبال می گوید: هفته ای یک روز مرحوم بهمن بیگی در کلاس های دانشسرا حضور می یافت و بر امور آموزش نظارت داشت. از طرفی هدف بهرام بیگی فراهم نمودن فرصت ها و عدالت آموزشی به مناطق دورافتاده و عشایری بود و معتقد بود همان طور که فرزندان شهری از امکان آموزشی برخوردار هستند همین فرصت ها هم در اختیار مناطق عشایری قرار گیرد.
وی که از مرحوم بهرام بیگی هم جوایزی دریافت کرد به توصیه های وی اشاره می کند که آموزش و معلمی زمان ندارد از طرفی اگر معلمی گرفتاری دارد باید با وی همکاری شود منتهی تاکید می کرد ما آخر سال نتیجه عملکرد را کنترل و بررسی می کنیم.
دوران تحصیل در دانشسرای شیراز با اینکه متاهل بود ولی در طول سال فقط تعطیلات نوروز به خانواده سر می زد. وی به وضعیت آن دوران اشاره می کند و می گوید: اول مهر برای تحصیل به شیراز رفتم با اینکه متاهل بودم تا عید نوروز راهی برای رفت و آمد از شیراز به سی سخت نبود و ۶ ماه شبانه روز و فشرده در کلاس های آموزشی شرکت داشتیم عید نوروز پیاده از اردکان فارس تا سی سخت آمدم و پس از عید نوروز دوباره برای ادامه تحصیل تا اول مهر سال جدید در شیراز بودم.
وی به وضعیت سکونت و راههای دسترسی در آن زمان اشاره می کند و می گوید: در دوره رضا شاه خبری از شهر یاسوج نبود، مکان و محل استقرار اصلی مردم این منطقه روستای "تل خسرو" بود و اولین جاده دسترسی یاسوج به شیراز، جاده "سنگ و منگ" بود که از مسیر کاکون، "کمه"، "گردنه شکرک" و به اردکان شیراز توسط مردم باز شد و پس از آن جاده "وِزگ" احداث شد که دومین جاده دسترسی به یاسوج بود.
با همه این سختی ها و نبود دسترسی به درخواست "ملاقباد سی سختی" (پدرش) و دغدغه آموزش وی از رضا شاه در سال ۱۳۰۹ اشاره کرد و گفت: هر کدام از بزرگان قبایل درخواستی مطرح کردند و ملاقباد گفت: "با یک گل بهار نمیشه"، درخواست یک معلم برای شهر سی سخت دارم که کل منطقه بهار شود.
به گفته وی، اولین معلم سی سخت رجبعلی مجیدی در سال ۱۳۱۰ کار خود را آغاز کرد ، اگرچه حقوقش با رژیم بود ولی هزینه ها را خود ملاقباد پرداخت می کرد و پس از مجیدی معلم های غیر بومی و بومی در سی سخت تدریس می کردند، تا اینکه ملانورالله نیک اقبال پس از پایان دوره یکساله دانشسرای شیراز، در سال ۱۳۳۹ با معرفی مرحوم بهمن بیگی به شهر سی سخت، تدریس خود را از همان سال آغاز کرد.
وی می گوید« پنج سال اول تدریس در دهنوی سی سخت بودم، یاد یادان یاد دهنو چون مدرس بودم خدمتگزار/اهل دهنو قدردان آموزگار.(من خدمت می کردم و آنها هم قدردان بودند) بنابراین در طول دوران معلمی تلاش می کردم که از تمام وقت و فرصت نقش معلمی را به درستی ایفا کنم».
این معلم پیش کسوت به خدمت صادقانه خود و رفتار مهربانانه با دانش آموزان اشاره می کند و می گوید: «۳۵ سال چون مدرس بودم و آموزگار/مهربان با کودکان و بی دریغ با کودکان.
نیک اقبال در پایان هم کلام خود را با این بیت شعر به پایان رساند:
دلت با زبان هیچ همسایه نیست
روان ترا از خرد مایه نیست
کسی را که از بن نباشد خرد
گمان بر تو بر مهربانی برد.


کد مطلب: 462038

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/report/462038/ملا-نورالله-نیک-اقبال-کنارش-نشستن-چقدر-باصفا

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1