روایتی دردناک از زندگی دختری که ویلچر نشین شد
روز واقعه؛ قصه پر غصه دختری به نام «مستانه» (+ عکس )
27 آبان 1399 ساعت 1:44
بعد از این حادثه، همچنان در شوک بودم؛ اما با خود فکر میکردم که بالاخره خوب میشوم. پزشکها نیز دلگرمی میدادند که جوانی و خوب میشوی. بعد از ۳ ماه، تحقیق و جست و جو، فهمیدم که دیگر امیدی نیست و در یاس و بهت غریبی فرو رفتم. آری من دچار ضایعهی نخاعی شده بودم!!
21 ساله بودم. اول جوانی و شادابی. اواسط مرداد ۹۶ بود که به همراه دوتن از دوستانم از شیراز به یاسوج بر میگشتیم. صحنه تلخ تصادف همچنان بعد از سه سال جلوی چشمانم تداعی میشود. تنها به خاطر دارم که ماشین چرخید و یک مرتبه وارد لاین دیگر شدیم. ماشین به زیر پل سقوط کرد.
دوستانم به بیرون پرت شدند ولی من دستم را محکم به دستگیره گرفتم تا نیفتم. این صحنه در طی چند ثانیه رخ داد و هنوز برای من شبیه خوابی است که دوست دارم از آن بیدار شوم.
بعد از وقوع سانحه، شخصی به کمکم آمد. تلاش میکرد درب اتومبیل را باز کند، اما موفق نشد. در این حین متوجه شدم که کمرم عین ژله میچرخد.
هرچه تلاش کردم، پایم را تکان بدهم، نتوانستم. ترس داشتم ماشین دچار حریق شود، نمیتوانستم از ماشین بیرون بروم.
در این حادثه تلخ یکی از بهترین دوستانم را از دست دادم. با آمبولانس به بیمارستان منتقلم کردند. قفسه سینه و دندههایم ضربه دیده بودند، نفسم درست بالا نمیآمد، دماغم شکسته بود و خونریزی داخلی شدیدی داشتم.
بعد از این حادثه، همچنان در شوک بودم؛ اما با خود فکر میکردم که بالاخره خوب میشوم. پزشکها نیز دلگرمی میدادند که جوانی و خوب میشوی. بعد از ۳ ماه، تحقیق و جست و جو، فهمیدم که دیگر امیدی نیست و در یاس و بهت غریبی فرو رفتم. آری من دچار ضایعهی نخاعی شده بودم!!
همه امید و آرزو هام به یکباره فرو ریخت و من اکنون باید با این واقعیت روبرو میشدم، بله، زندگی روی صندلی چرخ دار!!
داستان ما دردآور است
داستان افرادی همچون ما درد آور است. نمیخواهم اشکی درآورم؛ بلکه تصمیم دارم واقع بینانه به این اتفاق نگاه کنم؛ اما همچنان بعضی میگویند قسمت این بود و خدا را شکر که هنوز زنده است؛ اما من همچنان با این ماجرا، کنار نیامده ام و اگر کنار بیایم، یعنی کم آوردهام، به همین دلیل روزی هزار بار با خودم تکرار میکنم که روزی خوب خواهم شد و با پاهای خودم، دوباره راه خواهم رفت.
من تک دختر خانوادهام هستم و دو برادر دارم.
خانوادهام به پای من و شرایطم از غم سوختند.
زمانی که سالم بودم همیشه شاد و پرانرژی و پرتکاپو بودم؛ اما بدشانسیهای من فقط این نبود، مادرم از کودکی، صرع داشت و آخرین بار که دچار تشنج شد، اکسیژن به مغزش نرسید و دچار مرگ مغزی شد. شرایط به گونهای پیش میرفت که قصد داشتیم همه اعضای بدنش را اهدا کنیم که زنده ماند. در ابتدا حتی چشمانش را باز نمیکرد. بعد از مدتی که قدرت تکلمش هم برگشت، دیگر کسی را نمیشناخت.
من تنها، بدون اینکه مادر ویا خواهری در کنارم باشد، بزرگ شدم.
دوران دبیرستان در رشتهی تجربی تحصیل میکردم؛ اما به دلیل مسائل خانوادگی، ادامهی تحصیل ندادم و بیشتر هدفم کار آزاد بود. مدتی امور اداری چند وکیل را انجام میدادم و همچنین منشی دفترهای مهندسی بودم؛ اما بعد از زمین گیر شدن خودم را با طراحی چهره، نقطه کوبی و نقاشی سرگرم کردم.
بارقههای امید
در این سختی ایام، میخواهم دوباره سلامتیام را به دست بیاورم. در چند کشور امکان عمل نخاعی وجود دارد و حتی تلفنی با دکتر دانشی صحبت کردم. ایشان به من گفتند: زندگی کن و تمرین و فیزوتراپی. امکان عمل و درمان وجود دارد و در آینده ممکن است در کشور انجام شود اما الان در حد آزمایش هست. البته در چند کشور مانند سوئیس، این عمل حدوداً ۵۰ الی ۶۰ هزار یورو هزینه دارد. زندگی برای مستانه پور آزادی، دختر ۲۴ ساله همچنان ادامه دارد؛ اما اگر رویای دوباره راه رفتن نباشد، عطای زیستن را به لقایش خواهد بخشید.
شماره کارت بانک رفاه _ مستانه پور آزادی به شرح زیر است؛ 5894631553902933
--------------------------------------------------
گزارش: صیاد خردمند
کد مطلب: 427604