تاریخ انتشار
شنبه ۱۹ فروردين ۱۴۰۲ ساعت ۰۰:۲۴
کد مطلب : ۴۶۰۷۴۶
یادداشت ارسالی؛
مرگ پوراحمد و زندگی جاری خاطرات ما
۴
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛پریسا خرمینیا* - داستان پوراحمد و قصههای زندگیِ جاری در نوشتهها، آثار و فیلمهایش، مرگ را برای نسل ما که عمری را با او و کارهایش زیست کردیم و بزرگ شدیم، ناباورانه میکند و از او که برای ما زندگی را در اردویهای دانشآموزی و در جریان جاری و زنده مدرسه بازی میکرد، میآموزد. هر پازلی از آفریدههای هنری پوراحمد، خالق گوشهای از اذهان فرو ریخته نسلهای دهه شصت و هفتاد است که با یادش زندگی دوباره جان بخشی میکند؛
در قصههای مجید بوی صمیمیت از بوی نان سنگک داغ، غلیظتر بود.
از دیروز دارم از خودم سؤال میپرسم؛ مرگ یا خودکشی کدام یک هولناکتر است؟
نمیدانم اما انگارامید آنقدر قدرت نداشت تا ناامیدی را مغلوب کند. مردم خودکشی را یک نمایش حزنانگیز میدانند که در یک لحظه اتفاق میافتد. اما دهها سال درد و رنج و ناکامی فشرده زمینه ساز آن که روح را منجمد کرده و فکر را به بن بست کشانده در نظر نمیگیرند. گویی ویترین قصه را میبینند و آنچه که باعث اتفاق ناباورانهی مرگ شده است را نادیده میانگارند!
علت مرگ، مرگ نیست. علت مرگ همیشه پنهان میماند؛ مخصوصاً زمانی که خودکشی باشد و شخصی که خود را میکشد همیشه هزاران سؤال در ذهن دیگران به جا میگذارد که «چرا چنین کرد؟ » سادهترین آنهاست.
شاید اگر بیبی قصههای مجید زنده بود، سر پُر درد کیومرث را روی زانویش میگذاشت. درد دلهایش را میشنید و در استکانهای کمر باریک برایش چای میریخت و از مجید میخواست عصرهایش را با نان سنگک برایش دل چسپتر کند.
یا شاید خواهران غریب، او را در کوچههای دلتنگی پیدا میکردند و روحش را دوباره به زندگی گره میزدند.
یا شاید خسرو شکیبایی برایش ازامید دکلمهای میخواند، سرش را با صدای جادویی پر میکرد و فکرهای بیمفهوم را بیرون میریخت.
توضیح نبودن همیشگی یک فرد برای همهی چیزهای باقی مانده از او دردناکتر است. به دوربینهایش فکر میکنم، به دکمههای لباسش، به قلمی که هر شخصیت را جان میداد. اما من بچهی امروزی نیستم برای من مرگ خالق قصههای مجید، مرگ قسمتی از رویاهای کودکیام است؛
من میگویم مرگ حق نیست، درد و تنهایی و رنج حق نیست. زندگی حق است، شادی و موفقیت حق است.
مرگ همین نزدیکی است، کمی مهربانتر، انسانتر باشیم و کمی...
نویسنده و شاعر
اینستاگرام؛ parisa. khorami۹
در قصههای مجید بوی صمیمیت از بوی نان سنگک داغ، غلیظتر بود.
از دیروز دارم از خودم سؤال میپرسم؛ مرگ یا خودکشی کدام یک هولناکتر است؟
نمیدانم اما انگارامید آنقدر قدرت نداشت تا ناامیدی را مغلوب کند. مردم خودکشی را یک نمایش حزنانگیز میدانند که در یک لحظه اتفاق میافتد. اما دهها سال درد و رنج و ناکامی فشرده زمینه ساز آن که روح را منجمد کرده و فکر را به بن بست کشانده در نظر نمیگیرند. گویی ویترین قصه را میبینند و آنچه که باعث اتفاق ناباورانهی مرگ شده است را نادیده میانگارند!
علت مرگ، مرگ نیست. علت مرگ همیشه پنهان میماند؛ مخصوصاً زمانی که خودکشی باشد و شخصی که خود را میکشد همیشه هزاران سؤال در ذهن دیگران به جا میگذارد که «چرا چنین کرد؟ » سادهترین آنهاست.
شاید اگر بیبی قصههای مجید زنده بود، سر پُر درد کیومرث را روی زانویش میگذاشت. درد دلهایش را میشنید و در استکانهای کمر باریک برایش چای میریخت و از مجید میخواست عصرهایش را با نان سنگک برایش دل چسپتر کند.
یا شاید خواهران غریب، او را در کوچههای دلتنگی پیدا میکردند و روحش را دوباره به زندگی گره میزدند.
یا شاید خسرو شکیبایی برایش ازامید دکلمهای میخواند، سرش را با صدای جادویی پر میکرد و فکرهای بیمفهوم را بیرون میریخت.
توضیح نبودن همیشگی یک فرد برای همهی چیزهای باقی مانده از او دردناکتر است. به دوربینهایش فکر میکنم، به دکمههای لباسش، به قلمی که هر شخصیت را جان میداد. اما من بچهی امروزی نیستم برای من مرگ خالق قصههای مجید، مرگ قسمتی از رویاهای کودکیام است؛
من میگویم مرگ حق نیست، درد و تنهایی و رنج حق نیست. زندگی حق است، شادی و موفقیت حق است.
مرگ همین نزدیکی است، کمی مهربانتر، انسانتر باشیم و کمی...
نویسنده و شاعر
اینستاگرام؛ parisa. khorami۹
خازرات ما با قصه های مجید است