تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۵ شهريور ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۲۶
کد مطلب : ۴۵۲۲۰۴
یادداشتی از محسن خرامین:
لاهوتی و مرزهای تردید سیاست و ادبیات
۱
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛محسن خرامین - روزنامهنگار و پژوهشگر: ادبیات و سیاست در چه نقطهای به هم میرسند و در کجا از هم جدا میشوند؟ مرز میان قلمروِ آنها در کجاست؟ تمییز و خط کشی مرز نه در میان ادبیات و سیاست که در تمام ساحات علوم انسانی کاری است به غایت دشوار. شاعر، نویسنده و ادیب بودن و به عبارتی اهل فضل بودن یکی از صفات اولیه عالمان اعصار گذشته در این سرزمین بوده است. در تاریخ این مرز و بوم همه علوم از نجوم و شیمی گرفته تا برخی پیشرفتها و دستاوردهای علمی در دوره معاصر با زبان شعر بیان میشده است. بسیاریها تاریخ ایران را یک تاریخ ادبیاتی و شعری میدانند که سایه شعر و ادب فارسی و عرفان و تصوف بر آن سنگینی میکند. اگر چه مناسبات قدرت و رقابت در دربار سلاطین و جنگ در میان " پدریان و پسریان" مسیر تاریخ را به پیش آورده است اما شعر و ادبیات فارسی بخش جدایی ناپذیر قدرت و دربار بوده است که گاهی در قالب مدح و ثنا زمینه ساز خلق آثار بزرگ و ماندگار ادبی شده است و گاهی در دوری و نزدیکی ادبیات با قدرت شاهکاری به مانند شاهنامه و زمانی نیز اندرزنویسی ملوکانه را سبب شده است. این بارِ سنگین در غرب و قبل از همه در یونان بر دوش فلسفه بود و شاه- فیلسوف افلاطون را باید نتیجه هم گرایی سیاست و فلسفه دانست. اما در تاریخ ایران اگر بخواهیم تعبیر معادلی هر چند کم حضور به کار بریم تعبیر سیاستمدار- ادیب ( شاعر) تعبیر نزدیکی است که آخرین بازماندگان آن را در یکی دو دهه ی ابتدایی قرن گذشته خورشیدی در حوزه ادبیات و سیاست میتوان سراغ جست. چه در غرب و چه درایران، در همآمیزی و یا هم نشینی هر حوزه و ساحتی با سیاست در نهایت آنچه گفته میشود ساحت منفی و شیطانی سیاست است که مدام با نگاه اخلاقی از سیاست بد گفته میشود و ادبیات و شعر را قربانیان آن میدانند. ولی کیست که نداند گریزی از سیاست نیست و شاعران و نویسندگان به عنوان بخشی از جامعه روشنفکری هر کشور مبتلای سیاست هستند. البته آنچه در طول سالها و دهههای اخیر در سپهر عمومی ایران شاهد آن بودهایم بیشتر منازعات و تقلاییهایی بوده است که هر چند نمیتوان گفت بخشی از سیاست نیستند اما همه سیاست نیز نبودند. کمتر شخصیت و تحصیل کردهی ادبی و یا هر حوزه دیگر علوم انسانی در صد سال اخیر بوده است که با کوچکترین توفیق علمی، تحصیلی و کاری قدم به میدان کار و فعالیت سیاسی نگذاشته باشد و همه عمر و یا بخشی از آن را در منازعات سپری نکرده باشد. برای اهالی ادبیات در ایران در یکصد سال اخیر پیوستن و عضویت در گروههای سیاسی چپ بخشی از مسیر بوده است و اندکی نیز راه عرفان و مولانا را در پیش گرفتند. سید قادر لاهوتی را باید از همین دریچه دید. معلم ساده و خوش ذوق ادبیات فارسی که از دور افتادهترین و محرومترین استان کشور به دانشسرا رفت، آموزگار ادبیات فارسی شد و در مدرسههای کم امکانات و ساده با فرزندان عشایر شروع کرد و بعد با ادامه تحصیل و کسب مدرک دکترا در همین رشته در دانشگاه نیز تدریس مینمود. وی دانش آموختهی سبک و سیاقی از ادبیات بود که بیشتر در مکاتب ادبی قبل از انقلاب و یا در محضر اساتید معروف ادبیات اتفاق میافتاد. تسلط و دلبستگی ادبی وی شاعران کلاسیک همچون فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ بود که بعدها وقتی به سیاست آمد زبان و ادبیات سیاسیاش نیز شعر بود و نثر فارسی. لاهوتی مانند اکثر فضلای وادی سیاست علایق عارفانهای داشت که در گفتار و سلوک خود سعی بر ادای آن داشت. تجربه سیاست و فعالیت سیاسی بخش اجتناب ناپذیر از عمر تمام چهرههایی است که در استانهای کوچک به جایگاهی میرسند و اکثرا به فعالیت سیاسی و یا مدیریتی پناه میآورند( از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم). ملجایی که البته گذر حسین پناهی که از قضا خود و لاهوتی متعلق به یک سرزمین بودند به آن نیفتاد.
ساحت سیاست و بویژه در میدان عمل تفاوتهای بنیادین با دنیای ادبیات و شعر دارد. وادی سیاست قواعد مخصوص به خود و ناملایمات بسیار دارد و کمتر پیش آمده است شاعر و نویسندهای پا در این عرصه گذاشته باشد و بعدها از تجربه بطالت و ندامت خود نسروده باشد. شاعر و ادیب در عالم سیاست مجال کمتری برای ادبیات خواهد داشت و به همین علت سطح تألیفات و تولیدات این گروه اگر صفر نباشد به صفر نزدیک است؛ تا این سؤال همچنان باقی باشد که آیا دوگانهی سیاستمدار و شاعر ممکن است یا خیر؟
نمی توان هم نشینی و عبور از مرزهای دو ساحت ادبیات و سیاست را یک پارادوکس دانست چرا که چنین اتفاقی محتمل و مشابه آن در اکثر فرهنگها موجود است. اما اجتناب ناپذیر بودن و آسیبها بر قلمرو ادبیات و اهالی آن بیشتر خاص جوامعی نظیر جامعه ماست که عوارض و پشیمانیهای احتمالی بعدی نه مربوط به ساحت سیاست که خاص سیاست و فعالیت سیاسی در مناسبات فعلی در ایران است.
لاهوتی به نسبت بسیاری از سیاستمداران در کهگیلویه و بویراحمد خوب توانست سویه ادبی، اخلاقی و مردمی خود را حفظ کند و با وجود جدیت و لیدری در کار سیاسی و جریانی اما از ادبیات در سطح انس، مطالعه و برخی محافل ادبی در شهرستان غافل نشد. سیاستمداران مناطق کوچک منعی برای ارتقاء و قرار گرفتن در مناصب بالا و ملی ندارند اما طبیعی است آنها بواسطه امکانات کمتر شانس کمتری برای بالا کشیدن و دیده شدن دارند. آنها اما در جغرافیای کوچک خود سختترین کار را انجام میدهند وآن هم تبدیل شدن به چهرهای کاریزماست تا دشواری وظیفهی سنگین دوست داشتن مردم و دوست داشته شدن را ایفاء نمایند.
مرگ عادیترین اتفاق روزمرهی زندگی بشر است و کمتر روزی است شاهد مرگ چهرهای از عوالم گوناگون بویژه سیاست نباشیم اما بنظر میرسد در میان همه مرگ ها مرگ شاعر، اندیشمند و نویسنده مرگی غم انگیزتر و همچون زندگیشان زیباتر باشد. در یک ماه گذشته شاهد مرگ هوشنگ ابتهاج و عباس معروفی دو چهرهی شعر و داستان عرصه ادبیات فارسی بودیم و اینک نیز کهگیلویه وبویراحمد عزادار نویسنده و معلم ادبیات خود است. هوشنگ ابتهاج و عباس معروفی در غربت از دنیا رفتند. برای نویسندهای که در وطن است اما به تعبیر تئودور آدورنو در خانه خود احساس میکند در خانه نیست وطن غربتی مضاعف است. آدورنو در ادامه میافزاید: غریب ماندن در خانهی خود بخشی از اخلاقیات روزگار ماست و شاید برای قادر لاهوتی و بسیاری به سان وی که ادبیات برایشان این روزها حال و روز ناخوشی دارد مرگشان، نوعی مرگ در تبعید باشد. ( دست بردار ازین در وطن خویش غریب).
سید قادر لاهوتی آن قدرها پیر نبود که پیرمرد صدایش کنند. دوستان و شاگردانش وی را " استاد" میخواندند اما به قول جلال آل احمد که در رثای نیما نوشته بود: وی چشم بسیاریها در آن نقطه کوچک از ایران بزرگ بود که حالا دیگر در میان ما نیست و با بدرقهای ماندگار و کم نظیر و چشمانی پر اشک به خاک سپرده شد.
ساحت سیاست و بویژه در میدان عمل تفاوتهای بنیادین با دنیای ادبیات و شعر دارد. وادی سیاست قواعد مخصوص به خود و ناملایمات بسیار دارد و کمتر پیش آمده است شاعر و نویسندهای پا در این عرصه گذاشته باشد و بعدها از تجربه بطالت و ندامت خود نسروده باشد. شاعر و ادیب در عالم سیاست مجال کمتری برای ادبیات خواهد داشت و به همین علت سطح تألیفات و تولیدات این گروه اگر صفر نباشد به صفر نزدیک است؛ تا این سؤال همچنان باقی باشد که آیا دوگانهی سیاستمدار و شاعر ممکن است یا خیر؟
نمی توان هم نشینی و عبور از مرزهای دو ساحت ادبیات و سیاست را یک پارادوکس دانست چرا که چنین اتفاقی محتمل و مشابه آن در اکثر فرهنگها موجود است. اما اجتناب ناپذیر بودن و آسیبها بر قلمرو ادبیات و اهالی آن بیشتر خاص جوامعی نظیر جامعه ماست که عوارض و پشیمانیهای احتمالی بعدی نه مربوط به ساحت سیاست که خاص سیاست و فعالیت سیاسی در مناسبات فعلی در ایران است.
لاهوتی به نسبت بسیاری از سیاستمداران در کهگیلویه و بویراحمد خوب توانست سویه ادبی، اخلاقی و مردمی خود را حفظ کند و با وجود جدیت و لیدری در کار سیاسی و جریانی اما از ادبیات در سطح انس، مطالعه و برخی محافل ادبی در شهرستان غافل نشد. سیاستمداران مناطق کوچک منعی برای ارتقاء و قرار گرفتن در مناصب بالا و ملی ندارند اما طبیعی است آنها بواسطه امکانات کمتر شانس کمتری برای بالا کشیدن و دیده شدن دارند. آنها اما در جغرافیای کوچک خود سختترین کار را انجام میدهند وآن هم تبدیل شدن به چهرهای کاریزماست تا دشواری وظیفهی سنگین دوست داشتن مردم و دوست داشته شدن را ایفاء نمایند.
مرگ عادیترین اتفاق روزمرهی زندگی بشر است و کمتر روزی است شاهد مرگ چهرهای از عوالم گوناگون بویژه سیاست نباشیم اما بنظر میرسد در میان همه مرگ ها مرگ شاعر، اندیشمند و نویسنده مرگی غم انگیزتر و همچون زندگیشان زیباتر باشد. در یک ماه گذشته شاهد مرگ هوشنگ ابتهاج و عباس معروفی دو چهرهی شعر و داستان عرصه ادبیات فارسی بودیم و اینک نیز کهگیلویه وبویراحمد عزادار نویسنده و معلم ادبیات خود است. هوشنگ ابتهاج و عباس معروفی در غربت از دنیا رفتند. برای نویسندهای که در وطن است اما به تعبیر تئودور آدورنو در خانه خود احساس میکند در خانه نیست وطن غربتی مضاعف است. آدورنو در ادامه میافزاید: غریب ماندن در خانهی خود بخشی از اخلاقیات روزگار ماست و شاید برای قادر لاهوتی و بسیاری به سان وی که ادبیات برایشان این روزها حال و روز ناخوشی دارد مرگشان، نوعی مرگ در تبعید باشد. ( دست بردار ازین در وطن خویش غریب).
سید قادر لاهوتی آن قدرها پیر نبود که پیرمرد صدایش کنند. دوستان و شاگردانش وی را " استاد" میخواندند اما به قول جلال آل احمد که در رثای نیما نوشته بود: وی چشم بسیاریها در آن نقطه کوچک از ایران بزرگ بود که حالا دیگر در میان ما نیست و با بدرقهای ماندگار و کم نظیر و چشمانی پر اشک به خاک سپرده شد.