به روایتِ غلامعباس امیدوار؛
فاتحان اخلاق و سیاست انتخابات بویراحمد؛ آنانکه گل دادند! / تمام زمستان را پیش من بمان، مرد مهربان!
3 اسفند 1398 ساعت 13:24
این طبیعتِ کارزار انتخابات است که تا میآید، هیجان و احساس و امید میآورد و به هر حال یکی از این میان، از کمینه و بیشینهی ارقام و اعداد، سهم بیشتری مییابد و به قول برخی مردمان کوی و برزن، «برنده» میشود و از آن روی میبایست که هلهله باشد.
به روایتِ غلامعباس امیدوار؛
این طبیعتِ کارزار انتخابات است که تا میآید، هیجان و احساس و امید میآورد و به هر حال یکی از این میان، از کمینه و بیشینهی ارقام و اعداد، سهم بیشتری مییابد و به قول برخی مردمان کوی و برزن، «برنده» میشود و از آن روی میبایست که هلهله باشد.
گویی دیرزمانی است که در گرگ و میش عرصه سیاست، صرفاً «سِبقت» جستهایم و اخلاق «صِبغت» نیافته و در غبار فراموشی، مصافِ ناصافی دارند؛ اما لطیف باید گفت، دگر «آنجا که سیاست آید، اخلاق را نشاید» مردود میشود؛ اگر خود مردِ اخلاق باشی و تبار و دیار، مشحون و مُمتَلی ز اخلاق.
این روزهای هجرتِ زمستان و موسمِ بهار، تمام قافلههای رقیبان (از سرزمین مادری تا همین حوالی) از شاخههای گل نصیبی بردند و مهربانی شکوفه داد، تا همه بدانیم که همه چیز، سیاست مرسوم و معهود نیست و فراموش نشود که میشود مروت و مهربانی را هدیه کرد و چونان دخترک گلفروش شد که زمستانِ هوا و زمستانِ احوال و اخلاق را، بهار میخواست؛
روزگاری در سرزمینی دور، دخترکی گل فروشی زندگی میکرد. مردم او را دوست داشتند. او باغ بزرگی داشت و برای نانوا گل داوودی زرد؛ برای خیاط گل نسترن؛ برای نقاش جوان، یک شاخه گل رُز سرخ میبرد که به نامزدش بدهد. شیرینی فروش هم عادت داشت یک سبد گل بنفشهی وحشی روی میزش بگذارد. زمستان شد و دیگر گل فروش نیامد، همه ناراحت بودند به خصوص نقاش که برای عروسیاش یک دسته گل رُز سرخ میخواست.
مردم دیگر او را فراموش کرده بودند. به جز مردی که هر روز یک سبد گل یاس از او میگرفت. او بلند شد تا تا به دنبال دخترک گل فروش بگردد. اما نمیدانست کجا برود. ناگهان عطر یاس در همه جا پیچید. او به دنبال عطر یاس رفت به باغ او رسید؛ آنجا پر از گل بود. دختر گل فروش به او گفت: بیا داخل و یک سبد گل یاس بگیر. مرد گفت تو کیستی؟ مردم تو را فراموش کردهاند. دخترک گفت من بهارم، وقتی زمستان میآید، همه مرا فراموش میکنند!
- چه هوای خوبی است، من دیگر سرفه نمیکنم.
- خُب تمام زمستان را اینجا پیش من بمان، مرد مهربان!
...................................................................................................................................................
پی نوشت:
با تلخیص و اندکی تصرف از رمان دختر گلفروش (انتشارات ندای شریف)
از سرزمین مادری تا همین حوالی: از لوداب تا یاسوج
کد مطلب: 418136